🥀🕊#لاله_های_زینبی
✍همسر شهید نقل میکند:شهید بهرام مهرداد اعزام اولش در آذر ۹۴ بود.زمان اعزام از عقد دخترم تنها سه ماه گذشته بود.هنوز جهیزیه او را فراهم نکرده بودیم،خیلی نگران بودیم.قبل از اعزام هم یکی از دوستانش در سوریه شهید شده بود،قرار بود یک ماه آنجا باشد،اما ۴۸ روز طول کشید.دوباره در اردیبهشت ۹۶ اعزام شد. این بار هم مثل سال ۹۴ کسی از اقوام نمیدانست بهرام به سوریه رفته است.حتی دختر کوچکم ریحانه هم نمیدانست،خود شهید این طور خواسته بود.
🌾هفتم تیر ماه بود که به مرخصی آمد و ۱۰ روز ماند.در این مدت همیشه زندگی مشترک خودمان را مرور میکردیم و مکرر از من میخواست حلالش کنم. موقع رفتن رفتارش با دفعات قبل متفاوت بود.از خداحافظی با بچهها تا نحوه بدرقهاش از سوی ما رنگ و بوی دیگری داشت.شبها وقتی کنار ریحانه میخوابید برایش از حضرت رقیه میگفت.بهرام داشت ریحانه را برای شهادتش آماده میکرد.برای بدرقهاش تا جلوی در رفتم،هیچ وقت راضی نمیشد تا پایین بروم، قرآن گرفتم،آب ریختم، سوار ماشین شد تا سر کوچه پشت سرش را نگاه میکرد و دست تکان میداد. ساعت یازده و نیم شب تماس گرفت که به دمشق رسیده است. صبح هم پیام داد که احتمالاً چند روزی نتواند تماس بگیرد.
💐صبح پنجشنبه بعد از اعزامش خواب پریشانی دیدم،اصلاً در حال خودم نبودم. به اصرار بچهها رفتیم بیرون حال و هوایی عوض کنیم.وقتی برگشتیم دیدم تماس بیپاسخ از یکی از دوستان بهرام دارم،وقتی تماس گرفتم گفت:اشتباهی گرفته بودم،اما من دلشوره داشتم.چند دقیقه بعد دوباره تماس گرفت و گفت: اگر بیدارید یک امانتی دارید بیاورم. گفتم تشریف بیاورید.وقتی آم