و در خط ولایتفقیه باشی و گوش به فرمان رهبر عزیزمان باشی، دعا میکنم که در رکاب امام زمان (عج) ادامهدهنده راه شهدا باشی و در زندگیات طوری باشی که موضع اسلام و مسلمین به خطر نیفتد.
از همه دوستان و آشنایان و همکارانم میخواهم که مرا حلال کنند و قصورم را ببخشند و اگر دینی از کسی بر گردنم مانده است، برای تسویه به خانوادهام مراجعه نمایند که خداوند میفرمایند هر گناهی از شما بخشیده میشود، غیر از حقالناس.
و من الله التوفیق
رضا حاجی زاده
۳۰/۱/۱۳۹۵
✅امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست .
"مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #كلیپ تأثیر گذار #امام_زمان (عج)
🎙سخنان بسیار زیبای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله بهجت و حجت الاسلام دانشمند
📡 حداقل برای یک☝️نفر ارسال کن
✅امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست .
"مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
#داستانی از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست
✍رمان #فنجانی_چای_باخدا
#قسمت_۶۲
❤️با تک تک جملاتی که بر زبان می آورد، تمام آن خاطرات بد طعم دوباره در دهانِ حافظه ام مزه مزه میشد. خاطراتی که هر چند، گره از معماهایِ ریزو درشتِ زندگیم باز میکردند اما کمکی به بیشتر شدنِ تعداد نفسهایِ محدودم نمیکردند.
نفسهایی که به لطفِ این بیماری تک تک شان را از سر غنیمت بودن میشمردم، بی خبر از اینکه فرصت دیدنِ دوباره یِ دانیال را نصیبم میکنند یا نه؟؟
مرگی که روزی آرزویم بود و حالا کابوسِ بزرگ زندگیم..
و رویایی از خدایی مهربان و حسامی محجوب مسلک، که طعمِ زبانم را شیرین میکرد و افسوسم را فراوان، که کاش بیشتر بودمو بیشتر سهمم میشد از بندگی و بندگانش..
خدایی که ندیدمش در عین بودن..
این جوان زیادی خوب بود.. آنقدر که خجالت میکشیدم به جای دست پختم رویِ صورتش نگاه کنم.
ناگهان صدایی مرا به خود آورد. همان پرستار چاق و بامزه ( بچه سید.. آخه من از دست تو چیکار کنم؟؟ هان؟؟ استعفا بدم خلاص میشی؟؟ دست از سر کچلم برمیداری؟؟؟ )
حسام با صورتی جمع شده که نشان از درد بود به سمتش چرخید ( هیچی والا.. من جات بودم روزی دو کعت نماز شکر میخووندم که همچین مریض باحالی گیر اومده.. مریض که نیستم، گل پسرم..)
مرد پرستار با آن شکم بزرگش، دست به جیب روبه رویِ حسام ایستاد ( من میخوام بدوونم کی گفته که تو اجازه داری، بدون ویلچر اینور اونور بری؟؟ تو دکتری؟؟ تخصص داری؟؟جراحی؟؟ بابا تو اجداد منو آوردی جلو چشمم.. از بس دنبالت، اتاقِ اینو اونو گشتم..)
حسام با خنده انگشت اشاره اش را به شکم پرستار زد ( خدا پدرمو بیامرزه پس.. داری لاغر میشیااا.. یعنی دعایِ یه خوونواده پشت و پناهمه.. برو بابت زحماتم شکرگذار باش..)
پرستار برای پاسخ آماده شد که صدایِ مسنِ زنی متوقفش کرد ( امیرمهدی.. اینجایی؟؟ کشتی منو تو آخه مادر.. همیشه باید دنبالت بدوئم.. چه موقعی که بچه بودی.. چه حالا..)
امیر مهدی؟؟ منظورش چه کسی بود؟؟ پرستار؟؟
حسام با لبخند به نشانه ی احترام خواست تا از جایش بلند شود که زن به سرعت و با لحنی عصبی او را از ایستادن نهی کرد (بشین سرجات بچه.. فقط خم و راست شدنو بلده؟؟ تو تا منو دق ندی که ول کن نیستی..)
حسام زیر لبی چیزی به پرستار گفت (خیلی نامردی.. حالا دیگه میری مامانمو میاری.. این دفعه خواستیم گل کوچیک بزنیم بچه ها بازیت ندادن، بازم میای سراغم دیگه.. )
پرستار با صدایی ضعیف پاسخش را داد ( برو بابا.. تو فعلا تاتی تاتیو یاد بگیر.. گل کوچیک پیشکش.. در ضمن فعلا مهمون منی.. )
حسام ( آدم فروشی) حواله اش کرد و با لبخندی ترسیده به زن خیره شد.
امیر مهدی نامِ حسام بود؟ و آن زن با آن چهره ی شکسته، هیبتی تپل و کشیده و چادری مشکی رنگ که روسریِ تیره و گلدارِ زیرش را پوشانده بود ، مادرش؟؟
زن ویلچر به دست وارد اتاق شد ( بیخود واسه این بچه خط و نشون نکشاا.. با من طرفی..) و حسام مانند پسر بچه ایی مطیع با گردنی کج، تند و تند سرش را تکان داد..
زن به سمتم آمد و دستم را فشار داد، گرم و مادرانه ( سلام عزیزم.. خدا ان شالله بهت سلامتی بده.. قربون اون چشمایِ قشنگت برم..) با چشمانی متعجب، جواب سلامش را با کلمه ایی دست و پا شکسته دادم. سلامی که مطمئن نبود درست ادا کرده باشم.
حسام کمی سرش را خاراند ( مامان جان.. گفته بودم که سارا خانووم بلد نیست فارسی صحبت کنه..)
زن بدون درنگ به حسام تشر زد ( تو حرف نزن که یه گوشمالی حسابی ازم طلب داری.. از وقتی بهوش اومدی من مثه مادر یه بچه ی دوسال دارم دنبالت میگردم..)
مادرش بود.. آن چشمها و هاله ایی از شباهتِ غیر قابل انکار، این نسبت را شهادت میداد..
حسام با لبخند دست مادرش را بوسید ( الهی قربونت برم.. ببخشید.. خب بابا من چیکار کنم. این اکبر، عین زندانبانا وایستاده بالای سرم، نمیذاره از اتاقم جم بخورم، خب حوصله ام سر میره دیگه.. در ضمن برادر سارا خانووم، ایشونو به من سپرده.. باید از حالشون مطلع میشدم یا نه؟؟ بعدشم ایشون نگران برادرشون بودن و باید یه چیزایی رو میدونستن، که من از فرصت استفاده کردم هم با برادرشون تماس گرفتم تا صحبت کنن، هم اینکه داستانو براشون توضیح دادم.. البته نصفشو چون این اکبر آدم فروش، وسطش رسید و شمام که..)
پرستار که حالا میدانستم اکبر نام دارد به میان حرفش پرید ( عه.. عه .. عه .. من کی مثه زندانبانا بالای سرت بودم؟؟ آخه بچه سید، اگه تو اتاق بقیه مریضا فضولی نکنی که من دنبالت راه نمیوفتم.. تمام مریضایِ بخش میشناسنت.. اینم از الانت که بدون ویلچر واسه خودت راه افتادی..)
زن دستی بر موهای ِ نامرتب حسام کشید ( فدایِ اون قدت بشم من .. قبول کن مادر که تو آدم بشو نیستی.. از الانم هر وقت خواستی جایی بری، بدون ویلچر تشریف ببری، گوشِ تو طوری میپیچونم که یه هفته ام واسه خاطرِ اون اینجا بستری بمونی)
ادامه دارد..
✅امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا
کمتر از شهادت نیست .
"مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
#داستانی از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست
✍رمان #فنجانی_چای_باخدا
#قسمت_۶۲
❤️با تک تک جملاتی که بر زبان می آورد، تمام آن خاطرات بد طعم دوباره در دهانِ حافظه ام مزه مزه میشد. خاطراتی که هر چند، گره از معماهایِ ریزو درشتِ زندگیم باز میکردند اما کمکی به بیشتر شدنِ تعداد نفسهایِ محدودم نمیکردند.
نفسهایی که به لطفِ این بیماری تک تک شان را از سر غنیمت بودن میشمردم، بی خبر از اینکه فرصت دیدنِ دوباره یِ دانیال را نصیبم میکنند یا نه؟؟
مرگی که روزی آرزویم بود و حالا کابوسِ بزرگ زندگیم..
و رویایی از خدایی مهربان و حسامی محجوب مسلک، که طعمِ زبانم را شیرین میکرد و افسوسم را فراوان، که کاش بیشتر بودمو بیشتر سهمم میشد از بندگی و بندگانش..
خدایی که ندیدمش در عین بودن..
این جوان زیادی خوب بود.. آنقدر که خجالت میکشیدم به جای دست پختم رویِ صورتش نگاه کنم.
ناگهان صدایی مرا به خود آورد. همان پرستار چاق و بامزه ( بچه سید.. آخه من از دست تو چیکار کنم؟؟ هان؟؟ استعفا بدم خلاص میشی؟؟ دست از سر کچلم برمیداری؟؟؟ )
حسام با صورتی جمع شده که نشان از درد بود به سمتش چرخید ( هیچی والا.. من جات بودم روزی دو کعت نماز شکر میخووندم که همچین مریض باحالی گیر اومده.. مریض که نیستم، گل پسرم..)
مرد پرستار با آن شکم بزرگش، دست به جیب روبه رویِ حسام ایستاد ( من میخوام بدوونم کی گفته که تو اجازه داری، بدون ویلچر اینور اونور بری؟؟ تو دکتری؟؟ تخصص داری؟؟جراحی؟؟ بابا تو اجداد منو آوردی جلو چشمم.. از بس دنبالت، اتاقِ اینو اونو گشتم..)
حسام با خنده انگشت اشاره اش را به شکم پرستار زد ( خدا پدرمو بیامرزه پس.. داری لاغر میشیااا.. یعنی دعایِ یه خوونواده پشت و پناهمه.. برو بابت زحماتم شکرگذار باش..)
پرستار برای پاسخ آماده شد که صدایِ مسنِ زنی متوقفش کرد ( امیرمهدی.. اینجایی؟؟ کشتی منو تو آخه مادر.. همیشه باید دنبالت بدوئم.. چه موقعی که بچه بودی.. چه حالا..)
امیر مهدی؟؟ منظورش چه کسی بود؟؟ پرستار؟؟
حسام با لبخند به نشانه ی احترام خواست تا از جایش بلند شود که زن به سرعت و با لحنی عصبی او را از ایستادن نهی کرد (بشین سرجات بچه.. فقط خم و راست شدنو بلده؟؟ تو تا منو دق ندی که ول کن نیستی..)
حسام زیر لبی چیزی به پرستار گفت (خیلی نامردی.. حالا دیگه میری مامانمو میاری.. این دفعه خواستیم گل کوچیک بزنیم بچه ها بازیت ندادن، بازم میای سراغم دیگه.. )
پرستار با صدایی ضعیف پاسخش را داد ( برو بابا.. تو فعلا تاتی تاتیو یاد بگیر.. گل کوچیک پیشکش.. در ضمن فعلا مهمون منی.. )
حسام ( آدم فروشی) حواله اش کرد و با لبخندی ترسیده به زن خیره شد.
امیر مهدی نامِ حسام بود؟ و آن زن با آن چهره ی شکسته، هیبتی تپل و کشیده و چادری مشکی رنگ که روسریِ تیره و گلدارِ زیرش را پوشانده بود ، مادرش؟؟
زن ویلچر به دست وارد اتاق شد ( بیخود واسه این بچه خط و نشون نکشاا.. با من طرفی..) و حسام مانند پسر بچه ایی مطیع با گردنی کج، تند و تند سرش را تکان داد..
زن به سمتم آمد و دستم را فشار داد، گرم و مادرانه ( سلام عزیزم.. خدا ان شالله بهت سلامتی بده.. قربون اون چشمایِ قشنگت برم..) با چشمانی متعجب، جواب سلامش را با کلمه ایی دست و پا شکسته دادم. سلامی که مطمئن نبود درست ادا کرده باشم.
حسام کمی سرش را خاراند ( مامان جان.. گفته بودم که سارا خانووم بلد نیست فارسی صحبت کنه..)
زن بدون درنگ به حسام تشر زد ( تو حرف نزن که یه گوشمالی حسابی ازم طلب داری.. از وقتی بهوش اومدی من مثه مادر یه بچه ی دوسال دارم دنبالت میگردم..)
مادرش بود.. آن چشمها و هاله ایی از شباهتِ غیر قابل انکار، این نسبت را شهادت میداد..
حسام با لبخند دست مادرش را بوسید ( الهی قربونت برم.. ببخشید.. خب بابا من چیکار کنم. این اکبر، عین زندانبانا وایستاده بالای سرم، نمیذاره از اتاقم جم بخورم، خب حوصله ام سر میره دیگه.. در ضمن برادر سارا خانووم، ایشونو به من سپرده.. باید از حالشون مطلع میشدم یا نه؟؟ بعدشم ایشون نگران برادرشون بودن و باید یه چیزایی رو میدونستن، که من از فرصت استفاده کردم هم با برادرشون تماس گرفتم تا صحبت کنن، هم اینکه داستانو براشون توضیح دادم.. البته نصفشو چون این اکبر آدم فروش، وسطش رسید و شمام که..)
پرستار که حالا میدانستم اکبر نام دارد به میان حرفش پرید ( عه.. عه .. عه .. من کی مثه زندانبانا بالای سرت بودم؟؟ آخه بچه سید، اگه تو اتاق بقیه مریضا فضولی نکنی که من دنبالت راه نمیوفتم.. تمام مریضایِ بخش میشناسنت.. اینم از الانت که بدون ویلچر واسه خودت راه افتادی..)
زن دستی بر موهای ِ نامرتب حسام کشید ( فدایِ اون قدت بشم من .. قبول کن مادر که تو آدم بشو نیستی.. از الانم هر وقت خواستی جایی بری، بدون ویلچر تشریف ببری، گوشِ تو طوری میپیچونم که یه هفته ام واسه خاطرِ اون اینجا بستری بمونی)
ادامه دارد..
✅امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شه
ای اسوه ی احسان و کرم آقا جان
دیوانه ام از شوق حرم آقا جان
ای کاش که من خاک خراسان بودم
تا پا بگذاری به سرم آقا جان
#السلام_علیک_یاامام_رئوف
#یاامام_رضاجانم😍✋
اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ
💌💌💌💌💌💌💌💌💌
@entezaar313
💚تمدن نوین اسلامی (ظهور)💚
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
#داستانی از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست
✍رمان واقعی #فنجانی_چای_باخدا
#قست_۶۳
آن شب در هم آغوشیِ درد و آیاتِ وصل شده به حنجره ی حسام به خواب رفتم.
با بلند شدنِ زمزمه ی اذان از جایی دور و بیرون از پنجره ی اتاقم، چشم به دوباره دیدن گشودم. آسمانِ صبح، هنوز هم تاریک بود..
و که حسامی با قرآنی در آغوش و سری تکیه زده به صندلی در اوج خواب زده گی، آرامشش را دست و دلبازانه، فخرفرشی میکرد.
به صورتِ خفته در متانت اش خیره شدم. تمام شب را رویِ همان صندلی به خواب رفته بود؟
حالا بزرگ ترین تنفر زندگیم در لباس حسام، دلبری میکرد محضه خجالت دادنم. اسلامی که یک عمر آن را کثیف و ترسو و وحشی شناختم، در کالبد این جوان لبخند میزد بر حماقت سارا..
زمزمه ی اذان صبح در گوشم، طلوعی جدید را متذکر میشد، طلوعی که دهن کجی میکرد کم شدنِ یک روزِ دیگر ازفرصتِ نفس کشیدن ، و چند در قدمی بودنم با مرگ را..
و من چقدر ته دلم خالی میشد وقتی که ترس مثله آبی یخ زده، سیل وار آوار میکرد ته مانده زندگیم را..
آستین لباسش را به دست گرفتم و چند تکان کوچک به آن دادم..
سراسیمه در جایش نشست. نگاهش کردم.. این جوان مسلمان، چرا انقدر خوب بود؟ (نماز صبحه..)
دستی به صورت کشید و نفسی راحت حواله ی دنیا کرد (الان خوبین؟)
سوالش بی جواب ماند، سالهاست که مزه ی حال خوب را فراموش کردم ( دیشب اینجا خوابیدین؟)
قرآن را روی میز گذاشت (دیشب حالتون خیلی بد بود، نگرانتون شدیم.. منم اینجا انقدر قرآن خووندم، نفهمیدم کی خوابم برد.. ممنون که بیدارم کردین. من برم واسه نماز. شما استراحت کنید، قبل ناهار میام بقیه داستانو براتون تعریف میکنم... البته اگه حالتون خوب بود..)
دوست نداشتم فرصتهایِ مانده را از دست بدهم.. فرصتی برایِ خلاء.
سری تکان دادم ( من خوبم.. همینجا نماز بخوونید، بعد هم ادامه ماجرا رو بگین..)
بعد از کمی مکث، پیشنهادم را قبول کرد.
بعد از وضو و پهن کردنِ سج
اده به نماز ایستاد. طنین تلفظِ آیات، آنقدر زیبا بود که میل به لحظه ایی چشم پوشی نداشتم..
زمانی، نماز احمقانه ترین واکنش فرد در برابر خدایی بود که نیستی اش را ملکه ی روحم کرده بودم. و حالا حریصانه در آن، پیِ جرعه ایی رهایی، کنکاش میکردم.
بعد از اتمام نماز، نشسته بر سجاده کتابی کوچک به دست گرفت و چیزی را زیر لب زمزمه کرد. با دست به سینه گیِ خاص و حالتی ارادتمندانه.انگار که در مقابلِ پادشاهی عظیم کرنش کرده باشد.
و من باز فقط نگاهش کردم. عبادتش عطرِ عبادتهایِ روزهایِ تازه م
سلمانیِ دانیال را میداد.
سر به زیر محجوب رویِ صندلی اش نشست و حالم را جویا شد..
اما من سوال داشتم ( چی تو اون کتاب نوشته بود که اونجوری میخوندینش؟؟).
در یک کلمه پاسخ داد (زیارت عاشورا.. ). اسمش را قبلا هم شنیده بودم. زیارتی مخصوصِ شیعیان.
زیارتی که حتی نامش هم، پدرم را به رنگ لبو درمیآورد..
نوبت به سوال دوم رسید ( چرا به مهر سجده میکنی؟ یعنی شما یه تیکه خاک وگلِ خشک شده رو به خدایی قبول دارین؟؟)
با کف دست، محاسنش را مرتب کرد ( ما "به " مهر سجده نمیکنیم.. ما "روی" سجده میکنیم..)
منظورش را متوجه نشدم ( یعنی چی؟؟ مگه فرقی داره؟؟)
لبخندِ مخصوصش نشست بر دلم ( فرق داره.. اساسی هم فرق داره.. وقتی "به " مهر سجده کنی، میشی بت پرست.. اما وقتی " روی" مهر سجده کنی اون هم برایِ خدا، میشی یکتا پرست. خاک، نشانه ی خاکساری و بی مقداریه.. بنده ی خدا پنج وعده در شبانه روز پیشونی شو رویِ خاک میذاره تا در کمالِ خضوع به خدا سجود کنه و بگه خاک کجا؟؟ و پروردگار افلاک کجا..؟؟ ما "رویِ" مهر "به" خدایِ آفریننده ی خاک و افلاک سجده میکنیم.. در کمال خضوع و خاکساری..)
تعبیری عجیب اما قانع کننده.. هیچ وقت فکرش را هم نمیکردم که تفاوت باش بین "به" و "روی"..
اسلامِ حسام همه چیزش اصولی بود.. حتی سجده کردنش بر خدا..
اسلام و خدایِ این جوان، زیادی مَلَس و دوست داشتنی بودند و من دلم نرم میشد به حرفهایش..
بی مقدمه به صورتش خیره شدم ( دلم چای شیرین میخواد با لقمه ی نون و پنیر.. ) هر چند که لحنم بی حال و بی رمق بود.
اما لبخندش عمیقتر شد ( چشم.. الان به اکبر میگم واستون بیاره.. دیشب شیفت بود.. )
مدتی بعد اکبر سینی به دست وارد اتاق شد. و با همان کل کل های بامزه و دوستانه اش اتاق را ترک کرد.
و باز من ماندم و حسامی که با دقت از تکه های نان، لقمه هایی یک دست میساخت و در سینی با نظمی خاص کنار یکدیگر میچید.. باز هم چای شیرین شده به دستش، طعم خدا میداد..
روسری را روی سرم محکم کردم ( من میخواستم وارد داعش بشم.. اما عثمان نذاشت.. چرا؟؟ )
صدایی صاف کرد ( خیلی سادست. اونا با نگه داشتن طعمه وسط تله، میخواستن دانیال رو گیر بندازن.
ادامه دارد
✅امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست .
"مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousa
vi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از پیکر چاک چاک اثر آوردند
زان یار سفر کرده خبر آوردند
یاران به حریم عشق او رو آوردند
از طایر عشق بال و پر آوردند
.
مادر شهید :
🌷دوازده سال قبل از شروع جنگ سوریه خواب دیدم چند نفر آقا آمدند منزل ما و یک پیکر کفن شده را آوردند و گفتند جواد است، از خواب بیدار شدم زیاد اهمیت ندادم ولی بعد از شهادت آقا جواد و مفقود شدن پیکر پاکش یاد خوابی که دیده بودم افتادم مطمئن شدم که می آید
در معراج شهدا بعد از چهار سال پیکر آقا جواد برگشت و دیدم که آن خواب به یاری خداوند متعال محقق شد.
🌷🍃🌷
#رفتند_تا_بمانیم
#شهدا_مدافع_حرم
#خانطومان
#شهید_جواد_الله_کرمی
#بازگشت_فرمانده
ارسالی ازطرف یکی از دوستان شهید جوادالله کرم ...
باتشکر ازایشون،ان شالله حاجت روا باشن
#کانال۱۲
@shahid_javad_allahkaram
─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─
🕊 اولین شهید ایرانی در بوسنی/ شهید «رسول حیدری» نماد غیرت ایرانی در دفاع از مظلومان عالم
📜 شهید «رسول حیدری» با نام مستعار «مجید منتظری» یکی از چهار شهید ایرانی در بوسنی است که در میانه جنگ بوسنی بهعنوان دیپلمات جمهوری اسلامی ایران به شهری در بوسنی مرکزی رفت و در نبرد با صربها به شهادت رسید. 👇
✅امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست .
"مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
⁉️اولین شهید مدافع حریم آل الله در عراق کیست؟
🕊شهید مدافع حرم «علیرضا مشجری» اولین شهید مدافع حرم در عراق است.
جوانی که در بیست و چهارمین روز از تابستان ۱۳۶۷ در تهران متولد شد. وی در سال ۱۳۹۱ ازدواج کرد و ثمره این ازدواج فرزندی است که هنگام شهادت پدر ۱۴ ماه بیشتر نداشت. علیرضا از همان ابتدا به همسر خود گفت، «عاقبت راهی که برگزیده، شهادت است.» او که پرورش یافته مکتب حسینی بود، دانش آموخته دانشگاه امام حسین (ع) نیز شد.
اگر چه در سوریه به دنبال شهادت میگشت؛ اما روزی او انگار جای دیگری قرار داشت.
وی در بیست و سومین روز از خرداد ۱۳۹۳ که همزمان با نیمه شعبان بود، نزدیک به بینالحرمین به فیض شهادت نائل میآمد و دو روز بعد پیکر مطهرش در قطعه ۲۶ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) برای همیشه آرام میگرفت...
💐شادی روح پرفتوح شهید صلوات
✅امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست .
"مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
❤قـــرار صـــبـــحــگـــاهــی
قرار تجدید بیعت روزانه با امام زمان (عج):
☆ بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ ☆
♡دعای عهد♡
💠اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ
💠وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ
💠وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ
💠وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ
💠وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ
💠وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ
💠وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ
💠وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ
💠اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ
💠وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ
💠وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ
💠یا حَىُّ یا قَیُّومُ
💠أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ
💠الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ
💠وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ
💠یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ
💠وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ
💠وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ
💠یا مُحْیِىَ الْمَوْتى
💠وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ
💠یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ
💠اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ
💠الْقائِمَ بِأَمْرِکَ
💠صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ
💠عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ
💠فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها
💠سَهْلِها وَ جَبَلِها وَ بَرِّها وَ بَحْرِها
💠وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ
💠مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ
💠وَ مِدادَ کَلِماتِهِ
💠وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ
💠وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ
💠أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ
💠فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا
💠وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى
💠عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى
💠لا أَحُولُ عَنْها وَ لا أَزُولُ أَبَداً
💠اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ
💠وَالذّابّینَ عَنْهُ
💠وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ
💠وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ
💠وَالْمُحامینَ عَنْهُ
💠وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ
💠وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ
💠اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ
💠الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً
💠فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى
💠مُؤْتَزِراً کَفَنى
💠شاهِراً سَیْفى
💠مُجَرِّداً قَناتى
💠مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى
💠فِى الْحاضِرِ وَالْبادى
💠اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ
💠وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ
💠وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ
💠وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ
💠وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ
💠وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ
💠وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ
💠وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ
💠وَاشْدُدْ أَزْرَهُ
💠وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ
💠وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ
💠فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ
💠ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ
💠بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ
💠فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ
💠وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک
💠َحَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ
💠وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ
💠وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ
💠وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ
💠وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ
💠وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ
💠وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ
💠وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ
💠مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ
💠اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ
💠مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ
💠وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ
💠وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ
💠اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ
💠عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ
💠وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ
💠إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً
💠وَ نَراهُ قَریباً
💠بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ
🔹آنگاه سه بار بر ران خود دست میزنی و در هر مرتبه میگویی:
💠اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
💠اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
💠اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
ِ
اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرج والعافیةَ وَ النَصر بِحَقِّ حضرت زینب(س)
#کانال_استیکرهای_جوانترین_شهید_مدافع_حرم
#کانال
@shahidmostafamousavi
#کانال_استیکر
@shahidaghseyedmostafamousavi
#گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
#استیکر_جوانترین_شهید_مدافع_حرم_سید_مصطفی_موسوی#شهدا_مذهبی_عکس
#ادمین
@mousavi515
⚠️درخواست رهبری از انقلابیون..
🔴روی مسئله خانواده تأکیدکنید.
دشمن بشریت تصمیم گرفته خانواده را ازبین ببرد.
از صدسال پیش تصمیم گرفتندخانواده را ازبین ببرند.
🌏🔹این ازدواجهاي سخت دیرهنگام وفرزند آوری کم،
🌏🔹 این ازدواج به تعبیر زشتشان سفیدکه سیاه وغلط است واز بین بردن حیا وعفت از برنامه های دشمن است.
شمامقابله با اینهارا وظیفه خود قراردهید.
🔹🌎🔹به ترویج طهارت وپاکیزگی جوانان کشور همت بگماریدکه از بهترین کارها برای حفظ انقلاب ونظام اسلامی است.
✅امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست .
"مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
*بصیرت چیست* ؟ ⁉️
⛔️ تفاوت گرگها و موریانهها
1️⃣ - وقتی گرگ حمله میکند،با صدای بلند حمله میکند؛ و فرصتی برای واکنش دارید.
(فرار یا مقاومت)
2️⃣ -اما وقتی موریانه هجوم میآورد،
از همان ابتدا بی سر و صدا و تنها به جان محصولات شما میافتد.
زمان میبرد تا به هدف برسد، اما بالاخره همه محصول تو را نابود میکند
⚠️ایستادن در برابر گرگ،
"شجاعت"
میخواهد و دفع خطر موریانه
"بصیرت"
✳️بصیرت چیست؟؟؟
⬅️بصیرت، سواد نیست - بینش است.
⬅️بصیرت؛ یعنی اینکه بدانی ممکن است همسرِ پیامبر، در برابرِ راهِ پیامبر ایستاده باشد؛
⬅️بصیرت؛ یعنی اینکه نگاهت به «شخصیت»ها نباشد؛ بلکه همواره به «شاخص»ها چشم بدوزی؛ پس ملاک حق حقیقت است نه شخصیت
⬅️بصیرت؛ یعنی اینکه بدانی حتی مسجد، میتواند «مسجد ضِرار» باشد و پیامبر (صلی الله علیه و آله) آن را خراب کند و به زباله دانیِ شهر تبدیل نماید؛
⬅️بصیرت؛ یعنی اینکه قرآنِ روی نیزه تو را از قرآنِ ناطق، منحرف نکند؛
⬅️بصیرت؛ یعنی اینکه بتوانی شترِ همسرِ رسول خدا را «پی» کنی و همزمان، حرمت حریم رسول الله (صلی الله علیه و آله) را نگه داری؛
⬅️بصیرت؛ یعنی اینکه بدانی جانباز صفین (شمر) میتواند قاتل حسین (علیه السلام) در کربلا باشد؛
⬅️بصیرت؛ یعنی اینکه بدانی در جنگ با فتنه نمیتوانی آغازگر باشی اما تا ضربه نهایی، نباید از پا بنشینی؛
⬅️بصیرت؛ یعنی اینکه نگذاری فتنهگران، شیرت را بدوشند یا بر پشتت سوار شوند؛
⬅️بصیرت؛ یعنی اینکه «مالک اشتر»ها را به تندروی و «ابوموسی اشعری»ها را به اعتدال، نشناسی؛
⬅️بصیرت; یعنی اینکه بدانی «معاویه»ها، (امریکایها) به سست عنصرهای سپاهِ امیرالمومنین (علیه السلام) " دل بستهاند؛ نفوذیها لیبرالها غربزدها (سران اصلاحات )کسانی که گفتند قول جان کری سنده وقدرت هسته ای ایران را نابود کردند برای چند صباح حکومت
⬅️بصیرت یعنی اینکه بدانی تاریخ, تکرار میشود؛ نه با جزئیاتش؛ بلکه با خطوط کلی
✅امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست .
"مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
🔴 اغتشاشات آمریکا پایانی بر قداست پرچم آمریکا برای ساده لوحان ایرانی
✍️ #سیدمحسن_هاشمی
🔹 یکی از ایرادات همیشگی عده ای ساده لوح و مخالف سیاسی درون کشور زیر سوال بردن اقدامات علیه پرچم آمریکا و اسرائیل است. آنجا که ایراد می گیرند علت دشمنی آنها با ما توهین به پرچم این کشورها و آتش زدن آن می باشد.
1️⃣ این تعصب به پرچم آمریکا و اسرائیل آنقدر زیاد می شود که عده ای روشنفکرنما در کشور حتی از خود غربی ها نسبت به این امر غیرتمند تر شده و حاضر به رد شدن از روی پرچم این دو کشور نمی شوند و احترام آنرا بیش از خود غربی ها نگه می دارند.
2️⃣ آنها علی رغم همه ادعای سواد سیاسی و حتی استادی دانشگاه نمی دانند که پرچم آمریکا نماد ساختار سیاسی این کشور است و نشان از یک دولتی دارد که در سایه آن به ظلم و ستم به جهانیان و حتی مردم خود اقدام می ورزد.
🔸 و پرچم اسرائیل نیز آنقدر گستاخانه طراحی شده که اگر محقق شود دیگر کشوری بنام مصر، اردن، فلسطین، سوریه و عراق وجود ندارد و این رژیم از نیل تا فرات و تا هم مرزی ایران درازا خواهد داشت و این یعنی تضعیف ایران و حتی تاریخ ایران باستان که نه یک فرد انقلابی بلکه هر ایرانی غیرتمند نیز باید جلوی آن به ایستد.
3️⃣ اما اغتشاشات آمریکا نشان داد که دشمنی آمریکا و اسرائیل با ما نه برای آتش زدن پرچم آنهاست، بلکه این آتش زدن حتی سبب دوستی با مردم آمریکا نیز خواهد شد. مردمی که روزانه پرچم کشورشان را به نشانه اعتراض به ظلم و ستمی که ما سالهاست در حال تحمل آن هستیم، بر خیابان انداخته و روی آن رژه اعتراضی می روند و سپس با افتخار آتشش می زنند.
✅ آری دیگر قداست پرچم آمریکا تمام شد و باید به آنها که حامی این پرچم بودند گفت که اگر درست می گویید، لطفاً بر علیه مردم آمریکا نیز بیانیه داد و اقدامشان در آتش زدن پرچم خودشان را محکوم کنید!!
💢 و یا اینکه دیگر ژست دایه ی مهربانتر از مادر نداشته باشید و کاری که آنها در حق خود می کنند را ببینید و کمتر ایراد به مردم کشورتان گرفته و بدانید که ریشه این دشمنی نه در سوزاندن پرچم، بلکه در یک حق طلبی و ظلم ستیزی است که ایرانیان در حال نشان دادن آن هستند.
#سیاسی
➖➖➖➖➖➖➖
📡 رصد بهترین تحلیلهای روز
✅امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست .
"مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸صبح آمده بر پهنهٔ آفاق گذر کن
💞پلکی بزن و بر رُخ ِ دلدار نظر کن
🌸این پیلهٔ خمیازه گیِ صبحگهان را
💞با خندهٔ پروانگیات دست به سر کن
🌸صبحتون بخیر و نیکی
💞امروزتون
🌸سراسر عشق و خوشبختی
✅امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست .
"مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545