eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
323 دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
13.3هزار ویدیو
193 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 یک گوشه کپسول اکسیژن و وسایل جراحی و گوشه‌ای دیگر جعبه‌های ؛ نمی‌دانستم اینهمه ساز و برگ از کجا جمع شده و مصطفی می‌خواست زودتر ما را از صحن مسجد خارج کند که به سمت سعد صورت چرخاند و تشر زد :«سریعتر بیاید!» تا رسیدن به خانه، در کوچه‌های سرد و ساکت شهری که از در و دیوارش می‌پاشید، هزار بار جان کندم و درهر قدم می‌دیدم مصطفی با نگرانی به پشت سر می‌چرخد تا کسی دنبالم نباشد. 💠 به خانه که رسیدیم، دیگر جانی به تنم نمانده و اهل خانه از قبل بستر را آماده کرده بودند که بین هوش و بی‌هوشی روی همان بستر سپید افتادم. در خنکای شب فروردین ماه، از ترس و درد و گرسنگی لرز کرده و سمیه هر چه برایم تدارک می‌دید، در این جمع غریبه چیزی از گلویم پایین نمی‌رفت و همین حال خرابم مصطفی را به جوش آورده بود که آخر حرف دلش را زد :«شما اینجا چیکار می‌کنید؟» 💠 شاید هم از سکوت مشکوک سعد فهمیده بود به بوی به این شهر آمده‌ایم که به چشمانش خیره ماند و با تندی پرسید :«چرا نرفتید بیمارستان؟» صدایش از خشم خش افتاده بود، سعد از ترس ساکت شده و سمیه می‌خواست کند که برای اعتراض برادرشوهرش بهانه تراشید :«اگه زخمش عفونت کنه، خطرناکه!» 💠 سعد از امکانات رفقایش اطمینان داشت که با صدایی گرفته پاسخ داد :«دکتر تو بود...» و مصطفی منتظر همین بود که با قاطعیت کلامش را شکست :«کی این بیمارستان صحرایی رو تو ۴۸ ساعت تو مسجد درست کرد؟» برادرش اهل بود و می‌دانست چه آتشی وارد این شهر شده که تکیه‌اش را از پشتی گرفت و سر به شکایت گذاشت :«دو هفته پیش یه کامیون اسلحه وارد درعا کرده!» و نمی‌خواست این لکه ننگ به دامن مردم درعا بماند که با لحنی محکم ادامه داد :«البته قبلش خودشون رو از مرز رسونده بودن درعا و اسلحه‌ها رو تو مسجد عُمری تحویل گرفتن!» 💠 سپس از روی تأسف سری تکان داد و از آنچه در این دو هفته بر سر درعا آمده، درددل کرد :«دو ماه پیش که اعتراضات تو شروع شد، مردم این شهر هم اعتراضایی به دولت داشتن، اما از این خبرا نبود!» از چشمان وحشتزده سعد می‌فهمیدم از حضور در این خانه پشیمان شده که مدام در جایش می‌جنبید و مصطفی امانش نمی‌داد که رو به برادرش، به در گفت تا دیوار بشنود :«اگه به مردم باشه الان چند ماهه دارن تو و و تظاهرات می‌کنن، ولی نه اسلحه دارن نه شهر رو به آتیش می‌کشن!» و دلش به همین اشاره مبهم راضی نشد که دوباره به سمت سعد چرخید و زیر پایش را خالی کرد :«می‌دونی کی به زنت کرده؟» 💠 سعد نگاهش بین جمع می‌چرخید، دلش می‌خواست کسی نجاتش دهد و من نفسی برای حمایت نداشتم که صدایش در گلو گم شد :«نمی‌دونم، ما داشتیم می‌رفتیم سمت خیابون اصلی که دیدم مردم از ترس تیراندازی دارن فرار می‌کنن سمت ما، همونجا تیر خورد.» من نمی‌دانستم اما انگار خودش می‌دانست می‌گوید که صورتش سرخ شده بود، بین هر کلمه نفس نفس می‌زد و مصطفی می‌خواست تکلیف این گلوله را همینجا مشخص کند که با لبخندی تلخ دروغش را به تمسخر گرفت :«اگه به جای مسجد عُمری، زنت رو برده بودی بیمارستان، می‌دیدی چند تا پلیس و نیروی هم کنار مردم به گلوله بسته شدن، اونا رو هم ارتش زده؟» 💠 سمیه سرش را از ناراحتی به زیر انداخته، شوهرش انگار از پناه دادن به این زوج پشیمان شده و سعد فاتحه این محکمه را خوانده بود که فقط به مصطفی نگاه می‌کرد و او همچنان از که روی حنجره‌ام دیده بود، زخمی بود که رو به سعد اعتراض کرد :«فکر نکردی بین اینهمه وهابی تشنه به خون ، چه بلایی ممکنه سر بیاد؟» دلم برای سعد می‌تپید و این جوان از زبان دل شکسته‌ام حرف می‌زد که دوباره به گریه افتادم و سعد طاقتش تمام شده بود که از جا پرید و با بی‌حیایی صدایش را بلند کرد :«من زنم رو با خودم می‌برم!» 💠 برادر مصطفی دستپاچه از جا بلند شد تا مانع سعد شود که خون در صدای مصطفی پاشید و مردانه فریاد کشید :«پاتون رو از خونه بذارین بیرون، سر هر دوتون رو سینه‌تونه!» برادرش دست سعد را گرفت و دردمندانه التماسش کرد :«این شبا شهر قُرق شده که خون شیعه رو حلال می‌دونن! بخصوص که زنت و بهش رحم نمی‌کنن! تک تیراندازاشون رو پشت بوم خونه‌ها کمین کردن و مردم و پلیس رو بی‌هدف می‌زنن!»... ✍️نویسنده: ‌‌امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست مقام معظم رهبری ادمین تبادلات.ایتا @mousavi515 کانال @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
✫⇠ ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت سی و یکم:تغییر عضویت از سرباز به بسیجی ⭐بعد از اینکه به بسیجی بودنم کردم، تموم پرونده قبلیم که طفلکیا اون همه برای پر کردنش زحمت کشیده بودن باطل و پاره شد و یه پرونده جدید بنام متَطوِع (بسیجی) برام باز کردن و هر چه می گفتم تو اون می نوشتن. پیش خودمون بمونه و بعثیا نفهمن. اون روزا زبونم به راست نمی چرخید و دستِ خودم نبود.😏 گاهی از ته دل خنده م می گرفت که کاتب بیچاره مجبور بود فازِ دوم و دروغ رو کتابت کنه.! ⭐ژنرال پرسید: اهل کجایی و از کجا اعزام شدی؟ گفتم. گفت چند نفر بودید. گفتم ۴۰ اتوبوس. گفت اتوبوسا چن نفر جا می گیرن. گفتم حدود چهل نفر، چیزی در حدود ۱۵۰۰ تا۱۶۰۰ نفر. خدا برکت بده! میخواستم یجورایی بزرگنمایی کنم. گفت چند روز یه بار این تعداد از شهرتون اعزام میشه؟ گفتم تقریباً هر هفته یه اعزام دارن. واقعیتش این بود که ما تعداد کمی طلبه بودیم که بعنوان مبلغ اعزام شدیم. آمار ۱۰۰ برابری!🔻 ⭐آمار ۱۶ نفری خودمون رو صد برابر کردم و پیشِ خودم می گفتم: و گنجیشک هم مفت. اینجوری بیشتر تو دلشون خالی میشه. بزار اینا فِکر کنن هر بار همین تعداد از کاشان اعزام میشه و جالب این بود که دیگه به دروغام شک نکردن. امان گرفته بودم و قسم خورده بودم که دیگه راستش رو بگم. نامردی بود دوباره دروغ و دَمبل سرِ هم بکنم. یه طوری هم خودمو به موش مردگی زده بودم که اصلاً تصور نمی کرد که جرات کنم و حتی یه نصفه دروغ تحویلش بدم. بقول امام علی علیه السلام الحرب خدعه(جنگ فریب دادنِ دشمن است) و این دروغا فریب دشمن بود که بخاطر مصالح و منافع ملی گریزی از اون نبود. ⭐بقول جناب خان طوری اون ژنرال نگون بخت رو بهم می بافتم که اصلا فکر نمی کرد برای بار دوم از یک بسیجی ۲۰ ساله رودست بخوره. اونا در مقابل همه رزمنده های ما حتی نوجوونای ۱۵ و ۱۶ ساله همینجور ذلیل و درمونده می شدن و چیزی گیرشون نمیومد. از تدارکات جبهه ، وضع غذا و همه چیز سؤال می کرد و  گفتم تو جبهه همه چیز پیدا میشه و حتی چیزایی که تو شهرها کمیابه تو جبهه هست. از قیمت اجناس تو شهرا می پرسید و من سعی میکردم قیمتا رو نصف کنم و تحویلش بِدم. خوب نبود می کردم. به هر حال مهمونشون بودم و باید اجناس ایرونی رو ارزون تحویلشون می دادم. ⭐از تاثیر بمبارن ها پرسید. گفتم خبری از تلفات نیروهای نظامی تو پادگانا ندارم. من یه بسیجی ام که اولین باره اومدم جبهه و مسئولین هم در این باره چیزی تو رادیو و تلوزیون نمیگن ، ولی از مردم عادی توی بمبارن شهرها خیلی کشته و زخمی میشن...                               ☀️   ✅ به کانالهای جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی بپیوندید: کانال ایتا @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس نوشته ها. ایتا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه.ایتا https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 واتساپ جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo گروه. واتساپ ‌‌https://chat.whatsapp.com/DBfOUQlaCEXKPQMYfQRhZa ‌‌امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست مقام معظم رهبری ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠(۲۴۳) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و چهل و سوم:توبه نصوح محمد امین 🍂یه استوار ارتشی داشتیم بنام محمد امین که اونو از اردوگاه دیگه‌ای آورده بودن قلعه. بچه‌ها می‌گفتن مدتی با بعثیها همکاری داشته و بچه‌ها رو اذیت کرده، اما بعدا پشیمون شده و توبه کرده بود. در قضیۀ شعار علیه حضرت امام(ره) به محمد‌‌ امین گیر دادن که باید به امام توهین کنه. ولی سرشون پایین انداخته بود و هیچی نمی‌گفت. بعثیها با کابل به جونش افتادن و به شدت می‌زدن. محمد امین نه تنها داد و بیداد نمی‌کرد، بلکه به طرز عجیبی می کرد و حتی تشویق به زدن می‌کرد. 🔹️همه متعجب بودن. بلند‌بلند می‌گفت بزنید. این بدن باید تاوان گناهاشو پس بده. می‌گفت: بزنید این بدن باید تاوان خیانتهاش رو به این بچه‌ها پس بده. محمد امین جزو کسانی بود که حاضر نشد حتی بصورت هم یه کلمه به امام توهین کنه. شدیدترین کتک ها رو تحمل کرد. کابل خورد، اذیت شد ، اما به برکت و لطف توبه نصوحی که کرده بود، مشمول لطف خدا شد و توانست تمام اون شکنجه‌ها رو تحمل کنه. 📍اون روز، تولدی دوباره برای محمد‌ امین بود و گرچه مدت‌ها قبل توبه کرده بود، ولی کسی باورش نمی‌شد توبه او_توبه_واقعی باشه، اما اون صحنه و دیدنی و به گناهش زیر شکنجه از محمد‌ امین چهره‌ای و دوست‌داشتنی پیش بچه ها ساخت و به عنوان در اذهان همه ما نقش بست. 💥برادران ارتشی ما همدوش با بچه های سپاه و بسیج صحنه های عجیب و باورنکردنی از ارادت و عشق به انقلاب و امام به نمایش گذاشتند و ثابت کردند ایرانی رو نمی‌شه به ارتشی و بسیجی و سپاهی تقسیم کرد ٬محمد‌ امین چند سال بعد از آزادی به علت حادثه ای از دنیا پرکشید و به جوار رحمت الهی شتافت...     ☀️ دنبال رفیق شهید هستی بسم الله مادر شهید سید مصطفی موسوی: مصطفی گفت مادر من صدای «هَل مِن ناصر یَنصُرنی» میشنوم . زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست قراراست که یاد وخاطره شهدا را زنده نگهداریم. و مثل شهدا فکر کنیم و رفتار کنیم . اگرمیخواهیم در وقت ظهور آقا اما زمان(عج) سرباز آقا باشم بایدسبک زندگیمان را شهدایی کنیم. انشالله. 📝 من سید مصطفی موسوی جوانترین شهیدمدافع حرم تک پسرخانواده دانشجوی رشته مکانیک مقلدحضرت آقا تولد ۷۴/۸/۱۸ شهادت ۹۴/۸/۲۱ شهادت سوریه محل دفن بهشت زهرا ( س) تهران قطعه 26 ردیف ۷۹ ش۱۶ { شهید نشوی میمیری } 🙇‍♂رؤیای اصلی‌ام این بودکه خلبان شوم و با هواپیمای پر ازمهمات به قلب تل‌آویو بزنم شما به کانال من جوانترین🕊شهید مدافع حرم دعوتید منتظر حضور سبرتان هستم.            واتساپ جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo کانال ایتا @shahidmostafamousavi ایتا کانال استیکر شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه ایتا https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 💠 لطف کنید کانالها را بدوستان خود معرفی کنید با سپاس ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مارلون براندو هنرپیشه معروف آمریکا و برندهٔ جایزه اسکار: ✍ ما آمریکایی ها درنده ‌خوترین و متجاوز کارترین مردم تاریخ بودیم. از کرانه شرقی تا غربی، سرخ‌ پوستان را سلاخی کردیم! 🔸آمریکا ۴۰۰ توافق‌ نامه صلح با سرخ ‌پوستان امضا کرد اما تک ‌تک آن‌ها را زیر پا گذاشت! 📌👇🏿 ا @partoye_hagh