eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
322 دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
14.7هزار ویدیو
203 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 دلاور شهیدی از سیستان: ما میرویم تا اسلام زنده بماند 🔹️ مهندس بسیجی شهید غلام احمدی ، متولد ۵ بهمن ۱۳۳۸ زابل که ۱۵ اسفند ۱۳۶۵ در شلمچه به شهادت رسید. ◇ امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز می‌باشد و دل به فرازی از وصیتنامه این شهید عزیز از خطه سیستان می‌سپاریم : ✅ خوب می دانید اسلام عزیز با خون بزرگ مجاهدان فی سبیل الله آبیاری گشته است و چه بسیار مجاهدان که شربت شیرین شهادت را در راه کلمه حق نوشیدند. ✅ تاریح سرخ شهادت را که مطالعه کنیم.در قله این تاریخ، شهادت جانگدازامام حسین(ع) و یارانش می باشد. ✅ ما هم باید در جهت این قله های شرف و ایثار و افتخار حرکت کنیم ✅ دوستان بزرگوار ، اسلام این مکتب رهائی بخش و انسان ساز از آنچه ما بدانها دل بسته ایم عزیزتر است ✅ آگاه باشید که اسلام و امام از همه عزیزترند...حقیر برای حفظ مکتب اسلام و پیروی از فرامین رهبر عالیقدر، برای جانبازی به جبهه آمدم،آمدم تا با هدیه این جان ناقابل عهد و پیمان خود را با شهیدان استوار نمایم. ✅ آمدم تا با کفار بعثی آنچنان مردانه برزمم تا برای لحظه ای امام عزیز شاد شوند و لبخند رضایت بر گونه هایش بنشیند ✅ آمدم تا بروم که اسلام بماند.چون اسلام با خون آبیاری شده و تداومش هم خون است 🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید: @shahidaghseyedmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*حاج صادق آهنگران... آمده درکنار تخت رزمنده ای که درخواست کرده بود دلم برای صدای آهنگران تنگ شده....تقدیم به جاماندگان یاران ....راویان فتح* *صدا وسیما لطفا این کلیپ را پخش کنید. شایدخیانت کاران به نظام وانقلاب به خاطر این جانبازان کمی خجالت بکشند @shahidaghseyedmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بعد از نماز صبح براى وسعت رزق    ده مرتبه بگو: 💥سُبْحانَ اللّه ِ الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِه، اَسْتَغْفِرُ اللّه  وَ اَسْئَلُهُ مِنْ فَضْلِه.💥 🌺🎉🌺 💠رسول خدا صل الله علیه وآله به شخصی فرمودند: بعدازنماز صبح ده مرتبه این ذکر را بگو تاخداوند تو را از نابینایی ودیوانگی وجذام وفقر ،،حفظ کند.👇 💥 سُبْحانَ اللّه ِ الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِه، لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّبِاللّه،الْعَلىِ،الْعَظيمِ.💥 🌺🎉🌺 💠حضرت رضا(علیه السلام)   می فرمایند: هر کس این دعا را پس ازنماز صبح بخواند،،حاجتی نخواهد مگر اینکه برایش میسرگردد وخداوند حاجات اورا کفایت کند. 💥 بِسْمِ اللّهِ وَ صَلَّى اللّه ُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِه، وَ اُفَوِّضُ اَمْرى اِلَى اللّه ِ اِنَّ اللّه َ بَصيرٌ بِالْعِبادِ، فَوَقاهُ اللّه ُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا. لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ، فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِى الْمُؤْمِنينَ. حَسْبُنَا اللّه ُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ، فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّه ِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ. ما شاءَ اللّه ُ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّه ِ، ما شاءَ اللّه ُ لا ما شاءَ النّاسُ، ما شاءَ اللّه ُ وَ اِنْ كَرِهَ النّاسُ، حَسْبِىَ الرَّبُّ مِنَ الْمَرْبُوبينَ، حَسْبِىَ الْخالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقينَ، حَسْبِىَ الرّازِقُ مِنَ الْمَرْزُوقينَ، حَسْبِىَ اللّه ُ رَبُّ الْعالَمينَ. حَسْبى مَنْ هُوَ حَسْبى، حَسْبى مَنْ لَمْ يَزَلْ حَسْبى، حَسْبى مَنْ كانَ مُذْ كُنْتُ (لَمْ يَزَلْ) حَسْبى، حَسْبِىَ اللّه ُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ، عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ.💥       ♥️دعای ♥️ 💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞 💥اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب 💥اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه 💥اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس 💥اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ الناس   ❤️💥خلاصه کل دعا ها💥❤️ مولا امیرالمومنین (علیه السلام) مي فرمايند: من خلاصه ي همه ادعیه را به تو میگویم،هر صبح که بخوانی گویی تمامي دعاها را خوانده ای: 🔸1-الحمدلله عَلی کُلِّ نِعمَه 🔹2- و اَسئَلُ لله مِن کُلِّ خَیر 🔸3-و اَستَغفِرُ الله مِن کُلِّ ذَنب 🔹4- وَاَعوذُ بِاللهِ مِن کُلِّ شَرّ 📚بحارالانوار:ج۹۱ ص۲۴۲         🌷🌺 💐بعد از نماز صبح دست رو به سینه گذاشته و ۷۰ بار یافتاح بگویید          ☆⚘⚘☆ ✨بسم الله الرحمن الرحيم اِلهي عَظُمَ الْبَلااءُ وَبَرِحَ الْخَفاءُ وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛يا مَوْلانا ياصاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ✨ 💔دعای و : اَللّهُمَّ ارْزُقْنى مِنْ فَضْلِکَ الْواسِعِ الْحَلالِ الطَّیِّبِ رِزْقاً واسِعاً حَلالاً طَیِّباً بَلاغاً لِلدُّنْیا وَالاْخِرَهِ صَبّاً صَبّاً هَنیَّئاً مَری ئاً مِنْ غَیْرِ کَدٍّ وَلا مَنٍّ مِنْ اَحَدٍ مِنْ خَلْقِکَ اِلا سَعَهً مِنْ فَضْلِکَ الْواسِعِ فَاِنَّکَ قُلْتَ وَاسْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ فَمِنْ فَضْلِکَ اَسْئَلُ وَ مِنْ عَطِیَّتِکَ اَسْئَلُ وَ مِنْ یَدِکَ الْمَلاْ اَسْئَلُ               ♻️ دعای غریق ♻️ ♡🌸 دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان 🌸♡         یا اَللَّهُ یا رَحْمن     💠یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ              ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک         🌦 إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً 🌦 🌸✨ هرڪس صبح ڪند و سه بار بگوید: «الحَمدللهِ ربِّ العَالَمِین، الحمدُلِلّهِ حَمدًا کَثِیرَا طَیِّبًا مُبَارَکًا فِیهِ» ✨حق تعالے هفتاد بلا را از او دفع مےڪند✨ 📚 بلدالامین    دنبال رفیق شهید هستی بسم الله مادر شهید سید مصطفی موسوی: مصطفی گفت مادر من صدای «هَل مِن ناصر یَنصُرنی» میشنوم . زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست قراراست که یاد وخاطره
شهدا را زنده نگهداریم. و مثل شهدا فکر کنیم و رفتار کنیم . اگرمیخواهیم در وقت ظهور آقا اما زمان(عج) سرباز آقا باشم بایدسبک زندگیمان را شهدایی کنیم. انشالله. 📝 من سید مصطفی موسوی جوانترین شهیدمدافع حرم تک پسرخانواده دانشجوی رشته مکانیک مقلدحضرت آقا تولد ۷۴/۸/۱۸ شهادت ۹۴/۸/۲۱ شهادت سوریه محل دفن بهشت زهرا ( س) تهران قطعه 26 ردیف ۷۹ ش۱۶ { شهید نشوی میمیری } 🙇‍♂رؤیای اصلی‌ام این بودکه خلبان شوم و با هواپیمای پر ازمهمات به قلب تل‌آویو بزنم شما به کانال من جوانترین🕊شهید مدافع حرم دعوتید منتظر حضور سبرتان هستم.            واتساپ جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo کانال ایتا @shahidmostafamousavi ایتا کانال استیکر شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه ایتا https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 💠 لطف کنید کانالها را بدوستان خود معرفی کنید با سپاس
✫⇠(۲۵۹) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و پنجاه و نهم:فرار دانشجوئی (۱۰) 🍂حوالی ظهر منو بسمت «ردهه السجن» همون بیمارستانِ بعقوبه که از اون فرار کرده بودیم بردن. داخل اتوبوس نماز ظهر و عصرم رو خوندم. به بیمارستان که رسیدیم دو سرباز اومدن و جفت دستامو با دستبند به تخت بستن و یکیشون همون نجِم بود که از دستش فرار کرده بودیم و بخاطر فرار ما حسابی تنبیه شده بود. نجم حسابی از خجالت ما درومد. 🔸️با تموم وجود با کابل و هر چه دستش میومد می زد و یه نگهبان دیگه هم که تو بیمارستان با ما خوش‌رفتاری کرده بود و زورش میومد که ما قدرنشناسی کردیم به کمک نجم اومد و با بی‌رحمی تموم حتی بدتر از نجم و به قصد کشت می‌زد. روی تخت دراز کشیده بودم و دستام هم که به تخت قفل بود و هیچ عکس‌العملی نمی تونستم انجام بدم. داشتم از هوش می رفتم که یه اسپری آوردن و داخل بینیم زدن. داشتم خفه می‌شدم و چند بار تکرار کرد. احساس کردم قصد داره منو بکشه و کارو تموم کنه، لذا با تموم وجود داد زدم که بقیه نگهبانها متوجه بشن و بریزن داخل و این ترفند من جواب داد. 🔸️شب که شد با همون حال نمازمو خوندم. فردای همون شب ما رو به  ملحق اردوگاه ۱۸ منتقل کردن و اونجا هم حسابی بساط شکنجه بر پا بود. هاشم و مسعود رو هم آوردن. دیگه فیلم بازی کردن فایده نداشت فقط سعی می‌کردیم نقاط حساس بدنمون ضربه نخوره که لااقل زنده بمونیم. بعد از کلی شکنجه ما رو بردن به قلعه یعنی همونجایی که با بقیه بچه ها بودیم و از اونجا رفته بودیم بیمارستان.   🔅 حال و هوای داخل قلعه 🔸️اجازه بدید موقتاً ادامه داستان رو از حال و هوای داخل قلعه رو خودم براتون بگم. شب اولی که بچه‌ها فرار کردن. هیچ خبری نبود و تا روشن شدنِ هوا خود عراقیها هم متوجه نشده بودن. ولی با روشن شدن هوا و با دیدنِ جای خالی بچه ها در بیمارستان، اردوگاه شده بود مثل صحنه عملیات و عراقیها با اضطراب و عجله دسته‌دسته میومدن و می‌رفتن. همین که خبر فرار سه نفر توی زندانِ قلعه پیچید سریع همه ما رو فرستادن داخل اتاقامون و درها رو قفل کردن... ☀️   دنبال رفیق شهید هستی بسم الله مادر شهید سید مصطفی موسوی: مصطفی گفت مادر من صدای «هَل مِن ناصر یَنصُرنی» میشنوم . زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست قراراست که یاد وخاطره شهدا را زنده نگهداریم. و مثل شهدا فکر کنیم و رفتار کنیم . اگرمیخواهیم در وقت ظهور آقا اما زمان(عج) سرباز آقا باشم بایدسبک زندگیمان را شهدایی کنیم. انشالله. 📝 من سید مصطفی موسوی جوانترین شهیدمدافع حرم تک پسرخانواده دانشجوی رشته مکانیک مقلدحضرت آقا تولد ۷۴/۸/۱۸ شهادت ۹۴/۸/۲۱ شهادت سوریه محل دفن بهشت زهرا ( س) تهران قطعه 26 ردیف ۷۹ ش۱۶ { شهید نشوی میمیری } 🙇‍♂رؤیای اصلی‌ام این بودکه خلبان شوم و با هواپیمای پر ازمهمات به قلب تل‌آویو بزنم شما به کانال من جوانترین🕊شهید مدافع حرم دعوتید منتظر حضور سبرتان هستم.            واتساپ جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo کانال ایتا @shahidmostafamousavi ایتا کانال استیکر شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه ایتا https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 💠 لطف کنید کانالها را بدوستان خود معرفی کنید با سپاس ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
اُکسیژن۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت صد و بیست و ششم ۰۰۰ آقای باصری تا خنده ما ده یازده نفر رو اونم با صدای بلند شنید داد زد چیه چه خبره جشن گرفتید ؟ یه دفعه هممون سکوت کردیم ُ و همه جا آروم شد ، آقای باصری رو کرد به سید ُ و گفت چیه سید دوباره چه آتیشی داری می سوزونی ؟ سید یه نگاهی به من انداخت ُ و خندید و بعد با نوک انگشت به آقای باصری اشاره کرد ُ و گفت : بیا جلو آقای باصری با ترس یه کمی اومد جلو ، سید بهش اشاره کرد جلوتر بیا وقتی آقای باصری به نزدیکی سید رسید ، سید سریع گاز هلیوم رو باز کرد ُ و گرفت تُو صورت آقای باصری ، آقای باصری چند تا سُرفه کرد ُ و تا اومد بگه سید این چه کاریه می کنی صداش شد مثل صدای دُم باریک داخل کارتون مدرسه موش ها ، وای یه دفعه باز جمع از خنده ترکید بیچاره آقای باصری مونده بود بخنده یا گریه کنه ، واسه اینکه خیال آقای باصری راحت بشه هممون شروع کردیم به حرف زدن ُ و خندیدن ، حالا نخند کی بخند ، دقیقا " شد اون خندیدن بچه موش ها آخر کارتون ، یه دفعه دیدم خواهر افشانه وارد سالن شد و یه هو با شنیدت صدای ما و وضعیت ما مثل کسی که برق گرفته باشدش یه هو دوئید بیرون ، چند دقیقه ایی نشستیم مش قربون با همون صدای نازکش گفت برم چند چایی گرم بیارم شاید آب گرم باعث بشه که صِدامون درست بشه وگرنه امشب زن هامون خونه راهمون نمیدن ، بیچاره رفت یه سینی پُر چایی آورد ، سید پرسید مش قربون چرا انقدر زیاد آوردی ؟ مش قربون خندید ُ و گفت واسه اینکه هر کدوممون چند تا چایی داغ بخوریم شاید صِدامون زودتر خوب بشه ، داشتیم چایی ها رو می خوردیم که دیدم ده دوازده تا خانم سراسیمه اومدن داخل سالن خانم ها رو که نگاه کردم دیدم عیال هم بینشونه ، وای خانم افشانه وقتی ما رو اونجوری دیده بود ترسیده بود که یکی ما رو چیزخور کرده و ما هممون دیوونه شدیم و به تک تک خانم ها و همسرها زنگ زده و خبرشون کرده از اون طرف هم زنگ زده به اورژانس یه دفعه دیدم از اون طرف صدای ماشین های اورژانس هم بلند شد ، زن من ، زن سید ، زن مش قربون ، خلاصه زن های همه رو خبر کرده بود فقط نمی دونم چطوری انقدر سریع همه اینها رو جمع کرده بود یه جا تا اومدیم حرف بزنیم ُ و خبر سلامتی مون رو به همسرهامون بدیم باز دوباره صدای مدرسه موش ها دراومد البته ایندفعه یه کمی آروم تر مثل اینکه اثر گاز هلیوم داشت از بین می رفت ، ولی خانم ها از شنیدن صِدای ما مردها خنده شون گرفت ُ و از خجالت روشون رو گرفتن ُ و با خنده از سالن زدن بیرون ، همین موقع بود که پرستار اورژانس رسید ُ و اومد داخل سالن ، پرستار آمبولانس وقتی صدای ما رو شنید نه تنها خنده اش نگرفت بلکه به شددت عصبانی شد گفت : عزیزان من ؟ برادرهای من ؟ همین هفته گذشته بود که من بدن بی جون ِ یه جوون هفده ساله رو بخاطر تنفس گاز هلیوم انتقال دادم به بیمارستان و تُو بیمارستان جُون خودش رو از دست داد ، گاز هلیوم یه گاز سَمیّه و می تونه آدم رو بُکُشه ، گاز هلیوم جلوی جذب اکسیژن توسط ریّه رو می گیره و جایگزین اکسیژن داخل سلول های ریّه شما میشه ، خیلی شانس آوردید که واسه هیچ کدومتون اتفاقی نیفتاده احتمالا" مقدار گاز هلیوم کم بوده وگرنه با سن ُ و سالی که اَکثر شماها دارید حتما " باید تا حالا از کمبود اکسیژن بیهوش شده باشید ، بعد آقای پرستار شروع کرد با دوتا کپسول اکسیژن خالص به تک تک ما به نوبت اکسیژن رسوندن و بعد موقع رفتن و خداحافظی تاکید کرد اگر هر کدوم از شما ظرف یکی دو ساعت احساس سرگیجه ُ و استفراغ کردید فوری با ما تماس بگیرید ، خنده هامون تبدیل شد به نگرانی و اثر شادی از بین رفت با رفتن اورژانس وقتی خانم ها از حرف هایی که پرستار اورژانس زده بود مُطّلع شدن هراسیمه اومدن داخل و شروع کردن به چشم غوره رفتن به آقایون ُ و هر خانمی همسر خودش رو سرزنش می کرد بیچاره خانم افشانه خیلی ترسیده بود و وقتی عصبانیت خانم های دیگه رو دید بلند گفت : برادرها ؟ ما خواهران از همه شما و از زحمتی که کشیدید کمال تشکر رو داریم خواهش می کنم تا دسته گُل جدیدی به آب ندادید فوری سالن رو خالی کنید تا بقیه بادکنک ها رو خود ِ ما خانم ها که گویا عاقل تر از شما آقایون هستیم باد کنیم ، ما مردا از حرف خانم افشانه خنده مون گرفته بود موقع بیرون اومدن یکی از خانم ها بلند گفت : تُو رو خدا نگاهشون کن با این سن ُ و سال عین پسر بچه های دوازده ساله می مونن بیچاره ما زن ها که به اضافه بزرگ کردن بچه هامون این گُنده بَک ها رو هم مثل بچه باید تَر ُ و خشک ُ و بزرگ کنیم ، خانم ها زدن زیر خنده ، یکی دیگه از خانم ها همونطور که می خندید گفت : این مردا اگر عقل دُرستی داشتن که مادرشون اونا رو واسه خودشون نِگه می داشتن ُ و ما رو بیچاره نمی کردند ، دوباره همه خانم ها زدن زیر خنده زیر چشمی یه نگاهی به عیال انداختم دیدم وای چپ چپ داره منو نگاه می کنه ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
جادو جَنبل۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت صد و بیست و هفتم ۰۰۰ دیدم عیال داره چپ چپ و عصبانی منو نگاه میکنه ، به خودم گفتم : وای هیچی دیگه روی خوش عیال تَه کشید ، حالا دیگه از امروز باید اَخم ُ و تَخمش رو هم دوبله تحمل کنم ، هممون اومدیم تُو شبستون مسجد یه نیم ساعتی به اَذان ظهر مونده بود به خودم گفتم : بهتره از وقت استفاده کنم ُ و قفسه های کتاب های قرآن ُ و مفاتیح الجنان رو مرتب کنم آخه بعضی از نمازگزارها تنبلی می کردن ُ و بعد استفاده از کتابها به جای اینکه اونها رو سر جای خودشون بزارن کتاب قرآن رو میذاشتن تُو قفسه مفاتیح و یا برعکس مفاتیح رو میذاشتن تُو قفسه مربوط به قرآن و نظم جا کتابی ها رو از بین می بردند ، داشتم کتاب ها رو مرتب می کردم دیدم یه دسته کاغذ رنگی که روشون کلمات عربی نوشته شده بین کتابهای مفاتیح قرار داده شده برداشتم ُ و شروع کردم با دقت خوندن روی بعضی از اونها علاوه بر کلمات عربی یه سری اشکال مختلف مثل شکل کلید ُ و چهار خونه های شطرنجی ُ و عکس دایره ُ و ماه و شکل های دیگه کشیده شده بود و داخل چهارخونه ها حرف و عدد نوشته شده بود داشتم با دقت نگاه می کردم که سید زد رو شونم ُ و گفت : حاج حسن آقا به چی داری با دقت نگاه می کنی ؟ گفتم : سید ؟ بیا تو هم به این کاغذا نگاه کن فکر می کنی اینا چی هستن ، سید یکی از کاغذها رو گرفت ُ و با دقت بهش نگاه کرد ُ و گفت : ای داد ِ بیداد باز این زنی یکه ِ دعا نویسه ِ پیداش شده ، گفتم : سید کدوم دعا نویسه ؟ سید در حالی که آقای باصری رو صدا می زد گفت : همین زَنه ِ که تو محل دعا نویسه ُ و واسه خانم ها جادو جَنبَل می نویسه دیگه ، با تعجب پرسیدم : کِی رو میگی ؟ سید ناراحت ُ و عصبانی گفت : شما ندیدیش و نمی شناسیش ، چند سالی بود که بعد تهدید ما ازش خبری نبود ُ و کم پیدا شده بود ، آقای باصری اومد ، سید هراسیمه یه چیزی درگوشی به آقای باصری گفت ُ و دوتایی زودی رفتن ، پرسیدم سید ؟ منم بیام ؟ گفت : نه شما زحمت بکش بقیه قفسه ها رو هم نگاه کن ُ و بگرد ببین بازم از این کاغذ پاره ها پیدا میکنی یا نه ، گفتم : باشه ُ و شروع کردم به گشتن ، بین کتاب ها یه تعداد دیگه هم پیدا کردم داشتم قرآن ها رو جابجا می کردم دیدم یه کاغذ رنگی از لای برگ های یه قرآن زده بیرون ، قرآن رو برداشتم ُ و اون رو باز کردم ، چند تا آیه از روی صفحه قرآن با ماژیک رنگی علامت گذاری شده بود به اسم سوره اون صفحه نگاه کردم دیدم بالاش نوشته (سوره جن) و با احترام قرآن رو ورق زدم دیدم تُو بعضی صفحات زیر بعضی آیات با ماژیک علامت گذاری شده و یه شماره هایی کنارشون نوشته شده ، به خودم گفتم : این حتما " سند ِ خوبیه واسه سید ، کتاب قرآن رو برداشتم ُ و همراه کاغذ ها رفتم داخل اطاق امام جماعت ، آقای دلبری هنوز نیومده بود و سید ُ و آقای باصری داشتن با هم آروم صحبت می کردن ، سید تا من رو دید گفت : حاج حسن آقا ؟ چیزی پیدا کردی ؟ یه هو آقای باصری با تعجب پرسید مگه بازم هست ؟ گفتم : آره یه تعدادی پیدا کردم ، سید گفت : کو ؟ ببینم ، کاغذها رو دادم به سید و گفتم : سید جان ؟ تازه یه چیزی عجیبی هم پیدا کردم ، باصری با عجله پرسید ، چه چیز دیگه ایی پیدا کردی ؟ گفتم یه قرآن چاپ قدیم که یه دونه از این کاغذها لاش بود و زیر بعضی آیاتش با ماژیک علامت گذاری شده و یه شماره هایی هم کنار آیات نوشته شده ، سید گفت : بده ببینم ، کاغذها رو آقای باصری گرفت و بادقت شروع کرد به نگاه کردن و قرآن رو سید گرفت ُ و شروع کرد با احترام ورق زدن ، همین موقع حاج آقا دلبری وارد اطاق شد و سلام داد سید با عجله از جاش بلند شد ُ و جواب سلام رو داد ُ و با یه حالت غمگینی گفت : حاج آقا بیا که (هر دَم از این باغ بَری می رسد) آقای باصری ادامه داد (تازه تر از تازه تری می رسد) سید دوباره گفت : حاجی بیا که گاومون زائیده آقای باصری گفت : اونم چند قُلو ، آقای دلبری با خنده پرسید : چرا ؟ مگه چی شده ؟ سید جان یه کم آروم باش ، شمرده شمرده بگو ببینم چی شده ؟ سید هنوز رو صندلی ننشسته گفت : حاج اقا ؟ عَجوزه برگشته ، حاج آقا دلبر نیم خیز رو صندلی خشکش زد ُ و پرسید برگشته ؟ بعدش با مِن مِن ُ و لُکنت زبون آروم گفت : ولی بچه های اطلاعات به من گفتن که کشته شده و دار ُ و دسته اش هم بعضی ها دستگیر و بعضی ها هم فرار کردن ، آقای باصری گفت : اون عجوزه اِفریته رو که من از بچه گی دیده بودم ُ و میشناختم هزارتا جون داره ُ و اژده های هفت سره به این راحتی ها نمی میره هر سرش رو قطع کنی یه سر دیگه درمیاره ، حاج آقا دلبری به تابلوی ون یکاد روی دیوار خیره شده بود ُ و آروم داشت آیه قرآن رو تلاوت می کرد ، سید پرسید : حاج آقا حالا چی کار کنیم ؟ حاج آقا دلبری که با خوندن آیه قرآن کمی آروم تر شده بود خندید ُ و گفت : آقای باصری از فرمانده ناحیه بپرس ببین این چند وقته تو منطقه ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
💌امام کاظم علیه السلام فرمود: «کسی که ایتام و ضعفای شیعه(منظور ضعیفی که نسبت به امام خودش شناخت کمتری دارد) را به سمت ما بیاورد؛ فضیلتش از یک میلیون عابد نزد خدا بالاتر است، چون آن عابد فقط هم و غم خودش را دارد؛ اما آن عالم همّ و غم هدایت بقیه را هم دارد.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🌺🌺بهترین شب عمرتون رو با خانواده 🌸 تو بگذرونید فردا شب با افتخار خاکبوس قدمهای شما هستیم👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻🎥 صحبت‌های یک تکنیسین اورژانس مشهد خطاب به خانواده‌های نگران 🔹ویدیویی از یک تکنیسین اورژانس ۱۱۵ پس ازمعاینه دانش آموزان مشهدی و صحبت‌هایش با خانواده‌های نگران دانش‌آموزان که پربازدید شده است.
هدایت شده از Khosravi
💠رییس قوه قضاییه: افراد بی‌حجاب مجازات می‌شوند 🔹محسنی اژه ای با اشاره به اینکه کشف حجاب به مثابه دشمنی با نظام و ارزش‌های آن ست و افرادی که اقدام به این ناهنجاری کنند، مجازات‌ خواهند شد، افزود: کشف حجاب مصداق خلاف عفت عمومی و مبانی شرع و قانون است و دشمن از آن حمایت می‌کند. 🔹همه مسوولان در تلاش هستند تا با حمایت قوه قضاییه و مُجریه از همه امکانات استفاده کنند تا با افرادی که برای همراهی با دشمن و اقدام به این گناهی که عفت و نظم‌عمومی را خدشه دار می کند برخورد کنند. 🆔 @shahidaghseyedmostafamousavi
🔸زیارت نیابتی نیمه شعبان و پویش سراسری قرائت زیارت وارث 🔹قرائت زیارت وارث هدیه به پیشگاه حضرت ولیعصر(عج) ⭕️ در سامانه : atabat.org/fa/forms/4 ثبت نام نمایید تا برای شما در عتبات عالیات زیارت نیابتی انجام شود. 📆آخرین مهلت ثبت نام: ۱۶ اسفند ۱۴۰۱ ساعت ۱۶ کمیته فرهنگی آموزشی ستاد اربعین ستاد توسعه و بازسازی عتبات عالیات کانال رویدادهای ستاد بازسازی عتبات عالیات: 🔗 ایتا | روبیکا | سروش | بله | اینستاگرام | تلگرام
✫⇠(۲۶۰) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و شصت:فرار نافرجام دانشجویان 🍂از بِدو برس نگهبانها متوجه شدیم که اتفاقی افتاده. کم‌کم بو بردیم که بچه ها فرار کردن. همه خوشحال بودیم که بالاخره سه نفر تونستن فرار کنن و لیست و اسامی بقیه رو ببرن ایران و حداقل ایران بدونه ما بیش از سه ساله که اسیر هستیم. 💥روز اول فقط مدت کوتاهی برای دستشویی درها رو باز کردن و خیلی سریع دوباره فرستادنمون داخل و خیلی معطل آمارگیری نشدن.‌ دعا می‌کردیم بچه ها موفق بشن و بسلامت به ایران برسن. هزار جور شایعه داخل اردوگاه پیچیده بود و هر کسی چیزی می‌گفت. شب که شد بعثیها خبر دستگیری بچه‌ها رو اعلام کردن، ولی چون خبری از آوردن بچه‌ها نبود فکر کردیم دروغ می‌گن و میخوان روحیه ما رو خراب کنن. 💥روز دوم که جنب و جوش کمتر شده بود و بچه‌ها تو بیمارستان صحرایی و بعقوبه بودن. دو دل شدیم و از آرامش حاکم بر اردوگاه داشت باورمون می‌شد که بچه‌ها رو گرفتن، ولی هنوز امیدوارم بودیم که شاید موفق شده و رفته باشن. ولی متاسفانه شب دوم که در اردوگاه باز شد و تعداد زیادی نگهبان داشتن افرادی رو می زدن و صدای بچه‌ها بگوشمون رسید، انگار دوباره همه‌مون اسیر شدیم و دیگه فقط برای سلامتی و زنده موندن بچه‌های فراری دعا می‌کردیم. 🔸️نامرد‌‌ها بچه‌ها رو به در و دیوار می‌کوبیدن و با کابل می زدن. اون شب یکی از وحشیانه‌ترین شکنجه‌هایی صورت گرفت که شاید در طول دوران اسارت بی‌سابقه و یا حداقل کم سابقه بود. همه نگران بودیم مبادا احمد و مسعود و هاشم نتونن زیر شکنجه دوام بیارن و شهید بشن. همه یه‌پارچه، برای زنده موندنشون دست به بلند کرده بودیم. شاید آوردن موقت‌شون به قلعه و اون رفتار وحشیانه با اونها برای این بود که به ما نشون بدن این عاقبت کسانیه که بخوان اقدام به فرار بکنن... ☀️   دنبال رفیق شهید هستی بسم الله مادر شهید سید مصطفی موسوی: مصطفی گفت مادر من صدای «هَل مِن ناصر یَنصُرنی» میشنوم . زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست قراراست که یاد وخاطره شهدا را زنده نگهداریم. و مثل شهدا فکر کنیم و رفتار کنیم . اگرمیخواهیم در وقت ظهور آقا اما زمان(عج) سرباز آقا باشم بایدسبک زندگیمان را شهدایی کنیم. انشالله. 📝 من سید مصطفی موسوی جوانترین شهیدمدافع حرم تک پسرخانواده دانشجوی رشته مکانیک مقلدحضرت آقا تولد ۷۴/۸/۱۸ شهادت ۹۴/۸/۲۱ شهادت سوریه محل دفن بهشت زهرا ( س) تهران قطعه 26 ردیف ۷۹ ش۱۶ { شهید نشوی میمیری } 🙇‍♂رؤیای اصلی‌ام این بودکه خلبان شوم و با هواپیمای پر ازمهمات به قلب تل‌آویو بزنم شما به کانال من جوانترین🕊شهید مدافع حرم دعوتید منتظر حضور سبرتان هستم.            واتساپ جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo کانال ایتا @shahidmostafamousavi ایتا کانال استیکر شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه ایتا https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 💠 لطف کنید کانالها را بدوستان خود معرفی کنید با سپاس ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
عَجوزه ۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت صد و بیست و هشتم ۰۰۰ ببین این چند وقته تُو منطقه ما دختر خانمی یا زن میان سالی خودکُشی نکرده ؟ آقای باصری گفت : تماس لازم نیست چون من خودم اطلاع دارم دو هفته پیش یه دختر پونزده ساله خودسُوزی کرد ُ و خودش رو زنده زنده آتیش زد ، بچه های نیروی انتظامی گزارش دادن همراه بدن سوختش دوتا پلاک فلزی پیدا شده یکیش یه صلیب شکسته ِ دومی مدال سر یه خرگوش ، سید یه آهی کشید ُ و گفت : خودشه خود ِ عفریته اشه ، فقط اون که می تونه با جادو جَنبلش کاری کنه که یه دختر تُو بهترین سِن ُ و سال ُ و دوران شادابی دست به خودکُشی بزنه بعد کاغذهای پیدا شده رو داد به حاج آقا دلبری ، حاج آقا یه نگاهی به برگه های جادو انداخت ُ و پرسید ، سید اینارو چه کسی پیدا کرده ؟ آقای باصری پیش دستی کرد ُ و به جای سید جواب داد ، حاج آقا ؟ آقای عبدی موقع تمیز ُ و مرتب کردن قفسه ها اینارو پیدا کرده ، سید ادامه داد حاج آقا ؟ فقط این برگه ها نیست بلکه این کتاب قرآن هم هست که زیر بعضی آیاتش با ماژیک فسفری علامت گذاری شده ، حاج آقا دلبری تازه متوجه حضور من شده بود با تعجب گفت : اِ ِ سلام آقای عبدی متوجه حضور شما نشدم ، شما کِی اومدی ، گفتم : سلام حاج آقا من قبل از ورود شما اینجا بودم و وقتی شما وارد اطاق شدی سلام کردم ولی شما متوجه حضور من نشدی ، حاج آقا دلبری عُذر خواهی کرد ُ و گفت : بله باید پیش از این بیشتر دقت می کردم و وجود امثال شما رزمنده های قدیمی رو تُو مسجد غنیمت میشمردم ، اشتباه کردم یعنی هممون اشتباه کردیم که شما یادگاران جنگ رو دست کم گرفتیم و بعضی جاها کنار گذاشتیم ، ما به وصیت حضرت امام خمینی ُ و به شفارش های حضرت آقا مقام معظم رهبری امام خامنه ایی عمل نکردیم نتیجه اش شد اینکه حالا گروهای شیطان پرست ُ و بهایی و بابیه ُ و انواع ُ و اقسام گروهای شیطانی ُ و دشمن خدا دارن بین جوونامون مانور میدن و اونهارو از دین ُ و کشور ُ و نظام جدا می کنن تا نُخبه هامون فرار کنن ُ و فاسد بشن ُ و خودکشی جسمی یا روحی کنن ، سید با نگرانی پرسید ، حاج آقا حالا چیکار کنیم ؟ حاج آقا گفت : به جزء ما چهار نفر کس دیگه ایی هم از موضوع برگشتن عفریته خبر داره یا نه ، آقای باصری گفت : فعلا" نه فقط ما چهار نفر خبر داریم ، حاج آقا گفت پس ما چهار نفر باید در سکوت و به صورت موتور خاموش تمام سوراخ سُمبه های مسجد رو بگردیم حتی ' دَرز دیوارها و اطراف مسجد رو ، مخصوصا " شبستون و حسینیه خانم ها رو ، چند روز پیش خانم افشانه به من خبر داد که یکی از خواهرهای بسیجی که گویا یه نسبتی هم با آقای عبدی داره ، خانم غریبه ایی رو دیده که بین دختر خانم های مسجد یه برگه هایی رو پخش می کرده که در اون برگه ها از دخترها دعوت شده بوده که در اکادمی آموزش یوگا و حرکات موزون مجانی ثبت نام و شرکت کنن ، خانم افشانه می گفت : اون خانم غریبه تا متوجه نگاه این خواهر بسیجی شده سریع مسجد رو ترک کرده ، خانم افشانه هم همه اون فُرم ها رو جمع کرد ُ و آورد پیش من ، من هم اونهارو تحویل برادر سلمان فارسی دادم تا پیگیری کنه ، سید با تعجب پرسید مَگه برادر سلمان از سوریه برگشته ؟ آقای دلبری گفت : آره یه مدت بعد از ماموریت سوریه رفته بود شهر صنعا در یمن ، هفته پیش برگشت و به من تلفن زد من هم قضیه رو واسش تعریف کردم و عکس فرم هارو از طریق تلفن همراه واسش فرستادم تا پیگیری کنه قراره بهمون خبر بده ، سید یه نگاهی به من کرد ُ و گفت : آقای عبدی این برادر سلمان هم مثل من ُ و شما از یادگارهای جنگه و هنوز هم که هنوزه تُو سپاه قدس داره فعالیت می کنه و یه مدتی هم کنار سردار شهید سلیمانی تُو عراق ُ و سوریه ُ و لبنان بوده ، حالا هم که سر از یمن درآورده ، اَگه شما ببینیش عاشقش می شی ، کُپ ِ خودته ُ و خیلی رفتارش به شما شبیه ِ ، یه هو آقای باصری پرید وسط حرف سید ُ و گفت : حاج آقا ؟ روز جمعه بهترین وقت واسه پاکسازی مسجد از این جادو جَنبل هاست ، به خانم افشانه ُ و چندتا از خواهراها هم میگیم که موتور خاموش بیان و درب مسجد رو می بندیم ُ و حسابی پاکسازیش می کنیم مخصوصا" قسمت خواهران رو ، حاج آقا دلبری گفت : فکر خوبیه و البته من امروز باید به سلمان زنگ بزنم و ازش بخام تا با یکی دوتا از بچه های اطلاعات بیان اینجا تا یه جلسه خصوصی با هم داشته باشیم ، من فکر نمی کردم که قضیه این کاغذها انقدر جدی باشه ولی مشخص بود که من از یه سری از اتفاقات گذشته مسجد بی اطلاع هستم ُ و قبلا " مسائلی بوده که حل نشده ، موقع برگشتن به خونه سید پرسید : آقای عبدی از لوطی صالح ُ و بی بی خبری داری ؟ گفتم : نه چطور مگه ده روزی هست که ندیدمشون ، سید گفت : مثل اینکه حال لوطی دیشب به هم خورده و اورژانس منتقلش کرده بیمارستان ، با تعجب و استرس پرسیدم بیمارستان ؟ کدوم بیمارستان ؟ واسه چی ؟ ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
حساب بانکی۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت صد و بیست و نهم ۰۰۰ سید گفت مثل اینکه به خاطر ناراحتی قلبی منتقلش کردن بیمارستان لقمان ِ حوالی میدون قزوین ، گفتم پس بگو چرا امروز از مملی خبری نبود ، تا رسیدم خونه بلافاصله زنگ زدم به میثم و قضیه رو جویا شدم ، میثم گفت : آره درسته من آلان بیمارستانم ، لوطی صالح یه سکته رو رَد کرده ، ولی فعلا" حالش خوبه اَگه بیمارستان اجازه بده شاید من امشب پیشش بمونم ، پرسیدم حال بی بی چطوره ؟ میثم گفت : حال بی بی خوبه ولی حال مملی چندان تعریفی نداره ، پرسیدم چرا ؟ میثم گفت : مملی همه اش گریه می کنه و حاضر نیست با بی بی برگرده خونه میگه : می خام همراه دایی محمد پیش بابا بزرگ بمونم ، این حرف میثم من رو نگران کرد نکنه محمد اومده باباش رو ببره و این موضوع رو مملی فهمیده و واسه همینه که حاضر نیست بیمارستان رو ترک کنه ، گفتم میثم ؟ می خای من بیام بیمارستان تا شاید بتونم مملی رو به یه بهونه ایی برگردونم ، میثم کمی سکوت کرد ُ و گفت : فکر خوبیه مخصوصا" اَگه با موتور بیای ، گفتم چطور مَگه ؟ میثم کفت : مملی موتور ُ و دوچرخه رو خیلی دوست داره ممکنه اَگه موتور تو رو ببینه راضی بشه واسه موتور سواری هم که شده برگرده ، خندیدم ُ و گفتم : خوبه باز این موتور قراضه ما فقیر فقرا به یه دردی خورد ، میثم پرسید چرا ؟ گفتم آخه شما بچه پولدارا با اون ماشیناتون نمی زارید هیچ حوری نصیب ما فقیر فقرا بشه همه فرشته های خدا ترک ماشینای خوشگل شما نشستن که نور بالا می زنید همه جانباز ُ و شهید زنده اید هم رزمنده اید هم خادم خانواده شهدائید هم خیریه دارید ، قضیه طاووس ُ و کلاغه ، خدا تا شما طاووس های خوشگل رو داره به ما جوجه کلاغ ها چه نیازی داره ، میثم خندید ُ و گفت حاج حسن آقا چوب کاریمون نکن همه اینایی رو که گفتی من حاضرم با اَشک های مظلومانه نماز نیمه شب شما سربازای گُمنام امام زمان(عج) عوض کنم ببین داداش ما رو میشناسن بهمون احترام ُ و عزت میزارن و کلی بفرمائید خرج مون میکنن و همیشه جامون بالای مجلسه یعنی حساب بانکی ما پیش خدا حساب روز شماره و خدا هر روز خیرات رو به حسابمون می ریزه و داریم مقدار زیادی از اون رو تُو دنیا خرج می کنیم مثل حضرت سلیمان که دنیا رو با تمام لذت هاش داشت ُ و البته پیغمبر پاک خدا هم بود ُ و پیش خدا عزت ُ و احترام داشت و گفته سلیمان به خاطر همین عزت دنیا آخرین پیغمبره که وارد بهشت میشه قضیه ما مثل قضیه حضرت سلیمانه ولی شماها که سرباز گمنام آقا هستید مثل چوب دو سر سوخته می مونید زندگی سختی دارید و حساب بانکی شما پیش خدا دراز مدته یعنی خدا همه رو واستون پس انداز کرده واسه اون ور خط مثل مادرتون حضرت زهرا(س) هجده بهار و مدت کمی زندگی کرد و اون هم همه اش درد بود ُ و سختی ُ و غم ، نه تا بهار خونه پدر بود ُ و شریک ُ و غصه خور دردها ُ و مظلومیت آقا رسول الله(ص) که خودش فرموده هیچ پیغمبری به اندازه من اذیت نشد ، نُه تا بهار خونه همسرش حضرت علی(ع) که اول مظلوم عالمه هم کتک خورد ، هم بی احترامی دید ، هم کتک خوردن و اسیر شدن همسرش رو دید و هم بچه اش رو تُو راه خدا از دست داد و بعد هم اونطور مظلومانه شهید شد ، سود حساب بانکی شما سربازای گمنام امام زمان(عج) مثل مادرمون حضرت زهرا(س) همه اش ذخیره شده واسه اونور خط ، حالا به نظر تو کدوم بهتره ، حساب بانکی بهشتی من که کوتاه مدته ُ و تو این دنیا دارم مقداری از خیرات اون رو واسه لذت ُ و راحتی خودم خرج می کنم یا حساب بانکی بهشتی دراز مدت شما که نَود و نُه درصد اون رو ذخیره کردید واسه آخرت ُ و انور خط ، تحلیل زیبای میثم پشت تلفن من رو به گریه انداخت ، میثم گفت داداش تو رو خدا دلت شکست من و زن ُ و این دو تا بچه رو که تُو شکمش داره دعا کن ، میشه یه خواهشی کنم ، با حالت گریه پشت تلفن گفتم بگو میثم جان ، میثم گفت : تُو خونه چفیه اضافی داری ؟ از این چفیه ها که نازک ُ و بسیج هدیه میده ، با حالت گریه گفتم : آره دارم ، گفت اشک هاتو با یکی از این چفیه ها پاک کن ُ و واسه من بیار ، تُو رو خدا نزار اَشکهات زمین بریزه ، گفتم میثم جان تُو رو خدا اذیتم نکن دلم خیلی از دنیا پُره ، از رفیقای شهیدم جا موندم ، از شما شهدای زنده دور افتادم ، نه جونی دارم که فدا کنم نه پولی دارم‌که خرج راه خدا کنم ، پیر شدم ، رفتم واسه اعزام به سوریه ثبت نام کنم گفتن برو پدر جان انقدر جَوون تُو نوبت خوابیده که به تو نمی رسه گفتم بابا جان ؟ من داخل سوریه به هیچ دردی هم که نخورم می تونم که خودم مثل رفقام بندازم روی چند تا مین و اونارو خنثی' کنم گفتن واسه همین کارم کلی بسیجی جوون تُو صف نشستن میثم پشت تلفن دلداریم داد ُ و گفت : حسن جان ، قربونت برم ، همین ها نشون میده تُو شهید زنده هستی من و تو ُ و امثال ما مثل پیک های زمان جنگنیم یه پیک در عین حال که تُو خط مقدم می جنگید ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم. 💐حضرت امام جعفرصادق علیه السّلام فرمودند: 🔰ایمان خود را قبل از ظهور تکمیل کنید، چون در لحظات ظهور، ایمان ها به سختی مورد امتحان و ابتلاد قرار می گیرند. 📜 اصول کافی، جلد6، صفحه360، حدیث1 این عصر امتحان هایش بسیار سخت و سنگین هست. انسانها قبل از ظهور باید خودشان را بسازند و گر نه در زمان ظهور خود سازی وجود ندارد. آیت‌الله جوادی آملی در آخرین درسش که منجر شدبه کورنا و تعطيل شد فرمودند غيبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف دو مرحله ای بود غیبت صغری و غیبت کبری براینکه انسانها آمادگی پیدا کنند برای عیبت کبری امام. بعد فرمودند ظهورش دو مرحله دارد ظهور صغری و ظهور کبری و توضیحاتی که......... فرمودند این جمهوری اسلامی ظهور صغری امام زمان علیه السلام هست تا انسانها آمادگی پیدا کنند برای ظهور کبری که حضور حضرت هست ان شاالله. این یک مثال هست در نظامی گری دو نوع آموزش وجود دارد آموزش مقدماتی و آموزش تکميلي اگر کسی آموزش مقدماتی را نگذرانده باشد نمی تواند در آموزش تکمیلی حضور داشته باشد. هم مثال قرآنی داریم مثل جریان جناب طالوت در سوره بقره آیه ۲۴۹و ۲۵۰ و هم مثال تاریخی الا ماشاءالله وجود مثلا اونهایکه در کوفه کنار نائب امام زمان نبودن در کربلا هم کنار امامشان نبودن بلکه در مقابل امام شمشیر کشیدن. اما ما در شب ولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بمحضرشان عرض میکنم آقاجان ۴۴ سال هست دو نائب عزیزتان را تنها نگذاشتیم هر چه نیاز بود و باشد تقدیم می کنیم تا بیعت مان را با شمای عزیز تکمیل کنیم اگر بیایی در کنارت تا پای جان نه پای تمام دار و ندارمان و حتی آبرویمان را برایت می دهیم ان شاالله. در این عصر، ولایت فقیه آموزش مقدماتی هست برای انسانها تا ان شاالله در آموزش تکمیلی همان حضور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف که آیا می توانیم در کنار نایبش باشیم چون امتحان در هر زمانی وجود دارد. قرآن کریم در سوره مبارکه عنکبوت آیه ۲ و۳ فرمودند: انسانها فکر کردن تا گفتن ما ایمان آورده ایم آنها را رها خواهیم کرد و امتحانشان نخواهیم کرد نه اینطور نسیت. در آيه ۳ می فرمايد قبل از شما را امتحان کردیم چرا چون می خواهیم راستگو از دروغگویان جدا شوند. داستان علی ابن مزیار را همه شنیدن که ۲۰ سفر مکه رفته تا امام زمانش را ملاقات کند. سفر آخر که قول ملاقات گرفت رفت محضر امام زمان (عج) آقا فرمود ما شب روز منتظر تو بودیم چرا دیر آمدی! عرض آقاجان من ۲۰سفر برای زیارت شما به مکه آمدم آقا فرمود شما بیشتر دنبال جمع کردن ثروت‌ و مال و منال بودی تا دیدن ما!!!!!!!!! پناه بر خدا ما کجایی این بیان هستیم........ ان شاالله ما از امتحان سر بلند بیرون بیایم و از راستگویان باشیم نه خدای ناکرده......... سرباز کوچک ولایت حقیرسامانلو