eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
318 دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
14.6هزار ویدیو
203 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌹زیارت نامه شهدا🌹🌸 🍃بخوانیم با هم به نیت تمام شهدا🍃 کاربرایِ عزیز صبحتون بخیر شادی🌸 ‌ ‌‌امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست مقام معظم رهبری ✅ به کانالهای جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی بپیوندید: کانال ایتا @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس نوشته ها. ایتا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه.ایتا https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 گروه. واتساپ ‌‌https://chat.whatsapp.com/DBfOUQlaCEXKPQMYfQRhZa واتساپ سیدمصطفی موسوی. سیدخندان https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 صبحتون پر از بهترین‌ها ☕️ خوشبختی همسایه دیوار 🌸 به دیوار خونه هاتون ☕️ دل مهربونتون شاد 🌸کارهاتون بر وفق مراد ☕️و تنتـون سالـم سـلام صبح پنجشنبه تون بخیر 🌸 @shahidaghseyedmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام.رفقا بابت این پست خیلی فحش و ناسزا بهم گفتن. فدای سر آقاامام زمان(عج). ظاهرا خیلی به براندازا برخورده و داغ کردن اگرامکانش هست تو هربرنامه‌ای که دارید نشر بدیدتا بیشتر بسوزن. @shahidaghseyedmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃امام حسين عليه‌السلام فرمودند : 🔸هرگاه روزگار بر تو سخت گرفت، به خلق روى نياور 🔸و جز از خداوند متعال كه قسمت ‌كننده روزى است درخواست مكن 🔸زيرا اگر آن‌قدر زندگى كنى كه از غرب تا شرق عالم را بگردى، هرگز كسى را نخواهى يافت كه بتواند كسى را خوش‌بخت كند يا بدبخت 📚کشف‌الغمه ┈••✾•🌿❤🌿•✾••┈ @shahidaghseyedmostafamousavi 🌴اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳انقلابی ها و نجات اقتصاد دلچسب و شنیدنی 👈روشنگری 👤حسن عباسی اقتصاد غربی وزارت بهداشت غربی فرهنگ غربی سازمانهای بین المللی غربی خدایا ظهور حضرت را برسان بیزاریم از علوم دروغین و شیطانی غربی نکبت @shahidaghseyedmostafamousavi
⭕️برنامه‌های آمریکا در دور جدید جنگ ارزی چیست؟ 🔸به طور کلی اقدامات آمریکا در روزهای اخیر به دو دسته تقسیم می‌شود: 1⃣ کاهش ورود اسکناس ارز به کشور:  مبادلات تجاری در کشور به دو دسته خرد و کلان تقسیم می‌شوند. معاملات تجاری خارجی غالباً به صورت حواله صورت می‌گیرد و جمهوری اسلامی ایران بعد از تحریم بانک مرکزی و شبکه بانکی کشور، با ایجاد یک شبکه تراستی در ۲۵۰ نقطه جهان، هم درآمدهای نفتی را وصول می‌کند و هم از این شبکه برای جابجایی حواله جات ارزی و رفع مشکل تجارت خارجی بازرگانان داخلی استفاده می‌کند؛ اما در تجارت خرد از اسکناس ارز به ویژه دلار و درهم استفاده می‌شود که اگرچه اسکناس سهم کمی در حجم تجارت خارجی ایران دارد اما نقش بسیار بالایی در قیمت گذاری نرخ ارز در کشور ایفا می‌کند. حجم مبادله اسکناس در مقابل حواله حدود ۳ درصد تخمین زده می‌شود. در حال حاضر آمریکایی‌ها از چند طریق حجم اسکناس دلار و سایر ارزها را در کشور کاهش داده‌اند که مهم‌ترین آن‌ها عبارتند از: ۱. کنترل بانک‌های عراقی و آوردن ۱۵ بانک عراقی