eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
324 دنبال‌کننده
21هزار عکس
14.8هزار ویدیو
203 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا 📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی) ✍️خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده گروه جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی گروه https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg کانال ایتا https://eitaa.com/shahidmostafamousavi شروش کانال sapp.ir/900404shahidmostafamousavi گروه سروش https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk کانال تلگرام https://t.me/shahidmostafamousavi گروه https://t.me/joinchat/CW_QXkSGmuKJ8SamNubStQ
🌺➿🌺➿🌺➿ 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه (بهار) 🌷دیگه برفی برای آدم برفی نمونده بود. امانیم ساعت، بعد از ورود سعید، صدای خنده های الهام بعد از گذشت چند ماه، بلند شده بود. حتی برف های روی درخت رو هم با ضربه ریختیم و سمت هم پرتاب کردیم.طی یک حمله همه جانبه، موفق به دستیابی به اهداف عملیات شدیم و حتی چندین گوله برف، به صورت خودجوش و انتحاری وارد یقه سعید شد.? 🌷وقتی رفتیم تو، دست و پای همه مون سرخ سرخ بود و مثل موش آب کشیده، خیس شده بودیم. مامان سریع حوله آورد، پاهامون رو خشک کردیم. بعد از ظهر، الهام رو بردم پالتو، دستکش و چکمه خریدم، مخصوص کوه. و برای جمعه، ماشین پسرخاله ام رو قرض گرفتم، چرخ ها رو زنجیر بستم و زدیم بیرون. من، الهام، سعید مادر باهامون نیومد. 🌷اطراف مشهد، توی فضای باز، آتیش روشن کردیم و چای گذاشتیم. برف مشهد آب شده بود، اما هنوز، اطرافش تقریبا پوشیده از برف بود و این تقریبا برنامه هر ما شد. چه سعید می تونست بیاد، چه به خاطر درس و کنکور توی خونه می موند. 🌷اوایل زیاد راه نمی رفتیم، مخصوصا اگر برف زیادی نشسته بود. الهام تازه کار بود و راه رفتن توی برف، سخت تر از زمین خاکی مخصوصا که بی حالی و شرایط روحیش، خیلی زود انرژیش رو از بین می برد. 🌷اما به مرور، حس تازگی و هوای محشر برفی، حال و هوای الهام رو هم عوض می کرد.هر جا حس می کردم داره کم میاره، دستش رو محکم می گرفتم: – نگران نباش، خودم حواسم بهت هست.کوه بردن های الهام و راه و چاه بلد شدن خودم، از حکمت های دیگه اون استخاره ها بود. 🌷حکمتی که توی چهره الهام، به وضوح دیده می شد. چهره گرفته، سرد و بی روحی که کم کم و به مرور زمان می شد گرمای زندگی رو توش دید. و اوج این روح و زندگی رو زمانی توی صورت الهام دیدم که بین زمین و آسمان، معلق، داشتم پنجره ها رو برای عید می شستم.با یه لیوان چای اومد سمتم – خسته نباشی، بیا پایین، برات چایی آوردم.نه عین روزهای اول و قبل از جدا شدن از ما، اما صداش، گرفته بود. 🌷عید، وقتی دایی محمد چشمش به الهام افتاد، خیلی تعجب کرد. خوب نشده بود، اما دیگه گوشه گیر، سرد و افسرده نبود. هنوز کمی حالت آشفته و عصبی داشت که توکل بر خدا اون رو هم با صبر و برنامه ریزی حل می کردیم. اما تنها تعجب دایی، به خاطر الهام نبود. – اونقدر چهره ات جا افتاده شده که حسابی جا خوردم، با خودت چی کار کردی پسر؟ 🌷و من فقط خندیدم. روزگار، استاد سخت گیری بود. هر چند، قلبم با رفاقت و حمایت خدا آرامش داشت. حرف از جا افتادن چهره شد یهو دلم کشیده شد به عکس صورت شهیدای ✍ادامه دارد.. °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📝 (تماس ناشناس) 🌷ازدانشگاه برمی گشتم که تلفنم زنگ زد. صدای کامل مردی بود، ناآشنا. خودش رو معرفی کرد.