نکته دیگر درباره این جهاد، این است که چون جهاد فیزیکی بر زنان لازم نیست، تلاش زن برای استحکام نظام خانواد ه به عنوان جایگزین برای آن معرفی شده است. در جهانبینی اسلام، زحمات زن در رسیدگی به شوهر و فرزندان و گرم نگه داشتن کانون خانواده، معادل جهاد مردان در میدان نبرد با دشمن است. ماجرای تأملبرانگیزی که جریان مراجعه أسماء بنت یزید انصاری به رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و پاسخ آن حضرت، مبنی بر معادله خوب شوهرداری زنان با جهاد مردان را روایت میکند؛ شاهد روشنی برای این موضوع است.
🏴#فاطمیه۱۴۰۱
🔸️#ایام_فاطمیه۱۴۰۱
🔸️#السلام_علیک_یافاطمه_الزهرا
ایتا
🌎 @shahidmostafamousavi
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
عکس دوکوهه۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت هجدهم
۰۰۰ میثم پرسید شما که نمی ترسید ؟ ما دو تا به هم نگاه کردیم ُ و من سریع گفتم : نه که نمی ترسیم ، آقا قلعه قوند یه کمی مکث کرد ُ و جواب داد به مدد امام زمان(عج) ، ان شاءالله نخواهیم ترسید ، میثم خندید ُ و گفت : ماشاء الله ، این درسته ، راستش رو بخواید ، یه کم خجالت کشیدم ، میثم با یکی از بچه ها درگوشی صحبت کرد ُ و اون رو دنبال چیزی فرستاد ، من نفمیدم چی گفت : راه افتادیم اومدیم ته مقعر هف هشت تا اسب و قاطر یه جا بسته شده بود ، سه تاشون زین داشتن ُ و پشت هر کدوم چند تا جعبه بزرگ لوازم خونگی بسته شده بود نظرم جلب کرد ، پرسیدم ، آقا میثم ، این جعبه ها تجهیزاته ، ما که چیزی لازم نداریم ، میثم گفت : نه ما نمی تونیم چیزای سنگین همراهمون ببریم ، چون قاطرا نمی کشن ، ممکنه پرت بشن ، پرسیدم پس چیه ، گفت : خالیه ، خندیدم ُ و گفتم ؛ خالیه ، آخه چرا ؟ آقا قلعه قوند ، فوری گفت : واسه اینکه اَگه دیده بانای دشمن مارو دیدند فکر کنن ما قاچاقچی هستیم ُ و کوله بَر ، چون اونا می دونن هیچ آدم عاقل نابلدی از این مسیر نمی ره و جونش رو به خطر نمی اندازه ، میثم خندید ُ و گفت آفرین شما قبلا" اینورا بودی ، آقا قلعه قوند گفت ، بله یه بار ، قبل از این که برم جبهه جنوب ، میثم پرسید چه خوب جبهه جنوب هم بودی ، کجا ؟ آقا قلعه قوند گفت : دوکوهه و شلمچه ، میثم گفت : با این لباس هایی که پوشیدیم اگه دیده بانای عراقی مارو ببیند فکر می کنند ما از بچه های سازمان منافقین هستیم ، و اَگه منافقا مارو ببینند فکر می کنن از کردهای قاچاقچی هستیم ، البته اَگه شانس بیاریم ، راستش رو بخواید کمی ترسیده بودم ، حاج آقا قلعه قوند پرسید اول میریم عقبه اول ؟ برادر میثم گفت : نه مستقیم میریم سر شاخ ، صبح فردا من بر میگردمو اون دو نفر نیروی کمکی رو از عقبه اول به شما می رسونم ، سوار قاطر ها شدیم ُ و راه افتادیم من قبلا" تُو روستای مادرم سوار اُولاغ شده بودم ُ و کمی تجربه داشتم ، ولی آقای قلعه قوند یه کمی براش سخت بود تعادلش رو حفظ کنه ، رو قاطر چُرتم گرفته بود ، قاطر ها هر سه با طناب به هم بسته شده بودند ، واسه همین خیالم راحت بود که گُم نمی شم ، بعد هم آدم احساس می کرد داخل گهواره بچه گی نشسته ، هی بالا پائین می پریدی ، یه لحظه به خواب عمیق فرو رفتم ، یه هو دیدم یکی تند و تند تکونم میده ، صدام میکنه حسن آقا ؟ حسن آقا ؟ چرا اینجا خوابیدی ، پاشو ، پاشو برو تُو جات بخواب ، یعنی اینقدر خسته ایی ؟ چشممو که باز کردم دیدن تُو آشپز خونه رو زمین خوابیدم ُ و دستمال یزدی تُو دستمه ، عیال داره هولم میده ُ و صِدام میکنه ، از خواب بلند شدم ُ و نشستم ، یه نگاه به دستمال انداختم چشمم افتاد به حاشیه دستمال و نوشته ، همه چی یادم اومد ، خدا جون یعنی این دستمال محمد همون دستمال شهید جمال عشقیه ، امکان نداره ، ولی با مشخصاتی که بی بی می داد یکیه ، بی بی گفت : تُو حاشیه دستمال با نخ گُلدوزی نوشته (عشقم مملی) ، خیلی دلم می خواست بپرسم ، یه نگاه به ساعت انداختم ، دیدم خیلی دیر وقته ، گفتم بهتره فردا برم ُ و از بی بی بپرسم ، فرداش دَم غروب ، یه ساعتی مونده به اَذان از خونه زدم بیرون ، می خواستم یه سره برم درب خونه بی بی ، نزدیک پارک برادر ولی زاده رو همراه پسراش دیدم ، بعد از سلام پرسیدم ، آقای ولی زاده می ری مسجد ؟ جواب داد بله ، گفتم میشه قبلش با من بیای بریم جایی ؟ پرسید کجا ؟ گفتم خونه بی بی ، مادر شهید محمد جمال عشقی ، با تعجب پرسید اتفاقی افتاده ، گفتم آره یه اتفاق عجیب ، گفت : خیر ِ ان شاءالله ، گفتم بله خیره ، باهم اومدیم درب خونه بی بی ، همین که خواستیم در رو بزنیم ، درب باز شد ُو مملی کوچیکه اومد بیرون زودی سلام کرد ، شروع کرد با پسرای آقای ولی زاده خوش ُ و بِش کردن ، گفتم ببین از قدیم گفتن : کبوتر با کبوتر ، باز با باز ، بچه تا دوستاش ُ و دید همه چی رو فراموش کرد ، گفتم : مملی میشه بی بی رو صدا کنی ، توجهی نکرد چنان غرق بازی با پسرا شده بود که متوجه نشد دستمال یزدی رو از جیبم درآوردم گفتم : مملی در رابطه با اینه ، تا نگاش به دستمال افتاد ، بلند داد زد ، وای دستمال دایی محمده ، دیشب تُو خواب بهم گفت دستمال دست شماست ، یادم رفت خوابم ُ و واسه بی بی تعریف کنم ، هیچ کس باور نمی کنه دایی من بیشتر وقت ها پیش منه ، با من بازی میکنه ، میگه چیکار کنم ، آقای ولی زاده گفت : آخه تو که دایی محمدت رو ندیدی ، نمی دونی چه شکلیه ، مملی خندید گفت شکل همون عکسی که تُو اطاقش نصب شده با همون لباس ، حتی این آقا هم تُو اون عکس هست ، خیلی های دیگه هم هستند ، پرسیدم کدوم عکس ، یه دفعه درب باز شد و بی بی اومد بیرون ُ و گفت آخرین عکسی که محمد واسم فرستاد ، بعد مفقود شدنش دادم عکس بزرگ کردن ُ و زدم تُو اطاقش ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
ایتا
🌎 @s
🍂 علت پیوستن منافقان
به رژیم بعث عراق ۳
#نکات_تاریخی_جنگ
┄┅┅❀♨️❀┅┅┄
🔹 در مجموع منافقین با این تحلیل که خود به تنهایی قادر به سقوط نظام جمهوری اسلامی نیستند در کنار عراق قرار گرفتند و امید داشتند با عامل فشار خارجی زمینه را برای سقوط جمهوری اسلامی و بازگشت خود به ایران فراهم کنند.
جمهوری اسلامی ایران در تاریخ ۱۳۶۷/۴/۲۷ قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل را پذیرفت. عراقیها که سرمست از پیروزیهای جدید خود در بازپسگیری برخی مناطق بودند، اقدام ایران را از سر ضعف تلقی کرده و به رغم تبلیغات استکبار جهانی علیه ایران مبنی بر جنگطلب بودن ایران و صلحطلب بودن عراق، تهاجم جدیدی را علیه ایران آغاز کردند و در ۳۰ کیلومتری شمال خرمشهر مستقر شدند.
در واکنش به این تهاجم جدید، به فرمان امام، نیروهای بسیجی رهسپار جبهه ها شدند و دشمن را به عقب رانده یا متوقف کردند.
در جبهه جنوب هنوز ارتش عراق به طور کامل تا خط مرزی عقب رانده نشده بود که مقارن ساعت ۱۴:۳۰ مورخ ۱۳۶۷/۵/۳ منافقین با استفاده از امکانات لجستیکی و پشتیبانی گسترده ارتش عراق، هجوم خود را از طریق تنگه پاتاق به طرف شهر اسلامآباد آغاز کردند. منافقین که اطلاعات درستی از ایران نداشتند، تحت تأثیر اهداف توهمآلود خود و پشتیبانی ارتش عراق، عملیات خود را با هدف براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران آغاز کردند.
منافقین تصور می کردند که وضعیت نظامی ایران به دلیل تهاجمات پیدرپی عراق از هم پاشیده و اوضاع داخلی ایران به دلیل پذیرش قطعنامه ۵۹۸ به شدت آسیبپذیر شده است. منافقین فکر میکردند در مدتی کوتاه از مرز خواهند گذشت و سپس ملت ایران به آنان لبخند زده و به ارتش آنان ملحق خواهند شد.
مسعود رجوی در همان زمان طی تحلیلی گفته بود که نباید این فرصت تاریخی را از دست بدهیم و باید حمله کنیم و در شرایطی که رژیم نیروی جنگی ندارد کار را تمام کنیم.
مریم رجوی نیز در جمع نیروهای حمله کننده اظهار کرده بود: وقتی از جبهه برویم، آن طرفتر کسی نیست که جلوی ما را بگیرد. رجوی در پاسخ به سؤالات حاضرین در همین نشست میگوید: جمعبندی نهایی در میدان آزادی.
به این ترتیب منافقین که از کمکهای ارتش عراق و پیشرویهای موفقیتآمیز اولیه خود دلگرم شده بودند، پیروزی را نزدیک می دیدند، خصوصاً اینکه عراقیها کلیه تجهیزات سنگین نظامی مورد نیاز را در اختیار آنان قرار داده و آنان را در این تهاجم که "فروغ جاویدان" نامیده بودند، یاری کردند. اما با حضور گسترده نیروهای مردمی در جبههها و پیام امام به سپاه پاسداران برای مقاومت، منافقین در کمین نیروهای اسلام قرار گرفتند و تار و مار شدند به طوریکه بعدها اعضای این سازمان از این عملیات ـ که ایران نام "مرصاد" بر آن نهاد ـ به عنوان قتلگاه خود و یک اشتباه استراتژیک از سوی رهبری سازمان یاد کردند.
برشی از کتاب پرسشها و پاسخها (جنگ ایران و عراق)؛ مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ؛ فرهاد درویشی؛ ص ۱۲۸-۱۳۲
پایان
@shahidmostafamousavi
📌 مادری شهدا که یلدا را به یاد پسر شهیدش در تابوت شهید گمنام به سر کرد
🔹️رضا بچه همشهری ماست. سال ۶۱ تو عملیات رمضان مفقودالاثر شد. سال ۸۳ خبر آوردند که دیگه منتظر نباشید. اثری از رضا نیست و شهید جاویدالاثر است.
◇ براش مراسم گرفتند و تو گلزار شریفآباد سنگ قبر گذاشتند. چیزی نگذشت که پدر شهید دق کرد و از دنیا رفت.
◇ مادر شهید اما همچنان منتظر است. حالا چهل سال گذشته و مادر همچنان منتظره. برای پیرزن دیگه هیچ حس و حالی نمونده. فقط انتظار و تمام.
◇ دیروز تو آخرین روز پاییز اردکان، تابوت شهید گمنامی رو بردند خونه پسرش. تابوت رو گذاشتند کنار بستر مادر. عکسهای رضا رو هم گذاشتند بالای سرشون.
◇ عکسی که از این لحظه گرفتند رو ببینید. مادر، رضا، شهید گمنام!
◇ دیشب ، شب یلدا بود و معمولا همه مهمون مادراشون هستند. امروز هم رضا برای مادرش هدیه آورد.
◇ اگر خواستید این حس را بهتر بفهمید شاید فیلم شیار ۱۴۳ رو ببینید یه کم، یه کم حس کنید.
◇ اگر میتونستم این عکس را برای همه مردم ایران نشون میدادم و میگفتم شما یه جمله بگید و بنویسید.
خودم فقط یه جمله مینویسم:
«مادر، عشق، پسر!»
همین؛ تمام!
#شهید_گمنام
#اردکان_زمستانش_بهاری_شد
#یلدا
@shahidmostafamousavi
35.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باز ابوذر روحی گل کاشت
یادشهداکمترازشهادتنیست
باشهـــداوسیّدالشُّهداتــاظهــــور
@shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی توسط منافقین بدستور صدام انتفاضه مردم عراق سرکوب و مردم قتل وعام می شوند حتما ببینید کلیپ جالبه
#جهاد تبیین
#نشر حداکثری
♦️👈ای کاش این فیلم به دست مردم عراق می رسید تا حساب منافقین و دشمنان اسلام و دشمنان شیعیان ( وهابیت عربستان وامارات و بحرین ) دشمنان خارجی ( نیروهای آمریکایی و انگلیسی وفرانسوی) را کف دستشان بگذارند.
@shahidmostafamousavi
🔹 افسانه ما
کربلای ۴
به بهانه سوم دی ۱۳۶۵
سالگرد عملیات کربلای ۴
┄┅┅❀♨️❀┅┅┄
... پلاژ منطقه ای بود پشت سد دز که برای آموزش آبی خاکی رزمندگانی که قرار بود در عملیات هایی که در مرزهای آبدار مشترک با عراق داشتیم، استفاده میشد. شبهای سرد آذر ماه، آب برفهای زاگرس جمع شده پشت سد، خود را با بدن بچه های غواص ما گرم می کرد. صبح هم خورشید دیرتر از بچه ها مشرقی میشد.
یکروز عصر که نظاره گر گروهان غواص گردانمان بودیم، ما را هم ژاکت نجات دادند و سوار کفی آب پیما کرده و در جزیره ای که پشت سد بود پیاده کردند. ساعتی مشغول سنگ پراکنی و بازی بودیم و متوجه نشدیم که قایقها ما را تنها گذاشته اند، جزیره تا ساحل پلاژ فاصله چندانی نداشت، طوری که صدای بلندگوی دستی که از ساحل ما را دعوت به شنا میکرد، به ما می رسید. سردی آب طوری بود که حتی لاف آبادانی ها را هم برنمی تابید، یکی دو نفر با تشویق غواصها، کف پا را به آب زدند و بی اختیار پا پس کشیدند، سرمای آب استخوان میسوزاند. فرمانده گروهان بلند گو را خسته کرده بود از بس متذکر سرما و شب و دستور به آب زدن داده بود. بچه ها منتظر قایقها بودند و به آب نمی زدند، خبری هم از حاج اسماعیل فرمانده گردان نبود چون مشغول غواصی بود، خورشید گرمای اندک پاییزی اش را به غروب میداد و رطوبت سرد، سرمایش را به مغز استخوان... صدای موتورقایق نوید بخش نجات از سرما بود. قایق موتوری در ساحل روبرو بلندگوی خسته را جمع کرد و از کنار ساحل و دور از دسترس ما مسافرانی را که با خود داشت به انتهای جزیره ای که ما در آن بلاتکلیف مانده بودیم، می برد.
پرسشهای ذهنی ما در باره مسافران قایق و علت نیامدن قایقها به سمت ما خیلی زود به پاسخ نشست، ...
زوزه سگهای گرسنه که به سرعت از ته جزیره به ما نزدیک می شدند انتقام بلندگوی خسته را از ما گرفت. در پریدن به آب از یکدیگر سبقت گرفتیم چنانکه سگها فرصت بدرقه ما را نداشتند و در ساحل جزیره، به شاهکار شکار نشده خود دندان نشان میدادند.
خورشید عمدا زودتر غروب کرده بود تا بیهوش شدگان از سرمای به آب زدگان را نبیند. غواصان دستهای کرخت ما را به دست دوستانی که در ساحل منتظر ما بودند میرساندند، دستانی که معلوم نبود بعد از عملیات سهم ماهیان اروند شوند یا بغل کننده دختران خردسالشان.
محمدرضا سوداگر
👇👇
@shahidmostafamousavi
🍂
🔹 افسانه ما
کربلای ۴
به بهانه سوم دی ۱۳۶۵
سالگرد عملیات کربلای ۴
┄┅┅❀♨️❀┅┅┄
... با پلاژ و خاطرهاش خدا حافظی کردیم و هزار ماجرا ...
آبادان ساختمان پرده، روبروی مسجد، جنب کلیسا و چند صدمتری ورزشگاه مقر آمادگی ما برای عملیات بود. چند روزی آنجا مستقر شدیم تا موعد عملیات...
عصر قبل از عملیات، جزیره مینو میزبان ما بود. جلسات توجیهی، نماز و وداع آخر ...
سوار قایقها شدیم. ماه در آسمان نبود، شمعهای فسفری را رو به خاک ایران برای اینکه در تاریکی هم دیگر را گم نکنیم شارژ کردیم، قبل از ما غواصان به آب زده بودند و معبری از میان سیمهای خاردار ساحلی در خاک عراق برای ما باز کرده بودند، پارو زنان اروند را تا کنار ساحل عراق بعد از جزیره سهیل تا جاییکه موانع خورشیدی اجازه می داد پیش بردیم، به آب زدیم تا کمر، تجهیزات سنگین، سردی آب، رطوبت هوا و تمام ناملایمات و سختیهای دیگر که ما را به گل نشانده بود با کمک دوستان غواصی که قبل از ما خط را گشوده بودند آسان شد، به هر زحمتی که بود از بین گل ولای و موانع مختلف خود را به ساحل رساندیم، در دل تاریکی از بین آبراهه هایی که در میان نیزارهای ساحلی میگذشتم، جایی پوتینم در گل گیر نکرد، مثل پله ای از آن بالا رفتم. حس کردم پا بر بدن غواص شهیدی گذاشته ام که در تاریکی دیده نمیشد، فرصتی برای تاسف خوردن، بر گشتن، و جرات دیدن دوباره اش را هم نداشتم.
شاید هم مقدر نبوده که دوستی یا حاج اسماعیل ، فرمانده خط شکن را در آن حال ببینم. فرجوانی که فرمانده گردان و خط شکن غواص ما بود بدون اطلاع و بدون اجازه از فرزند معلولش، همان سر شب، پل ورود سربازانش شده بود.
┄┅┅❀❀┅┅┄
محمدرضا سوداگر
@shahidmostafamousavi
🌸🌹زیارت نامه شهدا🌹🌸
🍃بخوانیم با هم
به نیت تمام شهدا🍃
کاربرایِ عزیز صبحتون بخیر شادی🌸
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
✅ به کانالهای جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی بپیوندید:
کانال ایتا
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها. ایتا
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه.ایتا
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
گروه. واتساپ
https://chat.whatsapp.com/DBfOUQlaCEXKPQMYfQRhZa
واتساپ
سیدمصطفی موسوی. سیدخندان
https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
💐💐💐💐صبح را با آیت الکرسی آغاز میکنیم برای سلامتی وتعجیل درظهورآقاامام زمان 💐💐💐💐
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🍃🌸اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ🌸🍃
🍃🌸من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ🌸🍃
🍃🌸منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🌸🍃
🍃🌸لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ🌸🍃
🍃🌸فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🌸🍃
🍃🌸اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ🌸🍃
🍃🌸أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🌸🍃 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸دعای سلامتی امام زمان عج
*🌺اللهمّ کُنْ لِولِّیکَ الحُجّةِ ابنِ الحَسن،صَلواتُک عَلیهِ وَعَلی ابائِه،فِی هذِهِ السّاعَةِ وفِی کُلّ ساعَه،ولیّاًً* *وحافظاً،وقائداًوناصراً، ودلیلاًوعینا، حتّی تُسکِنه ارضَکَ طَوعاً، وَتُمَتِعَه فِیها طَویلا......🌼🌼🌼🌼
🌸🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸🌸🌸
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
✅ به کانالهای جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی بپیوندید:
کانال ایتا
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها. ایتا
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه.ایتا
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
گروه. واتساپ
https://chat.whatsapp.com/DBfOUQlaCEXKPQMYfQRhZa
واتساپ
کانال سیدمصطفی موسوی. سیدخندان
https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qvo
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
🌸 ســــلام
🍃 صبح زیباتون بخیر
🌸 براتون بهترین ها را
🍃 آرزو مے ڪنم
🌸 همان بهترین هایی
🍃 ڪه فقط خـدا میداند وبس
🌸 زندگیتون پر از نگـاه
🍃 پر مهر و محبت ایزد منان
🌸 روزتون عالی
🍃یک شنبه تون بینظیر
@shahidmostafamousavi