تحت نظارت وزارت خزانه‌داری آمریکا: با این کار بخشی از منابع ارزی ایران که به شکل اسکناس وارد کشور می‌شد محدود شده است. ۲. تهدید صرافی‌های امارات و قطر و سایر کشورهای همسایه: این صرافی‌ها در صورت تأمین اسکناس ارز مورد نیاز ایران مورد تحریم قرار می‌گیرند. ذکر این نکته ضروری است که بخش عمده اسکناس ارز ازطریق کشورهای همسایه و معاملات خرد وارد کشور می‌شود. ۳. ایجاد التهاب در بازار از طریق تحرکات روانی و بی ثبات سازی بازار: که به نوعی مکمل دو اقدام قبلی است این موضوع باعث کاهش عرضه ارز صادرکنندگان خرد در بازارهای رسمی کشورمی‌شود. 2⃣افزایش تقاضای اسکناس ارز در داخل ایران:  اقداماتی که آمریکایی‌ها در این راستا انجام می‌دهند از تنوع بیشتری برخودار است ولی به صورت کلی در دو دسته قرار می‌گیرند: ۱. تشویق به فرار سرمایه از ایران از طریق تحرکات روانی و بی ثبات سازی بازار: وقتی فضای بازار ملتهب می‌شود و نرخ ارز با سرعت در حال افزایش است، بخش زیادی از صاحبان سرمایه برای حفظ ارزش سرمایه خود اموال خود را به دلار یا سایر ارزها تبدیل می‌کنند. در ظاهر این ارزها از کشور خارج نشده‌اند ولی چون از چرخه مبادلات ارزی خارج می‌شوند در ردیف فرار سرمایه قرار می‌گیرند. برخی آمارها حاکی از آن است که بعد از اغتشاشات سال جاری تقاضای ارز بویژه دلار بسیار افزایش یافته است. بخشی نیز اقدام به خارج کردن سرمایه از کشور می‌کنند. آمارهای رسمی کشور حاکی از آن است که در سال گذشته حدود ۲ میلیون ۸۰۰ هزار نفر از کشور مهاجرت کرده‌اند و در سال جاری نیز آمار مهاجرت از ایران رشد داشته است. ۲. خارج کردن دلار از بازار ایران از طریق عناصر نفوذی: برخی گزارش‌ها حاکی از آن است که کشورهای غربی با همکاری برخی از همسایگان، دلار و سایر ارزها را از بازارهای ایران جمع می‌کنند و ضمن دادن پاداش به انتقال دهندگان ارز به خارج از کشور، در قبال آن کالاهای لوکس و غیر استراتژیک را وارد کشور می‌کنند. ازجمله این کالاها را می‌توان جدیدترین مدل‌های گوشی تلفن همراه، لوازم و مواد آرایشی و ... دانست. 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 @shahidaghseyedmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷آن زمان که موشک نداشتیم!؟ ۱۰ اسفند ۱۳۹۹، سالروز موشک‌باران تهران؛ انتقام صدام از مردم، به خاطر شکست در جبهه ها👇 ☀️حملات موشکی رژیم بعث عراق به تهران از ۱۰ اسفند سال ۱۳۶۶ کلید خورد و تا دوم فروردین سال ۱۳۶۷ ادامه پیدا کرد. رژیم بعث عراق در سال ۱۳۶۶ پس از گذشت بیش از شش سال از تحمیل جنگ بر جمهوری اسلامی ایران، به‌دلیل این‌که به اهداف خود دست‌نیافته بود، برای جبران شکست‌هایی که در جبهه‌های نبرد از رزمندگان ایرانی خورده بود و همچنین کاهش توان اقتصادی جمهوری اسلامی ایران، حملات موشکی خود را به تهران آغاز کرد. ☀️حملات موشکی رژیم بعث عراق به تهران از ۱۰ اسفند سال ۱۳۶۶ کلید خورد و تا دوم فروردین سال ۱۳۶۷ ادامه پیدا کرد؛ بر این اساس، بیش از ۱۰۰ فروند موشک به تهران اصابت کرد که موجب شهید و مجروح شدن بیش از دو هزار و ۵۹۷ نفر از مردم شد. ساعت ۶:۳۰ عصر دوشنبه دهم اسفند سال ۱۳۶۶ هواپیما‌های عراقی به تهران حمله کردند که موشک‌هایشان به یک ساختمان مسکونی سه‌طبقه در کنار مسجد «الجواد (ع)» در