فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وزیرِ کشور رژیم صهیونیستی با زن نامحرم دست نمیده!
⭕️ ولی برای ما برهنگی، آغوش رایگان و دست دادن رو به عنوان آزادی تجویز و تشویق میکنن🤔
@shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بخشهایی از مستند شبکه کان رژیم صهیونیستی:
⭕️ چگونه با همکاری هکرهای ایرانی عملیاتی دوگانه در اسرائیل انجام شد؟
🌏 @shahidmostafamousavi
🌺یادی از مرحوم شیخ محمد تقی پاره دوز تهرانی
💠مرحوم شیخ محمد تقی پاره دوز تهرانی که در خیابان مولوی اول چهار راه مولوی در یک کوچه فرعی ساکن بود هنوز ازدواج نکرده بود از یکی از حاجیان بازار یک زیر زمین اجاره کرده بود وهمیشه سحرها برای تهجد بیدار می شد وپس از چند دقیقه از خانه بیرون می رفت با آنکه کلید نداشت و هنگام مراجعت هم بدون کلید وارد می شد.
روزی همسر صاحب خانه جریان را به شوهر نقل کرد آن شب صاحب خانه تا سحر بیدار ماندو از پنجره اتاق تاریکی ایشان را زیر نظر گرفت دید امشب هم مثل هر شب دو ساعت قبل از اذان بیدار شده نخست وضوی باحالی گرفت و به آسمان نگاه کرده : ربنا اننا سمعنا ئ/منادی للایمان ان امنو ابربکم فامنا ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و کفرعنا سیاتنا و توفنامع الابرار سپس قبل از اینکه از خانه بیرون رود صاحب خانه به داخل حیاط آمد و به ایشان سلام داد و جریان را سوال نمود که چگونه می روی و چگونه بر می گردی؟
کفاش گفت : حالا مگر اشکال چیست صاحب خانه گفت : من نمی گویم ولی حاجیه خانم می گوید نکند شیخ محمد تقی دزد باشد شیخ گفت من که زن و بچه ندارم خرجی هم ندارم دزدی کنم کجا بگذارم حالا که این طور است امشب بیا با هم دزدی کنیم سپس گفت شما وضو بگیرید چهار کعت نماز نافله شب را در همان منزل خواندند وبعد دست او را گرفت واز خانه بیرون رتند او کلید برای گشودن در استفاده نکرد ..فقط دستش را به روی در گذاشت وجمله ای گفت ودر باز شد.
چند قدمی بیشتر نرفته بودند وارد حرم امام رضا علیه السلام شدند وگفت حاج اقا اینجا را میشناسی ؟گفت بله مشهد است . حرم مشرف شدند . زیارتنامه مختصری خواندند باز دست اورا گرفت و از صحن بیرون شدند وارد صحن جدیدی شدند .مرحوم شیخ محمد تقی پرسید اینجا را هم میشناسی ؟وی دقتی کرد وگفت :اینجا نجف اشرف است.چون قبلا رفته بودند وسپس حرم سایر ائمه را به همان کیفیت رفت و حرمین شریفین به طوری که اول اذان صبح در مسجد الحرام بودند . پس از نماز صبح کمی نشسته و مراجعت نمودند .هنگام ورود به منزل حاج اقا روی دست وپای ایشان افتاد و معذرت خواهی کرد و گفت همه منزل را به نام شما میزنیم وما مستاجر شما خواهیم بود و در همین زیر زمین خواهیم بود.
شیخ گفت من امروز اخر عمرم هست . استادم گفت اگر اسرارت را فاش کنی یا به نحوی فاش بشود همان روز آخر عمر توست . حالا هم خسته هستم باید بخوابم 9صبح در بزنید اگر جواب ندادم مرا حلال کنید واگر جواب دادم با هم صحبت خواهیم نمود . حاج آقا به منزل رفت وجریان را به همسرش گفت هرد و از شرمساری تا نه صبح نخوابیدند و گریه کردند .صبح در اتاق را آهسته زدند جوابی نیامد محکمتر زدند بازهم نیامد دفعه سوم محکمتر باز هم جوابی نیامد...
در را باز کردند دیدند ایشان رو به قبله دراز کشیده و جان را به جان آفرین تسلیم نموده .حاج آقا همسایه هارا خبر کرد .بیایید یکی از اولیاالله با ما هم نشین بوده وما آنرا نمیشناختیم .صاحب خانه و همسایگان جنازه این ولی خدا را دفن نمودند و عمری را با شرمندگی سپری نمودند.
📚برگرفته از سایت آیت الله شوشتری
🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
و عَجّل فَرَجَهم🦋
🦋#اللهـمعجـللولیڪالفـرج🦋
✫⇠#خاکریز_اسارت(۱۸۵)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت صد و هشتاد و پنجم:پاداش بعثیها به روزۀ مستحبی
♦️غذا در اردوگاه به اندازهای کم بود که فرقی نمیکرد چه وقتی از شبانه روز مصرف بشه. لذا تعدادی از بچه ها شروع کردن به روزۀ قضا و مستحبی گرفتن. بعثیها با هر گونه روزه غیر از ماه رمضان مخالف بودن و به شدت برخورد میکردن. بچه ها هم اعتنایی نمیکردن و سعی داشتن نامحسوس روزه بگیرن.
🔸️تعدادی سهمیه ناهارشون رو آخر شب میخوردن و روزه شون رو میگرفتن. تعدادی هم که برای#سحر بیدار میشدن، مراقب بودن که نگهبانهای عراقی متوجه نشن. ولی گاهی پیش میومد که نگهبان سرزده رد میشد و افرادی رو در حال خوردن سحری می دید. بعضیاشون که کمی#انسانیت داشتن ندیده میگرفتن و بعضی دیگه اسم افراد رو یادداشت میکردن یا میگفتن فردا سرِ آمار افراد متخلف باید بلند بشن و خودشون رو معرفی کنن. اگه افراد خودشون رو معرفی نمیکردن همۀ آسایشگاه#تنبیه میشد.
⚡یه شب منو و تعدادی داشتیم سحری میخوردیم که یکی از نگهبانها بنام مصطفی که خیلی کینه ای و بیرحم بود ما رو دید و تهدید کرد که فردا بحسابتون میرسم. ما سحری مختصری که داشتیم خوردیم و خوابیدیم. فرداش سرِ صف آمار مصطفی اومد و گفت اون چند نفری که دیشب بیدار بودن و سحری میخوردن بلند بشن. ما هم بلند شدیم. ما رو بردن جلو صف و با شیلنگ به لب بچه ها میکوبیدن ، طوری که لب و صورت بچه ها ورم کرد. بعد اعلام کردند این سزای کسانیه که با دستورات ما مخالفت کنن...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
ایتا
🌎 @shahidmostafamousavi
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
نکته دیگر درباره این جهاد، این است که چون جهاد فیزیکی بر زنان لازم نیست، تلاش زن برای استحکام نظام خانواد ه به عنوان جایگزین برای آن معرفی شده است. در جهانبینی اسلام، زحمات زن در رسیدگی به شوهر و فرزندان و گرم نگه داشتن کانون خانواده، معادل جهاد مردان در میدان نبرد با دشمن است. ماجرای تأملبرانگیزی که جریان مراجعه أسماء بنت یزید انصاری به رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و پاسخ آن حضرت، مبنی بر معادله خوب شوهرداری زنان با جهاد مردان را روایت میکند؛ شاهد روشنی برای این موضوع است.
🏴#فاطمیه۱۴۰۱
🔸️#ایام_فاطمیه۱۴۰۱
🔸️#السلام_علیک_یافاطمه_الزهرا
ایتا
🌎 @shahidmostafamousavi
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
🔵فاطمه(س)#بانوی_جهاد
🔸️قسمت دوم
📍تنها یادگار رسولخد(صلی الله علیه و آله و سلم) که در غم جانکاه رحلت پدر بود، جهاد افضل و ایستادن در برابر ظالمان را به گونهای بینظیر به نمایش گذاشت و در این راه، خود و فرزندش را نیز فدا کرد.
🍂برای روشنتر شدن گستره معنایی جهاد، اقسام چهارگانه آن را بررسی میکنیم
♦️الف.#جهاد_کبیر
⚡این تعبیر که تعبیری قرآنی است، در سوره فرقان ذکر شده است: «فَلا تُطِعِ الْكافِرينَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً كَبيراً؛ بنابراین از كافران اطاعت مكن و به وسيله آن [قرآن] با آنان جهادی بزرگ بنما».
بر پایه نظرات مفسران عالیقدر منظور از جهاد کبیر، جهاد علمی و فرهنگی است؛ زیرا سوره فرقان، سورهای مکی است و در مکه هیچگاه جنگی میان مسلمانان و مشرکان صورت نگرفت. ضمیر در «به» نیز به قرآن باز میگردد. مفسر شهیر شیعه، علامه طبرسی با تعبیر لطیفی در این باره مینویسد: «از اين آيه بر مىآيد كه بهترين و بزرگترين جهاد در پيشگاه خدا، جهاد متکلمان است كه شبهات دشمنان دين را پاسخ میدهند».
منظور از «جهاد تبیین» که مطالبه جدی مقام معظم رهبری حفظه الله است، جهاد کبیر یعنی جهادی علمی ـ فرهنگی است که امروزه با گستردگی روزافزون جنگ رسانهای دشمن، اهمیت و ضرورت آن بیشتر آشکار شده است.
♦️ب.#جهاد_افضل
⚡جهاد افضل، اصطلاحی روایی است که در حدیثی معتبر (موثق) از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است: «إِنَّ أَفْضَلَ الْجِهَادِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ؛ به درستی که برترین جهادها، سخن عادلانه نزد حاکم ستمگر است». امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز در سخنی مشابه این سخن رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است: «إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ لَا يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ وَ لَا يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ وَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِكَ كُلِّهِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ؛ امر به معروف و نهى از منكر، نه اجلى را نزدیک مىكند و نه از روزى مىكاهد و بهتر از همه اين ها، سخن عدل است در برابر حاكم ظالم».
♦️ج.#جهاد_اکبر
⚡این تعبیر نیز برگرفته از چندین روایت است. در روایتی از امیرمؤمنان(علیه السلام) این عبارت اینگونه استفاده شده است: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْجِهَادَ الْأَكْبَرَ جِهَادُ النَّفْسِ فَاشْتَغِلُوا بِجِهَادٍ أَنْفُسِكُمْ تَسْعَدُوا؛ بدانید که جهاد اکبر همان مجاهده با نفس است؛ پس به جهاد با نفس همت کنید تا سعادتمند شوید». همچنین در روایت دیگری از حضرت آمده است: «أَوَّلُ مَا تُنْكِرُونَ مِنَ الْجِهَادِ جِهَادُ أَنْفُسِكُمْ؛ نخستين جهادى كه آن را انکار میکنید (كنار مىنهيد)، جهاد با نفْسهايتان است».
این عبارت در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) نیز به کار رفته است. فضیل بن عیاض از آن حضرت پرسید: «جهاد واجب است یا مستحب؟». امام(علیه السلام) در پاسخ جهاد را به چهار بخش تقسیم و دو مورد را واجب و دو مورد دیگر را مستحب دانسته و درباره جهاد واجب فرموده است: «فَأَمَّا أَحَدُ الْفَرْضَيْنِ فَمُجَاهَدَةُ الرَّجُلِ نَفْسَهُ عَنْ مَعَاصِي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ مِنْ أَعْظَمِ الْجِهَادِ وَ مُجَاهَدَةُ الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ فَرْضٌ؛ يكى از دو جهاد واجب، جهاد انسان با نفس خويش برای دوری از گناهان است که از بزرگترین جهادهاست. جهاد دوم که واجب است، جهاد با کفار است».
♦️د.#جهاد_اصغر
⚡این تعبیر، تعبیر روایی مشهوری است. وقتی مجاهدان از یکی از جنگها برگشتند، رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آنان را تکریم کرد و به آنان فرمود: «آفرین بر شما که از میدان نبرد اصغر پیروزمندانه برگشتید». منظور از «اصغر» در این اصطلاح، صغیر و کوچک نیست و نبرد با دشمن، به هیچ عنوان کوچک و راحت نمیباشد. در واقع این جهاد، مصداق و نمونهای از جهاد اکبر و مبارزه با نفس است و تا مبارز بر نفس خویش چیره نشده باشد، نمیتواند افزون بر دل کندن از زن و فرزند و زندگی، جان خود را کف دست بگیرد و به مقابله فیزیکی با دشمن برود. در طول تاریخ میتوان افراد شاخصی را دید که ضمن دارا بودن موقعیت علمی و فرهنگی، اهل جهاد فیزیکی نبودند. بنابراین راز تعبیر به اصغر درباره این جهاد، کوچکتر بودن آن نسبت به جهاد اکبر از یک زاویه خاص است. مجاهده با نفس از آن جهت که محدود به زمان و مکان خاصی نیست و تا آخرین لحظه عمر لازم است، اکبر از مبارزه با دشمن ظاهری است که در مقطع یا مقاطعی خاص به نبرد با انسان میآید.
نکته دیگر درباره این جهاد، این است که چون جهاد فیزیکی بر زنان لازم نیست، تلاش زن برای استحکام نظام خانواد ه به عنوان جایگزین برای آن معرفی شده است. در جهانبینی اسلام، زحمات زن در رسیدگی به شوهر و فرزندان و گرم نگه داشتن کانون خانواده، معادل جهاد مردان در میدان نبرد با دشمن است. ماجرای تأملبرانگیزی که جریان مراجعه أسماء بنت یزید انصاری به رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و پاسخ آن حضرت، مبنی بر معادله خوب شوهرداری زنان با جهاد مردان را روایت میکند؛ شاهد روشنی برای این موضوع است.
🏴#فاطمیه۱۴۰۱
🔸️#ایام_فاطمیه۱۴۰۱
🔸️#السلام_علیک_یافاطمه_الزهرا
ایتا
🌎 @shahidmostafamousavi
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
عکس دوکوهه۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت هجدهم
۰۰۰ میثم پرسید شما که نمی ترسید ؟ ما دو تا به هم نگاه کردیم ُ و من سریع گفتم : نه که نمی ترسیم ، آقا قلعه قوند یه کمی مکث کرد ُ و جواب داد به مدد امام زمان(عج) ، ان شاءالله نخواهیم ترسید ، میثم خندید ُ و گفت : ماشاء الله ، این درسته ، راستش رو بخواید ، یه کم خجالت کشیدم ، میثم با یکی از بچه ها درگوشی صحبت کرد ُ و اون رو دنبال چیزی فرستاد ، من نفمیدم چی گفت : راه افتادیم اومدیم ته مقعر هف هشت تا اسب و قاطر یه جا بسته شده بود ، سه تاشون زین داشتن ُ و پشت هر کدوم چند تا جعبه بزرگ لوازم خونگی بسته شده بود نظرم جلب کرد ، پرسیدم ، آقا میثم ، این جعبه ها تجهیزاته ، ما که چیزی لازم نداریم ، میثم گفت : نه ما نمی تونیم چیزای سنگین همراهمون ببریم ، چون قاطرا نمی کشن ، ممکنه پرت بشن ، پرسیدم پس چیه ، گفت : خالیه ، خندیدم ُ و گفتم ؛ خالیه ، آخه چرا ؟ آقا قلعه قوند ، فوری گفت : واسه اینکه اَگه دیده بانای دشمن مارو دیدند فکر کنن ما قاچاقچی هستیم ُ و کوله بَر ، چون اونا می دونن هیچ آدم عاقل نابلدی از این مسیر نمی ره و جونش رو به خطر نمی اندازه ، میثم خندید ُ و گفت آفرین شما قبلا" اینورا بودی ، آقا قلعه قوند گفت ، بله یه بار ، قبل از این که برم جبهه جنوب ، میثم پرسید چه خوب جبهه جنوب هم بودی ، کجا ؟ آقا قلعه قوند گفت : دوکوهه و شلمچه ، میثم گفت : با این لباس هایی که پوشیدیم اگه دیده بانای عراقی مارو ببیند فکر می کنند ما از بچه های سازمان منافقین هستیم ، و اَگه منافقا مارو ببینند فکر می کنن از کردهای قاچاقچی هستیم ، البته اَگه شانس بیاریم ، راستش رو بخواید کمی ترسیده بودم ، حاج آقا قلعه قوند پرسید اول میریم عقبه اول ؟ برادر میثم گفت : نه مستقیم میریم سر شاخ ، صبح فردا من بر میگردمو اون دو نفر نیروی کمکی رو از عقبه اول به شما می رسونم ، سوار قاطر ها شدیم ُ و راه افتادیم من قبلا" تُو روستای مادرم سوار اُولاغ شده بودم ُ و کمی تجربه داشتم ، ولی آقای قلعه قوند یه کمی براش سخت بود تعادلش رو حفظ کنه ، رو قاطر چُرتم گرفته بود ، قاطر ها هر سه با طناب به هم بسته شده بودند ، واسه همین خیالم راحت بود که گُم نمی شم ، بعد هم آدم احساس می کرد داخل گهواره بچه گی نشسته ، هی بالا پائین می پریدی ، یه لحظه به خواب عمیق فرو رفتم ، یه هو دیدم یکی تند و تند تکونم میده ، صدام میکنه حسن آقا ؟ حسن آقا ؟ چرا اینجا خوابیدی ، پاشو ، پاشو برو تُو جات بخواب ، یعنی اینقدر خسته ایی ؟ چشممو که باز کردم دیدن تُو آشپز خونه رو زمین خوابیدم ُ و دستمال یزدی تُو دستمه ، عیال داره هولم میده ُ و صِدام میکنه ، از خواب بلند شدم ُ و نشستم ، یه نگاه به دستمال انداختم چشمم افتاد به حاشیه دستمال و نوشته ، همه چی یادم اومد ، خدا جون یعنی این دستمال محمد همون دستمال شهید جمال عشقیه ، امکان نداره ، ولی با مشخصاتی که بی بی می داد یکیه ، بی بی گفت : تُو حاشیه دستمال با نخ گُلدوزی نوشته (عشقم مملی) ، خیلی دلم می خواست بپرسم ، یه نگاه به ساعت انداختم ، دیدم خیلی دیر وقته ، گفتم بهتره فردا برم ُ و از بی بی بپرسم ، فرداش دَم غروب ، یه ساعتی مونده به اَذان از خونه زدم بیرون ، می خواستم یه سره برم درب خونه بی بی ، نزدیک پارک برادر ولی زاده رو همراه پسراش دیدم ، بعد از سلام پرسیدم ، آقای ولی زاده می ری مسجد ؟ جواب داد بله ، گفتم میشه قبلش با من بیای بریم جایی ؟ پرسید کجا ؟ گفتم خونه بی بی ، مادر شهید محمد جمال عشقی ، با تعجب پرسید اتفاقی افتاده ، گفتم آره یه اتفاق عجیب ، گفت : خیر ِ ان شاءالله ، گفتم بله خیره ، باهم اومدیم درب خونه بی بی ، همین که خواستیم در رو بزنیم ، درب باز شد ُو مملی کوچیکه اومد بیرون زودی سلام کرد ، شروع کرد با پسرای آقای ولی زاده خوش ُ و بِش کردن ، گفتم ببین از قدیم گفتن : کبوتر با کبوتر ، باز با باز ، بچه تا دوستاش ُ و دید همه چی رو فراموش کرد ، گفتم : مملی میشه بی بی رو صدا کنی ، توجهی نکرد چنان غرق بازی با پسرا شده بود که متوجه نشد دستمال یزدی رو از جیبم درآوردم گفتم : مملی در رابطه با اینه ، تا نگاش به دستمال افتاد ، بلند داد زد ، وای دستمال دایی محمده ، دیشب تُو خواب بهم گفت دستمال دست شماست ، یادم رفت خوابم ُ و واسه بی بی تعریف کنم ، هیچ کس باور نمی کنه دایی من بیشتر وقت ها پیش منه ، با من بازی میکنه ، میگه چیکار کنم ، آقای ولی زاده گفت : آخه تو که دایی محمدت رو ندیدی ، نمی دونی چه شکلیه ، مملی خندید گفت شکل همون عکسی که تُو اطاقش نصب شده با همون لباس ، حتی این آقا هم تُو اون عکس هست ، خیلی های دیگه هم هستند ، پرسیدم کدوم عکس ، یه دفعه درب باز شد و بی بی اومد بیرون ُ و گفت آخرین عکسی که محمد واسم فرستاد ، بعد مفقود شدنش دادم عکس بزرگ کردن ُ و زدم تُو اطاقش ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
ایتا
🌎 @s