eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
323 دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
14.5هزار ویدیو
203 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
دعای فرج آقا امام زمان عج اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر ؛ آمین یا رب العالمین @shahidmostafamousavi
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست ✍رمان  : 💜حسابی گیج و کلافه بودم. اصلا نمی فهمیدم چه اتفاقی افتاده.من و دانیال مبارزه ای نداشتیم برای دل بریدن از هم.اصلا همین مبارزه حق زندگی را از ما گرفته بود و هر دو قسم خورده بودیم که هیچ وقت نخواهیمش..اما حالا … نمیدانستم در کدام قسمت از زندگیم ایستاده ام.عثمان با شنیدن این کلمه تعجب نکرد،تنها جا خورد…و فقط پرسید:مبارزه؟؟ مگر دیگر چیزی برای از دست دادن داریم که مبارزه کنیم؟؟ و من مدام سوالش را تکرار میکردم. و چقدر ساده،تمام زندگیم را؛در یک جمله به رخم کشید این مسلمان ترسو! ای کاش زودتر از اینها با هانیه حرف میزد و تمام داشته هایش را روی دایره میریخت و نشانش میداد که چیزی برای مبارزه نمانده. حکم صادر شد،مسلمانها دیوانه ای بیش نیستند.اما برادرم دوست داشتنی بود.پس باید برای خودم می ماند… حالا من مانده بودم و تکه های پازلی که طراحش اسلام بود.باید از ماجرا سردرمیاوردم…حداقل از مبارزه ای که دانیال را از من جدا کرد.و تنها سرنخهای من و عثمان چند عکس بود و کلمه ی مبارزه… مدتی از جستجوهای بی نتیجه مان گذشت و ناامیدی بیتوته کرده بود در وجودمان.و من هر شب ناخواسته از پیگیری های بی نتیجه ام به مادرِ همیشه نگران توضیح میدادم و او فقط با اشک پاسخ میداد. تا اینکه بعد از مدتها تلاش چیزی نظرم را جلب کرد.سخنرانی تبلیغات گونه ی مردی مسلمان در یکی از خیابانها… ظاهرش درست مثل دانیال عجیب و مسخره بود.کچل…ریش بلند،بدون سبیل و به رسم مسلمانان کلاهی سفید و توری شکل بر سر داشت. چند مرد دیگر روی سکویی بلند در اطرافش ایستاده و با مهربانی پاسخ جوانانِ جمع شده را میدادند و برشورهایی را بین شان توزیع میکردند. ای مسلمانان حیله گر…آن دوست مسلمان با همین فریبگری اش،دانیال را از من گرفت…آخ که اگر پیداش کنم،به سنت خودشان ذره ذره نابودش میکنم… سریع با عثمان تماس گرفتم و آدرس را دادم.تا آمدنش در گوشه ایی از خیابان ایستادم و با دقت به حرفهای مبلغان گوش دادم.چه وعده هایی…بهشت و جهنم را میان خودشان تقسیم کرده بودند و از مبارزه ای عجیب میگفتند… و احمقهایی که با دهان باز و گوشهایی دراز،آب از لب و لوچه شان آویزان بود…یعنی زمین آنقدر ابله داشت؟؟؟ زمان زیادی نگذشته بود که عثمان سریع خود را رساند.با سر به مرد سخنرانِ روی سکو اشاره کردم.و او هم با سکوت در کنار ایستاد.و سپس زیر لب زمزمه کرد (بیچاره هانیه!) ادامه دارد.. ♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست ✍رمان  : ❤️مرد از بهشت می گفت… از وعده هایِ خدایی که قبولش نداشتم… از مبارزه ایی که جز رستگاری در آن نبود… از مزایای دنیوی و اخروی که اصلا نمیخواستم شان…راستی هانیه و دانیال گول کدام وعده دروغین را خورده بودند؟؟؟؟ سخنرانی تمام شد.برشورها پخش شدند.و همه رفتند جز من که یخ زده تکیه به دیوار روی زمین نشسته بودم و عثمانی که با چهره ایی نگران مقابلم روی دو زانو خم شده بود و با تکان،اسمم را صدا میزد:(سارا.. سارا.. خوبی..؟؟) و من با سر،خوب بودن دروغینم را تایید کردم.بیچاره عثمان که این روزها باید نگران من هم میشد… بازویم را گرفت و بلندم کرد( این حرفها..این سخنرانی برام آشنا بود..) و من یخ زده با صدایی از ته چاه گفتم: ( چقدر اسلام بده.. ) سکوت عجیبی در آن خیابان سرما خورده حاکم بود و فقط صدای قدمهای من و عثمان سکوت را می شکست.(اسلام بد نیست.. فقط..) و من منفجر شدم (فقط چی؟؟ خداتون بده؟؟ یا داداش بدبخت من؟؟حرفای امروزه اون مرد را نشنیدی؟؟داشت با پنبه سر میبرید.در واقع داشت واسه جنگش یار جمع میکرد…مثه بابام که مسلمون بود و یه عمر واسه سازمانش یار جمع کرد… شما مسلمونا و خداتون چی میخواین از ماا..هان؟؟اگه تو الان اینجا وایستادی فقط یه دلیل داره،مثه مامانم ترسویی…همین…دانیال نترسید و شد یه مسلمون وحشی…یه نگاه به دنیا بنداز،هر گوشه اش که جنگه یه اسمی از شما و اسلامتون هست… میبینی همه تون عوضی هستین..) بی تفاوت به شرم نگاه و سرِ به زیر انداخته اش،قدم تند کردم و رفتم. و او ماند حیران،در خیابانی تنها… چند روزی گذشت.هیچ خبری از عثمان نبود.نه تماسی،نه پیامکی…چند روزی که در خانه حبس بودم،نه به اجبار پدر یا غضب مادر…فقط به دل خودم!! ادامه دارد.. ♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡🍂 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
انالله و انا الیه راجعون خبردار شدیم که پدر بزرگوار شهید احمد اعطایی به رحمت خدا پیوست آرزو می کنیم که وسعت صبر خانواده ی این دوستان  عزیز به اندازه ی دریای غمشان باشد تسلیت قطره ایست در برابر غم دریا گونه ی شما از خداوند صبری عظیم برای خانواده محترمتان شهید خواستاریم امیدوارم غم آخرتان باشد و با هم دعا کنیم تا خداوند بزرگ روح عزیز  از دست رفته را باشهید عزیزشان قرین رحمت کند و خوب از این میهمان جدید پذیرایی کند . ازطرف خانواده شهید موسوی @shahidmostafamousavi
🔻چرا دزدهای حکومتی(اختلاسگران) برای گریز ، *کانادا* را برمی گزینند؟ 🖌نوشتار: *اردشیرثابت،دکترای حقوق بین الملل* یک تحلیلگر سیاسی باید این پرسش را مطرح کند که چرا از میان نزدیک به ۲۰۰کشور در جهان ، کانادا مقصد اختلاسگران حکومتی جمهوری اسلامی ایران است؟؟ پاسخ به این پرسش از نگاه عوام شاید این باشد که کانادا کشور مهاجرپذیر و دارای امکانات رشد و سرمایه گذاری است. اما بسیاری از دیگر کشورهای جهان نیز همین ویژگی را دارا هستند... *پس چرا کانادا ؟؟؟* پاسخ به این پرسش را باید در پیوندهای بخش *انگلوفیل*(دوستداران انگلیس و دوتابعیتی های امپراتوری بریتانیا) با پیکرهٔ حکومت دانست. روش استعمار انگلیس در ایران بسیار پیچیده و رازآلود است. اما این رازواره ها در ادامه برایتان روشن می کنم. بیشتر اختلاسهای کلان و میلیارد دلاری در جمهوری اسلامی ، با *چراغ سبز لندن* و پشتیبانی *عناصر انگلوفیل* نفوذی در *سیستم امنیتی و قضایی* انجام می شود! برای یک *اختلاس بزرگ میلیارد دلاری* مجموعه ای از عوامل اطلاعاتی *ام آی سیکس MI 6* (اینتلیجنت سرویس ، دایره ٔ خارج از مرزهای بریتانیا) و عوامل داخلی یک حکومت در یک نقطه از دنیا همکاری می کنند تا سرانجام این رقم بزرگ اختلاس سر از بانکهای کانادا و نهایتأ انگلیس درآورند! این ، تازه ترین روش استعمار انگلیس در ایران ودر کشورهای متخاصم دیگر هست که در ایران خیلی موفق بوده، آنها به کسانی که در مقام و مَسنَدهای حساس *مالی ، اقتصادی و سیاسی* قرار دارند تابعیت و شهروندی بریتانیا را می دهند. داشتن گذرنامهٔ بریتانیایی یا کانادایی یکی از شرایط مهمّ یک *اختلاس موفق*(با پشتیبانی لندن) است! یعنی کاردار سفارت انگلیس در ایران بعنوان یک هدیه وپیش کش با فرد مورد نظر که معمولا افراد رده بالا حکومتند تماس گرفته وپاسپورت اقامت دائم در انگلیس یا کانادا را اهدا می کند ،که در واکاوی که اینجانب تا کنون انجام داده ام تعدادی از مدیران ارشد قدیمی اهم از وزیران ونمایندگان مجلس و... وبیشتر فرزندان آنان پاسپورت انگلیس وکانادا اهدا شده، که در این بین توجه خاصی به مدیران بانک مرکزی و مدیران ارشد دیگر بانکها شده !! اینها یک برنامه کاملا زیرکانه سازمان ام ای ایکس، انگلستان هست. در این چندساله ، میلیاردها دلار از سرمایه و ثروت مردم ایران به بانکهای امپراتوری بریتانیا سرازیر شده است. تحقیقات در این باره برای هر روزنامه نگاری(چه در ایران و چه در بریتانیا) *پیامد مرگ* به همراه دارد!!! این یک *افشاگری بزرگ* است که در *هزارتوی یک دسیسه* ، بسیاری را ناپدید کرده و می کند... فقر و فلاکت مردم ایران با خروج میلیاردها دلار ثروت از کشور و روانه شدن آن ثروت به کانادا و لندن رقم می خورد. اما باز این پرسش را پیش می کشیم که چرا *کانادا*؟ بسیاری از مردم عادی نمی دانند که کانادا کشوری مستقل نیست و جزئی از خاک امپراتوری پهناور انگلیس است! پادشاه انگلیس ، پادشاه کانادا نیز به شمار می رود. ( *فرماندار کانادا* توسط *ملکه الیزابت* تعیین می شود) *استرالیا، کانادا، نیوزلند* و بسیاری از کشورهای جهان اکنون *جزوی از ممالک پادشاهی انگلیس* به شمار می آیند و با عنوان *کشورهای همسود*(کامنولث) یا *مشترک المنافع* شناخته می شوند. تمام قوانین این کشورها باید به *توشیح وامضای ملوکانه شاه انگلیس* برسد ، وگرنه هیچ ارزشی نخواهند داشت!! این همان *راز فلسفهٔ شاهنشاهی* است که عوام و جمهوری خواهان از درک آن ناتوانند. انگلیس هرگز نمیتوانست با ساختار *حکومت جمهوری* چنین امپراتوری ای را زیر نگین خویش داشته باشد. پس مجبور هست در قرن بیستم بعنوان کشور پادشاهی حکومت کند. بانکهای کانادا و لندن روابط بسیار نزدیک و تنگاتنگی باهم دارند و با یک *امپراتوری مالی* اداره می شوند. بنابراین تزریق پول های بادآورده به نظام بانکی کانادا ، یعنی تزریق پولهای ملت ایران به *نظام مالی امپراتوری بریتانیا* اینگونه است که انگلیس *بدون شلیک حتی یک گلوله* و تنها با نفوذ دادن *عناصر انگلوفیل خودفروخته* در پُست های حسّاس نظام ، در حال *چپاول ایران* است. به راستی ایرانیان در یک *سیستم برده داری انگلیسی* تبدیل به *برده های پادشاه بریتانیا* شده اند. پول هایی که می بایست در زیرساختهای عمرانی ایران به صورت وام به صاحبان صنایع و مشاغل پرداخت شود ، به جیب *شهروندان انگلیسی و کانادایی(عضو امپراتوری بریتانیا)* می رود.... انگلیس در خواب هم نمی دید که بتواند روزی یک *کشور ثروتمند* همچون ایران را *بدون جنگ و هزینهٔ سیاسی و نظامی* «مستعمره» خویش کند!!!!!! درآینده و با آشفته تر شدن اوضاع ، نگران *گریز آقازادگان* که تا کنون به بیشترشان پاسپورت انگلیس وکانادا اهدا شده ، پولهای بیشتری به سوی سرزمین های پادشاهی بریتانیا بویژه کانادا خواهیم بود. البته *حکومت انگلیس (این استعمارگ
ر کهنه کار و روباه صفت)* به اندازه ای زرنگ و هوشمند است که مستقیمأ از پذیرش اختلاسگران حکومتی سر باز زند. اما آدرس کانادا (و پاسپورت کانادایی) را در جیب آن ها می گذارد! . هیچ می دانید : *حتی در صورت تغییر حکومتها نیز امکان بازگرداندن این افراد فراری وجود ندارد!!* زیرا *دوتابعیتی* بودن ، ایشان سبب می شود تا مورد پشتیبانی کشورهای استعماری مانند کانادا و انگلیس قرار گیرند! همانگونه که *محمود خاوری* و..... با خیالی آسوده میلیاردها دلار از سرمایهٔ ملت ایران را به *نظام مالی امپراتوری بریتانیا* تزریق کرد و هرگز مورد پیگرد قرار نگرفتند. با سپاس: اردشیر ثابت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرحوم حاج شیخ عباس قمی در کتاب منازل الاخره، می نویسد : شخصی به نام ابن صمد، بیشتر اوقات شب و روز، نفس خود را حساب میکرد. پس روزی ایام گذشته عمر خود را که حساب می کرد، دید شصت سال از عمرش گذشته است. پس حساب کرد ایام آن را، یافت که بیست و یک هزار و پانصد روز می شود. گفت: وای بر من اگر روزی یک گناه بیشتر نکرده باشم. پس ملاقات میکنم خدای را با بیست و یک هزار و پانصد گناه.. این را بگفت و بی هوش افتاد و در همان بیهوشی وفات نمود...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم بیانیه کانون اسلامی مهندسین درخشش ملت بزرگ ایران در آزمون و رزمآیش کرونا دشمن زبون و درمانده و ایادی و نفوذی او در منطقه و داخل، انگشت به دهان و متعجب از جلوه ایران اسلامی در مقابله با کروناست.. چراکه انتظار قطعی و دقیق و علمی آنها چیز دیگری بود. و حالا، چیز دیگری شده است. آن ها انتظار داشتنند کرونا، چین را تا مدتها گرفتار کند. و در اقتصاد و بهداشت فلج شود.و صدها میلیون تلفات و ترلیون ها دلار ضرر کند و به عنوان مولد و ناقل و شایع ویروس کرونا سر شکسته کند. چی شد؟! آن ها انتظار داشتند کرونا شب یوم الله انتخابات زندانی خانگی شوند. و سلول های نامرئی که از یک دیگر با فاصله هلر دستوری، برمند. چی شد؟! و حکومت پزشکی تبدیل به حکومت نظامی شود. چی شد؟! و انتخابات تبدیل به کودتای نظامی و حمله داعشی های داخلی و خارجی شود. چی شد؟! و دخالت نظامی توسط نظامیان پا در هوای آمریکایی شود. چی شد؟! انتظار این بود که کرونا نیمی از جمعیت ایران را در عرض یک هفته بکشد.چی شد؟! و ایران را تبدیل به یگ ویرانه و تجزیه کند!. چی شد؟! و اما امروز ایران، موفق ترین کشور دنیا، حتی در مقایسه با چین، در مفابله باکرونا و کشف ودفع و رفع توطئه و عملیات براندازی و... همزمان، در عالم است. ملت بزرگ ایران، با درخششی این چنین، انتخابات فرا رو را، باگزینشی بی نظیر، گام دوم انقلاب را، با رهنمود های مکتوب امام خامنه ای مدظله العالی بر خواهد داشت. ان شاءالله. "اللهم انانرغب الیک فی دولت کریمه تعز بها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق واهله*واحعل لنا سلطانا نصیرا" مجیدحبیبیان دبیرکل کانون اسلامی مهندسین "بازوی فنی حزب الله" اولین جلشه هم اندیشی کارگروه اول اجتماعی_سیاسی یکم اردی بهشت نود و نه هجری شمسی۱
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست ✍رمان  : ❤️و من گفتم…از تصمیمم برای وصل شدن به مسلمانهای جنگجو،از تسلیم تمام هستی ام برای داشتن برادر و مبارزه ای که برای رسیدن به دانیال؛ حاضر به قبولش بودم.اما با پرواز هر جمله از دهانم،رنگ چشمان عثمان قرمز و قرمزتر میشد.و در آخر،فقط در سکوت نگاهم کرد.بی هیچ کلامی… من عادت داشتم به چشمانِ پرحرف و زبان لال…پس منتظر نشستم. تماشای باران از پشت شیشه چقدر دلچسب بود. یادم باشد وقتی دانیال را پیدا کردم، حتما او را در یک روز بارانی به اینجا بیاورم. قطرات باران مثله کودکی هام رویِ شیشه لیز میخورد و به سرعت سقوط میکردم…چقدر بچه گی باید میکردم و نشد… جیغ دلخراشِ، پایه صندلی روی زمین و سپس کشیده شدن سریع و نامهربان بازویم توسط عثمان.عثمان مگر عصبانی هم میشد؟؟؟کاپشن و کلاهم را به سمتم گرفت،پیش بندش را با عصبانیت روی میز پرت کرد و با اشاره به همکارش چیزی را فهماند (سارا بپوش بریم..) و من گیج:(چی شده؟؟ کجا میخوای منو ببری؟؟) بی هیچ حرفی با کلاه و شال، سرو گردنم را پوشاند و کشان کشان به بیرون برد.کمی ترسیدم پس تقلا جایز بود اما فایده ایی نداشت،دستان عثمان مانند فولاد دور بازوم گره شده بود.و من مانند جوجه اردکی کوچک در کنارگامهای بلندش میدویدم.بعد از مقداری پیاده روی، سوار تاکسی شدیم و من با ترس پرسیدم از جایی که میرویم و عثمان در سکوت فقط به رو به رویش خیره شد. بعد از مدتی در مقابل ساختمانی زشت و مهاجر نشین ایستادیم.و من برای اولین بار به اندازه تمامِ نداشته هایم ترسیدم…راستی من چقدر نداشته در کنارِ معدود داشته هایم، داشتم!!! از ترس تمام بدنم میلرزید. عثمان بازویم را گرفت و با پوزخندی عصبی زیر گوشم زمزمه کرد:( نیم ساعت پیش یه سوپرمن رو به روم نشسته بود…حالا چی شده؟؟همینجوری میخوای تو مبارزشون شرکت کنی دختره ی احمق؟؟کم کم عادت میکنی… این تازه اولشه…یادت رفته، منم یه مسلمونم..)راست میگفت و من ترسیدم…دلم میخواست در دلم خدا را صدا بزنم!ولی نه…خدا، خدای همین مسلمانهاست…پس تقلا کردم اما بی فایده بود و او کشان کشان مرا با خود همراه میکرد.اگر فریاد هم میزدم کسی به دادم نمیرسید…آنجا دلها یخ زده بود… از بین دندانهای قفل شده ام غریدم: (شما مسلمونا همتون کثیفین؟؟ ازتون بدم میاد..)و او در سکوت مرا از پله های ساختمان نیمه مسکونی بالا میبرد. چرا فکر میکردم عثمان مهربان و ترسوست؟؟ نه نبود…. ادامه دارد.. ♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزنامه اطلاعات در یادداشتی نوشت: سال ۱۳۶۶ شمسی است. بازی‌های فوتبال مقدماتی جام ملت‌های آسیا. کاتماندو پایتخت کشور فقیر نپال. تیم فوتبال ایران با تیم میزبان در حال بازی است. در نیمه دوم، در حالی که بازیکنان ایران بازی را از حریف، تا اینجای کار، برده‌اند، مرتضی کرمانی مقدم بازیکن ستاره مهاجم تیم ملی در زمین خوش‌ می‌درخشد و نیمکت‌نشینان بازی برجسته او را تشویق می‌کنند. ناگهان مرحوم پرویز دهداری مدیر فنی تیم ملی به رضا وطن‌خواه سرمربی تیم می‌گوید مرتضی را از زمین بیرون بکش! وطن‌خواه به دهداری می‌گوید پرویزخان! ما هر سه تعویض‌مان را انجام داده‌ایم. نمی‌توانیم دیگر تعویض کنیم. مرتضی هم که فوق‌العاده ظاهر شده است. پرویزخان اما می‌گوید می‌دانم که نمی‌توانیم تعویض کنیم، گفتم از زمین بیرون بیار. ده نفره بازی می‌کنیم! مرتضی در میان بهت خودش و ناباوری بازیکنان حریف و تماشاچیان، از زمین بیرون می‌آید بدون آنکه کسی بتواند جانشینش شود. بعد از بازی، وطن‌خواه مرتضی کرمانی مقدم را می‌خواهد و می‌گوید پرویزخان با شما کار دارد. به اتاقش برو. پرویز دهداری با او آرام آرام شروع به سخن می‌کند. از او و توانایی‌اش در فوتبال تعریف می‌کند و او را تشویق و تحسین می‌کند. بعد از این تعریف‌ها، مرتضی بیشتر تعجب می‌کند. از او می‌پرسد: خیلی عذر می‌خواهم پرویزخان. اگر این طور است که می‌فرمائید پس چرا وسط بازی مرا کشیدید بیرون. من که حتی کارت زرد هم نداشتم… . دهداری نگاهی عمیق به مرتضی می‌کند. مرتضی احساس می‌کند نگاه‌های پرویزخان از او گذر کرد و تا دوردست‌ها، آنسوی دیوار اتاق، امتداد یافت… پرویزخان نفس عمیقی می‌کشد و می‌گوید: تو آن بازیکن حریف را دریبل یکسره و دو سره زدی و بعد توپ را از میان پاهایش عبور دادی و دوباره توپ را گرفتی و منتظر ماندی تا دوباره تقلا کند و دوباره دریبلش کنی؟ فکر نکردی که آن بازیکن هم، مثل تو، بازیکن تیم ملی یک سرزمین است. ملتی منتظر دیدن درخشش و شایستگی او هستند. از آن گذشته، او پدر دارد، مادر دارد، احتمالاً زن دارد، بچه دارد، خویشاوند دارد، آنها دارند بازی را می‌بینند، منتظرند ببینند فرزندشان، همسرشان یا پدرشان در مصاف با حریف چه می‌کند. تو او را نزد خانواده‌اش، بچه‌محل‌هایش، دوستانش و ملتش تحقیر کردی، خوار و خفیف کردی. مرتضی جان! ما قبل از اینکه فوتبالیست باشیم، انسانیم. چه کسی به ما حق داده است انسان دیگری را کوچک کنیم، حقیر کنیم، خجالت‌زده کنیم. آن هم در برابر میلیون‌ها جفت چشم…؟ پس انسانیت چه می‌شود؟ اخلاق چه می‌شود؟ جوانمردی چه می شود؟ فتوت چه می‌شود؟… پرویزخان سخن می‌گفت و مرتضی اشک می‌ریخت…....... پی نوشت.... چگونه بود این نسل؟ نسلی که نه ستاد اقامه نماز داشت، نه ستاد امر به معروف و نه بر در و دیوار شهرهایش آیه و حدیث و روایت. نه نماز جمعه نه هرروز از رادیو و تلویزیون اش روایت اخلاق دین داری و درس انسانیت خبری بود. آن نسل سینمای فیلم فارسی داشت. عرق فروشی سر خیابان رو داشت اما برای رفتن یا نرفتن مختار بود. این نسل دمار از روزگار لشکر عراق در آورد. فقط با اینگونه آزادی و این طرز تفکر میتوان آموخت که برخورد با زیردست باید چگونه باشد. نسل گذشته براستی و به دور از ریا و نفاق اخلاق گرا و آزاده بودند که امتداد راه پوریای ولی و تختی در مسیری سبز تا نپال هم کشیده میشود... اخلاق و جوانمردی را با بخشنامه و دستور نمی توان در جامعه جاری کرد....
پر کن از باده ی چشمت قدح صبح مرا خود بگو من ز تـــــو سرمست شوم یا خورشید. کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی @shahidmostafamousavi
💫این تصویر جالب را در یکی از کانالهای جمهوری آذربایجان دیدم، متن جالبی نوشته شده:👇 〽️این دستان ترور شده است... دستانی که بعد از آن دست دادن در دنیا حرام گشت به نظر می رسد خدا هم از شهادت سلیمانی (رضوان الله تعالی علیه)آزرده شد. لینک کانال در پیام رسان ایتا 👇 کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی @shahidmostafamousavi
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست ✍رمان  : ❤️مبهوت به نیم رخش خیره ماندم، حالا دیگر وحشت لالم کرده بود. در باز شد.زنی با پوشیه رو به رویمان ایستاد وبه داخل دعوتمان کرد.عثمان با سلام و لبخندی عصبی،من را به داخل خانه کشاند و با دور شدن زن از ما،مرا به طرف کاناپه ی کهنه ی کنار دیوار پرت کرد.صدای زن آشپزخانه بلند شد:(خوش اومدین..داشتم چایی درست میکردم..اگه بخواین برای شما هم میارم..)و من چقدر از چای متنفر بودم. عثمان عصبی قدم میزد و به صورتش دست میکشید که ناگهان صدای گریه نوزادی از تخت کوچک وکهنه کنار دیوار بلند شد. نگاهی به منِ غرق شده در ترس انداخت و به آرامی کودک را از تخت بیرون کشید.بعد از چند دقیقه زن با همان حجاب و پوشیه با سه فنجان چای نزد ما آمد وکودک را از عثمان گرفت.نمیدانستم چه اتفاقی قرار است بیفتم و فقط دلم دانیال را میخواست… کودک آرام گرفت وعثمان بانرمشی ساختگی از زن خواست تابنشیند و ازمبارزه اش بگویم… چهره زن را نمیدیم اما آهی که ازنهادش بلند شد حکم خرابی پله ای پشت سرش رامیداد…و عثمان با کلافگی ازخانه بیرون رفت. زن با صدایی مچاله در حالیکه به کودکش شیر میداد،لب باز کرد به گفتن…از آرامش اتاقش…از خواهر و برادرهایش…از پدر ومادر مهربان ومعمولیش…از درس و دانشگاهش.از آرزوهایی که خود با دستانش سوزاند…همه وهمه قبل از مبارزه.. رو به روی من، زن ۲۱ ساله آلمانی نشسته بود که به طمع بهشت مسلمانان،راهی جنگ و جهاد شد. جنگی که حتی تیکه ای از پازل آن مربوط به او نمیشد..اما مسلمان وار رفت..و از منوی جهاد،نکاحش را انتخاب کرد…نکاحی که وقتی به خود آمد،روسپی اش کرده بود درمیان کاباره ای از مردان به اصطلاح مبارز…و او هر روز و هر ساعت پذیرایی میکرد از شهوت مردانی که نصفشان اصلا مسلمان نبودند وبه طمع پول، خشاب پر میکردند.وقتی درماندگی، افسارِ جهاد در راه خدایش را برید، هدایایی کوچک نصیبش شد از مردانی که نمیدانست کدام را پدر،نوزادش بخواند و کدام راعامل ایدز افتاده به جان خود و کودکش…دلم لرزید… وقتی از دردها ولحظه های پشیمانیش گفت درست وقتی که راهی برای بازگشتش نبود و او دست و پامیزد در میان مردانی که گاه به جان هم میافتادند محض یک ساعت داشتنش…تنم یخ زد وقتی از دخترانی گفت که دیگر راهی جز خفه شدن درمنجلاب نکاح برایشان نمانده. و هرروز هستند دخترهایی که به طمع بهشت خدا میروند و برگشتشان با همان خداست… و من چقدر از بهشت ترسیدم… یعنی دانیال هم یکی از همین مردان بود؟؟؟ ادامه دارد.. ما را به دوستان خود معرفی کنید موسوی شهیدمدافع_ حرم @shahidmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3889c7 ♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
🌹 امام صادق علیه السلام:هر كس سه روز آخر ماه شعبان را روزه بگیرد و به روزه ماه رمضان وصل كند، خداوند ثواب روزه دو ماه پى در پى را برایش محسُوب مى كند. 📚 وسائل الشیعه، ج ۷، ص۳۷۵ لینک کانال در پیام رسان ایتا وتلگرام 👇 کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی @shahidmostafamousavi https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 آینده‌نگری رهبرانقلاب درباره‌ی قطع وابستگی اقتصاد کشور به نفت ▪️ قیمت نفت آمریکا امروز ۹۹/۰۲/۰۱، در یک رکورد شکنی بی‌سابقه به قیمت منفی ۳۹ دلار رسید! این بدین‌معناست که شرکت‌های نفتی برای فروش نفت می‌بایست بهایی هم به خریداران در ازای نفت پرداخت کنند. ▪️اگرچه قیمت نفت امکان دارد به شرایط قبلی خود برگردد اما این سقوط قیمت نشان داد که نفت وضعیت پایدار و قابل اعتنایی ندارد. ➕سخنان دو ماه پیش رهبر انقلاب را ببینید لینک کانال در پیام رسان ایتا وتلگرام 👇 کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی @shahidmostafamousavi https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*قويترين معذرت خواهی در تاريخ اسلام...* هنگامی که ابوذر به بلال گفت: "حتی تو هم ای پسر زن سیاه اشتباه مرا می‌گیری؟.." بلال سرگشته و خشمگین برخاست و گفت: "به خدا سوگند برای این توهین از تو نزد پیامبر خدا (ﷺ) شکایت خواهم کرد.." چهره‌ی پیامبر (ﷺ) از شنیدن این جریان دگرگون شد و گفت: "ای ابوذر!.. آیا او را بخاطر مادرش سرزنش کرده‌ای ؟ تو کسی هستی که هنوز آثار جاهلیت در تو دیده می‌شود..." در این حال ابوذر به گریه افتاد و گفت: "ای رسول خدا برایم طلب آمرزش کن " سپس با حالت گریه از مسجد بیرون آمد و به نزد بلال رفت و در مقابل او چهره‌اش را بر خاک گذاشت و گفت: "ای بلال! به خدا سوگند چهره‌ام را از روی خاک بلند نمیکنم ، مگر آنکه تو با پایت آن را لگد‌مال کنی ، چون تو بزرگواری و من پست و بی‌ارزش... اشک از چشمان بلال سرازیر شد، نزدیک ابوذر آمد، خم شد و چهره‌ی ابوذر را بوسید و گفت: " به خدا سوگند من چهره‌ی کسی که حتی یک بار هم در برابر خدا سجده کرده باشد را لگد‌مال نمی‌کنم..." سپس هر دو برخاستند همدیگر را در آغوش گرفتند و گریستند... 🌴🌴🌴🌴🌴 امروزه در میان ما کسانی هستند که دهها مرتبه به یکدیگر اهانت می‌کنند، اما هيچوقت به یکدیگر نمی‌گویند برادر یا خواهر گرامی، مرا ببخش... بعضی از ما احساس همدیگر را به خاطر عقاید، اصول و ارزشمندترین چیزهای زندگی‌شان عمیقاً جریحه‌دار می‌کنیم ولی هیچگاه عبارت معذرت خواهی را بر زبان نمی‌آوریم و از گفتن آن شرمسار می‌شویم... معذرت خواهی فرهنگی با ارزش و گرانقدر است... رفتاری بزرگ و ارزشمند که برخی آن را توهین به نفس میشمارند... در آستانه ماه مبارك رمضان من از شما بخاطر هر اشتباه یا سخنی که احساسات شما را جریحه‌دار کرده است عذرخواهی می‌کنم... این فرهنگی‌ست که باید آن را گسترش داد... همگی مسافریم و توشه‌ی راهمان اندک است؛ از خداوند برای دنیا و آخرتمان طلب بخشش و سلامت دین کنیم... التماس دعا ما را به دوستان خود معرفی کنید موسوی شهیدمدافع_ حرم @shahidmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✊ ما پای سپــــاه عشق هستیم همه ✊ دلدادهٔ راه عشــــق هستیم همه ✊ تا کــــور شود هر آنکه نتواند دید ✊ ما پشت و پناه عشق هستیم همه 📆 ۲ اردیبهشت سالروز تاسیس سپاه پاسداران گرامی باد 🌷 ما را به دوستان خود معرفی کنید موسوی شهیدمدافع_ حرم @shahidmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا