eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
334 دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
13.6هزار ویدیو
193 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
عکس فوتبال۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت صد و هشتم ۰۰۰ پرسیدم یعنی می خای بگی که از زیر همون میدون مِینی رَد میشه که احمد تُو اون گِیر افتاده ؟ ابوتراب چشمش پر اَشک شد سرش رو انداخت پائین ُ و گفت : بله از زیر همون میدون مِین هم رَد میشه ، پرسیدم اون نقطه یا اطرافش دریچه ایی وجود نداره ؟ ابوتراب پرسید واسه چی می پرسی ؟ گفتم : اَگه شد یه سری بهش بزنیم ، ابوتراب گفت : چرا نزدیکی اون میدون مین یه دریچه هست ولی فایده ایی نداره چون الان شَبه اونم یه شبی که تُو آسمون نه ماه هست نه ستاره ما هم که دوربین دید در شب نداریم ، پرسیدم پس چیکار کنیم ؟ ابوتراب گفت : وقتی پیکر پاک شهید رو تحویل دادیم موقع برگشتن که هوا کمی روشن شده میارمت تا احمد رو ببینی ، خیلی دل تنگ احمد بودم ، راستش رو بخاید هنوز امید داشتم که زنده باشه البته این تقریبا" غیر ممکن بود ولی نمی خواستم باور کنم که احمد رفته و دیگه برنمی گرده حدوده نیمی از تونل رو رفته بودیم که احساس کردم زیر پام زمین شُل شد نگاه کردم دیدم پاهام رفت داخل گِل گفتم : ابوتراب زیر پامون شُل شد ، گفت : می دونم حدود پنجاه متری زمین همین طوره ، پرسیدم واسه چی ؟ گفت یه رَگه آب زیر زمینی این حوالی وجود داره که نفوذ کرده به داخل تونل ، گفتم خطری واسه تونل نداره ممکنه تونل ریزش کنه ، ابوتراب گفت : نه مقدارش انقدری نیست که آسیب بزنه گفتم ابوتراب اَگه یه خواهش کنم قبول می کنی ؟ گفت : چه خواهشی ؟ گفتم در حد یک دقیقه ، تُو این دریچه دومی رو که نزدیک احمده باز کن من با دوربین تُو نگاه می کنم شاید تونستم احمد رو ببینم ُ و دلم یه کمی آروم بگیره ، سرش رو انداخت پائین ُ و یه کمی فکر کرد ُ و گفت : این کار خطرناکه ، گفتم خواهش می کنم ، گفت آخه ممکنه دریچه دوم باز نشه ، گفتم حالا امتحان می کنیم ، یه کمی که جلوتر رفتیم دیدم بوی عطر گُل محمدی اومد پرسیدم ابوتراب تو به خودت عطر زدی ؟ ابوتراب گفت نه من اصلا" همراهم‌ عطر ندارم ، گفتم پس این بوی عطر گُل محمدی واسه چیه ؟ یه هو ابوتراب ایستاد ُ و گفت همین جاست ، پرسیدم چی همین جاست ؟ گفت : دریچه دوم همین نقطه اس ، پیکر شهید گذاشتیم رو زمین ابوتراب دریچه رو به سختی باز کرد به من گفت که کاملا" ساکت باشم ، خودش آروم سرش رو از دریچه بیرون بُرد ُ و یه نگاهی انداخت ُ و اومد داخل ُ و گفت حسن جان هوا خیلی تاریکه و تقریبا " چیزی از اینجا دیده نمی شه با این حال بازم می خای نگاه کنی ؟ گفتم : آره بزار یه بار نگاه کنم ، گفت : پس اگر سرت رو بُردی بیرون به سمت راستت نگاه کن به روی سیم خاردارها ، گفتم باشه دوربین رو گرفتم ُ و سرم رو بُردم بیرون دریچه یه نگاهی به اطراف انداختم هوا انقدر تاریک بود که چیزی نتونستم ببینم ، آروم گفتم : ابوتراب ؟ چیزی دیده نمی شه ، گفت بَلَدی دوربین رو تنظیم کنی گفتم بزار امتحان کنم پیچ تنظیم بالای دوربین رو عقب جلو کردم دریچه لنز دوربین تنگ ُ و گُشاد شد ، ابوتراب گفت : به سمت راستت نگاه کن و دریچه دوربین رو باز کن ، همین کار رو انجام دادم دیدم سیم خاردارها دیده شد ولی احمد رو ندیدم ، پرسیدم ابوتراب احمد رو نمی بینم ؟ گفت چرا همون جا افتاده رو سیم خاردارا بیشتر به سمت راست بچرخ ، دوربین رو بردم به سمت راست یه لحظه احمد رو دیدم چشمم سیاهی رفت ، چشمهام رو مالیدم دوباره نگاه کردم دیدم احمد ایستاده و داره واسم دست تکون میده ، داد زدم احمد تُو که زنده ایی الان میام‌ پیشت ، یه دفعه ابوتراب پام رو گرفت ُ و گفت : چه خبرته آروم باش ممکنه گشتی های عراقی این طرف باشن می خای همشون رو بریزی اینجا ، زبونم بند اومده بود گفتم اَ اَ احمد زنده بود واسم دست تکون داد ، ابوتراب گفت : حسن جان قُربونت بِرم خیال کردی من خودم تُو نور روز دیدم احمد شهید شده یه جای سالم رو بدنش نمونده ، بیا پائین بِریم صبح بر می گردیم ُ و خودت می بینی ، با اصرار ابوتراب دریچه رو بستم ُ و اومدم پائین پیکر پاک ناصر ُ و برداشتیم ُ و تونل رو ادامه دادیم خلاصه نزدیک اذان صبح بود که رسیدیم به مَقَر ، بدن پاک شهید ناصر قدیمی رو تحویل دادیم چون شهید سر نداشت من اطلاعات کامل ُ و آدرس خونه ناصر رو واسشون نوشتم کارت جنگی ناصر تُو انفجار از بین رفته بود گفتن عکسی ازش همراهتون هست ؟ دست کردم تُو جیبامو ُ و همه جیبارو گشتم چیزی پیدا نکردم ، یاد قرآن کوچیکم افتادم یه عکس دسته جمعی از تیم فوتبالمون زمانی که بچه بودیم داشتم که واسم خیلی عزیز بود تقریبا" هممون تُو عکس بودیم‌ یادم میاد خدابیامرز نادر برادر بزرگتر ناصر که چند سال پیش سکته کرد ُ و فوت شد اَزمون گرفته بود ، به بچه های ستاد گفتم من یه عکس از بچه گی شهید دارم عکس واسه یازده سالگی شهیده اَگه قابل استفاده هست بهتون بِدم ؟ گفتند آره از هیچی بهتره عکس رو به همراه پلاک جنگی ناصر تحویل دادم نماز صبح رو خوندیم ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
سینه خیز۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت صد و نُهم ۰۰۰ نماز صبح رو خوندیم ُ و چون به حاج آقا قلعه قوند قول داده بودیم که سریع برگردیم زود حرکت کردیم هوا کم کم داشت روشن میشد ، میون راه دیدم ابوتراب یه کاغذ کوچیک رو داره با دقت می خونه و یه اعدادی رو مثل شماره تلفن تکرار می کنه یه بیست سی باری اعداد رو تکرار کرد و بعدش کاغذ گذاشت داخل دَهنش ُ و شروع کرد به خوردن کاغذ ، پرسیدم ابوتراب اون چی بود که خوردی ؟ ابوتراب گفت : یه پیغام از طرف ستاد واسه حاج آقا قلعه قوند ، گفتم : ولی اونا که به سری عدد بود ، گفت خُوب آره واسه اینکه بصورت رَمز نوشته شده بود ، پرسیدم یعنی می خای بِگی که خود تو هم نمی دونی پیغام چی بود ، ابوتراب گفت : خُوب نه که نمی دونم ، اَگه می دونستم که دیگه اسمش پیغام‌ رَمز دار نمی شد ، دیدم راست میگه و حرفش دُرسته ، پرسیدم ابوتراب از راه تونل برمیگردیم ؟ گفت نه هم پُر ریسکه و هم خطرناک ممکنه باعث لُو رفتن تونل بشه بهتره از روی زمین برگردیم راه کمی طولانی میشه ولی امنیت بیشتری داره و تونل حفظ میشه آخه بچه های زیادی زحمت کشیدن تا این تونل آماده بشه ، من فهمیدم که این تونل اسرار زیادی داره و ابوتراب نمی خاد راجب اون واسه من توضیح زیادی بده واسه همین اصرار نکردم ، گفتم ابوتراب ؟ من این راه رو چند بار تا حالا دیدم و ازش رَد شدم تقریبا " یه زمین صاف و یه دست بود ولی حالا انقدر عراقیا بهش گوله زدن که چاله چوله شده بیچاره مهدی بخشی راست می گفت و حق داشته که راه رو گَم کنه اونم وسط تاریکی شب ، ابوتراب سری تکون داد َ و گفت : آره واسه یه آدم غیر بُومی سخته تُو شلمچه مسیر یابی کنه خود ِ ما هم که بچه اینجا هستیم بعضی وقت ها دُچار اشتباه می شیم ، مخصوصا " وقتی که عراقیا یه منطقه رو گوله‌ بارون میکنن اینا که می بینی همش جای گوله توپ ُ و کاتیوشا ُ و خمپارست ، بعضی هاشونم تله های انفجاری که قبلا" کار گذاشتن ما تُو وجب به وجب این زمین شهید دادیم یه نسیمی صبحگاهی وزید ُ و صورتم رو نوازش کرد دوباره بوی عطر گُل محمدی به مَشامم خورد تا اومدم حرف بزنم ابوتراب گفت : آماده باش داریم به میدون مین می رسیم هم هواست رو جمع کن که یه موقع پا رو مین نزاری هم هوای اطراف رو داشته باش که تُو تله دشمن نیفتی ، پرسیدم تله ؟ گفت آره منافقا به صورت پراکنده بعضی جاها تله های پنهان کار می زارن ، به خودم گفتم پس نزدیک شدیم که بوی احمد اومد ، انگار احمد داره صدام می کنه از دور سیم خاردارها و زنگ زده نمایان شدن ابوتراب گفت : تو همین جا بشین تا من برم یه سر ُ و گوشی آب بدم ُ و برگردم چون یه قولی به حاج آقا قلعه قوند ُ و بچه ها دادم ، پرسیدم چه قولی دادی ؟ گفت : اونا راضی نبودن که من تو رو همراهم بیارم منم بهشون قول دادم تو رو سالم برگردونم ، گفتم واسه همین دیشب منو از داخل تونل آوردی ؟ گفت : آره دلیلش همین بود ، تو اولین نفری که به جزء کسایی که این تونل رو کندن و یه تعداد کمی از فرمانده ها و ما ده نفر بَلَده این تونل رو از نزدیک دیدی ، گفتم البته نه همش رو من میدونم که تو اسرار این تونل رو واسه من نگفتی مخصوصا" راز اون چهل پنجاه متری رو که زمین خیس ُ و گِل بود ، ابوتراب خندید ُ و گفت : حدس زدم متوجه میشی ، پس فهمیدی ؟ گفتم چی رو ؟ گفت : هر چی کمتر بدونی به نفع خودته بهتره بیشتر سوال نکنی و از اون چیزی که دیدی واسه اَحَدی تعریف نکنی تا عملیات تموم بشه ، گفتم : باشه هر طور تو صلاح بدونی نشستم روی زمین اسلحه رو مسلح و آماده شلیک کردم یه نارنجک هم درآوردم ُ و تُو دستم گرفتم ، ابوتراب رفت ُ و ده دقیقه بعد برگشت دیدم مستقیم به من نگاه نمی کنه ، گفت بریم ، گفتم : ابوتراب منو نگاه کن چشم تُو چشم من بنداز سرش رو آروم بالا آورد دیدم گریه کرده ، پرسیدم چی شده اتفاقی افتاده ، ابوتراب گفت : حسن جان قبل از رفتن پیش احمد اولش باید یه قولی بهم بدی ، گفتم : چه قولی ؟ گفت وقتی احمد رو می بینی خودت رو کنترل کنی ُ و شیون نکنی ، گفتم واسه چی ؟ گفت بعثی های نامرد انقدر بدنش رو به گوله بستن که یه جای سالم واسش نمونده ، بُغض کردم ُ و گفتم : یعنی از بدن عِربن عربا شده ناصر بدتره ، گفت : باید خودت ببینی ، یه چند قدمی که جلو رفتیم ابوتراب گفت : بهتره از اینجا به بعد سینه خیز بریم تا اگر گشتی های عراقی یا تک تیراندازهای منافق این طرف ها بودن ما رو نبینن ، گفتم باشه اسلحه رو انداختم پشتم ُ و سینه خیز کِشون کِشون پشت سر ابوتراب به میدون مین نزدیک شدم ، نزدیک سیم خاردارها یه گوله توپ خورده بود زمین ُو یه چاله تقریبا" بزرگ ایجاد کرده بود ، ابوتراب گفت : بریم تو چاله توپ ، سینه خیز خودم رو انداختم تو چاله ، ابوتراب با دوربین شناسایی که یه دوربین مخصوصی بود ُ و یه کمی با دوربین که ما تُو مَقَر داشتیم فرق داشت یعنی امکانات بیشتر داشت اطراف رو خوب نگاه۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
دوستان تو اقوام یک دختر بچه ۷ ساله است بیماری پوستی داره باید پانسمانش در روز چندین بار عوض بشه اگر تعویض نشه پوستش عفونت میکنه تخریب میشه و به گوشت و استخوان میرسه پمادهای مخصوصی داره باید بدنشون چرب بشه که خشک نشن شرایط خیلی بدی دارن اگر کسی میتونه کمی به نیازمند کمک بکنه هرچند اندک پی وی پیام بده ، اگرم هرکس توانایی کمک مالی رو نداره براش حمد شفا بخونه به نیت نازنین زهرا توکلی اجرتون با خانم فاطمه زهرا
✨🔹✨🔹✨🔹✨🔹✨ ✨ ⭕️بهترین شاخصِ بصیرت 🔸دیدن دوردست ها در هوای مِه گرفته و یا غبارآلود، توسط چشم های معمولی کار ساده‌ای نیست، اما دیدن جوانب امور و عاقبت آنها در فتنه های ریز و درشتِ جامعه، کاری به مراتب سخت تر است. در فتنه ها ـ که همان فضای مه آلود و غبار زدۀ اجتماعی و سیاسی است ـ تنها افرادی از افتادن در ورطه نابودی و هلاکت نجات می یابند که مسلح به باشند. شـنـاخـت روشـن و یـقـیـنـی از دیـن، تـکـلیـف، پـیـشـوا، حـجـّت خـدا، راه، دوسـت و دشـمـن، حـق و بـاطل، نام دارد. [۱]    💠بهترین راه دستیابی به بصیرت 🔹برای دستیابی به این ویژگی مهم یعنی ، امور مختلفی بیان شده است، اما باید توجه داشت که مهم‌ترین راه رسیدن به بصیرت و افزایش آن، همراهی با ولی جامعه اسلامی است. قرآن کریم به همه آحاد مسلمین دستور داده است که «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم». [نساء، ۵۹] مصداق اولی‌الامر در دوران حضور، حضرات معصومین (ع) هستند و در دوران غیبت نیز امت بدون ولی و سرپرست رها نشده اند. طبق روایات مختلف ـ از جمله روایت عمر بن حنظله [۲] ـ و توقیع شریف صادره از امام عصر (عج) [۳]، اولیاء امت بعد از امام محسوب می‌شوند و بایستی در به ایشان مراجعه کرد و در دوران کنونی، در رأس همه فقها قرار دارد. 💠اهمیت همراهی با «ولیّ» 🔹اهمیت شناخت و همراهی با امام و ولی جامعه، تا بدان حد است که در روایتی از نبی مکرم اسلام (ص) نقل شده است: اگر کسی بمیرد و امام زمان‌ خود را نشناسد، همانند کسی است که به مرگ جاهلیت مرده است. [۴] تعبیر دقیق «مرگ جاهلیت» می تواند نشانگر مطالب بسیاری باشد، اما در این نوشتار، بحث «بصیرت در پرتو همراهی با امام و » مد نظر است. نبی اکرم (ص) به صراحت میفرماید: «پیمودن مسیر و گذران زندگی بدون ، سرنوشت محتوم را به دنبال دارد». این معنا در کلام امیرالمومنین (ع) به صراحت آمده است. 🔹ایشان در فرازی از بیانات خود می‌فرماید: «هیچ کس از شیعیان به نمی‌رسند، مگر اینکه با شناخت من به نورانیت برسند، پس هنگامی که مرا به این مقام شناختند، بطور تمام و کمال یافته اند...». [۵] همان‌گونه که بیان شد در فقدان حضور مبارک حضرات معصومین این و فقهای عظام ـ و در رأس آنها ولی فقیه ـ هستند که راهنمایی و هدایت جامعه را بر عهده دارند. در روایتی از امام محمد باقر (ع) در وصف علماء ربانی آمده است: «عالم مانند کسی است که به همراه خود شمعی دارد که بوسیله آن ظلمت جهل و حیرت از بین می رود و هر کس که به نور آن روشنی یافت، از حیرت خارج شده و از جهل نجات می یابد.» [۶] 🔹همچنین همراهی‌ با امام مصداق بارز تقوای الهی است و خداوند در قرآن کریم فرموده است: «‏‏وَ مَن یَتَّقِ اللهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجًا»؛ [طلاق، ۲] و «‏‏إَن تَتَّقُواْ اللهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَانًا»؛ [انفال، ۲۹] یعنی در پرتو رعایت تقوا ـ که اشاره شد یکی از مظاهر اصلی و محوری آن، همراهی با امام و ولی جامعه است ـ خداوند راه را می نمایاند و مانع از افتادن به ورطه گمراهی و ضلالت میشود. اساسا در سایه همراهی با امام و ، غبارها زدوده شده و و روشن می شود، و این فضای روشن و بی غبار، زمینه را برای تصمیم و اقدامات متناسب توسط مردم فراهم می آورد و همین کنش و واکنش امام و امت، می تواند بهترین شاخص برای باشد. پی‌نوشت‌ها؛ [۱] پیامهای عاشورا (جواد محدثی) ص۲۵۵ [۲] قال الصادق (ع): « ...من کان منکم ممن قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حکما فانی قد جعلته علیکم حاکما فاذا حکم بحکمنا فلم یقبله منه فانما استخف بحکم الله و علینا رد و الراد علینا الراد علی الله و هو علی حد الشرک بالله»؛ [اصول کافی، ج۱، ص۶۷] [۳] «و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواه حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجه الله.» [وسائل الشیعه، ج۱۸، ص۱۰۱] [۴] بحارالانوار، ج۲۳، ص۹۴ [۵] همان، ج‏۲۶، ص۷ [۶] الإحتجاج، ج‏۱، ص۱۷ نویسنده: حسین سعدآبادی منبع: وبسایت راسخون @tabyinchannel
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم 🌸صبحم عسل و ترانه و چایی شد 🌷روزم چقدر بکر و تماشایی شد 🌸هر شنبه که با نام تو کردم آغاز 🌷سرتاسر هفته غرق زیبایی شد
نام معشوق مبر ✨نزد من از عشق مگو ✨عشق دیریست که در ✨پیچ و خم عباس است ✨میلاد حضرت عباس علیه السلام و روز جانباز مبارک باد✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅خــــواص آیـه الکـــرسے حد اقل چهار مرتبه بخوانید! 1️⃣ هنگام خارج شدن از منزل هفتاد هزار فرشته نگهبان شما خواهند بود. 2️⃣ هنگام ورود به منزل ↯ قحطے و فقر هرگز به منزل تان نرسد. 3️⃣ بعد از وضو هفتاد مرتبه درجه را بالا مے برد. 4️⃣ قبل از خواب ↯ فرشته ها تمام شب محافظ شما باشند. 5️⃣ بعد از نماز واجب فاصله بین شما و بهشت فقط مرگ مے شود. 📚 ثواب الاعمال و عقاب الاعمال
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💟هیچ توضیحی در مورد کلیپ نمیدم کافیه فقط کلیپ رو ببینید تا به هوش رهبر حکیم و فرزانه و تواناتون پی ببرید، تا جایی که میتونید این کلیپ رو نشر بدید، تا افراد بیشتری با حقیقت آشنا بشن...