eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
332 دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
13.8هزار ویدیو
195 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
ناخواسته نشانی مغازه برادرم را دادم و بعد، از كاری كه كرده بودم به قدری پشیمان شدم كه از مغازه بیرون زدم و به انتظار آمدن برادرم نشستم! با خودم می‌گفتم: كه خود كرده را تدبیر نیست! باید تاوان این گستاخی خود را بدهی. آخر كدام آدم عاقلی تا به حال تلفنی با خدا تماس گرفته است؟ این چه اشتباه بزرگی بود كه امروز مرتكب شدی؟ از یك روحانی واقعی این كار بعید است ! از اینها گذشته، كسی كه گوشی را برداشته بود از كجا می‌دانست كه من می‌خواستم با خدا درد دل كنم؟ ثانیاً چرا التماس می‌كرد كه گوشی را قطع نكنم؟ و... اینها سؤالاتی بود كه مرتباً در ذهن من نقش می‌بست، ولی پاسخی برای آنها نداشتم! ناگهان سواری مدل بالایی جلوی نمایشگاه توقف كرد، و راننده آن با لباس فرم نوار دوزی شده با عجله از ماشین بیرون پرید و در عقب سواری را با احترام باز كرد، و چند لحظه بعد پیرمرد موقری بیرون آمد. از وضع لباس فاستونی اطو كرده و كلاه فرنگی و عصای دسته استخوانی او پیدا بود كه از طبقه مرفه و اشراف است . پس از آنكه راننده با نشان دادن تابلوی مغازه به او اطمینان داد كه آدرس را درست آمده است، پیرمرد از جلو و او از عقب با گام‌های شمرده به طرف مغازه حركت كردند . در آن لحظات با سر درگمی عجیبی دست به گریبان بودم و نمی‌دانستم چه باید بكنم؟ آنها داخل مغازه شدند، و من در كنار در ورودی ایستادم. پیرمرد همین كه چشمش به من افتاد، گفت : این مغازه از شماست؟! گفتم: نه! تشریف داشته باشید، صاحب مغازه تا دقایقی دیگر خواهدآمد ! دنبال رفیق شهید هستی بسم الله مادر شهید سید مصطفی موسوی: مصطفی گفت مادر من صدای «هَل مِن ناصر یَنصُرنی» میشنوم . زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست قراراست که یاد وخاطره شهدا را زنده نگهداریم. و مثل شهدا فکر کنیم و رفتار کنیم . اگرمیخواهیم در وقت ظهور آقا اما زمان(عج) سرباز آقا باشم بایدسبک زندگیمان را شهدایی کنیم. انشالله. 📝 من سید مصطفی موسوی جوانترین شهیدمدافع حرم تک پسرخانواده دانشجوی رشته مکانیک مقلدحضرت آقا تولد ۷۴/۸/۱۸ شهادت ۹۴/۸/۲۱ شهادت سوریه محل دفن بهشت زهرا ( س) تهران قطعه 26 ردیف ۷۹ ش۱۶ { شهید نشوی میمیری } 🙇‍♂رؤیای اصلی‌ام این بودکه خلبان شوم و با هواپیمای پر ازمهمات به قلب تل‌آویو بزنم شما به کانال من جوانترین🕊شهید مدافع حرم دعوتید منتظر حضور سبرتان هستم.            واتساپ جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo کانال ایتا @shahidmostafamousavi ایتا کانال استیکر شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه ایتا https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 💠 لطف کنید کانالها را بدوستان خود معرفی کنید با سپاس
از لحن پیرمرد و شیوه صحبت كردن او فهمیدم كه همان كسی است كه گوشی را برداشت و با من صحبت كرد! در آن لحظه خدا خدا می‌كردم كه مبادا در این حال برادرم برسد و از ماجرای تلفن مطلع شود و بهانه ی تازه‌ای برای تحقیر كردن من به دست او بیفتد! پیرمرد كه از پریشانی حال من به واقعیت امر پی برده بود، با مهربانی پرسید : شما نبودید كه حدود نیم ساعت پیش به خانه ما زنگ زدید؟! صدای شما برای من كاملاً آشناست ! خواستم عذری بیاورم، و از مزاحمتی كه ناخواسته برای او فراهم آورده بودم، پوزش بطلبم، ولی با درنگی كه از خود نشان دادم، پیرمرد آنچه را باید بفهمد، فهمید. جلو آمد و در آغوشم گرفت و گفت : خدا را شكر كه گمشده « بانو» را پیدا كردم! و بعد به راننده خود تشر زد كه چرا ایستاده‌ای و ما را تماشا می‌كنی؟! آقا را راهنمایی كن! باید زودتر خود را به « بانو» برسانیم ! هرچه از رفتن خودداری كردم، اصرار پیرمرد بیشتر می‌شد و در همین اثنا برادرم از راه رسید و دید كه آن مرد اشرافی با چه اصراری به من می‌خواهد كه برای چند ساعتی مهمان او باشم و من استنكاف می‌كنم! سرانجام تصمیم گرفتم خود را به دست سرنوشت بسپارم و پیش از آنكه برادرم از ماجرای تلفن آگاه شود، به همراه پیرمرد بروم ! دنبال رفیق شهید هستی بسم الله مادر شهید سید مصطفی موسوی: مصطفی گفت مادر من صدای «هَل مِن ناصر یَنصُرنی» میشنوم . زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست قراراست که یاد وخاطره شهدا را زنده نگهداریم. و مثل شهدا فکر کنیم و رفتار کنیم . اگرمیخواهیم در وقت ظهور آقا اما زمان(عج) سرباز آقا باشم بایدسبک زندگیمان را شهدایی کنیم. انشالله. 📝 من سید مصطفی موسوی جوانترین شهیدمدافع حرم تک پسرخانواده دانشجوی رشته مکانیک مقلدحضرت آقا تولد ۷۴/۸/۱۸ شهادت ۹۴/۸/۲۱ شهادت سوریه محل دفن بهشت زهرا ( س) تهران قطعه 26 ردیف ۷۹ ش۱۶ { شهید نشوی میمیری } 🙇‍♂رؤیای اصلی‌ام این بودکه خلبان شوم و با هواپیمای پر ازمهمات به قلب تل‌آویو بزنم شما به کانال من جوانترین🕊شهید مدافع حرم دعوتید منتظر حضور سبرتان هستم.            واتساپ جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo کانال ایتا @shahidmostafamousavi ایتا کانال استیکر شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه ایتا https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 💠 لطف کنید کانالها را بدوستان خود معرفی کنید با سپاس
✫⇠(۲۰۸) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و هشتم:از دلخوشی کاذب تا واقع گرایی ♦️اوایل اسارت، همه فکر می‌کردیم ایران از لحاظ نظامی تو جنگ پیروز و رژیم صدام نابود می شه و یه حکومت اسلامی در عراق برقرار می‌شه و حکومت به دست انقلابیون میفته و ما هم پیروزمندانه به ایران بر می‌گردیم. 🔸️به تدریج این فکر و آرزو تعدیل شد و خصوصاً بعد از قطعنامه، تصورمون این بود ایران با برتری سیاسی تو مذاکرات پیروزِ میدان می‌شه و ما هم نهایتش ظرف یکی دو ماه بعد از قطعنامه به ایران بر می‌گردیم. یعنی دلمونو به مذاکرات خوش کرده بودیم. همین خوشبینی که در مذاکرات با آمریکا و غرب در موضوع برای بعضیها پیش اومد و عملاً هیچ نتیجه‌ای حاصل نشد و به فرایش رهبر معظم انقلاب: خسارت محض بود . اما کم کم متوجه شدیم پیروز شدن ایران و بازگشت ما تنها در سایه استقامت ، صبر و لطف و فضل الهی میسر می‌شه. اکثریت دلمون رو به خدا سپردیم و صبر پیشه کردیم و آخرشم نه با مذاکره و توافق، بلکه با امداد الهی و فضل خدا خلاص شدیم. ⚡الذین قالوا ربنا الله، ثم استقاموا، فلا خوفٌ علیهم ولاهم یحزنون. کسانی که گفتند پروردگار ما الله است، سپس استقامت کردند، نه ترسی برای آن‌هاست و نه اندوهگین می‌شوند/سوره احقاف، آیه ۱۳.. 