eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
337 دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
13.6هزار ویدیو
193 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
°❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 ((کجایی سعید)) 🌷چهره اش هنوز گرفته بود ـ ولی بازم خوشم نمیاد بری خونه های مردم. منظور ناگفته اش واضح بود. چند ثانیه با لبخند بهش نگاه کردم. 🌷ـ فدای دل ناراضیت، قرار شد شاگردهای دختر بیان موسسه. به خودشونم گفتم ترجیحا فقط پسرها. برای شروع دست مون یه کم بسته تره، اما از ما حرکت، از خدا برکت. 🌷دلش یکم آرام شد و رفت بیرون. هر چند، چند روز تمام وقت گذاشتم تا رضایتش رو کسب کردم. کدورت پدر و مادر صالح، برکت رو از زندگی آدم می بره. اما غیر از اینها، فکر سعید نمی گذاشت تمرکز کنم. مادر اکثرا نبود و سعید توی سنی که باید حواست بیشتر از قبل بهش باشه و گاهی تا ۹ و ۱۰ شب، یا حتی دیرتر برنمی گشت خونه. علی الخصوص اوقاتی که مامان نبود. 🌷داشتم کتاب های شیمی رو ورق می زدم اما تمام حواسم پیش سعید بود. باید باهاش چه کار می کردم؟ اونم با رابطه ای که به لطف پدرم، واقعا افتضاح بود. ساعت از هشت و نیم گذشته بود که کلید انداخت و اومد تو. با دوست هاش بیرون چیزی خورده بود. سر صحبت رو باهاش باز کردم. 🌷– بابا میری با رفقات خوش گذرونی، ما رو هم ببر دور هم باشیم. خون خونم رو می خورد. یواشکی مراقبش بودم و رفقاش رو دیده بودم. اصلا آدم های جالب و قابل اعتمادی نبودن. اما هر واکنش تندی باعث می شد بیشتر از من دور بشه و بره سمت اونها، اونم توی این اوضاع و تشنج خانوادگی. ـ رفته بودیم خونه یکی از بچه ها، بچه ها لپ تاپ آورده بودن، شبکه کردیم نشستیم پای بازی. 🌷ـ ااا پس تو چی کار کردی؟ تو که لپ تاپ نداری. ـ هیچی من با کامپیوتر رفیقم بازی کردم. اون لپ تاپ باباش رو برداشت. همین طور آروم و رفاقتی، خیلی از اتفاقات اون شب رو تعریف کرد. حتی چیزهایی که از شنیدن شون اعصابم بهم می ریخت. 🌷- از دستم در رفت افتاد روی فروششون، .نسوخت ولی جاش موند بد، گندش در اومد. ـ جدی؟ جاش رو چی کار کردید؟ اصلا به روی خودم نمی آوردم که چی داره میگه. اما اون شب اصلا برای من شب آرامی نبود. مدام از این پهلو به اون پهلو می شدم. تمام مدت، حرف های سعید توی سرم می پیچید و هنوز می ترسیدم چیزهایی باشه که من ازش بی خبر باشم، علی الخصوص که سعید اصلا با من راحت نبود. ✍ادامه دارد...... °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 ((دربست مردونه)) 🌷تمام ذهنم درگیر بود، وسط کلاس درس، بین بچه ها، وسط فعالیت های الهام، سعید، مادر و آینده زندگی ای که من، مردش شده بودم. مامان دوباره رفته بود تهران، ما و خانواده خاله شام خونه دایی محسن دعوت بودیم. سعید پیش پسرهای خاله بود. از فرصت استفاده کردم و دایی رو کشیدم کنار، رفتیم تو اتاق … ـ دایی شنیدم می خوای کامپیوترت رو بفروشی، چند؟ 🌷با حالت خاصی، یه نیم نگاهی بهم انداخت. ـ چند یعنی چی؟ می خوای همین طوری برش دار ـ قربانت دایی، اگه حساب می کنی برمی دارم، نمی کنی که هیچ نگاهش جدی تر شد. 🌷– خوب اگه می خوای لپ تاپ رو بردار. دو تاش رو می خواستم بفروشم یه مدل بالاتر واسه بگیرم. ولی خوبیش اینه که جایی هم لازم داشته باشی می تونی با خودت ببری. پولش هم بی تعارف، مهم نیست. – شخصی نمی خوام، کلا می خواستم یکی توی خونه داشته باشیم. 🌷ایده لپ تاپ دایی خوب بود، اما نه از یه جهت سعید خیلی راحت می تونست برش داره و با دوست هاش برن بیرون. ولی کامپیوتر می تونست یه نقطه اتصال بین من و سعید و سعید و خونه بشه. صداش کردم توی اتاق – سعید می خوام کامپیوتر دایی رو ازش بخرم. یه نگاه بکن ببین چی داره؟ چی کم داره؟ 🌷میشه شبکه اش کنی یا نه؟ کلا می خوایش یا نه؟ از گلش شکفت? ـ جدی؟ ـ چرا که نه، مخصوصا وقتی مامان نیست. رفیق هات رو بیار، خونه در بست مردونه ✍ادامه دارد...... 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
..﷽اِنّ مَعَ العُسٌرِ یسٌراً﷽. آقای ؛😡 شنیده و خوانده ام که به خود اجازه جسارت داده ای نامه سرگشاده می نویسی و قبل از رساندن منتشر میکنی 🤬 بر ولی امر مسلمین جهان امام خامنه ای (س ) ، غره شده ای و میتازی 🤬 و خود را از هر گناهی مبرا و دامان پاک امام مرا همچون روی خودت پنداشته ای و غلطهایی از این دست ...🗡⚔ ابتدا نگرانت شدم ،🤔 🔺️گمانم اول به جایی رفت که شاید ؛ مصرفی تان یا تمام شده و یا اینبار از توزیع کننده ای جدید تهیه کرده اید که مرغوب نیست 💨💨😙 🔺️دوم ؛ فکرم بدانجا رفت که ممکن است Winston# یا Morlborow# شما که از USA برایتان ارسال میشد ؛ به دلیل نبودن پرواز ها در ایام نیامده و دلیل چرت و پرت های شما بوده است. 😷 لیکن ؛ 😱وقتی به سابقه تمام سیاه و پر از ابهام و خیانت تو نگاه کردم مطمئن شدم که را کلید زده ای 😱 🔺️اگر امروز حجاب در حاشیه رفته 🔺️اگر امروز سفره مردم کوچک شده 🔺️اگر امروز اقتصاد ایران آسیب دیده 🔺️اگر امروز اختلاس گران خون مردم را میمکند 🔺️اگر امروز ازدواج جوانان مشکل دارد 🔺️اگر امروز دشمن بر حاشیه مرزها قدم میزند 🔺️اگر امروز معیشت مردم سخت شده است 🔺️و هزاران بدبختی دیگر که به ملت تحمیل شده ؛ فقط و فقط از گور تو و امثال تو بلند میشود. 🤬🤬🤬🤬 نکند یادت رفته؟؟ آیا تو از هاشمی و خاتمی و موسوی حمایت نکردی؟؟؟😡 🔺️آیا وقتی هاشمی حزب کارگزاران را تشکیل داد و سرمایه داران را بر مستضعفان مقدم دانست تو هورا نکشیدی و به جایش پول و ملک در نیاوران تهران نگرفتی ؟؟؟👿 🔺️آیا وقتی خاتمی ملعون ؛ قیچی بر حجاب و عفاف مردم میزد و الگوی کثیف گفتگوی تمدن ها را به جای گفتمان انقلاب اسلامی مطرح کرد و در کنار باده شراب براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران را مینوشید ، تو نبودی که سوت بلبلی میزدی؟؟؟👿 🔺️آیا وقتی موسوی بر روی جنازه اعتماد ملی قدم میزد و نطق پیش از موفقیت میخواند و با همسر همیشه اش در خانه تو متن می نوشت نگران مردم نشدی؟؟؟؟ 🔺️آیا در بحران ساختگی احمدی نژاد ؛ تو نبودی که سوت و کف زدی و کیک پایان انقلاب گرفتی؟؟؟👿 🔺️آیا حسن فریدون را منجی مردم و اقتصاد ایران معرفی نکردی و آن جنس بنجل حزب خود را به مردم نینداختی ؟؟؟👿 ای لعنت خدا و رسول خدا بر تو باد مردک منحرف و سیاه باز 🤬🤬 تو در خود چه دیده ای؟؟🤔 به آیینه نگاهی بینداز و ببین چه هستی زباله دان تاریخ و عبرت انقلاب پر است از امثال تو ریزش و رویش انقلاب همیشگی است . اما تو هیچگاه با انقلاب نبوده ای و نیستی . پس حتی جایی در زباله دان هم نداری 😡 ۴۰ سال از انقلاب گذشته است و تو حتی یکبار به بهشت زهرا برای زیارت قبور شهدا نرفته ای روی پلید تو را همه میدانند و می‌شناسند فتنه تو با بعضی و بر پایه اقتصاد ؛ بنام فتنه اکبر در راه است. اما همه بغض ما هم روبروی شما است . اینبار ما در کنار مردم و در زیر سایه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و زعامت ولی امر مسلمین جهان امام خامنه ای س؛ همه فتنه گران را نابود خواهیم کرد ؛ انشاالله ✍ علی سام نژاد کانال رسمی جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی @shahidmostafamousavi
*ماجرای کشیدن و واکنش کاوه همیشه خودش را هم وزن مستضعفین میدانست. حتی زمانی که فرمانده بود هم خودش را بالاتر از بقیه نمیدید. وقتی در جبهه عملیات نداشتند با بچه ها فوتبال بازی میکرد و با آنها هم سفره میشد.سیگار کشیدن در مقر ممنوع بود. اگر شهید کاوه کسی را میدید که سیگار میکشد خیلی ناراحت میشد. یک بار دیده بود یکی از سربازان در گوشه ای سیگار می کشد. کنارش می نشنید و می پرسد چرا سیگار می کشی؟ اگر فرمانده کاوه بفهمد ناراحت می شود. سرباز می گوید که مریض و پیری در خانه دارم که احتیاج به مراقب دارد؛ من هم چون سرباز بودم باید به جبهه میآمدم، نگرانم حالا که در خانه نیستم چه کسی از مادرم مراقبت میکند. کاوه ناراحت می شود و سرباز را به خانه می فرستد و به خانواده سرباز هم کمک هایی می کند. تازه بعد از این ماجرا بود که سرباز متوجه می شود کسی که آن روز کنارش نشست، فرمانده کاوه بوده است. ‌‌امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست مقام معظم رهبری ادمین تبادلات.ایتا @mousavi515 کانال @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545