eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
322 دنبال‌کننده
20.1هزار عکس
14هزار ویدیو
198 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 بعد از نماز صبح دیگر بچه ها نخوابیدند.کارها را آماده می کردند.از علی آقا خبری نبود.رفتم دنبالش که برای صبحانه صدایش کنم.در کانکس را که باز کردم،دیدم مشغول چسباندن پای مصنوعی اش است.علی آقا که بیرون آمد،سید مجید از فرصت استفاده کرد و گفت:برای فرمانده تخم مرغ بشکنید.البته می خواستیم به اسم فرمانده خودمان بخوریم. علی آقا زود از نقشه ها با خبر شد و گفت:فرمانده غلط می کند که تخم مرغ بخورد.همان چایی شیرین می خورد. و برای رفتن سرکار آماده شدیم.آقا سید مجید،میرافضل،حمید رستمی،حسن جلالی،نادر شریعتمداری، من و علی آقا. از کنار مقر باید دو کیلومتر تو می رفتیم،وقتی به محل مورد نظر رسیدیم،به دو دسته تقسیم شدیم.من وعلی آقا در یک محور مشغول شدیم و بقیه نیز به محل دیگری که در یک کیلومتری ما قرار داشت،حرکت کردند. ما اکثر مین ها را خنثی کردیم به غیر از چندتای آخری. وسط کار با علی آقا در مورد شهید شدن صحبت می کردیم.علی آقا چند بار با شوخی به من گفت: بیا روبه روی هم کار کنیم،اگر اتفاقی افتاد،با هم هستیم و با هم شهید می شویم.ص ۲۰۵ ✍خاطرات محمدحسن منافی 📕به اهتمام مهدی امینی صبحتان بخیر وشادی @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍رمان  ۵۴: ❤️درهمهمه ی فکری خودم ومادر،‌راهی هتل شدیم. ذهنم،‌میدانی جنگ زده بود برای بافتن و رشته کردن. اینجا هتلهایش هم زیبا بود و من گیج ماندم ازآن همه تلاشِ‌ غولهای قدرت برایِ سیاه نمایی پیرمرد راننده لبخند زد.. دربان هتل لبخند زد.مسئول رزرو لبخند..کارگر ساده که حامل چمدانها بودلبخند زد..اینجا جنس لبخند آدمهایش فرق داشت.. اینجا لبریز بود از مسلمانان ترسو… در اتاقم را محکم بستم و برای اطمینان بیشتر یک صندلی پشت آن قرار دادم. من حتی از لبخند مسلمان ترسو هم میترسیدم. دانیال همیشه میخندید.. بعد از چند ساعت استراحتِ نافرجام به سراغ متصدی هتل رفتم. باید چند کارگر برایم پیدا میکرد تا آن خانه ارواح، بازیافت میشد. چند لغت فارسی را کنار یکدیگر چیدم… نمیداستم میتوانم منظورم را برسانم یا نه..اما باید تلاشم را میکردم. متصدی جوانی خوش چهره بود با رنگی آسیایی. مقابلش ایستادم. با مهربانی نگاهم کرد. جملاتِ از پیش تعیین شده را گفتم.. لبخندش پر رنگتر شد. احتمالا نوعی تمسخر..مطمئنا کلماتم معنیِ خاصی را انتقال نداد. پرسید،‌میتوانم انگلیسی صحبت کنم؟ و من میتوانستم.. این ملت با زبان بین الملل هم آشنا بودند؟ یعنی اسلام جلویشان را نمیگرفت؟ کمی عجیب به نظر میرسید… ماجرای خانه را برایش توضیح دادم و او قول داد تا چند نفر را برای این کار پیدا کند.فردای آن روز آدرس را به کارگران دادم و به همراه مادر راهی خانه شدم. این خانه و حیاتش اگر زیرِ‌خروارها خاک و برگ هم دفن میشد،‌جای تعجب نبود. دوریِ چندین ساله این تبعات را هم داشت. دو کارگر نظافت حیات و دو کارگر نظافت داخل خانه را به عهده گرفتند. وقتی درِ‌چفت شده را به سختی باز کردم مقداری خاک به سمتم هجوم آورد و من ترسیدم…زنده به گوری کمترینِ‌ لطفِ‌این دیار و مردمانش است!خاطراتِ کودکی زنده شد…درست در لابه لای مبلهای تار بسته از عنکبوت و زیر سیگاریِ دفن شده در غبارِ‌پدر… اینجا فقط دانیال میخندید..و من می دویدم.. او به حماقتم در دلبستگی و من در پی فرار از وابستگی..مادر با احتیاطی خاص وسایل را زیرو رو میکرد.. گاه لبخند میزد ..گاه میگریست…با یان تماس گرفتم…آرامشِ‌ چهره اش را از اینجا هم میتوانستم ببینم:(کجایی دختر ایرونی ؟؟) جمله اش کامل نشده بود که صدای عصبی عثمان گوشم را آزار داد:(‌هیچ معلومه کدوم گوری هستی؟ آخه تو کی میخوای مثه بقیه آدما زندگی کنی؟ ) هیچ وقت… هیچ وقت.. اگر هم میخواستم،‌ خدایِ‌ این آدمها بخیل بود! حوصله ایی برای پاسخگویی نبود،‌پس گوشی را قطع کردم..چندین بار گوشیم زنگ خورد. عثمان بود. جواب ندادم…ناگهان صدایی عجیب در حیات پیچید.. صوت داشت.. آهنگ داشت.. چیزی شبیه به کلماتِ‌ سجاده نشینِ مادر… انگار خدای این مسلمانان سوهان به دست گرفته بود برای شکنجه ام.. درد به معده و سرم هجوم آورد..حالم خوب نبود و انگار قصد برتر شدن داشت..کاش گوشهایم نمی شنید… منبعِ‌ این صداها از کدام طرف بود؟؟ بی حس و حال، جمع شده در معده، رویِ‌یکی از پله ها نشستم. یکی از کارگران که مردی میانسال بود در حالیکه آستینش را بالا میزد به سمت حوض رفت. شیرِ آبِ‌کنارش را باز کرد.آّب با فشار و رنگی زرد از آن خارج شد..مرد چه میکرد؟؟یعنی وضو بود؟؟ اما مادر و یا عثمان که به این شکل انجامش نمیدادند..روبه رویم ایستاد:(خانووم نمیدونید قبله کدوم طرفه؟) مزحکترین سوال ممکن را پرسید آن هم از من..مسیرِ خانه یِ خدایش را از من میخواست؟ پسر جوانی که همراهش بود صدایش زد:(مشتی.. این فارسی بلد نیست.. حالا مجبوری الان نماز بخوونی؟؟ برو خونه بخوون..) مرد سری تکان داد:(نمازو باید اول وقت خووند..) پسر جوان سر از تاسف تکان داد.. یعنی مسلمان نبود؟ دختری جوان از خانه خارج شد:(مشتی قبله اینوره…سجاده تو یکی از اتاقا پهن بود.. اون خانوومه هم رفت روش وایستاد واسه نماز..)پیرمرد تشکری پر محبت کرد:( ممنون دخترم.. ببین میتونی یه مهر واسم پیدا کنی..)دختر ایستاد:( نه ظاهرا از اهل سنت هستن.. اون خانوومه نه مثه ما وضو گرفت..نه مثه ما نماز خووند.. مهرم نداشت..) پیرمرد با چشمانی مهربان به سمت باغچه رفت. چیزی را در آن جستجو کرد. سپس با سنگی کوچک درگوشه ایی از باغ ایستاد. سنگ را روی چمن ها قرار داد و روبه رویش ایستاد.. نماز خواند.. تقریبا شبیه به مادر با اندکی تفاوت..سجده رفت..اما به روی سنگ.. خدای این مردمان در این سنگ خلاصه میشد؟؟ چقدر حقیر!صدای گوشی بلند شد.. اینبار یان بود:(دختر ایرونی هم انقدر کم حوصله ؟؟ اون دیوونه که گذاشت رفت.)برای کنترل دردمعده نفسهایی عمیق کشیدم. صدایش نگران شد:(سارا حالت خوبه؟)نه..خوب نبود..سکوت کردم:(سارا.. ما با هم دوستیم.پس بگو چی شده.. مشکل کجاست؟حال مادر چطوره؟؟)چشمم به نماز خواندنِ پیرمردِ‌ کارگر بود:(ازاینجابدم میاد.) بازهم صدایش نرم شد و حرف هایش پر از آرامش! ادامه دارد. امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کم
تر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبری ادمین تبادلات @mousavi515 کانال @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
✍رمان  ۵۴: ❤️درهمهمه ی فکری خودم ومادر،‌راهی هتل شدیم. ذهنم،‌میدانی جنگ زده بود برای بافتن و رشته کردن. اینجا هتلهایش هم زیبا بود و من گیج ماندم ازآن همه تلاشِ‌ غولهای قدرت برایِ سیاه نمایی پیرمرد راننده لبخند زد.. دربان هتل لبخند زد.مسئول رزرو لبخند..کارگر ساده که حامل چمدانها بودلبخند زد..اینجا جنس لبخند آدمهایش فرق داشت.. اینجا لبریز بود از مسلمانان ترسو… در اتاقم را محکم بستم و برای اطمینان بیشتر یک صندلی پشت آن قرار دادم. من حتی از لبخند مسلمان ترسو هم میترسیدم. دانیال همیشه میخندید.. بعد از چند ساعت استراحتِ نافرجام به سراغ متصدی هتل رفتم. باید چند کارگر برایم پیدا میکرد تا آن خانه ارواح، بازیافت میشد. چند لغت فارسی را کنار یکدیگر چیدم… نمیداستم میتوانم منظورم را برسانم یا نه..اما باید تلاشم را میکردم. متصدی جوانی خوش چهره بود با رنگی آسیایی. مقابلش ایستادم. با مهربانی نگاهم کرد. جملاتِ از پیش تعیین شده را گفتم.. لبخندش پر رنگتر شد. احتمالا نوعی تمسخر..مطمئنا کلماتم معنیِ خاصی را انتقال نداد. پرسید،‌میتوانم انگلیسی صحبت کنم؟ و من میتوانستم.. این ملت با زبان بین الملل هم آشنا بودند؟ یعنی اسلام جلویشان را نمیگرفت؟ کمی عجیب به نظر میرسید… ماجرای خانه را برایش توضیح دادم و او قول داد تا چند نفر را برای این کار پیدا کند.فردای آن روز آدرس را به کارگران دادم و به همراه مادر راهی خانه شدم. این خانه و حیاتش اگر زیرِ‌خروارها خاک و برگ هم دفن میشد،‌جای تعجب نبود. دوریِ چندین ساله این تبعات را هم داشت. دو کارگر نظافت حیات و دو کارگر نظافت داخل خانه را به عهده گرفتند. وقتی درِ‌چفت شده را به سختی باز کردم مقداری خاک به سمتم هجوم آورد و من ترسیدم…زنده به گوری کمترینِ‌ لطفِ‌این دیار و مردمانش است!خاطراتِ کودکی زنده شد…درست در لابه لای مبلهای تار بسته از عنکبوت و زیر سیگاریِ دفن شده در غبارِ‌پدر… اینجا فقط دانیال میخندید..و من می دویدم.. او به حماقتم در دلبستگی و من در پی فرار از وابستگی..مادر با احتیاطی خاص وسایل را زیرو رو میکرد.. گاه لبخند میزد ..گاه میگریست…با یان تماس گرفتم…آرامشِ‌ چهره اش را از اینجا هم میتوانستم ببینم:(کجایی دختر ایرونی ؟؟) جمله اش کامل نشده بود که صدای عصبی عثمان گوشم را آزار داد:(‌هیچ معلومه کدوم گوری هستی؟ آخه تو کی میخوای مثه بقیه آدما زندگی کنی؟ ) هیچ وقت… هیچ وقت.. اگر هم میخواستم،‌ خدایِ‌ این آدمها بخیل بود! حوصله ایی برای پاسخگویی نبود،‌پس گوشی را قطع کردم..چندین بار گوشیم زنگ خورد. عثمان بود. جواب ندادم…ناگهان صدایی عجیب در حیات پیچید.. صوت داشت.. آهنگ داشت.. چیزی شبیه به کلماتِ‌ سجاده نشینِ مادر… انگار خدای این مسلمانان سوهان به دست گرفته بود برای شکنجه ام.. درد به معده و سرم هجوم آورد..حالم خوب نبود و انگار قصد برتر شدن داشت..کاش گوشهایم نمی شنید… منبعِ‌ این صداها از کدام طرف بود؟؟ بی حس و حال، جمع شده در معده، رویِ‌یکی از پله ها نشستم. یکی از کارگران که مردی میانسال بود در حالیکه آستینش را بالا میزد به سمت حوض رفت. شیرِ آبِ‌کنارش را باز کرد.آّب با فشار و رنگی زرد از آن خارج شد..مرد چه میکرد؟؟یعنی وضو بود؟؟ اما مادر و یا عثمان که به این شکل انجامش نمیدادند..روبه رویم ایستاد:(خانووم نمیدونید قبله کدوم طرفه؟) مزحکترین سوال ممکن را پرسید آن هم از من..مسیرِ خانه یِ خدایش را از من میخواست؟ پسر جوانی که همراهش بود صدایش زد:(مشتی.. این فارسی بلد نیست.. حالا مجبوری الان نماز بخوونی؟؟ برو خونه بخوون..) مرد سری تکان داد:(نمازو باید اول وقت خووند..) پسر جوان سر از تاسف تکان داد.. یعنی مسلمان نبود؟ دختری جوان از خانه خارج شد:(مشتی قبله اینوره…سجاده تو یکی از اتاقا پهن بود.. اون خانوومه هم رفت روش وایستاد واسه نماز..)پیرمرد تشکری پر محبت کرد:( ممنون دخترم.. ببین میتونی یه مهر واسم پیدا کنی..)دختر ایستاد:( نه ظاهرا از اهل سنت هستن.. اون خانوومه نه مثه ما وضو گرفت..نه مثه ما نماز خووند.. مهرم نداشت..) پیرمرد با چشمانی مهربان به سمت باغچه رفت. چیزی را در آن جستجو کرد. سپس با سنگی کوچک درگوشه ایی از باغ ایستاد. سنگ را روی چمن ها قرار داد و روبه رویش ایستاد.. نماز خواند.. تقریبا شبیه به مادر با اندکی تفاوت..سجده رفت..اما به روی سنگ.. خدای این مردمان در این سنگ خلاصه میشد؟؟ چقدر حقیر!صدای گوشی بلند شد.. اینبار یان بود:(دختر ایرونی هم انقدر کم حوصله ؟؟ اون دیوونه که گذاشت رفت.)برای کنترل دردمعده نفسهایی عمیق کشیدم. صدایش نگران شد:(سارا حالت خوبه؟)نه..خوب نبود..سکوت کردم:(سارا.. ما با هم دوستیم.پس بگو چی شده.. مشکل کجاست؟حال مادر چطوره؟؟)چشمم به نماز خواندنِ پیرمردِ‌ کارگر بود:(ازاینجابدم میاد.) بازهم صدایش نرم شد و حرف هایش پر از آرامش! ادامه دارد. امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد
شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبری ادمین تبادلات @mousavi515 کانال @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در قیامت ، عابدی را دوزخش انداختند هر چه فریادش، جوابش را نمی پرداختند داد میزد خوانده ام هفتاد سال، هرشب نماز پس چه شد اینک ثواب ِآن همه رازونیاز یک ندا آمد چرا تهمت زدی همسایه ات تا شود اینگونه حالت، این جهنم خانه ات گفت من در طول عمرم گر زدم یک تهمتی ظلم باشد زان بسوزم، ای خدا کن رحمتی آن ندا گفتا همانکس که زدی تهمت بر او طفلکی هفتاد سال، جمع کرده بودش آبرو @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ ظریف در سفر اخیرشان به پاکستان در پایان مذاکرات معمول به وزیر خارجه پاکستان گفته بود من از طرف رهبر ایران یک پیغام برای شما دارم اینکه از ائتلاف سعودی علیه یمن خارج شوید *او خیلی سریع و صریح گفته بود باشه* آقای ظریف تعجب کرده بودند و گفته بودند، در دیپلماسی ما یاد گرفته ایم که سریع و صریح موضع نگیریم شما چطور این قدر سریع و آنهم با صراحت گفتید باشه بدون اینکه چانه زنی داشته باشید وزیر خارجه پاکستان به آقای ظریف گفته بود *اولا رهبر ایران اگر امروز به پاکستان سفر کند، به جای 18 کیلومتری که در سفر زمان ریاست جمهوری ایشان به پاکستان، مردم به استقبال رفته بودند، این استقبال به هشتاد کیلومتر خواهد رسید!* *ضمنا ما بررسی کردیم و دیدیم در طول این چهل سال هر کس به شما اتکا کرد سر جاش مونده (حزب الله، حماس، بشار،انصارالله، حشد الشعبی های عراق و...)* *اما هر کس به آمریکا اتکا کرد تخته را از زیر پایش کشیدند (شاه، صدام، بن علی، مرسی،قذافی، بن لادن و...)* *لذا عقل حکم میکند که با ایران همراه شویم تا اعوان و انصار آمریکا.* سلامتی مقام معظم رهبری صلوات...🌹 کپی آزاد بایک صلوات برای فرج امام زمان @shahidmostafamousavi @shahidaghseyedmostafamousavi https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 @mousavi515
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سر قبر نشسته بودم.. باران می آمد؛ روی سنگ قبر نوشته بود: شھید مصطفی احمدی روشن. از خواب پریدم! مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم. بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم.. زد به خنده و شوخی گفت: بادمجون بم آفت نداره. ولی یه بار خیلی جدی ازش پرسیدم: کی شھید میشی مصطفی؟ مکث نکرد، گفت : ۳۰سالگی. باران می بارید؛ شبی که خاکش می کردیم.. همسر شھید مصطفی احمدی روشن نشر با ذکر کپی آزاد بایک صلوات برای فرج امام زمان @shahidmostafamousavi @shahidaghseyedmostafamousavi https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 @mousavi515
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
به دل دارم شوق روی تورا عطر و بوی تو را ای حبیب من شده مجنون گوشه گیر غمت زائر و پیر غمت ای طبیب من 💔اباصالح، العجل آقا تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج 14 مرتبه 🌤أللَّھم عجل لولیڪ ألفرج🌤 کپی آزاد بایک صلوات برای فرج امام زمان @shahidmostafamousavi @shahidaghseyedmostafamousavi https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 @mousavi515
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باسلام. کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی برای شهدا عزیز شما به اسم و لینک خود شهید صلواتی استیکر درست مینماید برا درست کردن استیکر تعدادی عکس و لینک کانال شهید والامقام رابه پی وی ادمین پیام رسان ایتا مراجعه وارسال فرماید (هرشهید پنج استیکر) ادمین https://eitaa.com/mousavi515 کانال استیکر @shahidaghseyedmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجوز ویژه‌ نیروی قدس سپاه و سردار سلیمانی به یگان ویژه فاتحین  امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبری ادمین تبادلات @mousavi515 کانال @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
تسنیم نوشت: فرمانده یگان ویژه فاتحین گفت: در آزادسازی های جنوب غرب حلب نیروهای فاتحین نقش موثری داشتند که مورد استقبال بچه های نیرو قدس سپاه هم قرار گرفت. امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبری ادمین تبادلات @mousavi515 کانال @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
یگان ویژه فاتحین که در سال ۷۸ و با همت شهید مجید فتحی نژاد و بسیجیان غرب تهران در ناحیه مقداد و تحت عنوان یگان عملیات ویژه هوابرد ایجاد شد، امروز به یکی از رده های سازمان رزم سپاه بدل شده به صورتیکه هم اکنون علاوه بر تهران تمامی استانهای کشور نیز دارای چند گردان فاتحین هستند.  اما آنچه باعث شد بیش از همه چیز نام فاتحین بر سرزبانها بیفتد، حضور نیروهای این یگان در جبهه مقاومت و دفاع از حرم اهل بیت در برابر تروریسم تکفیری بود که در این مسر یکان فاتحین شهدا و جانبازانی نیز تقدیم کرده است. در همین راستا، به منظور اطلاع از نحوه شکل گیری و فعالیت های یگان ویژه فاتحین، بخشی از  گفتگوی سید محمود هاشمی فرمانده این یگان را در ادامه می خوانید؛ کمی در باره نحوه شکل گیری و تاسیس یگان فاتحین بفرمایید و اینکه این یگان با چه اهدافی تشکیل شد  و امروز چه وظایفی برعهده دارد؟ در ۱۸ تیرماه سال ۱۳۷۸ یک نیازی در مجموعه امنیتی بسیج مشهود بود آن هم این بود که نیروی آموزش دیده منسجم متمرکزی در بسیج وجود نداشت.  تصمیم بر این شد که گروهی از بچه هایی که پای کار بودند دور هم جمع شوند و با مسئولیت استاد شهید مجید فتحی نژاد که در آن مقطع فرمانده پایگاه ما هم بودند کار آموزش نیروها را شروع کردیم. تقریبا از پایان سال و زمانیکه فتنه ۷۸ تمام شد این کار شروع شد و از حوزه های ناحیه مقداد و غرب تهران که در آن زمان ناحیه بزرگی هم بود، از بین نیروهایی که توانمندی داشتند تست های لازم  گرفته شد و جذب نیرو صورت گرفت و در حد یک گردان نفرات سازمان دهی شدند.   بعد از حمله آمریکایی ها به عراق که موضوع رزمایش های سپاه مطرح شد و در ابتدا رزمایش های عاشورا و بعد هم رزمایش های پیامبر اعظم اجرا شد، در همه رزمایش ها گردانهای ما حضور داشتند. این روند ادامه پیدا کرد تا فتنه ۸۸ در فتنه سال ۸۸ بچه های ما خیلی خوب عمل کردند و فاتحین در تهران یکی از یگان‌های زبانزد بود و خیلی از رده های سپاه فکر نمی کردند که یک یگان بسیجی با این انسجام خیلی خوب بتواند کار انجام دهد. ما آن موقع ۴ گردان در تهران بودیم و خیلی از دانشکده های سپاه در خواست می کردند که فرمانده گردانهای ما بروند آنجا و برای آنها تجربیات ماموریت های موفق را تشریح کنند.تقریبا ما ماموریت ناموفق نداشتیم لذا از ما درخواست می کردند که تجربیاتمان را در اختیار آنها قرار دهیم. بعد ها در حوزه هوایی، فاتحین یگان هوایی بسیج را راه اندازی کرد که خیلی از بسیجی هایی که استعداد داشتند تا در موضوع هوایی پیشرفت کنند اما تمکن مالی این کار را نداشتند، در اینجا بتوانند آموزش ببینند. خیلی از بچه های توانستند دوره ها را بگذرانند و گواهینامه بگیرند و حتی در صنعت هوانوردی استخدام و مشغول بکار شوند که این موضوع هنوز هم ادامه دارد. امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبری ادمین تبادلات @mousavi515 کانال @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
شاخص ترین ماموریت فاتحین ماموریت سوریه و مدافعان حرم بود که ما اولین رده بسیجیانی بودیم که وارد کشور سوریه شدیم و افتخار مدافع حرم بودن نصیب بچه‌ها شد. امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبری ادمین تبادلات @mousavi515 کانال @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
بچه‌ها شد. عملیات های خیلی موفق  و با کارایی خیلی بالا در آنجا اتفاق افتاد که مورد استقبال بچه های نیرو قدس سپاه هم قرار گرفت. از آنجا نهضتی بودن و مدافع حرم بودن فاتحین شکل گرفت. نتیجه دو دهه تلاش های بچه ها این بود که مهر مدافعان حرم روی پیشانی فاتحین بنشیند. رده های مختلفی در سوریه حضور داشتند ، اما همه تا اسم فاتحین را می شنوند می گویند مدافع حرم. در آزادسازی های جنوب غرب حلب نیروهای فاتحین نقش موثری داشتند و در مرحله ای که عمده قوا از سوریه برگشته بودند و عملیات خاصی در سوریه نبود در خواست بچه های نیرو قدس این بود که فقط بچه های فاتحین مجوز حضور در سوریه را داشته باشند. بعد از سوریه قرار شد تا فاتحین در سطح کشور گسترش پیدا کند و در هر استان یکی دو گردان فاتحین شکل بگیرد. امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبری ادمین تبادلات @mousavi515 کانال @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
به لحاظ آموزش هایی که بچه ها دیده بودند در حوزه امدادی هم نیروهای فاتحین نقش خیلی موثری ایفا کردند. در سیل لرستان مشکلاتی وجود داشت و راه ارتباطی بین روستاها نبود اما نیروهای فاتحین با استفاده از آموزش هایی که در حوزه راپل دیده بودند سعی کردند راه ارتباطی را بر قرار کنند و به مردم هم نحوه صحیح استفاده از این وسایل را آموزش دهند. امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبری ادمین تبادلات @mousavi515 کانال @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