🔹️عدۀ کمی هم، عنان صبر رو از دست دادن و فریب خوردن و به هیچی نرسیدن و دنیا و آخرتشون رو با هم تباه کردن. امروز تعداد زیادی از همون اسرایی که موندن و صبر کردن هنوز زنده و در فضای آزادی نفس می‌کشن و به مدارج بالای علمی و موفقیت‌های بزرگ رسیدن و دارن از زندگی لذت می‌برن و اونهایی که برای آزادی به هر وسیله‌ای، حتی پناهندگی به منافقین متوسل شدند و برای رسیدن به رفاه و آسایش، عجله داشتن و بجای امید به خدا، دل به وعده های دروغین دشمنان اسلام، خوش کردن، همه چیزشون رو باختن؛ و این نتیجه قهری ناامید شدن از لطف و احسان الهی و عدم استقامته. ⚡به یاد این فرمودۀ خدای تعالی می‌افتادم که می‌فرماید: «مثل كسانى كه غير از خدا را اولياى خود بر گزيدند، مثل عنكبوت است كه خانه‏اى براى خود انتخاب كرده، در حالى كه سست‏ ترين خانه‏ ها، خانه عنكبوت است/سوره عنکبوت آیه ۴۱... ☀️ دنبال رفیق شهید هستی بسم الله مادر شهید سید مصطفی موسوی: مصطفی گفت مادر من صدای «هَل مِن ناصر یَنصُرنی» میشنوم . زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست قراراست که یاد وخاطره شهدا را زنده نگهداریم. و مثل شهدا فکر کنیم و رفتار کنیم . اگرمیخواهیم در وقت ظهور آقا اما زمان(عج) سرباز آقا باشم بایدسبک زندگیمان را شهدایی کنیم. انشالله. 📝 من سید مصطفی موسوی جوانترین شهیدمدافع حرم تک پسرخانواده دانشجوی رشته مکانیک مقلدحضرت آقا تولد ۷۴/۸/۱۸ شهادت ۹۴/۸/۲۱ شهادت سوریه محل دفن بهشت زهرا ( س) تهران قطعه 26 ردیف ۷۹ ش۱۶ { شهید نشوی میمیری } 🙇‍♂رؤیای اصلی‌ام این بودکه خلبان شوم و با هواپیمای پر ازمهمات به قلب تل‌آویو بزنم شما به کانال من جوانترین🕊شهید مدافع حرم دعوتید منتظر حضور سبرتان هستم.            واتساپ جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo کانال ایتا @shahidmostafamousavi ایتا کانال استیکر شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه ایتا https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 💠 لطف کنید کانالها را بدوستان خود معرفی کنید با سپاس ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
تُنگ آب۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت بیست و نهم ۰۰۰ می خام آقا رو قسم بدم به مادرش حضرت زهرا(س) گِره از کار خانواده این دو تا شهید وا کنه ، بابای ناصر حاج گُل ممد که فوت کرد ، مادرش هم که خاله ی جمشید باشه ، حال و احوال خوبی نداره ، از این ور لوطی صالح بابای محمد زمین گِیر شده ، بی بی مادرش خیلی پیره ُ و قدِش خمیده ِ ، مملی کوچیکه هم که خیلی بی تابی میکنه ، این گِره ها فقط و فقط به دست ِ مادر سادات ، حضرت زهرا(س) وا میشه ، خدا حافظی کردم ُ و راه افتادم ، از دَم محضر حاج آقا قلعه قوند که رد می شدم نگاه کردم دیدم ، درب محضر قفله ، به خودم گفتم ، چرا درب بسته اس ، نکنه یادش رفته باشه ، ولی نه آقا قلعه قوند خیلی دقیق ِ و حواسش به همه چی هست ، از در امام زاده که وارد شدم دیدم آقا قلعه قوند داره وضوع می گیره ، از دور گفتم : سلام حاج آقا ؟ از دور من رو که دید یه لبخند قشنگ مهمونم کرد ، عاشق خنده های قشنگش بودم ، واسه این که به سمت من نیاد دوئیدم تا احترام معلمیش رو حفظ کرده باشم ، دستش رو که به خاطر آب وضوع خیس بود بوسیدم ، خواست دشتش رو بکشه ، سفت گرفته بودم ، بغلش کردم و گفتم : آقا مثل اینکه صدقه سری امام زمان(عج) ، قراره یه بار دیگه هشت نفرمون دور هم جمع بشیم ، و باز قرار مهمون دارمون محمد ِ جمال عشقی باشه ، مثل اون روز صبح ، تُو شلمچه ، همین طور که دست آقا قلعه قوند تُو دستم بود ، یه دفعه صحنه واسم عوض شد ، دیدم تازه از مرخصی برگشتم ُ و دارم به مقعر نزدیک میشم ، با اشتیاق زیادی وارد مقعر شدم سُراغ بچه های واحد ۱۲۰ رو گرفتم ، گفتند ، حاج آقا کریمی موقع برگشت از خط ماشینش رفته روی مین و بد جوری زخمی شده ، منتقلش کردن تهران ، میثم با یه گروه شناسایی رفته داخل عراق ، و چند روزیه ازشون خبری نیست ، بچه ها میگن حوالی بصره درگیر شدن ، ممکنه اسیر یا شهید شده باشه ، ناصر و جمشید دیروز رفتن مرخصی تهران ، احمد و علی شاهرخی ، رفتن خرمشهر یه دوری بزنن و خرید کنن ، آقا قلعه قوند واسه بچه ها دانش آموز رزمنده کلاس کنکور گذاشته ، حالم گرفته شد ، اصلا" یاد محمد نبودم ، ساک تُو دستم تِلو تِلو خوران اومدم به طرف چادر ُ و سنگر ۱۲۰ ، وارد سنگر شدم ، ساک پرت کردم گوشه سنگر ُ و به خودم گفتم منو باش با چه عشقی از تهرون راه افتادم ، تازه یه روز از مرخصیم مونده بود ، به عشق دیدن این بی معرفتا ، قید خونه ُ و خانواده و زدم ُ و زودتر اومدم ، حالا هر کدومشون رفتن یه جا هیچ کِی نیست ، بهتر درخواست کنم حاجی منو بفرسته جلو ، شلمچه ، خط مقدم ، اینجا تنها بمونم ، دیوونه میشم ، رفتم به طرف چادر فرماندهی ، یه یاالله گفتم : وارد شدم ، حاجی نشته بود پای نقشه و بیسیم دستش بود یکی از بچه ها پشتش به من بود ُ و روبروی حاجی نشسته بود حاجی پرسید ؟ پس به نظر شما ، این دو تا کلمه ُ و دو تا عدد تُو شنود دشمن ، نشونه یه محله ، اون فرد گفت : بله ، صدا واسم آشنا اومد ، ولی گفتم شاید جلسه خصوصی باشه ُ و سریع از سنگر فرماندهی خارج شدم ، به خودم گفتم ، بهتره همین اطراف منتظر بشم تا جلسه حاجی با اون فرد تموم بشه ، بعد برم سراغش ، بیست دقیقه ایی گذشت ، یه هو دیدم محمد از سنگر فرماندهی خارج شد ، هم خوشحال شدم هم‌ تعجب کردم ، پس اون کسی که پشتش به من بود و صداش برام آشنا اومد محمد بود ، صداش کردم محمد ؟ محمد ؟ منم حسن ، و دوئیدم به طرفش خیلی خوشحال شد ، بغلم کرد ُ و پیشونیم رو بوسید ، گفتم محمد بچه ها کجا رفتند ، گفت : رفتن مرخصی ، چند روز دیگه برمی گردند ، نگران نشو ، گفتم : تو چرا نرفتی ؟ گفت آخه یه کار واجب پیش اومد ، گفتم‌ چه کار واجبی ؟ گفت باید یه رَمز رو می خوندم ، گفتم رَمز چی ؟ گفت : هنوز خودمم نمی دونم ، ولی حدس می زنم یه نفوذی و جاسوس بین ما هست ، گفتم جاسوس از کجا ؟ گفت اَگه اشتباه نکنم ، حدسم اینکه از دار و دسته منافقین باشه ، پرسیدم از کجا فهمیدی ؟ یه اسم با دو تا عدد ، دوتا عدد به هم چسبیده ، مثلا " مثل عدد ۱۳۶۶ ، که میشه ، عدد ۱۳ و ۶۶ ، این دوتا عدد می تون مشخصات طول و عرض جعرافیایی یه منطقه باشه ، البته این رو مثال زدم ، پس روی نقشه میشه منطقه قرار رو مشخص کرد ، البته بستگی داره این عداد رو چطور کنار هم‌ بچینی ، اون اسم هم می تونه ساعت قرار و روز قرار باشه ، پرسیدم اسم چی هست ، گفت : (تُنگ آب) ، گفتم چی ؟ چه اسم عجیبی ، گفت آره خیلی عجیبه ، گفتم بیا با هم روش فکر کنیم ، گفت باشه ، گفتم یه تنگ جنسش از چیه ، گفت می تونه از شیشه یا گِل باشه ، گفتم اُگه از گِل باشه میشه کوزه ، در صورتی که اینجا گفته‌ شده تُنگ ، پس نتیجه می گیریم جنسش از گِل نیست ، گفت پس باید از شیشه باشه ، گفتم آره تُنگ شیشه ایی آب ، گفت خوب تُو تُنگ شیشه ایی که آب هست چی می ریزن ، گفتم نگو چی می ریزن ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی ایتا 🌎 @shahidmostafamousavi سروش https://splus.
ازتون ممنونم۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت سی اُم گفتم : نگو چی می ریزن چون خودش گفته تُنگ آبه ، گفت : یعنی می خای بگی تُو تُنگ آب ، چی میندازن ، یه هو هر دوتامون داد زدیم ( ماهی) ، منظور دریاچه ماهیه ، مشخصات یه نقطه تُو دریاچه ماهیه ، شروع کردیم به دوئیدن به سمت سنگر فرماندهی ، محمد از خوشحالی داد می زد ، حاجی ؟ حاجی ؟ فهمیدیم ، رَمز رو فهمیدیم ، حاجی ، فرمانده تیپ ذوالفقار ، هراسون از سنگر فرماندهی پا برهنه دوئید بیرون و پرسید چی شده ، چه خبره ، چرا داد می زنید ، چه اتفاقی افتاده ؟ من و محمد ، دوتایی داد زدیم حاجی رَمز مشخصات یه نقطه کنار دریاچه ماهی تُو شلمچه اس ، محمد شروع کرد نحوه رَمز گُشایی رو واسه حاجی توضیح دادن ، حاجی وقتی قضیه رو فهمید خیلی خوشحال شد ُ و یکی از بچه های اطلاعات و عملیات رو صدا زد ُ و ازش خواست سریع موضوع بررسی کنه و رو کرد به من و محمد ُ و گفت : پس ما دو نفر نُخبه رَمز گُشا تُو تیپ داریم ، آفرین امروز یه کمپوت گیلاس به عنوان جایزه مهمون من هستید ، بعد بلند داد زد ، کَبلایی ؟ کبلایی ؟ کجایی ؟ بیا ، پیرمرد نورانی ، با اون چهره خندون ُ و زیبا ُ و ریش بلند ُ و سفیدش سریع خودش رو رسوند ُ و گفت : چیه پسرم ؟ حاجی گفت : کبلایی دو تا کمپوت گیلاس بیار واسه پذیرایی این دو تا برادر ، ما سرمون رو از خجالت انداخته بودیم پائین ، چون کبلایی دفعه پیش فهمیده بود که کِش رفتن کمپوتا کار ما بچه های واحد صد و بیسته ، همه ما رو می شناخت ، یه شونه بالا انداخت و یه نگاه عاقل اندر سفیه به ما کرد و گفت : شما دوتا از موشای سِرتق واحد صد و بیست نیستید ؟ بعد خندید ُ و گفت ، چرا خودتونید ، اون پسر جاپونیه کجاست ؟ اون مرگ موش خورده هنوز زنده اس ، اون یکی اون بلبل ِ مداح که کمپوت رو خورده بود ، اسمش چی بود ، اون خالی بنده ، وای کبلایی با این سن ُو سالش دونه دونه قضایا یادش بود ، بعد اشاره کرد ، اَگه به خاطر آقا معلمتون نبود ، یه ماه ازتون بیگاری می کشیدم تا اون لقمه های حرومی که خوردید رو پس بدید ، یه هو محمد گفت : ما که کمپوت ها رو پس دادیم ، کبلایی با ناز ُ و غمزه قشنگی گفت : شکر ُ و آبلیموی قبلش ُ و چی ؟ اونو کِی پس می دید ، جلو حاجی ابرومون رفت ، کبلایی رو کرد به حاجی گفت : پسرم اینا جایزشون رو قبلا" گرفتن ، خوبش رو هم گرفتن ، ما یه نگاه به حاجی انداختیم ، حاجی یه شونه ایی بالا انداخت ُ و گفت : اینجا فرمانده منم ، تُو تدارکات ، فرمانده کبلاییه ، بعد رو کرد به کبلایی ُ و پا چسبوند ُ و گفت : به رو چِشم جناب فرمانده ، ما مایوس سرمون رو انداختیم پائین ُ و خواستیم برگردیم که کبلایی گفت وایسید ، بعد رو کرد به حاجی ُ و گفت ، پسرم چرا دوتا کمپوت بیارم پس خود ِ تو چی ؟ حاجی انگار پَر و بال درآورده باشه خندید ُ و گفت : نه ممنون ، من بعدا" با بقیه بچه ها می خورم ، تواضح حاجی که فرمانده تیپ بود منو یاد قاسم سلیمانی فرمانده لشگر انداخت ، به محمد گفتم ، وای محمد ؟ اینا چه آدم های بزرگی هستند ُ و چه روح بزرگی دارن ، آدم جلوشون کم می یاره ، آخرای شب بود من و محمد تُو سنگر داشتیم کمپوتارو می خوردیم ، بیرون ساکت بود ، گَه گُداری صدای یه انفجار از راه دور می اومد ، از بیرون یه صدای خِش خِش اومد ، محمد گفت صدای چی بود ؟ گفتم نمی دونم ، حتما" راسویی ، خرگوشی ، موشی ، چیزی باید باشه ، بعد محمد یه نگاه به من کرد ُ و گفت : حتما" از اون موشایی که کمپوت می خورن ، هر دو تامون زدیم زیر خنده ، تُو مقعر کَتونی می پوشیدیم ، ولی بیرون مقعر پوتین ، پوتین ها رو بیرون درآورده بودیم ، حسابی خاکی ُ و گِلی بود ، حال ُ و حوصله تمیز کردنش رو نداشتیم ، آخر شب محمد گفت : من باید برم دستشویی ُ و مسواک بزنم ُ و وضوع بگیرم ، تو هم می یای ، گفتم نه من خسته ام ، همین جا مسواک می زنم ُ و وضوع می گیرم ، خندید ُ و گفت : ای تنبل ، ممکنه شب جاتو خیس کنی ، حدیث داریم قبل از خواب سعی کنید سه تا کار انجام بدید دستشویی برید ، مسواک بزنید و وضوع بگیرد ، خندیدم گفتم : بابا دستشویی ندارم ، زور که نیست ، چی کار کنم ؟ هر دوتامون زدیم زیر خنده ، محمد گفت : الان اَگه ناصر اینجا بود ادای مادرا رو در می آورد ُ و می گفت : (گفته باشم : پدر سوخت ؟ اَکه جاتو خیس کنی ، فردا صبح به جای صبحانه فلفل می ریزم تُو دَهنتو و کُتک ِ دمپایی پُلو داریم) ، دو تامون شروع کردیم به خندیدن ، دلم واسه ناصر و جمشید و بچه ها تنگ شده بود ، محمد رفت بیرون تا کارشو انجام بده ، یه هو هراسون اومد داخل ُ و گفت : حسن ، حسن ؟ بیا بریم بیرون ، ترسیدم ، گفتم چی شده ؟ به بیرون اشاره کرد ، وقتی رفتم بیرون ، دیدم پوتین های من ُ و محمد ، تمیز شده ُ و واکس خورده روی تخته مهمات بیرون سنگره ، دوتا بسته کوچیک نخود ُ و کشمش هم کنارشه ، یه تیکه کاغذ زیر نخود کشمشا نظرم رو جلب کرد ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
کشورم را بهار می‌بینم این نظام برقرار می‌بینم پیشرفت و شکوه کشور را بنده پر افتخار می‌بینم دشمنان نظام و کشور را سخت مغموم و خوار می‌بینم لیبرال‌ها و طیف اصلاحات عصبانی و زار می‌بینم حوزه علمیه خدا را شکر من بصیرت مدار می‌بینم بنده آخوند انگلیسی را روبه و گرگ هار می‌بینم من سلبریتی بدون شعور این زمان گهگدار می‌بینم آنکه جفتک زند به دین و وطن همچنان روی کار می‌بینم نقشه دشمنان ایران را گرچه با اعتبار می‌بینم ولی از آن محاسبات غلط خصم را شرمسار می‌بینم چونکه اینجا که نامش ایران است بنده با اقتدار می‌بینم مردم با بصیرت ایران کاملاً هوشیار می‌بینم عده‌ای با رسانه دشمن عقل‌شان در حصار می‌بینم در حصار بی بی سی و منوتو هر دو را مثل مار می‌بینم لشکر سایبری دشمن را همه جا رهسپار می‌بینم در فضای مجازی عقرب و گرگ موش و هم سوسمار می‌بینم در فضای حقیقی اما من خصم را خنده‌دار می‌بینم بنده جاسوس یا محارب را این زمان روی دار می‌بینم در حمایت ز قاتل و جاسوس چند داد و هوار می‌بینم عده‌ای جاهل‌اند و برخی نیز خائن و نابکار می‌بینم برخی از داخل همین کشور چوب چرخ قطار می‌بینم از قطار نظام برخی را عاقبت در فرار می‌بینم با سرود سلام فرمانده نسل نو را سوار می‌بینم خون قاسم و آه آرتین را سیل و دیگر چو نار می‌بینم که عدو را بسی کند رسوا خصم را تار و مار می‌بینم رهبرم سید خراسانی در ظهور آشکار می‌بینم رهبرم نوح امت است او را صالح و با وقار می‌بینم یاوران امام خامنه‌ای عاقبت رستگار می‌بینم پرچم عفت و حجاب و حیا در وطن ماندگار می‌بینم حامیان حجاب را بسیار در یمین و یسار می‌بینم شهدا را عزیز و محبوب و سرور و شهریار می‌بینم من پلیس و سپاه و ارتش را پاک و خدمتگزار می‌بینم در تل آویو معترض‌ها را بنده هشتاد هزار می‌بینم به فلسطین تمام اسرائیل عاقبت واگذار می‌بینم حمله موشکی ایران را قاطع و شاهکار می‌بینم عاقبت سرنوشت اسرائیل تلخ و بس ناگوار می‌بینم ردی از چکمه‌های ایرانی آن مکان یادگار می‌بینم حال و روز جهان عجیب است و غرب را در فشار می‌بینم چین و روسیه را نه عاشق ما بلکه همراه و یار می‌بینم نه که شرقی و نه که غربی را پس درست این شعار می‌بینم جنگ سختی درون آمریکا بنده در آن دیار می‌بینم من سقوط دلار می‌ بینم جنگ قرقیسیا چه نزدیک است شام را شام تار می‌بینم کافری را به نام سفیانی افعی و در شکار می‌بینم قصد ایران کند چو سفیانی رهبرم ذوالفقار می‌بینم دست او پس به کشورم نرسد لطف پروردگار م‌ بینم همچنین سید یمانی را قوی و استوار می‌بینم عاشقان پس ظهور نزدیک است ظالمان را خمار می‌بینم دولت عدل مهدی زهرا عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف روشن و پایدار می‌بینم
🔴 روزی تمام زنان دنیا محجبه بوده اند 🔶 باید خاطر نشان کنم غرب فقط با حجاب زنان مبارزه نمی‌کند او در حافظه تاریخی ملت ها دست برده و حجاب را که بخشی از فرهنگ و تاریخ وپوشش زنان است را حذف کرده است گویی که تمام دنیا از اول بی حجاب بوده اند . 🔶امروز هر فیلمی در هر جای جهان از گذشته ساخته می‌شود، یا حجاب ندارند یا حجاب های خیلی کم رنگی گاها در فیلم دیده می‌شود 🔶اما مستندات تاریخی از همین دویست سال قبل،قبل از آنکه جنگ غرب با حجاب و زن عفیفه شروع شود، دوربین ها تصاویری از فرهنگ های مختلف را ثبت کرداند که زنان حجاب های بسیار محکمی هم دارند. ◀️برای اثبات ادعای خود شش تصویر از حافظه تاریخ را در این پست قرار داده ایم که نشان دهیم حجاب و عفاف لباس همگانی تمام زنان جهان بود.دو تصویر از زنان ژاپن، یک تصویر از کره، یک تصویر از زنان سرخ پوست، یک تصویر از پوشش زنان روسی، و یک تصویر از پوشش زنان اروپایی که در سینه تاریخ هست ولی در تولیدات رسانه ای جدید دیگر دیده نمی‌شود. ✍عالیه سادات
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگ توئم من بخدا... همین الان به عشق آقام احد رستمی
🎐 | | 🏷یا ما خودمون که کارهای پژوهشی می کردیم و مسئول پژوهش کده بودیم ایشان بارها خودش به بنده گفت ککه فلای و فلانی هم بیایدرید در پژوهش کده صحبت کنند و نظر کارشناسی شون را بگیرید تا این هارا هم داشته باشیم. خوب باهاشون ارتباط داشت بهشون تلفن می زد سراغشون می گرفت و گاهی می دیدشون و روشون تاثیر می گذاشت. بنده واقعاً اینجا بگویم اشهد بالله که اینگونه نبود که آنها بتوانند بر روی شهید تاثیر بگذارند. آن پوسته ورودی شهید خیلی سخت بود و کسی نمی توانست این پوسته را بشکند. ایشان تماس می گرفت صحبت می کرد می کشید مدیریت و هدایت می کرد. حالا بعضی وقت ها هم موفق نبود و مواردی هم بود که اثر نداشت اما در اکثر مواقع اثر داشت. در تیپ های مردمی صحبت کردیم در بخش نخبگان هم ایشان با یک این چنین ظرافتی عمل می کرد. | مکتب حاج قاسم
🔷صبح امروز حجت‌الاسلام سیداسماعیل خطیب، وزیر اطلاعات با حضور در گلزار شهدای کرمان به مقام شامخ شهدا به‌ویژه سردار شهید حاج‌قاسم سلیمانی ادای احترام کرد.
🎐 | | 🏷مردم پرافتخار و سربلند ایران، جان من هزاران بار فدای شما | مکتب حاج قاسم
با هم پیر شدن با هم شهید شدن گوشت‌های تن‌شون با هم مخلوط شد😭 هم بخشی از بدن رفت نجف دفن شد هم بخشی از تن ابومهدی در ایران دفن شد ✅ رفیق خوب تا بهشت می‌بردت… سعی کن رفیق خوب برای خودت انتخاب کنی… رفیق خوب، رفیق خوب، رفیق خوب
🎐 | | 🏷گفتارپژوهی های مکتب شهید سلیمانی ◽️نخبه‌سازی در مکتب شهید سلیمانی ▫️بنده چون به هر حال مدتی کار مسئولیت سیاسی هم داشتم پیش ایشان عرض می کنم بعدا هم ایشان همین نگاه را داشتنند که بنده کار سیاسی بکنم و از بنده سوالات سیاسی می پرسید و از بنده چنین انتظاری داشت که بنده خبر داشته باشم و به ایشان خبر بدم. اینو از این منظر بنده دارم میگویم که ایشان به این معنا در طبقه نخبگان مرز قایل نبود که اقا حالا این چپه آن راسته این چیه اصلاً برایش چنین کلماتی معنا مفهوم نداشت تنها چیزی که برای ایشان معنا مفهوم داشت رهبری بود واقعاً قبول رهبری و همراهی با رهبری پیش ایشان یه مسئله مهمی بود توی طبقه نخبگان در عین حال ایشان با همون حرفی که میزنیم میگیم ایشان ولایت افزا بود خیلی هارا از منجلاب بیرون می کشید می برد سمت رهبری حالا بنده اسم ببرم قاعدتا نمیشود پخش کرد حالا اسم افراد را بخوایم ببریم مشکل پخش دارد حالا ما اشاره می کنیم. گاهی می بینیم فردی در یک طیف دیگری قرار دارد اما سردار با ذاتی که از آن فرد می دید به مسیر انقلاب سوقش داد و اکنون آن فرد در مسیر فعالیت های انقلابی است. ادامه👇👇 | مکتب حاج قاسم
امروز، ۲۶ دی، سالروز شهادت دکتر اردشیر حسین پور، اولین شهید هسته‌ای ماست. ایشان در ۲۶ دی ۱۳۸۵، در خوابگاه صدرای دانشگاه شیراز و با نشت ‌گاز رادیواکتیویته توسط عوامل موساد، ترور و به شهادت رسید. از مهمترین میراث باقی مانده وی در کشور، پیشرفت‌های مهم در بحث فیزیک کوانتوم است. @khmoghaddam
🛑 اعدام اکبری و جیغی که باید از انگلیس بلند می شد!! ◀️ بعد از گذشت چند روز از اعدام علیرضا اکبری به اتهام جاسوسی؛ دولت انگلیس هنوز آرام ننشسته و تلاش دارد دیگر کشورهای غربی را به حمایت از خود در موضوع اعدام جاسوسش به میدان آورد. ◀️ اگر به اقتدار انگلیس در ایران نگاهی تاریخی داشته باشیم و روایت مهره های کلیدی و جاسوس های او را مدنظر قرار دهیم، باید به این استعمار پیر حق داد نه تنها جیغ بلکه جنگ هم راه بیندازد!!! ◀️ این اعدام نشانه واضحی از پایان نفوذ انگلیس در ایران و نشانه استقلال ملتی است که بعد از سالها می خواهد از شر مهره های انگلیسی که حاکمیت کشور را در دست داشته اند، نجات پیدا کنند. ◀️ باور کنید انگلیس حق دارد اینقدر عصبانی شود، چون روزگاری سفارت این کشور در ایران محل بار گذاشتن دیگ های پلویی بود که از آن مشروطه خواهی می جوشید و فوج فوج مردم و روشنفکران با آن نه غذای شکم را، بلکه فکر و اندیشه خود را از انگلیس تامین می کردند. ◀️ نباید فراموش کرد که این دولت روزگاری سرنوشت همه ایران را رقم می زد، ملکه که هیچ، سفیر آنها، شاه مملکت را برکنار و دیگری چون رضاخان را به جای او می نشاند. ◀️ ژنرال هایش نیز می نشستند با جامی در دست، ایران را چون قرارداد ۱۹۰۷ تیکه تیکه کرده و مانند میوه ای خاک سرزمینمان را تقسیم می‌کردند. ◀️ نفوذ انگلیس آنقدر زیاد بود که در کمال تعجب عده ای خود را رسماً به این کشور وو صل می کردند و به جای آن که منافع کشورشان را در نظر داشته باشند باید برای بقای خود عرض ارادت به انگلیس داشته باشند. ◀️ حالا شما نه تنها به جاسوس و مهره انگلیسی مسئولیت و پاداش نمی دهید بلکه او را می گیرید، زندانی می کنید و می کشید و خبر آن را با افتخار اعلام کرده و مطالبه اعدام جاسوس های بزرگ تر را می کنیم که ان شاءالله زودتر موعد آن برسد. ◀️ اینجاست که انگلیس حق دارد، ناراحت شود. حق دارد فریاد بزند و جیغش را بلند کند زیرا این فقط مرگ یک جاسوس نیست؛ بلکه مرگ یک امپراطوری است که روزگاری آفتاب در سرزمینش غروب نمی کرد. ◀️ اما حالا ما ایرانیان یعنی همان ملتی که حتی طلاق های زن و مردمان هم توطئه انگلیس محسوب می شد. چنان مستقل شده ایم که جاسوسانش را دستگیر و اعدام می کنیم، و این انگلیسی که هر که به او وصل می بود، مسئولیت مهمی می گرفت، سخت و غیر قابل پذیرش است. ✅ آخر آنکه این اعدام برای ما، خوشحالی مضاعفی دارد و خارج شدن سفارت انگلیس از ایران خوشحالی مضاعف تری؛ زیرا اینجا ایران اسلامی است جایی که برخلاف گذشته دیگر با اشاره یک سفیر، پادشاه قلدری چون رضاخان ایران را ترک نمی کند، اما با اعدام یک جاسوس این سفیر بریتانیای صغیر است که باید خاک پاک ایران را ترک کند و این یعنی استقلال، همان شعاری که سالها پیش برای رسیدن به آن، هزاران هزار خون داده ایم. ✍️ سید محسن هاشمی @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا