🔴اعتراضات نسبت به اقدام عجیب دولت در معرفی سایت وام معیشتی و فریب خوردن مردم در زدن گزینه اهدا یارانه!
👈امیدواریم دولت فکری به حال فریب خوردگان بکنه چون واقعا خیلی ها با همین یارانه زندگی میکند
#کرونا_را_شکست_میدهیم
@shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ #اختصاصی
🕊دوست دارم اگر می کشم صهیونیست بکشم یا اگر کشته میشوم به دست صهیونیست کشته بشم
💐انتشار به مناسبت سالروز شهادت شهید مدافع حرم مهدی لطفی
@shahidmostafamousavi
11.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐پیام تشکر حاج حسین یکتا و رییس بیمارستان امیر اعلم از موسسه رباب(همسران شهدای مدافع حرم ) به خاطر ارسال پکهای پذیرایی همراه با عکس شهدای مدافع حرم و امنیت
@shahidmostafamousavi
باسلام.
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
برای شهدا عزیز شما به اسم ولینک خود شهید صلواتی استیکرای درخواستی درست مینماید
برا درست کردن استیکر به پی وی مدیر مراجعه فرماید (هرشهید پنج استیکر)
@shahidmostafamousavi
باسلام.
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
برای شهدا عزیز شما به اسم ولینک خود شهید صلواتی استیکرای درخواستی درست مینماید
برا درست کردن استیکر به پی وی مدیر مراجعه فرماید (هرشهید پنج استیکر)
@shahidmostafamousavi
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
✍زهرا اسعدبلند نویسنده خوش ذوق #گیلانی رمان زیبایی باعنوان
“ #فنجانی_چای_باخدا” را به رشته تحریر درآورده که تقدیم شما عزیزان می کنیم❤️
#قسمت_اول:
💕از وقتی که حرف زدن یاد گرفتم در آلمان زندگی می کردیم. نه اینکه آلمانی باشیم، نه. ایرانی بودیم آن هم اصیل. اما پدر از مریدان سازمان مجاهدین خلق بود و بعد از کشته شدنِ تنها برادرش در عملیات مرصاد و شکستِ سخت سازمان، ماندن در ایران براش مساوی شده بود با جهنم. پس علی رغم میل مادرم و خانواده ها، بارو بندیل بست و عزم مهاجرت کرد.
آن وقتها من یک سالم بود و برادرم دانیال پنج سال. مادرم همیشه نقطه ی مقابل پدرم قرار داشت. اما بی صدا و بی جنجال. و تنها به خاطر حفظ منو برادرم بود که تن به این مهاجرت و زندگی با پدرم می داد. پدری که از مبارزه، فقط بدمستی و شعارهایش را دیده بودیم. شعارهایی که آرمانها و آرزوهای روزهای نوجوانی من و دانیال را محاصره میکرد. که اگر نبود، زندگیم طور دیگه ای میشد.
پدرم توهم توطئه داشت اما زیرک بود. پله های برگشت به ایران را پشت سرش خراب نمیکرد. میگفت باید طوری زندگی کنم که هر وقت نیاز شد به راحتی برگردم و برای استواری ستون های سازمان خنجر از پشت بکوبم. نمیدونم واقعا به چه فکر میکرد، انتقام خون برادر؟؟، اعتلای اهداف سازمان؟؟، یا فقط دیوانگی محض؟؟.
اما هر چی که بود در بساط فکریش، چیزی از خدا پیدا نمیشد. شاید به زبون نمیاورد اما رنگ کردار و افکارش جز سیاهی شیطان رو مرور نمی کرد.
و بیچاره مادرم که خدا را کنجِ بقچه ی سفرش قایم کرده بود، تا مهاجرتش بی خدا نباشد.
و زندگی منه یکسال و دانیال پنج ساله میدانی شد، برای مبارزه ی خیر و شر.. و طفلکی خیر، که همیشه شکست میخورد در چهارچوب، سازمان زده ی خانه ی مان.
مادرم مدام از خدا و خوبی میگفت و پدرم از اهداف سازمان. چند سالی گذشت اما نه خدا پیروز شد نه سازمان. و من و برادرم دانیال خلاء را انتخاب کردیم، بدون خدا و بدون سازمان و اهدافش. نوجوانی من و دانیال غرق شد در مهمانی و پارتی و دیسکو و خوشگذرانی. جدای از مادرِ همیشه تسبیح به دست و پدر همیشه مست.
شاید زیاد راضیمان نمیکرد، اما خب؛ از هیچی که بهتر بود. و به دور از همه حاشیه ها من بودم و محبت های بی دریغ برادرم دانیال که تنها کور سویِ دنیایِ تاریکم بود.
آن سالها چند باری هم علی رغم میل پدر، برای دیدار خانواده ها راهی ایران شدیم که اصلا برایم جذاب نبود. حالا سارایِ ۱۸ ساله و دانیال ۲۳ ساله فقط آلمان رو میخواستند با تمام کاباره ها و مشروب هایش. اما انگار زندگی سوپرایزی عظیم داشت برای من و دانیال. در خیابانهای آلمان و دل ایران.
#ادامه دارد…
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