eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
332 دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
13.7هزار ویدیو
193 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
°❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 ((۷ سال اعتماد)) 🌷دایی محسن، اون شب کلی حرف های منطقی و فلسفی رو با زبان بی زبانی بهم زد. تفریح داییم فلسفه خوندن بود و من در برابر قدرت فکر و منطقش شکست خورده بودم. 🌷حرف هاش که تموم شد دیگه مغزم مال خودم نبود. گیج گیج شده بودم و بیش از اندازه دل شکسته. حس آدمی رو داشتم که عزیزترین چیز زندگیش رو ازش گرفتن. توی ذهنم دنبال رده پای حضور خدا توی زندگیم می گشتم. 🌷جاهایی که من، زمین خورده باشم و دستم رو گرفته باشه، جایی که مونده باشم و… تمام وجودم رو پر کرده بود. ـ نکنه تمام این سال ها رو با یه توهم زندگی کردم؟ نکنه رابطه ای بین من و خدا نیست. نکنه تخیلم رو پر و بال دادم تا حدی که عقلم رو در اختیار گرفته؟ 🌷نکنه من از اول راه رو غلط اومده باشم؟نکنه … شاید … همه چیزم رفت روی هوا. عین یه بمب، دنیام زیر و رو شده بود و عقلم در برابر تمام اون حرف های منطقی و فلسفی، به بدترین شکل، کم آورده بود. با خودم درگیر شده بودم. همه چیز برای من یه حس بود، حسی که جنسش با تمام حس های عادی فرق داشت و قدرتش به مرحله حضور رسیده بود. 🌷تلاش و اساس ۷ سال از زندگیم، داشت نابود می شد و من در میانه جنگی گیر کرده بودم که هر لحظه قدرتم کمتر می شد. هر چه زمان جلوتر می رفت، عجز و ناتوانی بر من غلبه می کرد. شک و تردیدها قدرت بیشتری می گرفت و عقلم روی همه چیز خط می کشید. کم کم سکوت بر وجودم حکم فرما شد. 🌷سکوت مطلق، سکوتی که با آرامش قدیم فرق داشت. و من حس عجیبی داشتم. چیزی در بین وجودم قطع شده بود. دیگه صدای اون حس رو نمی شنیدم و اون حضور رو درک نمی کردم. حس خلأ، سرما و درد، به حدی حال و روزم ویران شده بود که… همه چیز خط خورده بود. حس ها، هادی ها، نشانه ها و اعتماد. دیگه نمی دونستم باید به چیز ایمان داشته باشم، یا به چه چیزی اعتماد کنم. 🌷من، شکست خورده بودم. ✍ادامه دارد...... °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 ((نمازی که قضا نشد)) 💙✨خوابم برد. بی توجه به زمان و ساعت و اینکه حتی چقدر تا نمازشب، یا اذان باقی مونده بود. غرق خواب بودم که یه نفر صدام کرد. ـ مهران و دستش رو گذاشت روی شونه ام. ـ پاشو، الان نمازت قضا میشه.ا ❤️✨خمار خواب، چشم هام رو باز کردم.چشم هام رو که باز کردم دیگه خمار نبودم. گیجی از سرم پرید. جوانی به غایت زیبا، غرق نور بالای سرم ایستاده بود. و بعد مکان بهم ریخت، در مسیر قبله، از من دور می شد، در حالی که هنوز فاصله مادی ما فاصله من تا دیوار بود. تا اینکه از نظرم ناپدید شد. 💛مبهوت، نشسته توی رختخواب خشکم زده بود. یهو به خودم اومدم – نمازم و مثل فنر از جا پریدم. آفتاب طلوع کرده بود و زمان زیادی نبود، حتی برای وضو گرفتن. تیمم کردم و الله اکبر … همون طور رو به قبله، دونه های درشت اشک، تمام صورتم رو خیس کرده بود. هر چه قدر که زمان می گذشت، تازه بهتر می فهمیدم واقعا چه اتفاقی برام افتاده بود. 💜✨ـ کی میگه تو وجود نداری؟ کی میگه این رابطه دروغه؟ تو هستی، هست تر از هر هستی دیگه ای و تو، از من، به من مشتاق تری. من دیشب شکست خوردم و بریدم. اما تو از من نبریدی. من چشمم رو بستم. 💖✨ اما تو بازش کردی. من … گریه می کردم و تک تک کلمات و جملات رو می گفتم. به خودم که اومدم، تازه حواسم جمع شد. این اولین شب زندگی من بود که از خودم فضایی برای خلوت کردن با خدا داشتم. جایی که آزادانه بشینم و با خدا حرف بزنم. فقط من بودم و خدا 💚✨خدا از قبل می دونست و همه چیز رو ترتیب داده بود. ✍ادامه دارد.....
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃 💟براي قبر هم كه قبال با يك شيخ نجفي صحبت كرده بود و يك قبر در ابتداي وادي السلام از او گرفته بود. برخي دوستان هادي را بارها در كنار مزار خودش ديده بودند كه مشغول عبادت و دعا بود‼ ✳هادي تكليف همه ي امور دنيايي خودش را مشخص كرد و آماده ي سفر وقتي به جاي مهمي مي رفت، بهترين لباس هايش را مي پوشيد. معمولابراي سفر آخر هم بهترين لباس ها را پوشيد و حركت كرد... ⭕برادر حمزه عسگري از دوستان هادي و از طالب ايراني نجف مي گفت:صورت هادي خيلي جوش مي زد. ازدوران جواني دنبال دوا درمان بود. پيش يكي دو تا دكتر در ايران رفته بود و دارو استفاده كرد، اما تغييري در جوش هاي صورتش ايجاد نشد. 🔗شب آخر ديدم كه با آن پيرمرد نابينا خداحافظي مي كرد. پيرمرد باصفايي كه هر شب منتظر بود تا هادي به دنبال او بيايد و به مسجد بروند.آخر شب بود كه با هم صحبت كرديم. هادي حرف از رفتن و شهادت زد. 🔳بعد گفتم: راستي ديگه براي جوشهاي صورتت كاري نكردي؟هادي لبخند تلخي زد و گفت: يه انفجار احتياجه كه اين جوشهاي صورت ما رو نابود كنه! ✂دوباره حرف از شهادت را ادامه داد. من هم به شوخي گفتم: هادي تو شهيد شو، ما برات يه مراسم سنگين برگزار مي كنيم. 🌀بعد ادامه دادم: يه شعر زيبا هست كه مداحها مي خونن، ميخوام توي تشييع جنازه تو اين شعر رو بخونم.هادي منتظر شعر بود كه گفتم: جنازه ام رو بيارين، بگيد فقط به زير لب حسين ... هادي خيلي خوشش آمد. 🎤 عجيب بود كه چند روز بعد درست در زمان تشييع، به ياد اين مطلب افتادم. يكباره مداح مراسم تشييع شروع به خواندن اين شعر زيبا كرد. ******************** 🔶شكستهاي پي درپي باعث شده بودكه توان نظامي داعش كم شود. آنها در چنين مواقعي به سراغ نيروهاي انتحاري رفته و يا اينكه خود را در ميان زنان و كودكان مخفي مي كنند. 🔘آن روز هم نيروهاي مردمي بلافاصله با خودروهاي مختلف به سوي مناطق درگيري اعزام شده و با پشتيباني سلاحهاي سنگين مشغول پيشروي و پاكسازي مناطق مختلف بودند. 🌟نزديك ظهر روز يكشنبه ۲۶ بهمن۱۳۹۳بود كه هادي به همراه ديگر دوستان و فرماندهان عملياتي، پس از ساعتي جنگ و گريز، به روستاي مکيشفيه در بيست كيلومتري سامراوارد شدند. 🔆ساختمان كوچكي وجود داشته كه بيست نفر از نيروهاي عراقي به همراه هادي به داخل آن رفته تا هم استراحت كنند و هم براي ادامه كار تصميم بگيرند. ⚠بقيه ي نيروها نيز در اطراف روستا حالت تدافعي داشته و شرايط دشمن را تحت نظر داشتند. 📌درگيريها نيز به طور پراكنده ادامه داشت. هنوز چند دقيقه اي نگذشت كه يك بولدوزر از سمت بيرون روستا به سمت سنگرهاي نيروهاي مردمي حركت كرد. بدنه ي اين بولدوزر با ورقهاي آهن پوشيده شده و حالت ضد گلوله پيدا كرده بود. 📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری ️❣❤️❣❤️❣❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️ ✍ ادامه دارد ... ادمین تبادلات.ایتا @mousavi515 کانال ایتا @shahidmostafamousavi کانال استیگرشهدا.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 امروزفضیلت زنده نگه داشتن یادشهداکمترازشهادت نیست مقام معظم رهبری 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃 💟براي قبر هم كه قبال با يك شيخ نجفي صحبت كرده بود و يك قبر در ابتداي وادي السلام از او گرفته بود. برخي دوستان هادي را بارها در كنار مزار خودش ديده بودند كه مشغول عبادت و دعا بود‼ ✳هادي تكليف همه ي امور دنيايي خودش را مشخص كرد و آماده ي سفر وقتي به جاي مهمي مي رفت، بهترين لباس هايش را مي پوشيد. معمولابراي سفر آخر هم بهترين لباس ها را پوشيد و حركت كرد... ⭕برادر حمزه عسگري از دوستان هادي و از طالب ايراني نجف مي گفت:صورت هادي خيلي جوش مي زد. ازدوران جواني دنبال دوا درمان بود. پيش يكي دو تا دكتر در ايران رفته بود و دارو استفاده كرد، اما تغييري در جوش هاي صورتش ايجاد نشد. 🔗شب آخر ديدم كه با آن پيرمرد نابينا خداحافظي مي كرد. پيرمرد باصفايي كه هر شب منتظر بود تا هادي به دنبال او بيايد و به مسجد بروند.آخر شب بود كه با هم صحبت كرديم. هادي حرف از رفتن و شهادت زد. 🔳بعد گفتم: راستي ديگه براي جوشهاي صورتت كاري نكردي؟هادي لبخند تلخي زد و گفت: يه انفجار احتياجه كه اين جوشهاي صورت ما رو نابود كنه! ✂دوباره حرف از شهادت را ادامه داد. من هم به شوخي گفتم: هادي تو شهيد شو، ما برات يه مراسم سنگين برگزار مي كنيم. 🌀بعد ادامه دادم: يه شعر زيبا هست كه مداحها مي خونن، ميخوام توي تشييع جنازه تو اين شعر رو بخونم.هادي منتظر شعر بود كه گفتم: جنازه ام رو بيارين، بگيد فقط به زير لب حسين ... هادي خيلي خوشش آمد. 🎤 عجيب بود كه چند روز بعد درست در زمان تشييع، به ياد اين مطلب افتادم. يكباره مداح مراسم تشييع شروع به خواندن اين شعر زيبا كرد. ******************** 🔶شكستهاي پي درپي باعث شده بودكه توان نظامي داعش كم شود. آنها در چنين مواقعي به سراغ نيروهاي انتحاري رفته و يا اينكه خود را در ميان زنان و كودكان مخفي مي كنند. 🔘آن روز هم نيروهاي مردمي بلافاصله با خودروهاي مختلف به سوي مناطق درگيري اعزام شده و با پشتيباني سلاحهاي سنگين مشغول پيشروي و پاكسازي مناطق مختلف بودند. 🌟نزديك ظهر روز يكشنبه ۲۶ بهمن۱۳۹۳بود كه هادي به همراه ديگر دوستان و فرماندهان عملياتي، پس از ساعتي جنگ و گريز، به روستاي مکيشفيه در بيست كيلومتري سامراوارد شدند. 🔆ساختمان كوچكي وجود داشته كه بيست نفر از نيروهاي عراقي به همراه هادي به داخل آن رفته تا هم استراحت كنند و هم براي ادامه كار تصميم بگيرند. ⚠بقيه ي نيروها نيز در اطراف روستا حالت تدافعي داشته و شرايط دشمن را تحت نظر داشتند. 📌درگيريها نيز به طور پراكنده ادامه داشت. هنوز چند دقيقه اي نگذشت كه يك بولدوزر از سمت بيرون روستا به سمت سنگرهاي نيروهاي مردمي حركت كرد. بدنه ي اين بولدوزر با ورقهاي آهن پوشيده شده و حالت ضد گلوله پيدا كرده بود. 📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری ️❣❤️❣❤️❣❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️ ✍ ادامه دارد ... کانالهای ایتا http://eitaa.com/shahidmostafamousavi @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادشهداکمترازشهادت نیست مقام معظم رهبری 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