°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖سرگذشت واقعی
📝 #نسل_سوخته
#قسمت_اول
✍نویسنده : شهید سیدطاها ایمانی
🌺هیچ وقت نتونستم درک کنم چرا به ما میگن نسل سوخته
🍃ما نسلی بودیم که هر چند کوچیک اما تو هوایی نفس کشیدیم که #شهدا هنوز توش نفس میکشیدن
ما نسل جنگ بودیم
🔥آتش جنگ شاید شهر ها رو سوزوند
دل خانواده ها رو سوزوند
جان عزیزان مون رو سوزوند
🌺اما انسان هایی توش نفس کشیدن
که وجودشون بیش از تمام آسمان و زمین ارزش داشت
🍃بی ریا…مخلص…#بااخلاق …متواضع…جسور …شجاع…پاک… انسان هایی که برای توصیف عظمت وجودشون..تمام لغات زیبا و عمیق این زبان…کوچیکه و کم میاره
و من یک دهه شصتی هستم
یکی که توی اون هوا به دنیا اومد
🌺توی کوچه هایی که هنوز شهدا توشون راه می رفتن و نفس میکشیدن
کسی که زندگیش پای یه تصویر ساده شهید رقم خورد…!
🔥من از نسل سوختم…اما سوختن من….از آتش جنگ نبود!
داشتم از پله ها می اومدم بالا که چشمم بهش افتاد،غرق خون،با چهره ای آرام
زیرش نوشته بودن
🍃“بعد از شهدا چه کردیم؟شهدا شرمنده ایم…”
چه مدت پای اون تصویر ایستادم و بهش نگاه کردم؟
نمی دونم اما زمان برای من ایستاد
🌺محو تصویر شهیدی شدم که حتی اسمش رو هم نمی دونستم،مادرم فرزند شهیده همیشه می گفت:روز های بارداری من
از خدا یه بچه می خواسته مثل شهدا
دست روی سرم می کشید و اینهارو کنار گوشم می گفت:
🍃اون روز ها کی میدونست….نقش #مادر چقدر روی جنین تاثیرگذاره حسش،فکرش،آرزوهاشو جنین همه رو احساس میکنه،ایستاده بودم و به این تصویر نگاه می کردم مثل شهدا
🌺اون روز فقط ۹سالم بود…
✍ادامه دارد......
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖 داستان دنباله دار از سرگذشت واقعی
📝 #نسل_سوخته
#قسمت_دوم 📝(( غرور یا عزت نفس))
🍃اون روز ... پای اون تصویر ... احساس عجیبی داشتم ... که بعد از گذشت 19 سال ... هنوز برای من زنده است ...
🌺مدام به اون جمله فکر می کردم ... منم دلم می خواست مثل اون شهید باشم ... اما بیشتر از هر چیزی ... قسمت دوم جمله اذیتم می کرد ...
🍃بعضی ها می گفتن مهران خیلی مغروره ... مادرم می گفت... عزت نفس داره ...
🌺غرور یا عزت نفس ... کاری نمی کردم که مجبور بشم سرم رو جلوی کسی خم کنم و بگم ...
- ببخشید ... عذرمی خوام ... شرمنده ام ...
🍃هر بچه ای شیطنت های خودش رو داره ... منم همین طور... اما هر کسی با دو تا برخورد ... می تونست این خصلت رو توی وجود من ببینه ...خصلتی که اون شب ... خواب رو از چشمم گرفت ...
🌺صبح، تصمیمم رو گرفته بودم ...
- من هرگز ... کاری نمی کنم که شرمنده شهدا بشم ...
🍃دفتر برداشتم و شروع کردم به لیست درست کردن ... به هر کی می رسیدم ازش می پرسیدم ...
- دوست شهید داشتید؟ ... شهیدی رو می شناختید؟ ... شهدا چطور بودن؟ ...
🌺 دفتر شد ... پر از خصلت های اخلاقی شهدا ... خاطرات کوچیک یا بزرگ ... رفتارها و منش شون ...
بیشتر از همه مادرم کمکم کرد ... می نشستم و ازش می خواستم از پدربزرگ برام بگه ... اخلاقش ... خصوصیاتش ... رفتارش ... برخوردش با بقیه ...
و مادرم ساعت ها برام تعریف می کرد ...
🍃خیلی ها بهم می خندیدن ... مسخره ام می کردن ... ولی برام مهم نبود ... گاهی بدجور دلم می سوخت ... اما من برای خودم هدف داشتم ...
🌺هدفی که بهم یاد داد ... توی رفتارها دقت کنم ... شهدا ... خودم ... اطرافیانم ... بچه های مدرسه ... و ... پدرم ...
✍ادامه دارد......
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