– شما رو آقای ابراهیمی معرفی کردن. گفتن شما تبحر خاصی در شناخت افراد دارید و شخصیت شناسی تون خیلی خوبه. ما بر حسب و موقعیتی می خوایم نیرو گزینش کنیم. 🌷می خواستیم اگر برای شمامقدوره از مصاحبت تون تو این برنامه استفاده کنیم.از حالت حرف زدنش حسابی جا خوردم.محکم و در استفاده از کلمات و لغات فوق العاده دقیق.– آقای ابراهیمی نسبت به من لطف دارن، ولی من توانایی خاصی ندارم که به درد کسی بخوره. 🌷شخصیت و نوع حرف زدنش، من رو مجاب کرد که حداقل، به خاطر حس عمیق کنجکاوی هم که شده یه سر برم اونجا.تلفن رو که قطع کرد سری شماره ابالفضل رو گرفتم. مونده بودم چی بهشون گفته که چنین تصویری از من، برای اونها درست کرده.– هیچی، چیز خاصی نگفتم. فقط اون دفعه که باهام اومدی سر کارم، فقط همون ماجرا رو براشون گفتم. 🌷جا خوردم، تو اون لحظه هیچ چیز خاصی یادم نمی اومد.– ای بابا، همون دفعه که بچه های گروه رو دیدی. بعدش گفتی از اینجا بیا بیرون، اینها قابل اعتماد نیستن تا چند وقت بعد هم، همه شون می افتن به جون هم. ولی چون تیم شدن تو این وسط ضربه می خوری. 🌷دقیقا پیش بینی هایی که در مورد تک تک شون و اون اتفاقات کردی درست در اومد. من فقط همین ماجرا و نظرم رو به علیمرادی گفتم. دو دل شدم، موندم برم یا زنگ بزنم و عذرخواهی کنم. به نظرم توی ماجرایی که اتفاق افتاده بود، چیز چندان خاصی نبود و تصور و انتظار اون آقا از من فراتر از این کلمات بود. 🌷– این چیزها چیه گفتی پسر؟ نگفتی میرم، خودم و خودت ضایع میشیم؟ پس فردا هر حرفی بزنی می پرسن اینم مثل اون تشخیص قبلیته؟ تمام بعد از ظهر و شب، ذهنم بین رفتن و نرفتن مردد بود. در نهایت دلم رو زدم به دریا، هر چه باداباد. حس کنجکاوی و جوانی آرامم نمی گذاشت واینکه اولین بار بود توی چنین شرایطی به عنوان مصاحبه کننده قرار می گرفتم. هر چند برای اونها عضومفیدی نبودم، اما دیدن شیوه کار وفرصت یادگرفتن از افراد با تجربه، می تونست تجربه فوق العاده ای باشه @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⛔️ اگر آقا می‌گفتند مذاکره نکنید؛ چه می‌کردند؟! ❌ ... تا رسوایی بار بیاورند! 🔹 اگر شش هفت سال پیش که صحبت مطرح شد، آقا می‌فرمودند: مذاکره نکنید! و بعد این ها و ها پیش می‌آمد مردم چه کار می‌کردند؟ 🔸 شاید مردم از برمی‌گشتند؛ انقلاب در معرض خطر بود. باید این واقع بشود تا اینها نقش خودشان را بازی کنند و هر کاری از دستشان بر می‌آید انجام دهند تا رسوایی بار بیاورند. 🔹 حالا بعضی زن‌هایی که بدحجاب هم هستند می‌گویند: جانم فدای رهبر! و ما تا آخرین قطره خونمان پشت انقلاب ایستاده‌ایم. اگر آن روز ایشان گفته بودند نکنید، اینطور می‌شد؟ 🔸 اینها موجب می‌شود که از یک نظر انسان تدبیر خدا را بداند و از یک نظر بداند که خدا چه نعمتی به ما داده؛ چه رهبری با چه تدبیر حکیمانه‌ای که در هر کاری همه جوانب کار را می‌سنجند. و این جز با لطف خدا و تأییدات الهی نمی‌شود. ۹۸/۹/۸ @shahidmostafamousavi
✨﷽✨ ✅زیبا تــرین پاسخ ها ✍مردی نزد امیرالمومنین (ع) آمده و گفت: از هفتاد فرسنگ دور به اینجا آمده ام تا هفت سوال از شما بپرسم: ➊چه چیز از آسمان عظیم تر است؟ ➋چه چیز از زمین پهناورتر است؟ ➌چه چیز از کودک یتیم ناتوان تر است؟ ➍چه چیز از آتش داغ تر است؟ ➎چه چیز از زمهریر سردتر است؟ ➏چه چیز از دریا بی نیازتر است؟ ➐چه چیز از سنگ سخت تر است؟ ✍حضرت علـی (ع) فرمودند: ①تهمت به ناحق از آسمان عظیم ترست. ②حق از زمین وسیع تر است. ③سخن چینی شخص نمام از کودک یتیم ضعیف تر است. ④آز و طمع از آتش داغ تر است. ⑤حاجت بردن به نزد بخیل از زمهریر سردتر است. ⑥بدن شخص با قناعت از دریا بی نیازتر است. ⑦قلب کافر از سنگ سخت تر است. 📚جامع الاخبار، فصل۵، فضائل امیرالمومنین (ع) @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗳 رهبر انقلاب با اشاره به فرارسیدن زمان ثبت‌نام انتخابات مجلس تاکید کردند: 👈 اگر توان مدیریتی ندارید، مسئولیت نپذیرید ⚠️ بی‌محابا برای انتخابات مجلس اسم‌نویسی میکنند! 🔻 رهبرانقلاب صبح امروز، پیش از آغاز جلسه درس خارج فقه ضمن شرح حدیثی درباره شرط پذیرش مسئولیّت: 🔹 پیامبر (ص) به ابی‌ذر فرمودند: من هر چه برای خودم دوست میدارم، برای تو هم دوست میدارم. من جنابعالی را در ، ضعیف میبینم. خیلی آدم خوبی هستی اما حالا که آدم ضعیفی هستی، مواظب باش بر دو نفر هم ریاست نکنی و تولیت مال یتیم را قبول نکنی. 🔹 این، درس برای ماها است. بعضی از به مجرّد اینکه یک مسندی یا خالی میشود یا ممکن است خالی بشود، فوراً چشم میدوزیم به آنجا! خب اوّل نگاه کن ببین میتوانی یا نمیتوانی. 🔹 حالا بحث برای است، گفتند شروع شده، همین طور بدون میروند! این مطلبی که عرض میکنم، در مورد خود این حقیر از همه بیشتر است و آن کسانی که مسئولیّتی دارند هم همین جور. هر مسئولیّتی، هر سِمَتی، هر توانایی‌ای، در کنارش یک مسئولیّتی دارد، یک تعهّدی وجود دارد. میتوانید آن تعهّد را انجام بدهید یا نه؟ این خیلی درسِ بزرگی است. 🔹 علّت اینکه میگویند تولیّت مال یتیم را قبول نکن، این است که نمیتوانی حقّ یتیم را به او بدهی؛ دیگران می‌آیند دست‌درازی میکنند، جنابعالی هم آدم ضعیفی هستی، لازم را نداری و نمیتوانی. 🔺 برجستگی‌های نظام اسلامی و نظام ارزشهای اسلامی اینها است؛ یعنی در درجه‌ی اوّل، من و شما خودمان مسئولیم که ببینیم این کار را میتوانیم قبول کنیم یا نه؟ این بسیار مسئله‌ی مهمّی است. ۹۸/۹/۱۰ @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 🔹مهدی توی اش نوشته بود: رسیـدن به سن سے سال📆 برایـم ننگ است. آخرین بار که از سوریه برگشت با هم رفتیم . بعد از زیارت دیدم مهدے ڪنار سقاخونه ایستاده میخنده☺️...ازش پرسیدم چیـه مادر چرا می خنـدے⁉️ 🔸گفت مادر، رو امروز از امام رضا(علیه السلام) گرفتم😍 بهش گفتم اگه تو شهید بشے🕊 من دیگه ڪسی رو ندارم. مهدی دستش رو به آسمون ڪرد و گفت مادر ... 📚برگرفته از کتاب فاطمیون @shahidmostafamousavi
‍ ‍ 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 ‍ ‍ ‍ 🔸‍ در محضـــــر شهیــــ‌‌‌ــد‌‌‌‌‌‌.... 📔 💖 مـےکنـم ✍روزهاے قبل از رفتنتش گوشه اے از اتاق نشسته بود، از من پرسید: «مامان از چه چیزی می‌خواهی؟» 🍁گفتم: «خواسته خاصی ندارم و و دنیا را با تـو مے‌خواهم و دنیاے بدون تو برایم معنایی ندارد»، 🍂گفت: «زمانی ڪه من چه ڪسی را داشتی؟» گفتم: «خدا را داشتم» ڪه در جوابم گفت:👌«خدا همان خداست، هیچ فرقـے ندارد، من هم ڪه نباشم را دارے.» ناراحت شدم و گفتم: «از این حرف‌ها نزن.» 🍁بعد از این حرفم، مصطفی گفت: «مامان سعی ڪن و تا دل نڪنی به معرفت نمی‌رسی، از دنیا و بگذر. 🍂 یڪ روز، روز عاشورا است، یعنی روزی ڪه امام حسین نداے "هل من ناصر" را داد و ڪسانی ڪه رفتند و با امام ماندند، و رستگار شدند، ولی ڪسانی ڪه نرفتند چه چیزی از آن‌ها ماند، تا دنیا باقیست، می‌شوند.» 🍁در جواب حرف‌هایش با خنده گفتم: « "هل من ناصر" شنیدے» ڪه جوابم داد: «دوست دارے چه چیزی از من بشنوی؟» 🍂گفت: «مامان مے خواهم یڪ مژده بدهم، اگر از تـه قلـب شوے ڪه به سوریه بروم، و دنیاے زیبایی برایـت مے‌سازم ڪه در خواب هم نمی‌توانی ببینی» 🥀 🕊 ✨ @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مستند کامل # مادرانه جوانترین شهید مدافع حرم شهید سید مصطفی موسوی کاری از سیداحمد معصومی نژاد @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از روزنه
یادداشت انتقادی یک بانوی روزنامه‌نگار پیرامون عملکرد غیرقابل پیش‌بینی حسن روحانی در شش سال اخیر 💥بازنشر @rozaneebefarda 🔻🔻🔻 بی‌خبرانِ غمت! 🔻پنجشنبه است، ۲۳ آبان ۹۸. ساعت از ۱۲ شب که می‌گذرد و به تاریخ رسمی، وارد ۲۴ آبان می‌شویم، خبر آغاز سهمیه بندی بنزین و بالا رفتن قیمت آن، روی خروجی خبرگزاری‌ها قرار می‌گیرد. مردمی که گوشی بدست و از طریق پیام‌رسان‌ها یا شبکه‌های اجتماعی مجازی در جریان خبر قرار می‌گیرند، شوکه می‌شوند؛ چه ناگهان و بی خبر! بهت‌زده‌تر اما آنانی که در این ساعت‌ها در کوچه و خیابان و جاده هستند و بی خبر از تصمیم دولت، به پمپ بنزین مراجعه کرده و طبق روال همه‌ی سال‌های دولت تدبیر و امید که کارت سوخت حذف شده است، بدون کارت بنزین زده‌اند و ناگاه درمی‌یابند که باید سه برابر مبلغ همیشه پول پرداخت کنند؛ بجای لیتری ۱۰۰۰ تومان، لیتری ۳۰۰۰ تومان! برخی حتی ابتدائاً به متصدیان پمپ بنزین اعتراض می‌کنند و سر و صدا هم کمی بالا می‌رود که چرا پول بیشتری از آنان می‌گیرند و این کارگران پمپ هستند که برایشان تصمیم دولت را شرح می‌دهند. شبی نگران برای ایرانی‌هاست و خبری هم از مسئولین نیست. 🔻از سویی دیگر، آن بخش از خانواده‌های ایرانی که عضوی از آنها در نیروی انتظامی یا راهنمایی و رانندگی و امثال آن اشتغال به کار دارند، روز پنجشنبه و شب جمعه را آماده باش بوده و منزل نرفته‌اند. این یعنی پیش بینی برای آنکه فضا متشنج بشود، انجام گرفته، گرچه همه‌ی نیروها از علت آماده باش مطلع نباشند. از همان شب، تجمع و اعتراض و پیش زمینه‌های آشوب و تخریب اموال شکل می‌گیرد. نگرانی مردم از مشکلات اقتصادی به نگرانی از ناامنی هم می‌رسد. آنان میان تصمیم سران سه قوه و اطلاع نرسانی دولت و آشوب آشوبگران می‌مانند. 🔻در تمام این لحظه‌ها و ساعات پر استرس برای مردم، رئیس جمهور ایران یا خواب است، یا آنکه حداقل در شرایطی‌ست که اصلاً در جریان قرار نمی‌گیرد مردم کشوری که او رئیس جمهورش است، هم اکنون به لحاظ روانی در چه وضعیتی قرار دارند. خواب و بی خبر بودن رئیس جمهور ادعای ما نیست؛ سخن خود حسن روحانی است که می‌گوید: «من هم مثل همه مردم ایران، صبح جمعه مطلع شدم قیمت بنزین تغییر کرده است. چرا که این طرح را به شورای امنیت واگذار کرده بودم و به آنها گفته بودم که زمانش را به من نگویید!» و مگر می‌شود رئیس جمهور دروغ بگوید؟! فکرش را بکنید، زمانی که ما مضطرب بودیم، زمانی که بخشی از مردم به عنوان عضوی از خانواده نیروهای انتظامی و امنیتی کشور، آماده‌باش بودند، زمانی که جرقه آشوب زده شد، زمانی که مردم در پمپ‌های بنزین ناگاه با قیمت سه برابری مواجه شدند، زمانی که در فضای مجازی نگرانی‌هایشان را با هم به اشتراک می‌گذاشتند و در غیاب مسئولین، نگران‌تر می‌شدند، حسن روحانی حتی مطلع نبوده در کشوری که او رئیس جمهور آن است، چه می‌گذرد! 🔻ماجرای یک شب نیست؛ ۶ سال است که می‌گوییم رئیس جمهور و دولتمردانش از حال مردم بی خبر هستند. ۶ سال است که در خیلی از سختی‌ها دولتی در کنار خود نداشته‌ایم؛ از مرگ ۵۰۰ ایرانی در منا که روحانی همان روز عازم آمریکا شد تا سیلاب‌هایی که کل کشور را بسیج کرد، اما زورش به لغو سفر تفریحی رئیس جمهور نرسید. حال یکی از مهم‌ترین شب‌های بی خبری را خود اذعان کردند و جامعه‌ای را که هنوز از شوک نحوه اجرای طرح افزایش قیمت بنزین خارج نشده، در شوک خواب رئیس جمهور در شبی چنین مهم فرو می‌برند. 🔻روحانی این عبارات را با خنده و افتخار می‌گوید؛ فخری عجیب و خنده‌هایی عجیب‌تر! هر تحلیلی روی سخنان روحانی اضافه به نظر می‌رسد و او فقط سوال بر سوال می‌افزاید. صفی از سوالات بی پاسخ، که اگر برای چرایی سهمیه‌بندی بنزین، بشود دلیل اقتصادی آورد؛ برای نحوه‌ی اجرای آن هیچ توجیهی نیست و اگر برای نحوه‌ی اجرا هم به هر ترتیبی بشود دلیل دست و پا کرد، برای بی خبری رئیس جمهور دیگر توجیهی نیست و اگر برای این سطح بی مسئولیتی هم بشود دلیل جور کرد، باز جای این سوال باقی خواهد بود که در اذعان به این بی‌خبری تأسف‌آور، چه امر خنده‌داری وجود داشت که روحانی با آن خنده و شوخی از بی خبری‌اش تا صبح جمعه گفت؟! کبری آسوپار؛ روزنامه‌نگار عضو سرویس سیاسی روزنامه‌ی جوان @rozaneebefarda
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا 📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی) ✍️خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده گروه جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی گروه https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg کانال ایتا https://eitaa.com/shahidmostafamousavi شروش کانال sapp.ir/900404shahidmostafamousavi گروه سروش https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk کانال تلگرام https://t.me/shahidmostafamousavi گروه https://t.me/joinchat/CW_QXkSGmuKJ8SamNubStQ
قسمت صدوپنجاه وچهارم: (کفش های بزرگتر) 🌷خبری از ابالفضل نبود . وارد ساختمان که شدم . چند نفر زودتر از موعد توی سالن، به انتظار نشسته بودن . رفتم سمت منشی و سلام کردم . پسر جوانی بود بزرگ تر از خودم . 🌷- زود اومدید مصاحبه از 9 شروع میشه .اسم تون. و اینکه چه ساعتی رو پای تلفن بهتون اعلام کرده بودن؟ - مهران فضلی گفتن قبل از 8:30 اینجا باشم . شروع کرد توی لیست دنبال اسمم گشتن ... 🌷- اسمتون توی لیست شماره 1 نیست ... در مورد زمان مصاحبه مطمئنید؟  تازه حواسم جمع شد ... من رو اشتباه گرفته ... ناخودآگاه خندیدم ... 🌷- من برای مصاحبه شدن اینجا نیستم .قرار جزء مصاحبه کننده ها باشم ... تا این جمله رو گفتم ... سرش رو از روی برگه ها آورد بالا و با تعجب بهم خیره شد ... گوشی رو برداشت و داخلی رو گرفت . 🌷-آقای فضلی اینجان . گوشی رو گذاشت و با همون نگاه متحیر، چرخید سمت من ... 🌷- پله ها رو تشریف ببرید بالا .سمت چپ .. اتاق کنفرانس. تشکر کردم و ازش دور شدم ... حس می کردم هنوز داره با تعجب بهم نگاه می کنه ... 🌷حس تعجبی که طبقه بالا . توی چهره اون چهار نفر دیگه عمیق تر بود ... هر چند خیلی سریع کنترلش کردن ...  من در برابر اونها بچه محسوب می شدم ... و انصافا از نشستن کنارشون 🌷خجالت کشیدم ... برای اولین بار توی عمرم ... حس بچه ای رو داشتم که پاش رو توی کفش بزرگ ترش کرده ... 🌷آقای علیمرادی، من و اون سه نفر دیگه رو بهم معرفی کرد... و یه دورنمای کلی از برنامه شون ... و اشخاصی که بهشون نیاز داشتن رو بهم گفت ...  به شدت معذب شده بودم ... نمی دونستم این حالتم به خاطر این همه سال تحقیر پدرم و اطرافیانه که ... 🌷- ادای بزرگ ترها رو در نیار ... باز آدم شده واسه ما و ... وحالا که در کنار چنین افرادی نشستم ... خودم هم، چنین حالتی پیدا کردم .یااینکه . این چهل و پنج دقیقه، به نظرم یه عمر گذشت ... و این حالت زمانی شدت گرفت که ... یکی شون چرخید سمت من ... 🌷- آقای فضلی ... عذرمی خوام می پرسم ... قصد اهانت ندارم ... شما چند سالتونه؟ ...  قسمت صدوپنجاه وپنجم:(چهارمین نفر) نفسم بند اومد ... همون حسی رو که تا اون لحظه داشتم... و تمام معذب بودنم شدت گرفت ... 🌷- 21 سال  نگاهش با حالت خاصی چرخید سمت علیمرادی ... و من نگاهم رو از روی هر دوشون چرخوندم ... می ترسیدم نگاه و چهره پدرم رو توی چهره شون ببینم ... اولین نفر وارد اتاق شد ... محکم تر از اون ... 🌷من توی قلبم بسم الله گفتم و توکل کردم ... حس می کردم اگر الان اون طرف میز نشسته بودم ... کمتر خورد می شدم و روم فشار می اومد ... 🌷یکی پس از دیگری وارد می شدن ... هر نفر بین 20 تا 30 دقیقه ... و من، تمام مدت ساکت بودم ... دقیق گوش می دادم و نگاه می کردم ... بدون اینکه از روشون چشم بردارم... می دونستم 🌷برای چی ازم خواستن برم ... هر چند، بعید می دونستم بودنم به درد بخوره اما با همه وجود روی کار متمرکز شدم . 🌷در ازای وقتی که اونجا گذاشته بودم، مسئول بودم ...  این روند تا اذان ظهر ادامه داشت .از اذان، حدود یه ساعت وقت استراحت داشتیم . 🌷بعد از نماز، ده دقیقه ای بیشتر توی سالن و فضای بیرون اتاق کنفرانس موندم .وقتی برگشتم داشتن در مورد افراد.شخصیت ها، نقاط و قوت و ضعف .و خصوصیات شون حرف می زدن .نفر سوم بودن که من وارد شدم ...  آقای علیمرادی برگشت سمت من. 🌷- نظر شما چیه آقای فضلی؟ ... تمام مدت مصاحبه هم ساکت بودید ... - فکر می کنم در برابر اساتید و افراد خبره ای مثل شما ... حرف من مثل کوبیدن روی طبل خالی باشه .جز صدای بلندش چیز دیگه ای برای عرضه نداره . 🌷کسی که کنار علیمرادی نشسته بود، خندید . - اشکال نداره ... حداقلش اینه که قدرت و تواناییت رو می سنجی ... اگر اشکالی داشته باشی متوجه می شی ... و می تونی از نقاط قوتت تفکیک شون کنی . 🌷حرفش خیلی عاقلانه بود .هر چند حس یه طبل تو خالی رو داشتم که قرار بود صداش توی فضا بپیچه ...  برگه ها رو برداشتم و شروع کردم ... تمام مواردی رو که از اون افراد به دست آورده بودم .از شخصیت تا هر چیز دیگه ای که به نظرم می رسید . 🌷زیر چشمی بهشون نگاه می کردم تا هر وقت حس کردم .دیگه واقعا جا داره هیچی نگم .همون جا ساکت بشم .اما اونها خیلی دقیق گوش می کردن .تا اینکه به نفر چهارم رسید . 🌷تمام خصوصیات رو یکی پس از دیگری شمردم .ولی نظرم برای پذیرشش منفی بود .تا این جمله از دهنم خارج شد .آقای افخم .همون کسی که سنم رو پرسیده بود .با حالت جدی ای بهم نگاه کرد . 🌷- شما برای این شخص، خصوصیات و نقاط مثبت زیادی رو مطرح کردید ... به درست یا غلط تشخیص تون کاری ندارم . ولی چرا علی رغم تمام این خصوصیات، پیشنهاد ردکردنش رومی دید؟ نگاهش به شدت، محکم و بی پروا بود ..نگاهی که حتی یک لحظه هم ... اون رو از روی من برنمی داشت ادامه دارد... @shahidmostafamousavi 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
ما توی هر تیمی یک روحانی داشتیم👳‍♂ و ما ناراحت بودیم که گروه ما یک روحانی نداره که نماز رو جماعت بخونیم. هیچ کدوم از بچه ها هم جلو نمی ایستادند😞، ۱۳روز گذشته بود که اونجا بودیم و نماز ها رو می رفتیم با گروه های دیگه میخوندیم ، یک شب به شهید میلاد گفتم خب اقا میلاد بگو ببینم چند سالته ؟ چیکار میکنی؟ متاهلی ؟بچه داری ؟و از این سوالها...⁉️ لحظه ای که گفت متولد ۷۴ هستم گفتم خدایا سربازهای امام خامنه ای هیچی کم ندارن از دلاور های امام خمینی (ره) ، گفتم خب حالا چیکاره هستی ؟ گفت صداشو در نیار... طلبه هستم..🙊 آقا تا گفت طلبه هستم یه کوچولو محکم زدم به کمرش گفتم ای نامرد ۱۳ روز نمازه ما مثل آوره ها شده و جماعت نصیبمون نشده پ چرا چیزی نگفتی 😑😳 آنقدر فروتن بود، سرشو انداخت پایین و یک لبخند و تبسم آرومی کرد... خلاصه اون شب شهید میلاد رو گذاشتیم جلو واسه نماز جماعت، یک نماز مغرب و عشا پشت سرش بخونیم📿 (اینقدر این پسر فروتن بود به ما نگفت طلبه ام... و اون شد اخرین نماز💔 ،که صبحش باید میرفتیم روی ارتفاعات العیس سنگر بزنیم ،صبح یعنی ساعت ۱۱ صبح اینا بود اربعین سیدالشهدا که بوسیله موشک تاو آمریکایی اقا میلاد و دو تن دیگر از دوستان به شهادت رسیدند...😔 و من ناپاک و ضعیف النفس فقط برای ۳۰ ثانیه از میلاد و دوستان دور شدم که یکباره صدای عجیبی منو زمین گیر کرد😭  یک چیز همیشه برام سوال بود بعد از شهادت بچه ها که ۳تن از بچه ها شهید شدن همیشه ۳کبوتر اونجا مینشستن😢 شهید میلاد بدری🌹 🕊 @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مستند بسیار جذاب سال مجازات ⚡️ پیش بینی نابودی اسراییل مطابق قرآن ⏱ سال 1401 شمسی و 2022میلادی و 1443 قمری @shahidmostafamousavi
📚 ️⃣2️⃣1️⃣ 🌾حضرت آیت الله العظمی حاج آقا مجتبی تهرانی رضوان الله 📍 همکاری در محیط خانوادگی ❗️ 📌 یکی از خصوصیّات و روش ها و سنّت هایی که پیغمبراکرم(ص) ارائه کرده و فرموده این ها باید بعد از من سنّت باشد؛ یعنی باید از من الگو بگیرید، این است که برخورد شما با زندگی مادّی و معیشتی تان خیلی آسان باشد؛ سخت نگیرید. دوم؛ پیغمبراکرم(ص) مقیّد بود کارهای شخصی اش را خودش انجام بدهد؛ ایشان تا آنجایی که می توانست، کارهایش را خودش انجام می داد. این طور نبود که کارش را به دیگران واگذار کند و به یک تعبیر کَلّ بر دیگران بشود. من در روایتی دیدم که از یکی از همسران پیغمبراکرم(ص) سؤال می کنند: «یَصْنَعُ إِذَا خَلا»1️⃣؛ وقتی پیغمبراکرم(ص) در خانه تنها بود چه کار می کرد؟ «قَالَتْ یَخِیطُ ثَوْبَهُ»؛ گفت: وقتی در خانه اش تنها نشسته بود، لباسش را می دوخت. «وَ یَخْصِفُ نَعْلَهُ». حضرت در خانه کفشش را اصلاح می کرد. از کفش هایی که آن موقع به پا می کردند تعبیر به نعل می کنند. به صورت کلّی: «وَ یَصْنَعُ مَا یَصْنَعُ الرَّجُلُ فِی أَهْلِه»؛ همان کاری را که شخص در خانواده اش باید بکند، می کرد. باید چه کار کند؟ باید همکاری داشته باشد. این مطلب به طور کلّی است. روش پیغمبراکرم(ص) این بود. 1️⃣ مکارم الاخلاق، ص 16؛ بحارالأنوار، ج 16، ص
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نفوذ و خیانت؛ دو عامل مهم افول نهضت جنگل مرتضی عبداللهی 💥پست ویژه 🔹میرزاکوچک شجاع جنگلی، توانست در دوران پرتلاش نهضت جنگل، آروزی قطع دست ایادی استکبار و استعمار از ایران و منطقه را تا حدود زیادی محقق کند و در برهه‌ای از زمان، با تشکیل طعم را به مردمان دیار بچشاند؛ ولی در مصاف همیشگی حق و باطل، سنت الهی بر آن قرار گرفته است که تا مردم نخواهند، سرنوشت هیچ قومی تغییر نخواهد یافت و به ثبات نمی‌رسد. 🔸 و از این باب، شعاع بعد از فراز و فرود بسیار، با شهادت جنگل خاموش شد و در تاریخ ایران، نام و یاد دلیرمردان آن، به یادگار ماند. 🔹اما آنچه از عوامل خاموشی نهضت جنگل مهم است که به آن توجه شود، دو مسئله حیاتی، یاران و بیگانگان در جبهه گسترده است که سرانجام توانست کمر نهضت را خم کند و رهبری آن را در طوفان سرمای حمایت یاران، یکه و تنها و غریبانه وا نهد. 🔸خیانت افراد با سابقه‌ای مانند حاج که با جان و مال خود، خدمات زیادی را به نهضت ارائه کرده و توانسته بود نیروی بسیاری را در اختیار نهضت قرار دهد و آن‌ها را پشتیبانی کند، ولی سرانجام با از جبهه باطل و در میانه راه، خود به یکی از عوامل اصلی قلع و قمع نیرو و امکانات نهضت تبدیل شد که البته خائنان به نهضت جنگل، به عواقب ناگواری مبتلا شدند. زیرا که «خداوند متعال، خائنان را دوست نمی‌دارد.» (سوره انفال، آیه۵۸) 🔸عامل مهم دوم، دشمنان در نهضت بود که افرادی مانند احسان‌الله‌خان که از خاندان‌های ایران بود، خود را به عنوان یک طرفدار بلوک شرق جا زد و توانست شکافی را در نهضت ایجاد کند و بعد نتایج جمهوری میرزا را کند و ضربه‌های جدی را به نهضت و رهبران آن وارد کند که البته بعدها خود در دام همین کیدش گرفتار شد و به دست دشمنان ایران به مجازات اعمالش رسید؛ زیرا که «کید کفار، راهی جز در افتادن در تباهی ندارد» (سوره غافر، آیه۲۵) فاعتبروا یا اولی الابصار (سوره حشر، آیه‌۲) @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🔹معرفی شهید_مدافع حرم_سید مصطفی_موسوی 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🥀نام: سید مصطفی 🥀نام خانوادگی: موسوی 🥀معروف به: جوانترین شهید مدافع حرم/نابغه مدافع/شهیدی از شهدای اربعه حلب/شهید دهه هفتادی 🥀فرزند: عین الله 🥀تاریخ ولادت: پنج شنبه ۱۸ آبان ۱۳۷۴ 🥀محل ولادت: تهران 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 🌷تاریخ شهادت: پنج شنبه ️۲۱ آبان۱۳۹۴ 🌷محل شهادت: العیس حلب/سوریه 🌷نحوه شهادت: شلیک توپ جنگی ۲۳و ترکش بر قسمت های گلو، قلب و پهلو، چانه و پیشانی 🌷سمت: بسیجی تکاور 🌷یگان: فاتحین تهران 🌷ورود پیکر به ایران: جمعه ۲۲ آبان 🌷تشییع پیکر: دوشنبه ۲۵ آبان 🌷مزار: قطعه ۲۶/ردیف ۷۵/شماره ۱۶ 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 🌷سن: بیست ساله 🌷فرزند: دوم/تک پسر 🌷رشته تحصیلی: دانشجوی رشته مهندسی مکانیک از دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران غرب 🌷الگوی شهید: شهیددفاع مقدس عباس بابایی 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 💠ویژگی های شهید: 🍃متدین/آرام/کم حرف/اهل عمل/مودب/درسخوان/بانظم/بخشنده/مهربان/ولایتمدار/ مقلد رهبرمعظم له/معنوی گرا/مخلص/عزتمند/عاطفی/رقابت علمی/دوری از معصیت/عمل به واجبات/محب اهل بیت(ع)/مطیع والدین/بابصیرت/اجتماعی/مبتکر/خلاق/دقیق و حساس/پاکیزه/مرتب/خندان/غیرتمند/تلاشگر/شجاع/جسور/مستقل/محکم/معتقد/احساساتی/کم توقع/با معرفت/خوش پوش/کیفیت گرا و ... 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 💠علایق شهید: 🍃درس و علم و اختراع/شرکت در فعالیت های فرهنگی - مذهبی - معنوی مدرسه، بسیج، هییت و مسجد محل/اهل سفر/کمک به دیگران/اهل مطالعه/پیگیر اخبار از تلویزیون حتی به زبان های انگلیسی و عربی/پیگیر سخنان رهبری به روز/شرکت در فعالیت های علمی/عاشق شخصیت هایی چون مقام معظم رهبری مد ظله العالی، شهدا، شهید بابایی، آوینی، دکتر شریعتی، چمران/ عاشق پرواز و خلبانی، فعالیت های نظامی/عاشق مبارزه با اسراییل/عاشق شهادت✌️ 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 💠جمله ای از شهید: 🍃رویای اصلی من این است که خلبان شوم و با هواپیمای پر از مهمات به قلب تل آویو بزنم. 💠جمله معروف شهید در سوریه: 🍃من برای آمدن به اینجا برنامه ریزی کرده ام، همان طوری که برای حضورم در کرانه باختری برنامه دارم. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 🌷روحش شاد و یادش گرامی و راهش پررهرو🌷 @shahidmostafamousavi