eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
333 دنبال‌کننده
19.5هزار عکس
13.4هزار ویدیو
193 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 راز فرماندهی 💥 آقای رستگارفرمانده لشگر۱۰ سید الشهدا(ع) بود و خانواده اش از این سمت حاجی، هیچ اطلاعی نداشتند. یک روز، برادر او به منطقه آمد تا از او خبری بگیرد. حاج کاظم، قرار بود صحبتی برای نیروها داشته باشد. وقتی از جایگاه اعلام شد: 👇 « فرمانده لشگر ۱۰ برای صحبت بیایند»، آقای رستگار بلند شد و به سمت جایگاه حرکت کرد. برادرش از همه جا بی خبر، با دست اشاره میکرد که« چرا در میان جمعیت بلند شدی؟» حتما با خودش گفته بود: 😇 « برادرمان بی ملاحظه است و رعایت نظم و انضباط را نمی کند.» حاجی با اشاره جواب داد که الان می نشینم. خلاصه صحبت ایشان آغاز شد و تا آخر جلسه، برادرشان متحیر مانده بود. حاج کاظم به برادرش سفارش کرد که جریان فرماندهی او را برای کسی نگوید. اگر چه خانواده اش بالاخره فهمیدند... 🌹 زندگی نامه شهید حاج کاظم رستگار 💥حاج کاظم نجفی رستگار در آغازین روزهای شکوفایی بهار سال ۱۳۳۹ در شهر ری به دنیا آمد و در دامان مادری مهربان و با دسترنج پدری کشاورز تکامل و تربیت یافت. از هفت سالگی، قدم در راه تحصیل علم گذاشت و با وجود سختی های زندگی تا کلاس سوم متوسطه با موفقیت به ادامه تحصیل پرداخت. اما پس از آن از ادامه تحصیل بازماند و وارد مبارزات و فعالیتهای انقلابی شد. او که دوران نوجوانی  را با زمزمه های نهضت امام خمینی (ره) آغاز کرده بود، در روزهای نخست پیروزی، با شروع غائله کردستان و تحریکات نیروهای ضد انقلاب، همراه نیروهای دکتر چمران راهی کردستان شد و آموزش های چریکی را در آنجا فرا گرفت. وی که تربیت یافته مکتب بزرگانی چون شهید دکتر چمران و حاج احمد متوسلیان بود، پس از بازگشت در پادگان توحید به عضویت رسمی سپاه در آمد و بعد از مدتی به فیروز کوه رفته، کلاس های آموزش احکام دینی و مسائل نظامی را برای جوانان و نوجوانان برپا کرد. وی را به عنوان فرمانده یکی از گردانهای تیپ رسول الله (ص) که فرمانده آن احمد متوسلیان بود، انتخاب کردند و بعد از شش ماه فعالیت، مسولیت واحد عملیات را در پادگان توحید پذیرفت و تا شروع جنگ در این سمت باقی ماند... 💥حاج کاظم در این زمان طی ماموریتی جهت توانمند سازی نیروهای حزب الله به عنوان فرمانده گردان به جنوب لبنان اعزام شد و مسولیت تعد ادی از عملیاتها را بر عهده گرفت. وی در راه آماده سازی شیعیان لبنان از هیچ کوششی فروگذار نکرد. بازگشت او با تشکیل تیپ دوم سپاه تهران مصادف شد که این تیپ به نام مبارک « سیدالشهدا (ع)» مزین شد و با جمعی از یاران و دوستانش، فرماندهی عملیات تیپ را عهده دار شد. در مهرماه سال ۱۳۶۱ همسری مومن و پارسا اختیار کرد و چند روز بعد به جبهه رفت.... 🌹زمانی كه پدر من شهید شدند، یك هفته به تولد 24 سالگی‌شان مانده بود. چهل روزه_بودم: که پدرم شهید شد، بهمن سال 63 متولد شدم و پدرم اسفند همان سال شهید شد ....................................................... امشب شهادتنامه عشاق امضاء میشود یادوخاطره سرداران شهید لشکر۱۰حضرت سید الشهداء(ع) در عملیات بدر گرامیباد. 🔸سردار شهید حاج کاظم رستگار، فرمانده لشکر۱۰ 🔸سردارشهیدحسن بهمنی فرمانده طرح وعملیات لشکر۱۰ 🔸سردارشهید ناصرشیری مربی تاکتیک پادگان امام حسین(ع) وباجناق شهید رستگار. 🔸سردارشهید میثم شکوری ، مربی تاکتیک پادگان امام حسین(ع). ۲۵_اسفند_۱۳۶۳ 💥 فرمانده با صلابت: 👇 روزهای غربت لشگر 10 در عملیات خیبر 🍁روزهای حضور حاج کاظم رستگار و بچه هاش توی جزیره👈 ۳۵ سال پیش این شب ها و روزها به سختی می گذشت...  شب ها و روزهای عملیات خیبر از همه ی روزها و شب ها بیشتر عاشورایی بود... دو سه روز بعد از عملیات، دشمن خودش رو پیدا کرد و پاتک های مرگبارش شروع شد... از روز ششم اسفند که تیپ سیدالشهداء(ع) به جزیره مجنون فرا خوانده شد یک روز خوش ندید... دشمن از زمین و آسمان حمله میکرد. تانک هایی که لوله به لوله در یک مسیر روی چندتا جاده جزیره جولان میدادند و نفس هر نفس کشی رو می گرفتند... مصاف تن بود و تانک. تانک های تی ۷۲ با غرش شون اعصاب برای کسی نگذاشته بودند. هواپیماهای ملخی دشمن و به قول بچه های رزمنده هواپیماهای پنج زاریشون قرار رو از همه گرفته بودند. اونقدر با کالیبرشون دقیق روی پدها و آبراهه ها شلیک میکردند که هیچ بنی بشری از دستشون فراری نداشت.... 🍁گردان های تیپ سیدالشهداء(ع) یکی پس از دیگری با هلی کوپترهای شنوک گروهان به گروهان روی پدهای جزیره مجنون شمالی پیاده می شدند و با کمپرسی های ۱۹۲۱ آبی رنگ که از دشمن غنیمت گرفته بودند به جزیره مجنون جنوبی وارد می شدند... در مسیر بارها و بارها رزمنده ها به خاطر هجوم هواپیماها ملخی از ماشین پایین میریختند و در کنارهای جاده جان پناه می
❤️ شانه هایت میلرزد!میفهمم که داری میخندی.همانطور که عبایت را روی شانه ات میندازم میپرسم _چرا میخندی؟؟ _چون تو این تنگی وقت که دیرم شده،شما از پشت میچسبی!بچتم از جلو با اخم بغل میخواد روی پیشانی میزنم ! سریع عبارا مرتب میکنم.عمامه ی مشکی رنگت را بر میدارم و مقابلت می آیم.لب به دندان میگیرم و زیر چشمی نگاهت میکنم _خب اینقد خوبه... ذوق میکنم و دورت میچرخم...سر تا پایت را برانداز میکنم...تو هم عصا بدست سعی میکنی بچرخی! دستهایم را بهم میزنم! _وای سیدجان عالی شدی!!! لبخند دلنشینی میزنی و رو به محمدرضا میپرسی _توچی میگی بابا؟؟بم میاد یا نه؟ خوشگله؟... او هم با چشمهای گردو مژه های بلندش خیره خیره نگاهت میکند طفلی فسقلی مان اصلن متوجه سوالت نیست! کیفت را دستت میدهم و محمد رضا را در آغوش میگیرم.همانطور که ازاتاق بیرون میروی نگاهت به کمد لباسمان می افتد...غم به نگاهت میدود! دیگر چرا؟... چیزی نمیپرسم و پشت سرت خیره یه پای چپت که نمیتوانی کامل روی زمین بگذاری حرکت میکنم سه سال پیش پای آسیب دیده ات را شکافتند و آتل بستند!میله ی آهنی بزرگی که به برکت وجودش نمیتوانی درست راه بروی!سه سال عصای بلندی رفیق شبانه روزی ات شده! دیگر نتوانستی بروی حرم... زیاد نذر کردی...نذر کرده بودی که بتوانی مدافع بشوی!...امام رئوف هم طور دیگر جواب نذرت را داد!مشغول حوزه شدی و بالاخره لباس استادی تنت کردند!سرنوشتت را خدا از اول جور دیگر نوشته بود.جلوی در ورودی که میرسی... میخوانم و آرام سمتت فوت میکنم. _میترسم چشم بخوری بخدا!چقدر استادی بهت میاد! _آره!استاد با عصاش!! میخندم _عصاشم میترسم چشم بزنن... لبخندت محو میشود _چشم خوردم ریحانه.. چشم خوردم که برای همیشه جا موندم... نتونستم برم!خداقشنگ گفت جات اونجا نیست...کمد لباسو دیدم...لباس نظامیم هنوز توشه... نمیخواهم غصه خوردنت را ببینم. بس بودیک سال نمازهای شب پشت میز یا پای بسته ات... بس بود گریه های دردناکت... سرت را پایین میندازی.محمدرضا سمتت خم میشودو سعی میکند دستش را یه صورتت برساند... همیشه ناراحتیت را با وجودش لمس میکرد!آب دهانم را قورت میدهم و نزدیک تر می آیم... _علی!... تو از اولش قرار نبوده مدافع حرم باشی... خدا برات خواسته.. برات خواسته که جور دیگه خدمت کنی!... حتمن صلاح بوده! اصلن...اصلن... به چشمانت خیره میشوم.در عمق تاریکی و محبتش... _اصلن...تو قرار بوده از اول مدافع باشی... مدافع زندگیمون... مدافع... آهسته میگویم: ! ✍ ادامه ادمین تبادلات.ایتا @mousavi515 کانال ایتا @shahidmostafamousavi کانال استیگرشهدا.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 امروزفضیلت زنده نگه داشتن یادشهداکمترازشهادت نیست مقام معظم رهبری 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
❤️ خم میشوی تا پیشانیم را ببوسی که محمدرضا خودش را ولو میکند در آغوشت!! میخندی _ای حسود!... معنادار نگاهت میکنم _مثل باباشه!!! _که دیوونه ی مامانشه؟ خجالت میکشم و سرم را پایین میندازم... یکدفعه بلند میگویم _وااای علی کلاست!! میخندی... میخندی و قلبم را میدزدی... مثل همیشه!!! _عجب استادیم من!خدا حفظم کنه... خداحافظی که میکنی به حیاط میروی و نگاهم پشتت میماند... چقدر در لباس جدید بی نظیر شده ای... ! سوار ماشین که میشوی سرت را از پنجره بیرون می آوری و با لبخندت دوباره خداحافظی میکنیـ برو عزیز دل! یاد یک چیز می افتم... بلند میگویم _ناهار چی درست کنم؟؟؟.. از داخل ماشین صدایت بم بگوش میرسد _!!!!.. بوق میزنی و میروی... به خانه برمیگردم ودر راپشت سرم میبندم. همانطور که محمدرضا رادر آغوشم فشارمیدهم سمت آشپز خانه میروم دردلم میگذرد... حتمن دفاع از... و بیشتر خودم را تحویل میگیرم نه نه! دفاع از... سخته دیگه!...محمدرضا را روی صندلی مخصوص پشت میزش میشونم. بینی کوچیکش را بین دو انگشتم آرام فشار میدهم _مگه نه جوجه؟... آستین هایم رابالا میدهم... بسم الله میگویم خیلی زود ظهر میشود میخواهم برای ناهار بزارم... ادمین تبادلات.ایتا @mousavi515 کانال ایتا @shahidmostafamousavi کانال استیگرشهدا.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 امروزفضیلت زنده نگه داشتن یادشهداکمترازشهادت نیست مقام معظم رهبری 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
❤️ شانه هایت میلرزد!میفهمم که داری میخندی.همانطور که عبایت را روی شانه ات میندازم میپرسم _چرا میخندی؟؟ _چون تو این تنگی وقت که دیرم شده،شما از پشت میچسبی!بچتم از جلو با اخم بغل میخواد روی پیشانی میزنم ! سریع عبارا مرتب میکنم.عمامه ی مشکی رنگت را بر میدارم و مقابلت می آیم.لب به دندان میگیرم و زیر چشمی نگاهت میکنم _خب اینقد خوبه... ذوق میکنم و دورت میچرخم...سر تا پایت را برانداز میکنم...تو هم عصا بدست سعی میکنی بچرخی! دستهایم را بهم میزنم! _وای سیدجان عالی شدی!!! لبخند دلنشینی میزنی و رو به محمدرضا میپرسی _توچی میگی بابا؟؟بم میاد یا نه؟ خوشگله؟... او هم با چشمهای گردو مژه های بلندش خیره خیره نگاهت میکند طفلی فسقلی مان اصلن متوجه سوالت نیست! کیفت را دستت میدهم و محمد رضا را در آغوش میگیرم.همانطور که ازاتاق بیرون میروی نگاهت به کمد لباسمان می افتد...غم به نگاهت میدود! دیگر چرا؟... چیزی نمیپرسم و پشت سرت خیره یه پای چپت که نمیتوانی کامل روی زمین بگذاری حرکت میکنم سه سال پیش پای آسیب دیده ات را شکافتند و آتل بستند!میله ی آهنی بزرگی که به برکت وجودش نمیتوانی درست راه بروی!سه سال عصای بلندی رفیق شبانه روزی ات شده! دیگر نتوانستی بروی حرم... زیاد نذر کردی...نذر کرده بودی که بتوانی مدافع بشوی!...امام رئوف هم طور دیگر جواب نذرت را داد!مشغول حوزه شدی و بالاخره لباس استادی تنت کردند!سرنوشتت را خدا از اول جور دیگر نوشته بود.جلوی در ورودی که میرسی... میخوانم و آرام سمتت فوت میکنم. _میترسم چشم بخوری بخدا!چقدر استادی بهت میاد! _آره!استاد با عصاش!! میخندم _عصاشم میترسم چشم بزنن... لبخندت محو میشود _چشم خوردم ریحانه.. چشم خوردم که برای همیشه جا موندم... نتونستم برم!خداقشنگ گفت جات اونجا نیست...کمد لباسو دیدم...لباس نظامیم هنوز توشه... نمیخواهم غصه خوردنت را ببینم. بس بودیک سال نمازهای شب پشت میز یا پای بسته ات... بس بود گریه های دردناکت... سرت را پایین میندازی.محمدرضا سمتت خم میشودو سعی میکند دستش را یه صورتت برساند... همیشه ناراحتیت را با وجودش لمس میکرد!آب دهانم را قورت میدهم و نزدیک تر می آیم... _علی!... تو از اولش قرار نبوده مدافع حرم باشی... خدا برات خواسته.. برات خواسته که جور دیگه خدمت کنی!... حتمن صلاح بوده! اصلن...اصلن... به چشمانت خیره میشوم.در عمق تاریکی و محبتش... _اصلن...تو قرار بوده از اول مدافع باشی... مدافع زندگیمون... مدافع... آهسته میگویم: ! ✍ ادامه دارد ... کانال ایتا http://eitaa.com/shahidmostafamousavi @shahidmostafamousavi کانال استیگرشهداعکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادشهداکمترازشهادت نیست مقام معظم رهبری 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
❤️ خم میشوی تا پیشانیم را ببوسی که محمدرضا خودش را ولو میکند در آغوشت!! میخندی _ای حسود!... معنادار نگاهت میکنم _مثل باباشه!!! _که دیوونه ی مامانشه؟ خجالت میکشم و سرم را پایین میندازم... یکدفعه بلند میگویم _وااای علی کلاست!! میخندی... میخندی و قلبم را میدزدی... مثل همیشه!!! _عجب استادیم من!خدا حفظم کنه... خداحافظی که میکنی به حیاط میروی و نگاهم پشتت میماند... چقدر در لباس جدید بی نظیر شده ای... ! سوار ماشین که میشوی سرت را از پنجره بیرون می آوری و با لبخندت دوباره خداحافظی میکنیـ برو عزیز دل! یاد یک چیز می افتم... بلند میگویم _ناهار چی درست کنم؟؟؟.. از داخل ماشین صدایت بم بگوش میرسد _!!!!.. بوق میزنی و میروی... به خانه برمیگردم ودر راپشت سرم میبندم. همانطور که محمدرضا رادر آغوشم فشارمیدهم سمت آشپز خانه میروم دردلم میگذرد... حتمن دفاع از... و بیشتر خودم را تحویل میگیرم نه نه! دفاع از... سخته دیگه!...محمدرضا را روی صندلی مخصوص پشت میزش میشونم. بینی کوچیکش را بین دو انگشتم آرام فشار میدهم _مگه نه جوجه؟... آستین هایم رابالا میدهم... بسم الله میگویم خیلی زود ظهر میشود میخواهم برای ناهار بزارم... کانال ایتا http://eitaa.com/shahidmostafamousavi @shahidmostafamousavi کانال استیگرشهداعکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادشهداکمترازشهادت نیست مقام معظم رهبری 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ℒℴνℯ❤️ خدای خوبم به تو چشم بسته ام مرا در جای درست میان آدم های درست... برای انجام کارهای درست قرار بده... ••✾🌻🍂🌻✾•• حسابم زهمه مردم این شهر جداست من امیدم به خدا بعد خدا هم به خداست 👌 ••✾🌻🍂🌻✾••
۵۴ ♦️رسول خدا صلوات الله علیه وآله فرمودند : سال ملائکه برمن و علی فرستادند زیرا که در این مدت کلمه شهادت ازاحدی به آسمان برنخواست مگر از و ! 📕《 ینابیع الموده .باب ۱۲ 》 ♦️ابن عباس میگوید: هنگام رسول خدا صلوات الله علیه وآله کنار ایشان بودم. ومتوجه حرکت لبهای آن بزرگوارشدم. نزدیک رفته و گوش دادم دیدم حضرت میگویند:👇 《خدایا من میجویم به تو علیه السلام 》 و آنجا بود که من متوجه شدم که چه مقام و عظمتی دارد .💠 📕《 اسرار معراج پیامبر اسلام 》 💚ثواب نشرباهزارااان صلوات هدیه به شهداومومنین به نیت ظهورحضرت سلام الله علیه
كه جریان را برای خواهرم تعریف كردم ؛ روبروی قاب عكس برادرم🥀 ایستاده و گفتند : حمیدجان🥀 باز هم می‌خواهی بروم پیش شهید پلارك🥀 ؟خودت بیا و به من بگو كجا هستی تا قلبم مطمئن شود😭 ،‌می‌گویند این قبر برای شماست یكی از اقوام ما كه از این جریانات اطلاعی نداشت ، در خوابی صادقانه مشاهده كرده بود كه شهید حمیدرضا ‌گفته بود : همان شهید قبر وسطی بوستان نهج البلاغه هستم 😭 به روایت از برادر بزرگترشهید🥀 : برادر شهیدم🥀 ، نخستین بار در مهر سال 1361 در عملیات والفجر مقدماتی از لشكر 27 محمد رسول‌الله (ص) در منطقه عمومی فكه حضور یافت ؛ بنده نیز از تیپ سیدالشهدا (ع)🥀 به منطقه اعزام شده بودم . بعد از عملیات ، به دو كوهه برگشتیم ، برادرم🥀را در آنجا ملاقات كردم ؛ نگاهم به نگاهش بود ، با قدی نسبتاً كوتاهتر از بنده و كلاهی كه روی سرش داشت ، با حالت غبطه و حسرت از اینكه به شهادت نرسیده بود ، به من نگاه می‌كرد 😭 @shahidmostafamousavi
💠دعوت شهید دوامی از قاری قران در خواب👇👇👇 🔻خاطره از زبان سرهنگ پاسدار ولی اله عرب زاده طوسی.... 🌷در دوران تصدی اقای غیب پرور به سمت فرماندهی لشگر بیست و پنج کربلا مقرر شد یک سراسری و کشوری در خصوص عملیات هشت به مدت دوروز در حسینیه عاشقان کربلا واقع در برگزار شود. 🌷کلیه مدعوین به صورت رسمی که دخیل در عملیات والفجر هشت بودند از هر استانی برابر با سهمیه و تعیین صندلی های مشخص دعوت شدند.طبیعتا در دعوت وجود داشت.... 🌷از مسئول دارالقران پرسیدم که ایا من هم دعوت هستم؟ ایشان با گفتند...نه.چون کارت دعوت دست من نبود و محدودیت درکار بود. 🌷بغض گلویم را گرفت و با اندوهی از روانه خانه شدم. بعد از اینکه نماز مغرب و عشا را خواندم کمی ... 🌷در خواب را دیدم که به من گفت: بلند شو برو مراسم.... من به ایشان گفتم ولی من که دعوت نیستم... ایشان گفتند: تو را دعوت کردم..برو... 🌷در همین حال دخترم مرا بیدار کرد و گفت اقایی با شما کار دارند... پشت خط اقای موازی بودند که به من گفتند تا پنج دقیقه دیگر باید حتما در حسینیه باشی.سوال نکن و خودت را برسان.... 🌷به سرعت خودم را به حسینیه رساندم... وقتی رفتم داخل قران به دستم دادند و گفتند برو و بخوان. گفتم چرا من؟؟ گفتند:چون قاری کشوری نیامد و قاری استانی هم که دعوت کرده بودیم حضور ندارد.معطل نکن..برو جایگاه و .... ....؟؟ 🗣 مطالب را منتشر کنید، و در افزایش سواد رسانه‌ای جامعه سهیم باشید. کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی🔻 @shahidmostafamousavi کانال استیکر🔻 @shahidaghseyedmostafamousavi