eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
336 دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
13.7هزار ویدیو
193 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 نیمه شعبان میلاد قائم آل محمد(عج) بر همگان مبارک باد 🌺 @shahidmostafamousavi
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ "بر اساس داستان واقعی هفتاد و ششم: ✍پاسخ یک نذر ❤️اون، صادقانه و بی پروا، تمام حرف هاش رو زد… و من به تک تک اونها گوش کردم و قرار شد روی پیشنهادش فکر کنم… وقتی از سر میز بلند شدم لبخند عمیقی صورتش رو پر کرد… 🌺– هر چند نمی دونم پاسخ شما به من چیه، اما حقیقتا خوشحالم… بعد از چهار سال و نیم تلاش بالاخره حاضر شدید به من فکر کنید… از طرفی به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بودم… ❤️ولی می ترسیدم که مناسب هم نباشیم… از یه طرف، اون یه تازه مسلمان از سرزمینی با روابط آزاد بود… و من یک دختر ایرانی از خانواده ای نجیب با عفت اخلاقی و نمی دونستم خانواده و دیگران چه واکنشی نشون میدن… 🌺برگشتم خونه و بدون اینکه لباسم رو عوض کنم، بی حال و بی رمق، همون طوری ولو شدم روی تخت… – کجایی بابا؟ حالا چه کار کنم؟ چه جوابی بدم؟ با کی حرف بزنم و مشورت کنم؟ الان بیشتر از هر لحظه ای توی زندگیم بهت احتیاج دارم… ❤️بیای و دستم رو بگیری و به عنوان یه مرد، راهنماییم کنی… . بی اختیار گریه می کردم و با پدرم حرف می زدم… . چهل روز نذر کردم… اول به خدا و بعد به پدرم توسل کردم… گفتم هر چه بادا باد، امرم رو به خدا می سپارم… 🌺اما هر چه می گذشت، محبت یان دایسون، بیشتر از قبل توی قلبم شکل می گرفت… تا جایی که ترسیدم… . – خدایا! حالا اگر نظر شما و پدرم خلاف دلم باشه چی؟ ❤️روز چهلم از راه رسید… تلفن رو برداشتم تا زنگ بزنم قم و بخوام برام استخاره کنن… قبل از فشار دادن دکمه ها، نشستم روی مبل و چشم هام رو بستم… 🌺– خدایا! اگر نظر شما و پدرم خلاف دل منه، فقط از درگاهت قدرت و توانایی می خوام… من، مطیع امر توام… و دکمه روی تلفن رو فشار دادم… ” همان گونه که بر پیامبران پیشین وحی فرستادیم… ❤️بر تو نیز روحی را به فرمان خود، وحی کردیم… تو پیش از این نمی دانستی کتاب و ایمان چیست، ولی ما آن را نوری قرار دادیم که به وسیله آن هر کسی از بندگان خویش را بخواهیم هدایت می کنیم… 🌺و تو مسلما به سوی راه راست هدایت می کنی ” سوره شوری … آیه ۵۲ .و این، پاسخ نذر ۴۰ روزه من بود… ○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ "بر اساس داستان واقعی هفتاد و هفتم:✍مبارکه ان شاالله ❤️تلفن رو قطع کردم و از شدت شادی رفتم سجده خیلی خوشحال بودم که در محبتم اشتباه نکردم و خدا، انتخابم رو تایید می کنه 🌺اما در اوج شادی یهو دلم گرفت گوشی توی دستم بود و می خواستم زنگ بزنم ایران ولی بغض، راه گلوم رو سد کرد و اشک بی اختیار از چشم هام پایین اومد ❤️وقتی مریم عروس شد و با چشم های پر اشک گفت با اجازه پدرم، بله… هیچ صدای جواب و اجازه ای از طرف پدر نیومد هر دومون گریه کردیم، از داغ سکوت پدر! 🌺از اون به بعد هر وقت شهید گمنام می آوردن و ما می رفتیم بالای سر تابوت ها، روی تک تک شون دست می کشیدم و می گفتم ❤️– بابا کی برمی گردی؟ تو عروسی، این پدره که دست دخترش رو توی دست داماد می گذاره تو که نیستی تا دستم رو بگیری تو که نیستی تا من جواب تایید رو از زبونت بشنوم حداقل قبل عروسیم برگرد حتی یه تیکه استخون یا یه تیکه پلاک… 🌺هیچی نمی خوام فقط برگرد گوشی توی دستم ساعت ها، فقط گریه می کردم بالاخره زنگ زدم بعد از سلام و احوال پرسی، ماجرای خواستگاری یان دایسون رو مطرح کردم اما سکوت عمیقی، پشت تلفن رو فرا گرفت… ❤️اول فکر کردم، تماس قطع شده اما وقتی بیشتر دقت کردم، حس کردم مادر داره خیلی آروم گریه می کنه… بالاخره سکوت رو شکست… – زمانی که علی شهید شد و تو تب سنگینی کردی من سپردمت به علی، همه چیزت رو … تو هم سر قولت موندی و به عهدت وفا کردی… 🌺بغض دوباره راه گلوش رو بست… – حدود ۱۰ شب پیش، علی اومد توی خوابم و همه چیز رو تعریف کرد… گفت به زینبم بگو من، تو رو میبرم و دستتون رو توی دست هم میزارم… توکل بر خدا… مبارکه… . ❤️گریه امان هر دومون رو برید… – زینبم! نیازی به بحث و خواستگاری مجدد نیست… جواب همونه که پدرت گفت… مبارکه ان شاء الله… . دیگه نتونستم تلفن رو نگهدارم و بدون خداحافظی قطع کردم… اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد… 🌺تمام پهنای صورتم اشک بود… . همون شب با یان تماس گرفتم و همه چیز رو براش تعریف کردم… فکر کنم من اولین دختری بودم که موقع دادن جواب مثبت، عروس و داماد هر دو گریه می کردن… توی اولین فرصت، اومدیم ایران… پدر و مادرش حاضر نشدن توی عروسی ما شرکت کنن… ❤️مراسم ساده ای که ماه عسلش، سفر ۱۰ روزه مشهد و یک هفته ای جنوب بود… . هیچ وقت به کسی نگفته بودم اما همیشه دلم می خواست با مردی ازدواج کنم که از جنس پدرم باشه… توی فکه تازه فهمیدم چقدر زیبا، داشت ندیده، رنگ پدرم رو به خودش می گرفت… 🌺پایان🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴اعتراضات نسبت به اقدام عجیب دولت در معرفی سایت وام معیشتی و فریب خوردن مردم در زدن گزینه اهدا یارانه! 👈امیدواریم دولت فکری به حال فریب خوردگان بکنه چون واقعا خیلی ها با همین یارانه زندگی میکند @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊دوست دارم اگر می کشم صهیونیست بکشم یا اگر کشته میشوم به دست صهیونیست کشته بشم 💐انتشار به مناسبت سالروز شهادت شهید مدافع حرم مهدی لطفی @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐پیام تشکر حاج حسین یکتا و رییس بیمارستان امیر اعلم از موسسه رباب(همسران شهدای مدافع حرم ) به خاطر ارسال پک‌های پذیرایی همراه با عکس شهدای مدافع حرم و امنیت @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باسلام. کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی برای شهدا عزیز شما به اسم ولینک خود شهید صلواتی استیکرای درخواستی درست مینماید برا درست کردن استیکر به پی وی مدیر مراجعه فرماید (هرشهید پنج استیکر) @shahidmostafamousavi
باسلام. کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی برای شهدا عزیز شما به اسم ولینک خود شهید صلواتی استیکرای درخواستی درست مینماید برا درست کردن استیکر به پی وی مدیر مراجعه فرماید (هرشهید پنج استیکر) @shahidmostafamousavi
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ ✍زهرا اسعدبلند نویسنده خوش ذوق رمان زیبایی باعنوان “ ” را به رشته تحریر درآورده که تقدیم شما عزیزان می کنیم❤️  : 💕از وقتی که حرف زدن یاد گرفتم در آلمان زندگی می کردیم. نه اینکه آلمانی باشیم، نه. ایرانی بودیم آن هم اصیل. اما پدر از مریدان سازمان مجاهدین خلق بود و بعد از کشته شدنِ تنها برادرش در عملیات مرصاد و شکستِ سخت سازمان، ماندن در ایران براش مساوی شده بود با جهنم. پس علی رغم میل مادرم و خانواده ها، بارو بندیل بست و عزم مهاجرت کرد. آن وقتها من یک سالم بود و برادرم دانیال پنج سال. مادرم همیشه نقطه ی مقابل پدرم قرار داشت. اما بی صدا و بی جنجال. و تنها به خاطر حفظ منو برادرم بود که تن به این مهاجرت و زندگی با پدرم می داد. پدری که از مبارزه، فقط بدمستی و شعارهایش را دیده بودیم. شعارهایی که آرمانها و آرزوهای روزهای نوجوانی من و دانیال را محاصره میکرد. که اگر نبود، زندگیم طور دیگه ای میشد. پدرم توهم توطئه داشت اما زیرک بود. پله های برگشت به ایران را پشت سرش خراب نمیکرد. میگفت باید طوری زندگی کنم که هر وقت نیاز شد به راحتی برگردم و برای استواری ستون های سازمان خنجر از پشت بکوبم. نمیدونم واقعا به چه فکر میکرد، انتقام خون برادر؟؟، اعتلای اهداف سازمان؟؟، یا فقط دیوانگی محض؟؟. اما هر چی که بود در بساط فکریش، چیزی از خدا پیدا نمیشد. شاید به زبون نمیاورد اما رنگ کردار و افکارش جز سیاهی شیطان رو مرور نمی کرد. و بیچاره مادرم که خدا را کنجِ بقچه ی سفرش قایم کرده بود، تا مهاجرتش بی خدا نباشد. و زندگی منه یکسال و دانیال پنج ساله میدانی شد، برای مبارزه ی خیر و شر.. و طفلکی خیر، که همیشه شکست میخورد در چهارچوب، سازمان زده ی خانه ی مان. مادرم مدام از خدا و خوبی میگفت و پدرم از اهداف سازمان. چند سالی گذشت اما نه خدا پیروز شد نه سازمان. و من و برادرم دانیال خلاء را انتخاب کردیم، بدون خدا و بدون سازمان و اهدافش. نوجوانی من و دانیال غرق شد در مهمانی و پارتی و دیسکو و خوشگذرانی. جدای از مادرِ همیشه تسبیح به دست و پدر همیشه مست. شاید زیاد راضیمان نمیکرد، اما خب؛ از هیچی که بهتر بود. و به دور از همه حاشیه ها من بودم و محبت های بی دریغ برادرم دانیال که تنها کور سویِ دنیایِ تاریکم بود. آن سالها چند باری هم علی رغم میل پدر، برای دیدار خانواده ها راهی ایران شدیم که اصلا برایم جذاب نبود. حالا سارایِ ۱۸ ساله و دانیال ۲۳ ساله فقط آلمان رو میخواستند با تمام کاباره ها و مشروب هایش. اما انگار زندگی سوپرایزی عظیم داشت برای من و دانیال. در خیابانهای آلمان و دل ایران.   دارد… ♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌مسابقه کتابخوانی سبک زندگی شهدا 🏵کتاب به رنگ صبح🏵 🔸مهلت:۴ خرداد۱۳۹۹ 🔸هزینه:رایگان 🔸زمان قرعه کشی عید فطر جوایز: 🥇نفر اول ۳۰۰ هزار تومان🎁 🥈نفر دوم ۲۵۰ هزارتومان🎁 🥉نفر سوم ۲۰۰ هزار تومان🎁 🛍جایزه نفراتی که در مسابقه شرکت کردند: 🌸دو نفر محصولات فرهنگی به مبلغ ۵۰ هزارتومان💰 🌸سه نفر محصولات فرهنگی به مبلغ ۳۰هزارتومان💰 🌹نحوه شرکت در مسابقه: 🔻دانلود کتاب 📚 pdf به رنگ صبح از کانال: 📲 @jahadgaranegomnam [ایتا، بله و تلگرام] 📩جواب را به صورت یک عدد 15 رقمی به آی‌دی 📲 @fazaam [در ایتا، بله و تلگرام] و یا به ۰۹۱۲۰۵۱۵۹۱۱ پیامک کنید. [سوالات در آخر کتاب] 🔹پاسخ نمونه: ۳۲۴۲۳۱۲۴۳۲۳۲۱۴۲ ✅در این حرکت فرهنگی سهیم باشین با نشر این پیام...💌 گروه جهادگران گمنام @jahadgaranegomnam
🌹شهید احمد محمد مشلب🌹 معروف به شهید bmw سوار لبنانی در شهر نبطیه لبنان دیده به جهان گشود. احمد رتبه ۷ رشته تکنولوژی اطلاعات لبنان بود. اما عشق به شهادت ،او را وارد دانشگاه حقیقت کرد. شهید مشلب که بخاطر چهره زیبایش بسیار مشهور شد در شهر ادلب سوریه بر اثر اصابت ترکش های زیاد ،به فیض شهادت نائل آمد . یادش گرامی باد ‌.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴مهمترین برنامه شیطان در آخرالزمان❗️ درو کردن مؤمنین در 🎞کلیپی زیبا با سخنان شنیدنی استاد ➖➖➖➖➖➖➖➖ ما را به دوستان خود معرفی کنید 👇👇👇👇👇 @shahidmostafamousavi
پسر من جنگاور بود،​غواص بود ،چترباز بود دوره هایی که یک رنجر باید ببیند گذرانده بود، کلاه سبز بود ، غریق نجات بود.💪 اما قبل از همه اینها محسن یک بسیجی بود؛ یک نظامی خالص😊. از خیلی سال قبل تر مسئول حوزه بسیج بود، مسئول آموزش ناصحین بود، مسئول آموزش دانش آموزی پاکدشت بود و همیشه خودش را سرباز رهبر می دانست.✌️ محسن خیلی دوست داشت حضرت آقا را از نزدیک ببیند، حتی در وصیت نامه اش هم نوشته بود که آرزو دارم آقا دست متبرکشان را به روی سرم بکشد. 😍که البته قسمتش نشد اما بعد از شهادتش ، حضرت آقا همینجا سر مزار محسن آمد و چند دقیقه ای ایستاد.❤️ همین عکس است که خیلی معروف شده. شهید مدافع حرم محسن قوطاسلو @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا