eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
336 دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
13.7هزار ویدیو
193 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥کلیپ کوتاه از لحظات دیدار مادری با فرزندش پس از ۳۴سال در ➕پیام مادر شهید به بچه های تفحص شهدا فروردین۹۷ 🌹اینجا👇 @shahidmostafamousavi
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ ✍رمان  : ❤️آن روزها همه چیز خاکستری و سرد بود، حتی چله ی تابستان. پدرم سالها در خیالش مبارزه کرد و مدام از آرمانش گفت به این امید که فرزندانش را تقدیم سازمان کند، که نشد.. که فرزندانش عادت کرده بودند به شعارزدگی پدر، و رنگ نداشت برایشان رجزخوانی هایش. وبیچاره مادر که تنها هم صحبتش، خدایش بود. که هر چه گفت و گفت، هیچ نشد. در آن سالها با پسرهای زیادی دوست بودم. در آن جامعه نه زشت بود، نه گناه. نوعی عادت بود و رسم. پدر که فقط مست بود و چیزی نمیفهمید، مادر هم که اصلا حرفش خریدار نداشت. میماند تنها برادر که خود درگیر بود و حسابی غربی. اما همیشه هوایم را داشت و عشقش را به رخم میکشد، هروز و هر لحظه، درست وقتی که خدایِ مادر، بی خیالش میشد زیر کتک ها و کمربندهای پدر. خدای مادر بد بود. دوستش نداشتم. من خدایی داشتم که برادر میخواندمش. که وقتی صدای جیغ های دلخراشِ مادر زیر آوار کمربند آزارم میداد، محکم گوشهای را میگرفت و اشکهایم را میبوسید. کاش خدای مادر هم کمی مثله دانیال مهربان بود. دانیال در، پنجره، دیوار، آسمان و تمام دنیایم بود..  کل ارتباط این خانواده خلاصه میشد در خوردن چند لقمه غذا در کنار هم، آن هم گاهی، شاید صبحانه ایی، نهاری. چون شبها اصلا پدری نبود که لیست خانواده کامل شود. روزهای زندگی ما اینطور میگذشت.آن روزها گاهی از خودم میپرسیدم: یعنی همه همینطور زندگی میکنند؟؟ حتی خانواده تام؟؟؟ یا مثلا معلم مدرسه مان، خانوم اشتوتگر هم از شوهرش کتک میخورد؟؟ پدر لیزا چطور؟؟ او هم مبارز و دیوانه است؟؟ و بی هیچ جوابی، دلم میسوخت برای دنیایی که خدایش مهربان نبود، به اندازه ی برادرم دانیال.. روزها گذشت و من جز از برادر، عشق هیچکس را خریدار نبودم. بیچاره مادر که چه کشید در آن غربت خانه. که چقدر بی میل بودم نسبت به تمام محبتهایش و او صبوری میکرد محضه داشتنم اما درست در هجده سالگی، دنیایم لرزید.. زلزله ایی که همه چیز را ویران کرد. حتی،  خدایِ دانیال نامم را.. و من خیلی زود وارد بازی قمار با زندگی شدم.. اینجا فقط مادر با خدایش فنجانی چای میخورد..   دارد… ♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
جوانی به سراغ عالمی رفت و گفت سوال دارم: ➊↫وجود خدا راثابت کن ➋↫وجود قضا وقدر را.. ➌↫چطور میشه که شیاطین از آتش هستند ودر قرآن امده که درجهنم عذاب میشن آتش بر آتش چگونه تاثیر دارد؟ عالم سیلی بر صورت جوان زد جوان ناراحت شد که مگه من چه گفتم که منوزدین. عالم گفت جواب هرسه سوال توست. سیلی زدن ایجاد درد کرد آیا درد رادیدی؟ گفت ندیدم ولی دردراحس کردم عالم گفت: خدا هم وجود داره وجود او بانعمت هامعلوم میشه آیا میدانستی که سیلی میزنم گفت خیر گفت این قضا وقدر هست. دست من وصورت تو ازیک جنس بود اما درد را بر صورت وارد کرد همانطور میتواند آتش بر آتش ایجاد عذاب کند. اللهُمَّ عَجِّـــلْ لِوَلِیِّکَ الْفَــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ ✍رمان  : ❤️روزهای هجده سالگیم بود. سال و روزهایی که ققنوس شد و زندگیم را سوزاند. زندگی همه ما را. من.. دانیال..مادر و پدرِ سازمان زده ام. آن روزها، دانیال کمی عجیب شده بود. کتاب میخواند. آن هم کتابهایی که حتی عکس و اسم روی جلدش برایم غریب بود. به مادر محبت میکرد. کمتر با پدر درگیر میشد. به میهمانی و کلوب و .. نمی آمد و حتی گاهی با همان لحنِ عشق زده اش، مرا هم منصرف میکرد. رفت و آمدش منظم شده بود. خدای من مهربان بود، مهربانتر شده بود. اما گاهی حرفهایش، شبیه مادر میشد و این مرا میترساند. من از مذهبی ها متنفر بودم. مادرم ترسو بود وخدایی ترسوتر داشت. اما دانیال جسور بود، حرف زور دیوانه اش میکرد. فریاد میکشید. کتک کاری میکرد. اما نمیترسید، هرگز.. خدای من نباید شبیه مادر و خدایش میشد. خدای من، باید دانیال، برادرم می ماند. پس باید حفظش میکردم، هر طور که شده. خودم را مشتاق حرفهایش نشان میدادم و او میگفت. از بایدها و نبایدها. از درست و غلطهای تعریف شده. از هنجارها و ناهنجارها. حالا دیگر مادر کنار گود ایستاده بود و دانیال میجنگید با پدر، با یک شرِ سیاست زده. در زندگی آن روزهایم چقدر تنفر بود و من باید زندگیشان میکردم. من از سیاست بدم میآمد و پدرِ سیاست زده . ثانیه های عمرم میدویدند و من بی خیالشان. دانیال دیگر مثله من فکر نمیکرد. مثله خودش شده بود. یک خدای مهربانتر. مدام افسانه هایی شیرین میگفت از خدای مادر. که مهربان است. که چنین و چنان میکند. که…. و من متنفرتر میشدم از خدایی که دانیال را از میهمانی ها و خوش گذرانیهای دوستانه ام، حذف کرده بود. این خدا، کارش را خب بلد بود. هر چه بیشتر میگذشت، رفتار دانیال بیشتر عوض میشد. گاهی با هیجان از دوست جدیدش که مسلمان بود میگفت، که خوب و مهربان و عاقل است. که درهای جدیدی به رویش باز کرده.. که این همه سال مادر میگفت و ما نمیفهمیدیم.. که چه گنجی در خانه داشتیمو خواب بودیم.. و من فقط نگاهش میکردم. بی هیچ حس و حالی.. حتی یک روز عکسی از دوست مسلمانش در موبایل، نشانم داد و من چقدر متنفر بودم از دیدن تصور پسری که خدایم را رامِ خدایش کرده بود.   دارد… ♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴با سلام عرض ادب .یه فرمول جالب برای اینکه بدونیم فلان جزئه قرآن ... تو صفحه چنده؟ 🔴تاحالا شده لازم بشه بدونین هر جزء قرآن تو صفحه چنده؟؟؟! خب حالا من بهتون میگم😊 🍒فرض کنیم میخوایم جزء ۸ رو ببینیم از کدوم صفحه شروع میکنه 🍒از ۸ یه عدد کم میکنیم میشه ۷ حالا ۷ رو ضرب در ۲ میکنیم میشه ۱۴ اون ۲ رو میزاریم بغل ۱۴ میشه، ۱۴۲ 🍒پس جزء ۸ از صفحه ۱۴۲ شروع میشه به همین راحتی حالا یکی دیگه رو امتحان کنیم مثلا جزء ۲۱ ۲۱-۱=۲۰ ۲۰×۲=۴۰ ۴۰۲ 🔴پس جزء ۲۱ از صفحه ۴۰۲ شروع میشه... خوب بود!؟؟ 🔴به دوستاتون هم بفرستین به مناسب ماه مبارک رمضان که در رو داریم منو حقیر رو حتما یاد و دعا کنید😊🌹 فراموش نکنید . التماس دعا @shahidaghseyedmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام باقر (علیه السلام) فرمودند: روی موسی (علیه السلام) از کنار دریا عبور می کرد، ناگاه دید صیادی کنار دریا آمد و در برابر خورشید سجده کرد و سخنان شرک آلود گفت: سپس تور خود را به دریا انداخت و بیرون کشید، آن تور پر از ماهی بود و این کار سه بار تکرار شد که در هر سه بار، تور او پر از ماهی بود. او ماهی ها را برداشته و از آن جا رفت. سپس صیاد دیگری به آن جا آمد و وضو گرفت و نماز خواند و حمد و شکر الهی را به جا آورد. آن گاه تور خود را به دریا افکند و بیرون کشید، دید تور خالی است. بار دوم تور خود را به دریا افکند و بیرون کشید، دید تنها یک ماهی کوچک در میان تور است. حمد و سپاس الهی گفت و از آن جا رفت. موسی (علیه السلام) عرض کرد: خدایا! چرا بنده کافر تو با این که با حالت کفر آمد، آن همه ماهی نصیب او شد ولی نصیب بنده با ایمان تو، تنها یک ماهی کوچک بود؟ خداوند به موسی (علیه السلام) چنین وحی کرد: به جانب راست خود نگاه کن. موسی نگاه کرد، نعمت های فراوانی را که خداوند برای بنده مومن فراهم کرد مشاهده نمود. سپس خداوند به موسی وحی کرد: به جانب چپ نگاه کن. موسی نگاه کرد، آن چه از عذاب های سخت را که خداوند برای بنده کافرش مهیا نموده بود دید. سپس خداوند فرمود: ای موسی! با آن همه عذاب که در کمین کافر است، آن چه را که به او - از ماهی های فراوان - دادم، چه سودی به حال او دارد؟ و با آن همه از نعمت های فراوان که برای بنده مومن ذخیره کرده ام، آن چه که امروز از او باز داشته ام، چه ضرری به حال او خواهد داشت؟.. 📕بحارالانوار، ج 13، ص 349 🍂 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💗 یا رقیہ سلام‌الله علیها 💗 در دفتر شعر ڪربلا این خاتون عمرےسٺ بہ دردانہ تخلص دارد بالاے ضریح او مَلڪ حڪ ڪرده در دادن حاجاٺ تخصص دارد 💝 ایام ولادٺ نازدانہ اباعبدالله مبارڪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️چند اشتباه رایج در نوشتن را اصلاح کنیم. 🔺تفاوت انشالله و ان شاءالله درکجاست؟ ❌انشالله: یعنی ما خدا را ایجادکردیم! (نعوذبالله استغفرالله) ✅ان‌شاءالله: یعنی اگر خداوند مقدر فرمود (به خواست خدا) انتشار دهیم تا اشتباه نکنیم. @shahidmostafamousavi
💗 یا رقیہ سلام‌الله علیها 💗 در دفتر شعر ڪربلا این خاتون عمرےسٺ بہ دردانہ تخلص دارد بالاے ضریح او مَلڪ حڪ ڪرده در دادن حاجاٺ تخصص دارد 💝 ایام ولادٺ نازدانہ اباعبدالله مبارڪ💝 @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به فکر ِ مثلِ شهدا مُرْدَن نباش.. به فکرِ مثلِ شهدا کردن باش.. مطمئن باش خدا تو را برای خودش میخرد.. غرق‌ دنیا شده‌ را جام‌ شهادت‌ ندهند. @shahidmostafamousavi
💎 چند العمل برای نجات از بلاها ( کرونا و غیره ) 👌 ضمن رعایت نکات بهداشتی که متخصصین سفارش میکنند 👌 از این راهکارهای معنوی بهره ببریم ✅ 🌹 خواندن رحمه الله 🌹 قرائت زیارت امین الله و زیارت مقدسه عاشورا امام حسین علیه السلام 🌹 دعای شخصی و دعای به چهارده معصوم علیهم السلام - الهی عظم البلاء ....... 🌹 دعای نور حضرت فاطمه الزهراء سلام الله علیها - بِسْمِ اللهِ النُّورِ بِسْمِ اللهِ نُورِ النُّورِ بِسْمِ اللهِ نُورٌ عَلى نُورٍ بِسْمِ اللهِ الَّذى هُوَ مُدَبِّرُ الاُْمُورِ بِسْمِ اللهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ وَ اَنْزَلَ النُّورَ عَلىَ الطُّورِ فى کِتابٍ مَسْطُورٍ فى رَقٍّ مَنْشُورٍ بِقَدَرٍ مَقْدُورٍ عَلى نَبِیٍّ مَحْبُورٍ اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى هُوَ بِالْعِزِّ مَذْکُورٌ وَبِالْفَخْرِ مَشْهُورٌ وَ عَلَى السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ مَشْکُورٌ وَ صَلَّى اللهُ عَلى سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرین . 🌹 دعای سریع الإجابه امام کاظم علیه السلام أبدا - اللّٰهُمَّ إِنِّى أَطَعْتُكَ فِى أَحَبِّ الْأَشْياءِ إِلَيْكَ وَ هُوَ التَّوْحِيدُ وَ لَمْ أَعْصِكَ فِى أَبْغَضِ الْأَشْياءِ إِلَيْكَ وَ هُوَ الْكُفْرُ ، فَاغْفِر لِى ما بَيْنَهُما يَا مَنْ إِلَيْهِ مَفَرِّى آمِنِّى مِمَّا فَزِعْتُ مِنْهُ إِلَيْكَ ............. 🌹 دعای امام سجاد علیه السلام که در صحیفه ایشان هفتم دعاست - یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ وَ یَا مَنْ یُفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ وَ یَا مَنْ یُلْتَمَسُ مِنْهُ المَخْرَجُ إِلَی رَوْحِ الْفَرَجِ ذَلَّتْ لِقُدْرَتِکَ الصِّعَابُ وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِکَ الْأَسْبَابُ وَ جَرَی بِقُدْرَتِکَ الْقَضَاءُ وَ مَضَتْ عَلَی إِرَادَتِکَ الْأَشْیَاءُ فَهِیَ بِمَشِیَّتِکَ دُونَ قَوْلِکَ مُؤْتَمِرَةٌ وَ بِإِرَادَتِکَ دُونَ نَهْیِکَ مُنْزَجِرَةٌ أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ لا یَنْدَفِعُ مِنْهَا إِلّا مَا دَفَعْتَ وَ لا یَنْکَشِفُ مِنْهَا إِلّا مَا کَشَفْتَ وَ قَدْ نَزَلَ بِی یَا رَبِّ مَا قَدْ تَکَأَّدَنِی ثِقْلُهُ وَ أَلَمَّ بِی مَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ وَ بِقُدْرَتِکَ أَوْرَدْتَهُ عَلَیَّ وَ بِسُلْطَانِکَ وَجَّهْتَهُ إِلَیَّ فَلا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ وَ لا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ وَ لا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ وَ لا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ وَ لا مُیَسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ وَ لا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ افْتَحْ لِی یَا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِکَ وَ اکْسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِکَ وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکَوْتُ وَ أَذِقْنِی حَلاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِکَ مَخْرَجاً وَحِیّاً وَ لا تَشْغَلْنِی بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِکَ وَ اسْتِعْمَالِ سُنَنِکَ [سُنَّتِکَ‏] فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بِی یَا رَبِّ ذَرْعاً وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَیَّ هَمّاً وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَی کَشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ فَافْعَلْ بِی ذَلِکَ وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْکَ یَا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ [وَ ذَا الْمَنِّ الْکَرِیمِ فَأَنْتَ قَادِرٌ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ آمِینَ رَبَّ الْعَالَمِین‏]َ‏ 📚 صحیفه سجادیه _ مفاتیح الجنان @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست ✍رمان  : ❤️ماتِ لبهایش بودم. انگار ناگهان دنیا خاموش شد… (چیه؟چرا خشکت زده؟ تو فقط داری میشنوی…اونم از مردی به اسم برادر؛اما من تجربه کردم،از وجودی به نامِ شوهر…یه زن هیچوقت نمیتونه برادر،پدر یا هر فرد دیگه ای رو مثه شوهرش دوست داشته باشه…منظورم مقدار علاقه یا کم و زیادیش نیست. نوعِ احساس فرق داره..رنگ و شکلش، طعمش..تفاوتش از زمینه تا آسمون… بذار اینجوری بهت بگم.اگه یه سارق بهت حمله کنه و اموالتو بدزده، واسه مجازات و محاکمه،سراغِ مردِ نانوا نمیری.مسلما یه راست میری پیشه پلیس،چون همه جوره بهش اعتماد داری و میدونی که فقط اون میتونه، واسه برگردوندن اموالت ومجازات دزدا،هر کاری از دستش بربیاد انجام میده…حالا فکر کن بری سراغ دزد و اون به جای کمک،تو رو دو دستی بسپاره دستِ همون سارقین و ته مونده ی دارایی تو هم به زور ازت بگیره.. اونوقت چه حالی داری؟دوست دارم بشنوم..) و من بی جواب؛فقط نگاهش کردم…(حق داری…جوابی واسه گفتن وجود نداره…چون اصلا نمیتونی تصورشم بکنی…حالم تو اون روزها و شبها که فهمیدم چه بلایی داره سرم میاد و تموم بدبختی هام هدیه ی بزرگترین معتمدِ زندگیم یعنی شوهرمه،همین بود…حسِ مشمئز کننده اییه،وقتی شوهرت چوبِ حراج به تمام زنانگی هات بزنه…دانیال خیلی راحت از من گذشت و وجودمو با هم کیشهاش شریک شد… اون هم منی که از تمام خوونوادم واسه داشتنش گذشتم…بگذریم…اون شب مثه بقیه ی اون همکیشای نجسش اومدم سراغم، مست و گیج..اولش تو شوک بودم.گفتم لابد ازم خجالت میکشه یا حداقل یه معذرت خواهی کوچولو..اما نه..اولش که اصلا نشناخت،بعد از چند دقیقه که خوب نگام کرد یهو انگار چیزی یادش اومد! اونوقت به یه صدای کش دار گفت که تا آخر عمرت مدیون منی،بهشت رو برات خریدم..)خندید…با صدای بلند. چقدر خنده هایش ترسناک بود. دستمانم آرام و قرار نداشت. نمیتوانستم کنترلشان کنم..ای کاش تمام این قصه ها،دروغی مضحک باشد.. عثمان فنجان قهوه ام را میان دو دستم مخفی کرد:(بخورش.. گرمت میکنه..)مگر قهوه ام داغ بود؟؟ اصلا مگر دمایی جز سرما وجود داشت؟سالهاست که دیگر نمیدانم گرما چه طعمی دارد… صوفی تکیه داده به صندلی، در سکوت آنالیزمان میکرد:(چقدر ساده ای تو دختر.. ) حرفش را خواندم، نباید ادامه میداد:(بقیه اش.. انقدر منتظرم نذار.. چه اتفاقی افتاد؟) به سمتم خم شد،دستانش را در هم گره کرد و روی میز گذاشت، چشمانش، آهنگ عجیبی داشت: (کُشتمش..فرستادمش بهشت…) فنجانِ قهوه از دستم رها شد..دنیا ایستاد…ای کاش میشد،کیوسکی بود و تلفنی سکه ایی،تا یک سکه از عمرم خرج میکردم و چند دقیقه با دنیا اختلاط. آنوقت شاید میشد راضی شود به قرض دادنِ سازش..تا برای دو روز هم که شده به میل خودم کوکش کنم.. دانیال …دانیال…دانیال!!! ادامه دارد.. ♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ 🍂 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رزم‌آرا هیچگاه نقطه پایان کسانی که ملت ایران را لایق دست یافتن به تکنولوژی و پذیرفتن مسئولیت صنایع جدی نمی‌دانستند، نبود و حتی پس از انقلاب نیز همواره تفکر غرب گرا همین تفکر را پیگیری کرده است. _جوانترین_ شهید_ مدافع_ حرم مصطفی_ موسوی به ما بپیوندید👇 @shahidmostafamousavi