میدان هفتم تیر و بیمارستان و زایشگاه «عیوض‌زاده» در خیابان «شیخ هادی» اصابت کرد. در بمباران میدان «هفتم تیر»، ۴۴ واحد تا مرز ۵۰ درصد، سه واحد ۵۰ تا ۷۰ درصد و ۱۰ واحد ۷۰ تا ۱۰۰ درصد تخریب شدند. همچنین، در بمباران خیابان «شیخ هادی» نیز ۱۵ نفر شهید و ۷۵ نفر زخمی شدند که اغلب زن و نوزاد بودند. یک نوزاد که فقط یک ساعت بود به دنیا آمده بود، خردسال‌ترین و یک پیرزن ۷۰ ساله مسن‌ترین شهدای این بمباران بودند. موج انفجار، شیشه‌های ساختمان‌های اطراف بیمارستان را شکست و تکه‌های شیشه تعداد زیادی از بیمار‌های بیمارستان را زخمی کرد. موشک به محوطه باز بیمارستان اصابت کرده بود، اما به علت اصابت به محوطه و وجود مصالح و معماری مناسب در ساخت بیمارستان، هیچ‌یک از بنا‌های بیمارستان از لحاظ سازه آسیب جدی ندید و صرفاً به علت موج انفجار، شیشه و معماری داخلی و محوطه‌سازی تخریب شد. ستاد بازسازی مناطق موشک‌خورده همچنین گزارش داد که در بمباران بیمارستان «عیوض‌زاده» ۲۷۹ واحد تا مرز ۵۰ درصد، ۱۷ واحد از ۵۰ تا ۷۰ درصد و ۹ واحد ۷۰ تا ۱۰۰ درصد آسیب دیدند که بلافاصله بعد از انفجار، مردم محله به خیابان آمدند و برای کمک به زخمی‌ها به سمت بیمارستان رفتند و پیش از آنکه آمبولانس‌ها و نیرو‌های امدادی به محل انفجار برسند، مردم زخمی‌ها را به بیمارستان‌های دیگر بردند.در آن روز، دو موشک دیگر هم یکی در میدان «قزوین»، خیابان «غفاری» و دیگری در خیابان «شهید مطهری» افتاد که منفجر نشد و خسارت‌های جزئی به جای گذاشت. دو موشک دیگر نیز در خیابان «سهروردی»، نزدیک پل «سید خندان» و همچنین خیابان «غفاری»، نزدیک مسجد «توتونچی» در یک تعمیرگاه ماشین افتاد و منفجر شد، اما به کسی صدمه‌ای وارد نشد. ساعت ۲۳:۴۸ شامگاه دوشنبه، برای اولین‌بار عراق با سه موشک به تهران حمله کرد. یکی از موشک‌ها در خیابان «سمیه»، نزدیک ساختمان «جهاد سازندگی» و دیگری نیز خیابان «مبارزان» و سومی در خیابان «سرباز»، نزدیک بیمارستان «خانواده» متعلق به ارتش افتادند که این حملات نیز هیچ تلفاتی در بر نداشتند... کتاب کشکول خاطرات دفاع مقدس، ناصر کاوه @shahidaghseyedmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴پوشیدن مقنعه در داروخانه‌های سراسر کشور الزامی شد🔴 هر جا رفتید دیدین مقنعه نداشتن تذکر بدید. و به ای‌دی مربوط به مراکز درمانی که در پائین آمده است گزارش کنید. 🚨سامانه دریافت گزارشات مردمی ✅ کشف حجاب اصناف کل ایران بجز اصفهان @Zahiye ✅کشف حجاب اصناف اصفهان👇 @M313a11 ✅کشف حجاب معابر برای چهره‌شناسی فقط در تهران و کرج👇 @fzhatami ✅کشف حجاب مراکز درمانی کل ایران👇 @markaz_darmani ✅گزارشات مجرمانه فضای مجازی👇 @amervanahibashim ✅گزارش تخلفات مطبوعات👇 @t_matbooat ✅تخلفات مدارس و مراکز آموزشی و دانشگاه‌ها @madares_daneshgah30064 ✅تخلفات صدا،سیما ، سینما ، تئاتر ، نمایش خانگی @seda_sima_cinema ✅گزارش تخلفات پوشاک و البسه و ویترین‌ها 👇 @albaseh_vitrin ✅گزارش تخلفات مسئولان و مدیران در هر زمینه‌ای👇 @takhaloofat_masoolin ✅گزارش توهین به آمران وناهیان از منکر👇 @toohin_be_amerin ✅گزارش امربه معروف‌های موفق درسطح کشور همراه با مستند👇 @ameran100_mofagh 📣📣📣توجه توجه لطفاً گزارشات را جابجا نفرستید که پی‌گیری نمی‌شود .
|•🌸⸥ محمد رضا یک تسبیح سبز رنگ داشت که همیشه همراهش بود و به سوئیچ موتورش هم وصل بود. وقتی سوریه هم رفت اون تسبیح همراهش بود. یکی از دوستانی که رفته بود بیمارستان برای کارهای خودش تعریف میکرد: به بیمارستان که رسیدم متوجه شدند از رزمنده های یگان فاتحین هستم . اطلاع دادند که دو نفر از بچه هایمان شهید شدند و برای شناسایی به محلی بروم که پیکر دو شهید بزرگوار بود. مسعود عسکری و احمد اعطایی را شناسایی کردم حالم بد شده بود و داشتم برمی گشتم که مجددا گفتند: صبر کن دوشهید دیگر هم هست خیلی منقلب شدم،گفتم:مگه چه خبر شده؟چهار شهید؟ وقتی برای شناسایی رفتم ، یک سوئیچ نشانم دادند که به یک تسبیح سبز رنگ آویزان بود . همان جا گفتم:این محمدرضا دهقان امیریه ⇐آخر هم عامل شناسایی اش همان سوئیچ همراه با تسبیحش شد ... @shahidaghseyedmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بعد از شهادتش یکی از دوستان صحنه عاشورا را در خواب دیده بود و اینکه شهدای وطنمان نیز در میدان جنگ در حال یاری امام حسین بودند. آن بنده خدا در بین شهدا آقا جواد رو دیده بود که جلو آمده و به او گفته بود: ما در حال یاری کردن امام حسین هستیم. شما هم باید برای ظهور آماده شوید. چندان دور نیست... خودتان را برای ظهور آماده کنید تا بتوانید امام را یاری کنید... راوی: همسر شهید 💚 🕊🌱 @shahidaghseyedmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠(۲۵۵) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و پنجاه و پنجم:فرار دانشجوئی (۶) 🔹️سوتی که کار رو خراب کرد      💥هوا سرد بود و شیشۀ درهای عقب پایین بود راننده گفت : «ارفعوا الجام» یعنی شیشه‌ها رو بالا بکشید. حواسم نبود اینو به فارسی ترجمه کردم و به بچه ها گفتم می‌گه شیشه‌ها رو بالا بکشید.!! راننده چشماش گِرد شد و ترسید و شروع کرد به التماس کردن که من عیالوارم، بدبختم به من رحم کنید. به سه راهی مندلی خانقین رسیدیم. 🔸️راننده با التماس گفت اگه می‌شه همین‌جا پیاده بشید من از یه مسیر دیگه میرم. چند تا نورافکن سه راه رو روشن کرده بود و یه نگهبان هم اونجا وایستاده بود. نگهبان مشکوک شد و کمی به ما نزدیک شد. به راننده گفتم جلوتر برو. اون قدر جلو رفت که دیگه مطمئن شدیم نگهبان بی خیالمون شده و دنبالمون نمیاد. به راننده گفتم اوگفت یعنی بایست. به بچه ها هم گفتم پیاده شید. پیاده شدیم و ماشین رفت. نگهبانی که دم سه راه بود مقداری دنبالمون اومد و حتی ایست هم داد اما محل نذاشتیم و فاصله مون رو بیشتر کردیم. 🔹️برنامه این بود که هیچ‌گونه درگیری فیزیکی نداشته باشیم.‌از بیراهه به سمت مندلی راه افتادیم. بارون مسیر حرکتمون رو کاملا گِلی کرده بود و امکان حرکتِ سریع رو ازمون گرفته بود. دیگه هوا داشت روشن می‌شد. همین طور که از کنار جاده می دویدیم بازم یه گله سگ بهمون حمله کردن. پا به فرار گذاشتیم ولی وِل‌کن نبودن. به بچه‌ها گفتم تنها راهش اینه که ما بهشون حمله کنیم با سنگ و کلوخ دنبالشون کردیم و اونها هم ترسیدن و در رفتن. 🔸️مدتی راه رفتیم تا رسیدیم یه زیرگذر.نماز صبح رو همونجا خوندیم و کمی استراحت کردیم. دیگه نمی‌شد از کنار جاده رفت. بیابون هم گِلی بود و حرکتمون رو حسابی کُند می‌کرد. مشورت کردیم و هاشم یه انداخت و گفت بریم سرِ جاده و تا مندلی با ماشین بریم. رفتیم سر جاده. هوا روشن شده بود و همه ی لباسامون گِلی بود. تا اینجا حدود ۱۵ کیلومتر از بیمارستان فاصله گرفته بودیم و تازه رسیده بودیم نزدیک سیم خاردارهای اردوگاه ۱۸ بعقوبه. برای اولین بار بعد از سه سال و خورده‌ای از بیرون به اردوگاه نیگاه می‌کردیم و این خیلی باشکوه بود. اولش یه ماشین نظامی رد شد ما سینه ی جاده خوابیدیم تا ما رو نبینه... ☀️ دنبال رفیق شهید هستی بسم الله مادر شهید سید مصطفی موسوی: مصطفی گفت مادر من صدای «هَل مِن ناصر یَنصُرنی» میشنوم . زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست قراراست که یاد وخاطره شهدا را زنده نگهداریم. و مثل شهدا فکر کنیم و رفتار کنیم . اگرمیخواهیم در وقت ظهور آقا اما زمان(عج) سرباز آقا باشم بایدسبک زندگیمان را شهدایی کنیم. انشالله. 📝 من سید مصطفی موسوی جوانترین شهیدمدافع حرم تک پسرخانواده دانشجوی رشته مکانیک مقلدحضرت آقا تولد ۷۴/۸/۱۸ شهادت ۹۴/۸/۲۱ شهادت سوریه محل دفن بهشت زهرا ( س) تهران قطعه 26 ردیف ۷۹ ش۱۶ { شهید نشوی میمیری } 🙇‍♂رؤیای اصلی‌ام این بودکه خلبان شوم و با هواپیمای پر ازمهمات به قلب تل‌آویو بزنم شما به کانال من جوانترین🕊شهید مدافع حرم دعوتید منتظر حضور سبرتان هستم.            واتساپ جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo کانال ایتا @shahidmostafamousavi ایتا کانال استیکر شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه ایتا https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 💠 لطف کنید کانالها را بدوستان خود معرفی کنید با سپاس ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
زَن ِ حسن ۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت صد و هجدهم ۰۰۰ آخر شب که به رختخواب رفتم همه اش به این فکر می کردم که آقای باصری چه نقشی تُو این ماجرا داره ؟ آیا بی خبره ؟ آیا اطلاع داره و با مشارکتی ها همکاری میکنه ؟ ممکنه آقای باصری حرفهای من رو وارونه بیان کرده باشه ؟ ممکنه نه کار ، کاره خود آقای تاجدار باشه و او از آقای باصری سوء استفاده کرده باشه از بس با خودم فکر کرده بودم سرم سنگین شده بود نمی دونم کِی خوابم بُرد یه هو دیدم یکی داره صدام میکنه ، حسن حسن ؟ بابا چقدر می خوابی همه اش یه شب بیدار موندی خوب شد نرفتی عملیات بُرون مرزی وگرنه یه هفته ایی می خوابیدی ببین بابا جان ابوتراب مثل تو یه شب نخوابیده بود با تو هم برگشته بنده خدا یه چُرتی زد ُ و بلند شد ولی جنابعالی هنوز خوابی ؟ گفتم : عیال جان عزیزم ، خانمم بزار بخوابم ، چرا غور می زنی ، بابا جان ؟ تُو همه اش انقدر می خوابی من بهت میگم چرا خوابیدی برو عزیزم ، برو بزار بخوابم مردم زن دارن ما هم زن داریم ، آی بخُشکی شانس که من از زن هم شانس نیاوردم ، یه هو دیدم یکی یه لَقد محکم به من زد ُ و گفت : چشمم روشن حالا دیگه من شدم زن جنابعالی از شددت درد چشمم رو باز کردم ُ و گفتم : آخه زن این چه کاریه می کنی بجای اینکه بیای من رو نوازشم کنی ُ و با ناز بیدارم کنی چرا لگد می زنی ؟ تا چشمم رو باز کردم دیدم تُو سنگرم ُ و جمشید کنارم وایساده ُ و بقیه هِر ُ و هِر دارن می خندن تا بیدار شدم جمشید یه لگد دیگه بهم زد ُ و گفت : چشمم روشن حسن آقا حالا دیگه من شدم زن شما ؟ حالا دیگه باید بیام بغلت کنم ُ و با عشوه بیدارت کنم ؟ ببینم می خای یه چایی غم پهلو هم برات بیارم که جمیله توش برقصه ؟ وای از تعجب ُ و خجالت داشتم آب می شدم ، همه وایساده بودن ُ و داشتن می خندیدن حتی ابوتراب ُ و حاج آقا قلعه قوند ، شوکه شدم ُ و مِن مِن کردم ُ و گفتم به خدا من زن داشتم دوتا پسر داشتم دوتا عروس داشتم چند تا نوه داشتم ُ و تُو محله بریانک زندگی می کردم ، همین الان هم تُو خونمون بودم ، چه جوری اومدم اینجا ؟ یه هو مهدی بخشی یه ریسه ِ خنده رفت ُو گفت بیا جمشید خان ، میون ما چند نفر بچه های وصفنار یه کمی این حسن عبدی سالم بود اونم دیوونه شد ، یه دفعه علی شاهرخی برگشت گفت : آره وای ، اونم چه دیوونه ایی طِفلکی زده سیم آخر فکر کنم دیوونه خونه های تهرون قبولش نکن ، حسن ما تُو هیفده سالگی هم زن داره هم دوتا پسر داره هم دوتا عروس داره هم چندتا نوه داره ، بعد رو کرد به حاج آقا قلعه قوند گفت : آقا بیچاره شدیم فکر کنم که باید دست ُ و پای حسن رو ببندیم تا به خودش و ما آسیب نزنه بعد علی ُ و مهدی با هم زدن زیر خنده یه دفعه جمشید با عصبانیت گفت : زهر مار به چی می خندین ؟ من شدم زن حسن آقا ُ و حتما" دوتا پسر هم براش زائیدم و درد زایمان رو من کشیدم شما دارید می خندید ، وای حرف های جمشید یه جَوی رو بوجود آورد که همه مون از خنده روده بُر شدیم و از شدت خنده دلامون درد گرفته بود قضیه انقدر خوشمزه شد که خود ِ جمشید هم با اون عصبانیتش زد زیر خنده ، آقا قلعه قوند زودی صدقه گذاشت ُ و صلوات فرستاد ، ابوتراب همونطور که می خندید گفت : کاش زودتر از اینا با شما آشنا شده بودم من خیلی دوست داشتم رفقای شاد ُ و بشاشی داشته باشم ، یه هو جمشید بُغض کرد ُ و گفت ، برادر ابوتراب دیر رسیدی استاد خنده ما شهید شد اَگه تو ناصر رو دیده بودی یه دل نه بلکه صد دل عاشقش می شدی ، یه دفعه علی خندید ُ و گفت آره مثل حسن که عاشق جمشید شده ُ و فکر می کنه که زنشه ، باز همه زدن زیر خنده ، جمشید یه نگاهی به علی کرد ُ و گفت : هُناق بگیری علی حالا تو پا گذاشتی جای پای ناصر ؟ میون خنده ها یه دفعه یادم افتاد که من ُ و ابوتراب همین شب گذشته بدن پاک ناصر رو تحویل دادیم ُ و برگشتیم ، چشمم قرمز شد یاد ِ احمد ُ و اون بدن سوراخ سوراخ شدش رو سیم های خاردارها افتادم ُ و شروع کردم بلند بلند گریه کردن اصلا " نمی تونستم خودم رو کنترل کنم همه دورم نشتن و با ناراحتی به من نگاه می کردن ، جمشید گریه اش گرفت بعدش علی زد زیر گریه ، مهدی خیلی خودش رو کنترل می کرد ُ و محمد به من نزدیک شد ُ و من رو بغل کرد ُ و گفت : حسن جان ؟ آروم باش یه روز دوباره هممون یه جا جمع میشیم مثل قبل ، با گریه گفتم : محمد جان من اصلا طاقت ندارم ، اَگه زنده بمونم اَگه شهید نشَم چه خاکی به سرم بریزم ؟ چطوری دوری بچه ها رو طاقت بیارم ، یه هو علی گفت : بچه ها ؟ کدوم بچه ها ؟ مَگه ما چند نفر ُ و از دست دادیم ؟ و یه نگاهی به جمشید کرد ُ و پرسید : جمشید جان ما چند نفر ُ و از دست دادیم ؟ جمشید گفت : خُوب یک نفر رو اونم ناصره ، محمد سعی کرد باز قاف من رو جمع کنه تا بچه ها چیزی نفهمن زودی گفت : جمشید چرا یک نفر ؟ بلکه دو نفر خُوب ما میثم رو هم از دست دادیم ، علی گفت : نه ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
قول ِ علی ۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت صد و نوزدهم ۰۰۰ بلکه دو نفر ، خُوب ما میثم رو هم از دست دادیم ، علی گفت : نه ، اون که شهید نشده ، میثم اسیر شده ، محمد بلافاصله گفت : باشه بلاخره از ما دوره ُ و ممکنه ما مدت ها زیادی او رو نبینیم حاج آقا قلعه قوند واسه اینکه موضوع بحث رو عوض کنه گفت : راستی حسن جان زخم دستت چطوره ؟ وای تازه یاد ِ زخم دستم افتادم ُ و دردش اومد سُراغم ، گفتم آخ درد می کنه ، یه هو جمشید گفت : حسن آقا پاشو ، پاشو خودت رو لوس نکن تا چند دقیقه قبل داشتی از خنده ریسه می رفتی حالا یه دفعه از درد وا رفتی ، پسر شدی عین کِتری ِ آب جوش ، چند دقیقه جوشی و بخار داری چند دقیقه دیگه سردی ُ و حال نداری ، مهدی گفت : حسن ؟ جمشید راست میگه پاشو امروز نوبت جنابعالیه شهردار سنگر تویی بِشور ُ و بِپَز داری ، تا اُومدم حرف بزنم علی خندید ُ و گفت : نکنه می خای بِگی جمشید خانم کارهات رو انجام بده همه زدیم زیر خنده ُ و جمشید شروع کرد علی رو دنبال کردن علی هم پا به فرار از داخل سنگر دوئید بیرون بلند بلند می گفت غلط کردم‌ ببخشید شوخی کردم ُ و جمشید داد می زد اَگه مردی وایسا ، آقا قلعه قوند همونطور که از درب سنگر می رفت بیرون ُ و می خندید بلند گفت : جمشید جان یه کمی یواش تر ممکنه گشتی های دشمن این طرفا باشن ُو کار دستمون بِدن ، هر ‌کِی رفت پی کاری ، تنها موندم تُو سنگر زخم دستم درد می کرد مثل اینکه ابوتراب واسه حفظ روحیه بچه ها به اونا نگفته بود که من تیر خوردم ُ و این جای زخم گوله دشمنه ، آستینم رو زدم بالا ُ و به باندی که ابوتراب بسته بود نگاه کردم باند یه کمی خونی شده بود شروع کردم به باز کردنش یه هو یکی گفت دستش نزن ، سرم رو بلند کردم دیدم محمد با کیف پانسمان وارد شد ُ و گفت دستش نزن ممکنه عفونت کنه بزار خودم پانسمان کنم ، گفتم یه زخم کوچیکه ، سرش بالا آورد ُ و گفت همچین کوچیک هم نیست ، گفتم : تو از کجا می دونی ؟ محمد گفت : وقتی خواب بودی اومدم و به زخمت نگاه کردم ، میثم می گفت داخل تونل خراش برداشته ولی من وقتی زخمت رو دیدم فهمیدم که این یه خراش معمولی نیست بلکه جای خراش گوله اس ، گفتم : آخه محمد تو از کجا فهمیدی که جای خراش گوله اس ؟ باند زخم رو باز کرد ُ و گفت : نگاه کن اطراف زخم سوخته معلومه یه چیز خیلی داغ باعث این بُریدگی شده نه یه چیز سرد پس مشخص میشه که این لَبِه سوخته زخم ِ تو واسه برخورد یه گوله داغ با دست حضرت عالیه ، سرم انداختم پائین گفتم واقعا" که محمد ؟ هیچ جور نمی شه سر تو کلاه گذاشت ، محمد گفت : پس حالا که می دونی نمی تونی سر من کلاه بذاری راستش رو بگو کجا و چه جوری تیر خوردی ؟ گفتم کنار میدون مین وقتی داشتم بدن سوراخ سوراخ شده احمد ُ و نگاه می کردم بغض نذاشت حرفم رو ادامه بِدم ُ و زدم زیر گریه ُ و گفتم ، محمد ؟ محمد نبودی ببینی نامردا بدن احمد رو آبکش کردن ، پای راستش رفته بود رو مین والمری ُ و از پائین ساق همراه پوتین قطع شده ُ و افتاده کنارش ، گِیر کرده میون سیم خاردارها ُ و همونجوری افتاده ، یه گوله خورده وسط ِ پیشونی بند یا زهراش(س) خون چکیده ُ و اومده رو لباش رو لب هایی که با اونا واسمون روضه می خوند ، داشتم نگاش می کردم که یه تک تیرانداز عراقی بهم شلیک کرد شانش آوردم که تیرش به خطا رفت ُ و خورد به دستی که با اون دوربین رو گرفته بودم فکر کنم طرف پیشونیم رو هدف گرفته بود حالا چی شد دستش لرزید نمی دونم سرم پائین بود ُ و داشتم تعریف می کردم دیدم صدای هق هق گریه عجیبی اومد ، محمد هیچ وقت اینجوری گریه نمی کرد سرم بلند کردم دیدم محمد داره به درب سنگر نگاه می کنه سرم رو برگردوندم به سمت درب سنگر دیدم علی با دستش پتویی رو که به درب سنگر آویزون کردیم رو کنار زده ُ و داره ما رو نگاه می کنه ُ و آروم آروم گریه می کنه خَشکم‌ زده بود ، محمد بلند شد ُ و رفت دست علی رو گرفت ُ و بهش اشاره کرد آروم گریه کنه ُ و آوردش پیش من ، یه دست علی تُو دست محمد بود ُ و یه دستش تُو دست من ، آروم آروم گریه می کرد و زیر لب احمد رو صدا می کرد ، یه نگاهی به من انداخت ُ و با گریه گفت : حسن میدونستم ، به دلم برات شده بود که تو یه چیزی رو داری از ما پنهان می کنی چند بار دیدمت که تُو تنهایی پای قبضه خمپاره داشتی گریه می کردی ، یکی دو بار هم به جمشید گفتم ، گفت : گریه تو به خاطر ناصره ، ولی نه مثل اینکه گریه تو واسه احمد بوده ، پس احمد اسیر نشده بلکه شهید شده ؟ محمد گفت : علی جان آروم باش ، اَشکهام رو پاک کردم ُ و گفتم : علی جان ؟ مبادا جمشید بفهمه ، نمی تونه دووم بیاره ممکنه کم بیاره ُ و قلبش بخوابه تُو چند روز غم دوتا عزیز از دست دادن بار سنگینیه محمد گفت : آره علی ؟ حسن راست میگه روحیه جمشید ظریفه و ممکنه نتونه طاقت بیاره تو باید به ما قول بدی که این موضوع رو از جمشید پنهان کنی ، قول میدی ؟ آره ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی