⭕️ حکم ۷ ماه حبس قطعی حسن عباسی ابلاغ شد
👤وکیل حسن عباسی:
🔹حکم ۷ ماه حبس قطعی وی ابلاغ شده است.
🔹سال ۱۳۹۵ دفتر ریاست جمهوری تحت دو عنوان «نشر اکاذیب» و «توهین به مسئولین» از حسن عباسی شکایت کرد.
🔹وی از اتهام نشر اکاذیب برائت گرفت اما در اتهام توهین مجرم شناخته شد.
🔺حسن عباسی از سخنرانان و تحلیلگران برجسته کشور است که انتقاداتی به رییس جمهور مطرح کرده است.
☑️ @masaf
روزنامه فرهیختگان | شماره :2365 | تاریخ 1396/8/23
دیدار جمعی از اهالی فرهنگ با خانواده شهید مدافع حرم، «مصطفی موسوی»
امضای سردار سلیمانی پای کتاب مصطفی
نویسنده : زهرا جعفری روزنامهنگار
تعداد بازدید : 34
نوشتن این گزارش از یک تلفن شروع شد. حسین قرائی تماسی گرفت که تصمیم گرفتهایم به همراه محمد انصاری، بازیکن پرسپولیس و شهریار زرشناس و جمعی فرهنگی به منزل شهید سیدمصطفی موسوی برویم. فردی که کمسن و سالترین شهید مدافع حرم است و یک نخبه علمی کشور محسوب میشده است.
ساعت حدود پنج بود که به منزل شهید موسوی رسیدیم. محمد انصاری به همراه برادر کوچکش، محسن دریالعل، مدیر انتشارات روایت فتح و پاکبازان، نویسنده کتاب زندگینامه شهید موسوی که در مرحله ویراستاری است هم آنجا بودند.
پدر و مادر شهید با روی باز پذیرای ما شدند. پدر شهید به محمد انصاری گفت: «مصطفی پرسپولیسی بود و من استقلالی، همیشه در مورد این موضوع با هم بحث میکردیم. مطمئنم که الان خوشحال است که شما اینجا هستید.» حسین قرائی صحبت را شروع کرد و گفت: «بعد از خواندن کتاب زندگینامه شهید موسوی به خودم گفتم، چرا نباید یک جوان عرصه انقلاب اسلامی را که آنقدر ویژگیهای مثبت دارد، معرفی کنیم. برای همین حالا از هر موقعیتی که داشته باشم، استفاده میکنم تا این شهید را به همه معرفی کنم.» مادرش میگوید: «در مصاحبههایم هم گفتهام که همیشه به من میگفت مامان راضی شو که من بروم. اما وقتی هم دنبال کارهایش بود با پدرش هماهنگ میکرد و چیزی به من نمیگفت.»
عکسهایش به دیوار بود؛ عکسهایی که در همه آنها خندهای به لب دارد و لباس سفید بر تن. مادرش به عکسها نگاه میکند و با لبخندی میگوید: «مصطفی عاشق لباس سفید بود و همیشه هم سفید میپوشید اما عادت داشت یقه لباسش را باز بگذارد. برای همین مدرسه وقتی تذکر میدادند به مدیر مدرسه میگفتم: پسر من با بقیه یقهبازها فرق دارد.»
پدرش میگوید: «مصطفی خیلی کتابخوان بود. پولی دستش میرسید کتاب میخرید. تا حدی که نمیدانستیم کتابها را کجا بگذاریم.»
مادرش نایلونی را جلویش میگذارد و میگوید: «این سه کتاب را با خود به سوریه برده بود. فوقالعاده پسر منظمی بود. کتابها را جلد میکرد تا جلدهایش خراب نشود. آخرین نمایشگاه کتابی که رفت حدود یکمیلیون تومان پول کتاب داد. کتابهای خوانده و نخوانده را جدا میکرد تا بداند کدام کتاب را خوانده است. در وصیتنامهاش هم گفته بود که کتابهایش را به یک مدرسه بدهیم.»
مادر کتابی از سردار سلیمانی که به امضای خود سردار رسیده است را نشان داد. کتابی که شهید با خود به سوریه برده و همان جا به سردار سلیمانی میگوید برایش امضا کند اما سردار سرش را میبوسد و میگوید تو الان که با این سن کم به این عقیده رسیدی که مدافع حرم بشوی و به سوریه آمدی باید به من امضا بدهی نه من.
مادرش دوباره با ذکر این خاطره اشکی در چشمهایش مینشیند و به عکس مصطفی خیره میشود.
شهریار زرشناس که قرار بود در این جمع باشد، تلفنی با پدر شهید صحبت کرد و گفت: «ما ارادت ویژهای به شهدای مدافع حرم داریم. مخصوصا این شهید بزرگوار. شرمندهام که نتوانستم حضوری بیایم. بزرگواری که خانواده شهدای مدافع حرم دارند وصفنشدنی است.»
محمد انصاری که بنا به ذات آرامش از ابتدا ساکت بود و چند روز پیش به مزار مصطفی رفته بود، به پدر و مادر شهید گفت: «آقا مصطفی نظر کرده بود و شما هم مطمئنا نظرکرده هستید. در عرصهای که هستم سعی میکنم هر کاری از دستم بربیاید برای این شهیدان بزرگوار انجام بدهم. شهادت شهید حججی خیلی بازتاب داشت اما این مساله نباید مانعی شود تا از دیگر شهدای مدافع حرم غافل شویم. ادامه دادن راه این شهدا مهم است. باید همهمان این کار را انجام دهیم. در تیم پرسپولیس هم سعی میکنیم هر بار عکس یک شهید را پیشنهاد بدهیم که به روی پیراهنها بزنند. دلممان میخواست برای بازی بعدی عکس آقا مصطفی را روی پیراهنمان داشته باشیم اما نشد، انشاءا... برای بازیهای بعدی حتما این کار را انجام میدهیم.»
پدر شهید بوسهای بر سر محمد انصاری میزند. مادرش میگوید: «امسال به جای اینکه برایش مراسم بگیریم همه هزینههای مراسمش را به «خانه ایبی» که برای بیماران پروانهای است، دادیم.»
عکسهای مصطفی دور تا دور خانه است. هرجا که نگاه میکنی عکسی از مصطفی است. انگار که مادرش میخواهد هر جا که میچرخد پسرش را ببیند. پسری که همیشه به مادر میگفت: «مامان مطمئن باش که من از سوریه برمیگردم.» و مادری که میگوید: «پسرم به قولش وفا کرد از سوریه برگشت اما شهید برگشت.»
https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTQ8qeR4pxEOw
جوانترین شهید مدافع حرم
دانشجویان با بصیرت
جوانترین شهید مدافع حرم
مادر شهید موسوی میگوید: به دوستانش گفته بود دعا کنید تا محرم تمام نشده، من هم شهید شوم و پیش شهید باقری بروم که روز آخر محرم، او هم شهید شد. وقتی اعلام کردند جوانترین شهید مدافع حرم است، خیلی خوشحال شدم وخدا را شکر کردم که باعث سربلندی وافتخارم شد.
خبرگزاری تسنیم: انگیزه برای حضور در جمع مدافعان حرم اهل بیت(ع) سن وسال نمیخواهد، آگاهی و اشتیاق میخواهد، دلی قرص و شجاعتی مثال زدنی. وقتی همه اینها در دل دردانه پسری که تنها چند روز مانده تا 20 ساله شود، جمع میشود، دیگر کسی همچون سید مصطفی برای رفتن سر از پا نمیشناسد. آنقدر بی تاب رفتن میشود که همه، از جمله پدر و مادرش به این نتیجه میرسند که نمیتوانند مانعش شوند. شوق رفتن او را از این دنیای خاکی کند و با خود برد.نابغه کوچک مدافعان حرم، جوانترین شهید مدافع حرم ایرانی و القاب مختلف دیگری که هیچکدام نمیتواند به تنهایی گویای دل بزرگ این شهید باشند.
«شهید سید مصطفی موسوی» روز پنج شنبه 18 آبان 1374 به دنیا آمد و در پنج شنبه 21 آبان ماه 1394 و تنها 3 روز پس از قدم گذاشتن به سن 20 سالگی، در سوریه، جام شهادت را نوشید. مصطفی که از نسل دهه 70 بود، بر خلاف خیلی از هم نسلهایش، خیلی زود راه و هدف خود را پیدا کرد و با معرفتی که با مطالعه فراوان و گوش به فرمان رهبر بودن به دست آورده بود، به خیل عظیم آسمانیانی شتافت که نزد خدا روزی می خورند. شیفته شهید بابایی بود و از وقتی با این شهید آشنا شد شوق پرواز درونش، شعله ور شد.
در عصر یکی از روزهای اواخر پاییز در منزل شهید که در شهرک ولی عصر(عج)، یکی از قدیمیترین محلات جنوب تهران است پای گفتگوی مادر جوانترین شهید مدافع حرم ایرانی نشستیم. سرتاسر نمای ساختمان محل سکونت شهید، عکس او و بنرهای تسلیت و تبریک قرار داشت. چند تقدیرنامه و عکس شهید نیز در جای جای خانه به چشم میخورد. «زینت سادات موسوی» با وجود داغی بزرگ بر سینه، مثل اکثر مادران شهدا، چهرهای صبور و آرام دارد. او با متانت خاصی از تنها پسرش که حالا در جمع کاروان شهدای مدافع حرم است، سخن میگوید. :
خانم موسوی،از رفتن مصطفی به سوریه بگویید. روزهای آخر سفارش و توصیههای خاصی هم داشت؟
از این که چه زمانی قرار بود به سوریه برود، اصلا خبر نداشتم و مرتبه اول هم در جریان نبودم که رفته و نتوانسته بود به سوریه برود. شب عید قربان ساعت 4 صبح بود که آمد و با شوخی و خنده گفت تایید نشد، بروم که در جوابش گفتم خدا را شکر. ولی از جانب همراهانش تایید شده بود و خیالش راحت بود که دیگر به سوریه میرود. البته بدون این که من متوجه شوم خیلی آرام به پدرش گفته بود: «برای آخرین مرتبه آمدهام خداحافظی کنم و بروم.» آن شب، خانواده عمویش منزل ما بودند و از آنجایی که هیچ وقت نمیخواست کسی لباسهای نظامیاش را ببیند و متوجه کارهایش شود، همان ساعت از من خواست تا لباسهایش را بشورم که تا صبح خشک شود.
این اواخر برای کم شدن دلبستگیهایمان کمتر در خانه میماند/روزهای آخر در محلی که من نماز میخواندم به نماز میایستاد
مصطفی همیشه داخل اتاق خودش نماز میخواند و من در اتاق پذیرایی نمازم را میخواندم. این چند روز آخر قبل رفتن، میدیدم منتظر میماند تا من نمازم را تمام کنم و بعد دقیقا مُهر نماز خود را جایی میگذاشت که من نماز خوانده بودم و مشغول نماز خواندن میشد. دلیل آن را نفهمیدم؛ شاید از خدا میخواست که من راضی باشم. این اواخر، برای کم شدن دلبستگیهایمان،کمتر در خانه میماند و او را خیلی نمیدیدم. شب قبل از رفتنش به سوریه، دیدم لباسهایش را شسته و خیلی منظم و اتو کرده داخل ساکش قرار داد. من هم که بی اطلاع بودم از این که چه روزی میرود.
مصطفی خیلی حساس بود و لباس کسی را نمیپوشید. پدرش یک زیرپوش کهنه داشت که دیدم آن را برداشت و داخل ساکش گذاشت و گفت: «به بابا بگو من این زیر پوش را با خودم میبرم.» گفتم: «این کهنه است چرا میبری؟» گفت: «این را دوست دارم.» فکر میکنم هنگام شهادت، این لباس را هم پوشیده بوده، چون هر چه در وسایل برگشتیاش گشتیم این زیرپوش نبود و احتمالا در عملیاتها آن را تن میکرده است.
وسیلههای زیادی برای دانشگاهش خریده بود. به من گفت: «مامان نگاه کن اینها وسیلههای دانشگاهم است، خیالت راحت باشد شهید نمیشوم، میروم و بر میگردم.» یک حسی بهم میگفت که قرار است به همین زودی به سوریه برود ولی نمیتوانستم و نمیخواستم باور کنم. بین درگاه اتاق و پذیرایی نشسته بود و عکسی که بعدا خیلی اتفاقی روی حجلهاش، گذاشته شد را چندین مرتبه نگاه کرد و داخل کمد گذاشت و دوباره برداشت و نگاه کرد. این صحنه را که نگاه کردم، ناراح
https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTQ8qeR4pxEOw
🔴قابل توجه کسانیکه از کربلا و زیارت سیدالشهدا جا مانده اند:
✳️روزی شاگرد امام صادق عليه السلام نزد ایشان آمد وپرسید مطیع امر امام یعنی چی؟
🌷امام سیبی را که در دست داشتند به دونیم مساوی تقسیم کردند وجلوی شاگردشان گذاشتند وفرمودند:
نیمی از این حلال و نیمی حرام است!
‼️شاگرد با تعجب پرسید چرا؟!
🌺امام فرمودند :
کسی که مطیع امر امامش باشد هر چه را امام بگوید بی چون وچرا وبدون شک میپذیرد،
اگر تو مطیع واقعیه امامت باشی و به امامت اطمینان محض داشته باشی،نباید شک کنی وبپرسی چرا آن قسمت سیب حرام است و این قسمت نه!
💥ما هم اگر مطیع واقعی هستیم هر چه را سید الشهدا برایمان مقدر میفرماید با جان ودل میپذیریم حتی اگر آخر آن به وصال نرسد...
🌷ارباب ما مهربان تر از آن است که گوشه چشمی به ما نکند..حتی با بار سنگین گناه...
✳️اما بی شک مصلحت آنان از دلتنگیه ما برتر است،
پس دل بسپاریم به حکمت ومصلحت و
سر تعظیم فرود بیاوریم در برابر خواسته مولا
⛔️وهیچ گاه از اماممان نپرسیم که چرا برای همه جا بود وبرای من نبود...
💥هر چند تحمل فراق کربلا کار آسانی نیست ولی ....
عشق یعنی عاشق دلبر شدن
آنچه را او میپسندد آن شدن..
🔸اظهارات عجیب وزیر خارجه عربستان: قتل خاشقجی اشتباهی وحشتناک بود، اما ربطی به ولیعهد نداشت!
🔹عربستان سعودی می گوید که جمال خاشقجی، رونامه نگار منتقد، در کنسولگری این کشور در شهر استانبول به قتل رسیده اما این حادثه که با واکنش شدید بین المللی روبرو شده را به گردن ماموران خودسر انداخته است.
🔹عادل جبیر وزیر خارجه عربستان به شبکه خبری "فاکس نیوز" گفت که این اقدام "اشتباهی وحشتناک" بود اما نقش ولیعهد عربستان در ارتکاب آن را تکذیب کرد.
🔹عربستان سعودی ابتدا گفته بود که آقای خاشقجی به سلامت کنسولگری را ترک کرده اما روز جمعه برای اولین بار به مرگ او اذعان کرد و گفت او در جریان یک درگیری فیزیکی کشته شد؛ ادعایی که با تردید گسترده روبرو شد.
🔹جبیر در جریان مصاحبه گفت: "افرادی که این کار را انجام دادند خارج از حیطه اختیاراتشان عمل کردند. معلوم است که اشتباه خیلی بزرگی اتفاق افتاده، و چیزی که اشتباه را بدتر کرده تلاش برای سرپوش گذاشتن بر آن بوده."
✅به کانال انقلابی قدس بپیوندید👇
https://t.me/joinchat/AAAAADuyRdOqY_H2cl3MvQ