✅عاقبت شوخی با نامحرم 🦂
یکی از علمای مشهد می فرمود :
روزی در محضر مرحوم حجت الاسلام سید یونس اردبیلی بودیم ، جوانی آمد و مسئله ای پرسید .
گفت مادرم را دو روز پیش دفن کردم هنگامی که وارد قبر شدم و جنازه مادرم را گرفته خواستم صورت او را روی خاک بگذارم کیف کوچکی که اسناد و مدارک و مقداری پول و چک هایی در آن بوده از جیبم میان قبر افتاده آیا اجازه می دهید نبش قبر کنیم تا مدارک را برداریم
و تقاضا کرد که نامه ای به مسئولین قبرستان بنویسند که آنها اجازه نبش قبر بدهند ، ایشان فرمود همان قسمت قبر را که می دانید مدارک درآنجاست بشکافید و مدارک را بردارید و نامه ای برای او نوشت .
بعد از چند روز آن جوان را دوباره در منزل آقای اردبیلی دیدم ، آقا از او پرسیدند آیا شما کارتان را انجام دادید و به نتیجه رسیدید ، او غمگین و مضطرب بود و جواب نداد .
بعد از آنکه دوباره اصرار کردند گفت : وقتی قبر را نبش کردم دیدم مار سیاه باریکی دور گردن مادرم حلقه زده و دهانش را در دهان مادرم فرو برده و مرتب او را نیش می زند ، چنان منظره وحشتناکی بود که من ترسیدم دوباره قبر را پوشاندم .
از او پرسیدم آیا کار زشتی از مادرت سر می زد ؟
گفت من چیزی بخاطر ندارم ولی همیشه پدرم او را نفرین می کرد زیرا او در ارتباط با نـــامحرم بی پروا بود و با سر و روی باز با مرد نامحرم روبرو می شد و بی پروا با او سخن می گفت و در پوشش و حجاب رعایت قوانین اسلامی را نمی کرد . با نامحرمان شوخی می کرد و می خندید و از این جهت مورد عتاب و سرزنش پدرم بود.
.
حضرت رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) :
یکی از گروهی که وارد جهنم می شوند زنان بدحجابی هستند که برای فتنه و فریب مردان خود را آرایش و زینت می کنند .
39.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎐 #مکتب_حاج_قاسم| #حاج_قاسم | #سلیمانی_نیوز
🏷 #قسمت_دوم و پایانی گفتوگوی خانم زینب سلیمانی با برنامه «اینسایت»-Insight- شبکهپرستیوی
▫️مکتب شهید سلیمانی همواره تبعات سنگینی را برای دشمن داشته و دارد.
▫️نسل جوان ما قطعاً راه و مسیر شهید سلیمانی را ادامه میدهند. من خود را کوچکتر از آن میدانم که بخواهم به کسی توصیهای کنم با این حال، اگر بخواهم حرفی یا نکتهای به نسل جوان بگویم، آن این است که حقیقتِ شهید سلیمانی را بشناسید.
| مکتب حاج قاسم
43.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎐 #مکتب_حاج_قاسم| #حاج_قاسم | #سلیمانی_نیوز
🏷 #قسمت_اول گفتوگوی خانم زینب سلیمانی با برنامه «اینسایت»-Insight- شبکهپرستیوی
▫️آمریکاییها هیچگاه تصور نمیکردند که نام شهید سلیمانی و عشق افکار عمومی به ایشان به نحو گستردهای در قلوب همگان زنده شود.
| مکتب حاج قاسم
🎐 #مکتب_حاج_قاسم| #حاج_قاسم | #سلیمانی_نیوز
🏷 عاملان ترور فرماندهان نصر (شهید سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس) باید محاکمه شوند
▫️شیخ عامر البیاتی، سخنگوی دارالافتای عراق در کنفرانس حقوق و سیاست بینالمللی به مناسبت سومین سالروز شهادت فرماندهان نصر:
▫️ما از دولت عراق میخواهیم که این تحقیقات را تمام و تکمیل نماید و کسانی را که مرتکب جنایت عصر شدهاند، عادلانه قصاص کند. ترور فرماندهان نصر نقض حقوق بشر، انسانیت و پروتکلهای بینالمللی بود.
▫️جنایت فرودگاه در محلی رخ داد که از نظر بینالمللی ممنوعه تلقی میشود؛ در فرودگاه بینالمللی بغداد و این یعنی نقض حاکمیت عراق و جهان. این جنایت فجیع نیازمند تحرکات عراق برای صیانت و پاسداری از حاکمیتش در برابر کارشکنیهای پیدرپی آمریکاست که مهمترین این کارشکنیها ترور شهیدان ابومهدی المهندس و قاسم سلیمانی بود.
▫️دستگاههای قضایی بینالمللی باید برای محکومیت و بازخواست دولت آمریکا که دستور این جنایت را داد، اقدام نمایند و آنها را مطابق با قوانین مورد بازخواست قرار دهند
:
ساعت 8 به وقت امام هشتم
🎀صلوات خاصه حضرت امام رضا(ع)🎀
🌸اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي الامامِ التّقي النّقي و حُجّّتكَ عَلي مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةَ كثيرَةً تامَةً زاكيَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ.🌸
🌺السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی
🌺السلام علیک یا غریب الغربا
🌺السلام علیک یا معین الضعفاء و الفقراء
🌺السلام علیک یا امام الرئوف
🌺السلام علیک یا سلطان طوس یا شمس الشموس
🌺السلام علیک یا ضامن آهو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساعت ۸ به وقت امام هشتم🌺
💚 اللهم صل علی علی ابن موسی الرضا 💚
یا امام رضا تو را به جان جوادت نگاهی به ما کن
🌼🌿🌼🌿🌼
🎐 #مکتب_حاج_قاسم| #حاج_قاسم | #سلیمانی_نیوز
🏷 تمام زندگی حاج قاسم جهاد در راه خدا بود
▫️حاج حسن یکتا، روایتگر دفاع مقدس شب گذشته در نشست جهاد تبیین فعالان فرهنگی، قرآنی و اجتماعی در کاشان:
▫️امروز دهه هشتادیها نسلی هستند که به فرموده رهبر معظم انقلاب، انقلاب را به اوج خود میرسانند. دشمن امروز این نسل را هدف گرفته است و سعی در تغییر افکار و باورهای این نسل دارد بنابراین باید والدین مراقب فرزندان خود باشند.
▫️تمام زندگی حاج قاسم جهاد در راه خدا بود، حاج قاسم سلیمانی با عشق به خدا متواضعانه وارد عرصه خدمتگزاری به مردم و جبهه مقاومت شد.
| مکتب حاج قاسم
🔴 نفوذیهای فرهنگی
⏪نفوذ امنیتی را کم و بیش میشناسید و نفوذیهای امنیتی را نیز دیدهاید.
▪️نفوذ و جاسوسی مأموریتی است پرریسک با کارویژه رفت و آمدهای پنهان افراد و داد و ستدهای نهان تجهیزات و اطلاعات.
همین هم هست که برخی از جاسوسهای آموزش دیدهای که انواع پروتکلهای حفاظتی را هم رعایت میکنند، باز در دام میافتند.
▪️موضوع سخن اما نفوذیهای امنیتی نیست، نفوذیهایی به مراتب خطرناکتر است که به دلیل جنس فعالیتشان، امکان لو رفتن و دستگیر شدنشان نزدیک به صفر است؛ زیرا هرچقدر نوع فعالیت مدیران نفوذی امنیتی «فعل» است، نوع فعالیت مدیران نفوذی فرهنگی «ترک فعل» است.
▪️این، کار کردن و حتی کارشکنی کردن است که به چشم میآید؛ کار نکردن هیچگاه به چشم کسی نمیآید؛ غافل از آنکه مأموریت این دسته از مدیران، همین کارهای بیخاصیت ویترینی است.
▪️با وجود این همه گلایه تند و آشکار رهبر انقلاب از وضعیت فرهنگی کشور و عملکرد مدیران فرهنگی، هیچگاه شنیدهاید که یک مدیر فرهنگی حتی در مظان اتهام نفوذ باشد؟ خیر!
▪️هیچ اندیشهاید که همانطور که نفوذ در تار و پود شورای عالی امنیت ملی راه داشته، شورای عالی انقلاب فرهنگی و شورای عالی فضای مجازی نیز بیبهره از شرارت دشمن نبوده است؟
▪️عرض شد که مدیران فرهنگی را هیچگاه در داد و ستد اطلاعات سری کشور نخواهیم یافت و باید شاخص در تشخیص مدیران رخنه کردن در حوزه فرهنگ را بشناسیم تا بتوانیم آنان را شناسایی کنیم.
▪️شاخص، عملکرد آنان، نه براساس گزارشات مضحک و خودتنظیم، بلکه مبتنیبر خروجی و محصول نهاییِ قابل سنجش و راستیآزمایی است.
▪️مدیر نفوذی برای آنکه سازمان متبوعش به محصول (اثر و انسان) نرسد، برای زیرمجموعه کارهایی فرعی و بیارزش تعریف میکند تا تمام بودجه و انرژی صرف همان شود.
و یا آنکه کارها را چنان بزرگ و پرپیچ و خم تعریف میکند تا عملا در نیمه راه متوقف و منتفی گردد.
▪️بزک نیز جزء همیشگی کار این قماش است.
مدیرانی که سازمان تحت امر خود را فشل و زمینگیر کردهاند، دائم خود را در چشم دیگران بزک میکنند.
از این جلسه به آن جلسه و از این سخنرانی به آن سخنرانی!
برای چه؟ برای اینکه زمینگیری یک مجموعه، پشت نقاب فعالیت ظاهری مدیر آن مجموعه مخفی گردد.
خروجی؟ همچنان صفر!
▪️سوراخ دعا را هم پیدا کردهاند و هرچه مورد تاکید رهبر انقلاب باشد را با تکرار «عنوان» آن به ابتذال میکشانند و درعین حال خود را پیشتاز در عمل به منویات رهبری جا میزنند.
فرقی نمیکند «بصیرت» و «جنگ نرم» باشد یا «فضای مجازی» و «جهاد تبیین». دهها جلسه و همایش برگزار میکنند راجع به ماهیت، اهمیت، مبانی، مقدمات و معنای یک «واژه» تا بیعملی خود را پشت جلسات و همایشهای پوچ پنهان کنند.
▪️تقدسمآبی و خود-نظام پنداری این مدیران نیز ترفند خبیثانه دیگری است برای فرار از پاسخگویی.
▪️یافتن و عزل و محاکمه نفوذیهای فرهنگی کار سختی نیست، اگر ارادهای وجود داشته باشد...
👤 احمد قديري
📡برای رصد تحلیلهای داغ در مورد وقایع مهم روز به کانال جهاد تبیین۸ بپیوندیم👇
@shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پیش بینی دو سال پیش یک کارشناس از فاجعه ای که بر اساس تصمیمات غلط زنگنه در حوزه گاز و انرژی رقم خورده است.
📅(تاریخ این مصاحبه بهمن ماه ۹۸ است)
@shahidmostafamousavi
#قسمت_پنجم
ناخواسته نشانی مغازه برادرم را دادم و بعد، از كاری كه كرده بودم به قدری پشیمان شدم كه از مغازه بیرون زدم و به انتظار آمدن برادرم نشستم!
با خودم میگفتم: كه خود كرده را تدبیر نیست! باید تاوان این گستاخی خود را بدهی.
آخر كدام آدم عاقلی تا به حال تلفنی با خدا تماس گرفته است؟ این چه اشتباه بزرگی بود كه امروز مرتكب شدی؟ از یك روحانی واقعی این كار بعید است !
از اینها گذشته، كسی كه گوشی را برداشته بود از كجا میدانست كه من میخواستم با خدا درد دل كنم؟ ثانیاً چرا التماس میكرد كه گوشی را قطع نكنم؟ و...
اینها سؤالاتی بود كه مرتباً در ذهن من نقش میبست، ولی پاسخی برای آنها نداشتم! ناگهان سواری مدل بالایی جلوی نمایشگاه توقف كرد، و راننده آن با لباس فرم نوار دوزی شده با عجله از ماشین بیرون پرید و در عقب سواری را با احترام باز كرد، و چند لحظه بعد پیرمرد موقری بیرون آمد. از وضع لباس فاستونی اطو كرده و كلاه فرنگی و عصای دسته استخوانی او پیدا بود كه از طبقه مرفه و اشراف است .
پس از آنكه راننده با نشان دادن تابلوی مغازه به او اطمینان داد كه آدرس را درست آمده است، پیرمرد از جلو و او از عقب با گامهای شمرده به طرف مغازه حركت كردند .
در آن لحظات با سر درگمی عجیبی دست به گریبان بودم و نمیدانستم چه باید بكنم؟
آنها داخل مغازه شدند، و من در كنار در ورودی ایستادم. پیرمرد همین كه چشمش به من افتاد، گفت :
این مغازه از شماست؟!
گفتم: نه! تشریف داشته باشید، صاحب مغازه تا دقایقی دیگر خواهدآمد !
دنبال رفیق شهید هستی بسم الله
مادر شهید سید مصطفی موسوی:
مصطفی گفت مادر من صدای
«هَل مِن ناصر یَنصُرنی» میشنوم .
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت
نیست
قراراست که یاد وخاطره شهدا را زنده نگهداریم. و مثل شهدا فکر کنیم و رفتار کنیم .
اگرمیخواهیم در وقت ظهور آقا اما زمان(عج) سرباز آقا باشم بایدسبک زندگیمان را شهدایی کنیم. انشالله.
📝 من سید مصطفی موسوی جوانترین شهیدمدافع حرم
تک پسرخانواده
دانشجوی رشته مکانیک
مقلدحضرت آقا
تولد ۷۴/۸/۱۸
شهادت ۹۴/۸/۲۱
شهادت سوریه
محل دفن بهشت زهرا ( س) تهران
قطعه 26 ردیف ۷۹ ش۱۶
{ شهید نشوی میمیری }
🙇♂رؤیای اصلیام این بودکه خلبان شوم و با هواپیمای پر ازمهمات به قلب تلآویو بزنم
شما به کانال من جوانترین🕊شهید
مدافع حرم دعوتید منتظر حضور سبرتان هستم.
واتساپ
جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان
https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo
کانال ایتا
@shahidmostafamousavi
ایتا کانال استیکر شهدا
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه ایتا
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
💠 لطف کنید کانالها را بدوستان خود معرفی کنید با سپاس
#کانال_سید_مصطفی_موسوی
#جوانترین_شهیدمدافع_حرم
#گروه_ایتا_
#قسمت_ششم
از لحن پیرمرد و شیوه صحبت كردن او فهمیدم كه همان كسی است كه گوشی را برداشت و با من صحبت كرد!
در آن لحظه خدا خدا میكردم كه مبادا در این حال برادرم برسد و از ماجرای تلفن مطلع شود و بهانه ی تازهای برای تحقیر كردن من به دست او بیفتد!
پیرمرد كه از پریشانی حال من به واقعیت امر پی برده بود، با مهربانی پرسید :
شما نبودید كه حدود نیم ساعت پیش به خانه ما زنگ زدید؟! صدای شما برای من كاملاً آشناست !
خواستم عذری بیاورم، و از مزاحمتی كه ناخواسته برای او فراهم آورده بودم، پوزش بطلبم، ولی با درنگی كه از خود نشان دادم، پیرمرد آنچه را باید بفهمد، فهمید. جلو آمد و در آغوشم گرفت و گفت :
خدا را شكر كه گمشده « بانو» را پیدا كردم! و بعد به راننده خود تشر زد كه چرا ایستادهای و ما را تماشا میكنی؟! آقا را راهنمایی كن! باید زودتر خود را به « بانو» برسانیم !
هرچه از رفتن خودداری كردم، اصرار پیرمرد بیشتر میشد و در همین اثنا برادرم از راه رسید و دید كه آن مرد اشرافی با چه اصراری به من میخواهد كه برای چند ساعتی مهمان او باشم و من استنكاف میكنم! سرانجام تصمیم گرفتم خود را به دست سرنوشت بسپارم و پیش از آنكه برادرم از ماجرای تلفن آگاه شود، به همراه پیرمرد بروم !
دنبال رفیق شهید هستی بسم الله
مادر شهید سید مصطفی موسوی:
مصطفی گفت مادر من صدای
«هَل مِن ناصر یَنصُرنی» میشنوم .
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت
نیست
قراراست که یاد وخاطره شهدا را زنده نگهداریم. و مثل شهدا فکر کنیم و رفتار کنیم .
اگرمیخواهیم در وقت ظهور آقا اما زمان(عج) سرباز آقا باشم بایدسبک زندگیمان را شهدایی کنیم. انشالله.
📝 من سید مصطفی موسوی جوانترین شهیدمدافع حرم
تک پسرخانواده
دانشجوی رشته مکانیک
مقلدحضرت آقا
تولد ۷۴/۸/۱۸
شهادت ۹۴/۸/۲۱
شهادت سوریه
محل دفن بهشت زهرا ( س) تهران
قطعه 26 ردیف ۷۹ ش۱۶
{ شهید نشوی میمیری }
🙇♂رؤیای اصلیام این بودکه خلبان شوم و با هواپیمای پر ازمهمات به قلب تلآویو بزنم
شما به کانال من جوانترین🕊شهید
مدافع حرم دعوتید منتظر حضور سبرتان هستم.
واتساپ
جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان
https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo
کانال ایتا
@shahidmostafamousavi
ایتا کانال استیکر شهدا
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه ایتا
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
💠 لطف کنید کانالها را بدوستان خود معرفی کنید با سپاس
#کانال_سید_مصطفی_موسوی
#جوانترین_شهیدمدافع_حرم
#گروه_ایتا_
✫⇠#خاکریز_اسارت(۲۰۸)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت دویست و هشتم:از دلخوشی کاذب تا واقع گرایی
♦️اوایل اسارت، همه فکر میکردیم ایران از لحاظ نظامی تو جنگ پیروز و رژیم صدام نابود می شه و یه حکومت اسلامی در عراق برقرار میشه و حکومت به دست انقلابیون میفته و ما هم پیروزمندانه به ایران بر میگردیم.
🔸️به تدریج این فکر و آرزو تعدیل شد و خصوصاً بعد از قطعنامه، تصورمون این بود ایران با برتری سیاسی تو مذاکرات پیروزِ میدان میشه و ما هم نهایتش ظرف یکی دو ماه بعد از قطعنامه به ایران بر میگردیم. یعنی دلمونو به مذاکرات خوش کرده بودیم. همین خوشبینی که در مذاکرات با آمریکا و غرب در موضوع#برجام برای بعضیها پیش اومد و عملاً هیچ نتیجهای حاصل نشد و به فرایش رهبر معظم انقلاب: خسارت محض بود . اما کم کم متوجه شدیم پیروز شدن ایران و بازگشت ما تنها در سایه استقامت ، صبر و لطف و فضل الهی میسر میشه. اکثریت دلمون رو به خدا سپردیم و صبر پیشه کردیم و آخرشم نه با مذاکره و توافق، بلکه با امداد الهی و فضل خدا خلاص شدیم.
⚡الذین قالوا ربنا الله، ثم استقاموا، فلا خوفٌ علیهم ولاهم یحزنون. کسانی که گفتند پروردگار ما الله است، سپس استقامت کردند، نه ترسی برای آنهاست و نه اندوهگین میشوند/سوره احقاف، آیه ۱۳..
🔹️عدۀ کمی هم، عنان صبر رو از دست دادن و فریب خوردن و به هیچی نرسیدن و دنیا و آخرتشون رو با هم تباه کردن. امروز تعداد زیادی از همون اسرایی که موندن و صبر کردن هنوز زنده و در فضای آزادی نفس میکشن و به مدارج بالای علمی و موفقیتهای بزرگ رسیدن و دارن از زندگی لذت میبرن و اونهایی که برای آزادی به هر وسیلهای، حتی پناهندگی به منافقین متوسل شدند و برای رسیدن به رفاه و آسایش، عجله داشتن و بجای امید به خدا، دل به وعده های دروغین دشمنان اسلام، خوش کردن، همه چیزشون رو باختن؛ و این نتیجه قهری ناامید شدن از لطف و احسان الهی و عدم استقامته.
⚡به یاد این فرمودۀ خدای تعالی میافتادم که میفرماید: «مثل كسانى كه غير از خدا را اولياى خود بر گزيدند، مثل عنكبوت است كه خانهاى براى خود انتخاب كرده، در حالى كه سست ترين خانه ها، خانه عنكبوت است/سوره عنکبوت آیه ۴۱...
☀️#نسال_الله_منازل_الشه
دنبال رفیق شهید هستی بسم الله
مادر شهید سید مصطفی موسوی:
مصطفی گفت مادر من صدای
«هَل مِن ناصر یَنصُرنی» میشنوم .
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت
نیست
قراراست که یاد وخاطره شهدا را زنده نگهداریم. و مثل شهدا فکر کنیم و رفتار کنیم .
اگرمیخواهیم در وقت ظهور آقا اما زمان(عج) سرباز آقا باشم بایدسبک زندگیمان را شهدایی کنیم. انشالله.
📝 من سید مصطفی موسوی جوانترین شهیدمدافع حرم
تک پسرخانواده
دانشجوی رشته مکانیک
مقلدحضرت آقا
تولد ۷۴/۸/۱۸
شهادت ۹۴/۸/۲۱
شهادت سوریه
محل دفن بهشت زهرا ( س) تهران
قطعه 26 ردیف ۷۹ ش۱۶
{ شهید نشوی میمیری }
🙇♂رؤیای اصلیام این بودکه خلبان شوم و با هواپیمای پر ازمهمات به قلب تلآویو بزنم
شما به کانال من جوانترین🕊شهید
مدافع حرم دعوتید منتظر حضور سبرتان هستم.
واتساپ
جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان
https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo
کانال ایتا
@shahidmostafamousavi
ایتا کانال استیکر شهدا
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه ایتا
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
💠 لطف کنید کانالها را بدوستان خود معرفی کنید با سپاس
#کانال_سید_مصطفی_موسوی
#جوانترین_شهیدمدافع_حرم
#گروه_ایتا_
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
تُنگ آب۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت بیست و نهم
۰۰۰ می خام آقا رو قسم بدم به مادرش حضرت زهرا(س) گِره از کار خانواده این دو تا شهید وا کنه ، بابای ناصر حاج گُل ممد که فوت کرد ، مادرش هم که خاله ی جمشید باشه ، حال و احوال خوبی نداره ، از این ور لوطی صالح بابای محمد زمین گِیر شده ، بی بی مادرش خیلی پیره ُ و قدِش خمیده ِ ، مملی کوچیکه هم که خیلی بی تابی میکنه ، این گِره ها فقط و فقط به دست ِ مادر سادات ، حضرت زهرا(س) وا میشه ، خدا حافظی کردم ُ و راه افتادم ، از دَم محضر حاج آقا قلعه قوند که رد می شدم نگاه کردم دیدم ، درب محضر قفله ، به خودم گفتم ، چرا درب بسته اس ، نکنه یادش رفته باشه ، ولی نه آقا قلعه قوند خیلی دقیق ِ و حواسش به همه چی هست ، از در امام زاده که وارد شدم دیدم آقا قلعه قوند داره وضوع می گیره ، از دور گفتم : سلام حاج آقا ؟ از دور من رو که دید یه لبخند قشنگ مهمونم کرد ، عاشق خنده های قشنگش بودم ، واسه این که به سمت من نیاد دوئیدم تا احترام معلمیش رو حفظ کرده باشم ، دستش رو که به خاطر آب وضوع خیس بود بوسیدم ، خواست دشتش رو بکشه ، سفت گرفته بودم ، بغلش کردم و گفتم : آقا مثل اینکه صدقه سری امام زمان(عج) ، قراره یه بار دیگه هشت نفرمون دور هم جمع بشیم ، و باز قرار مهمون دارمون محمد ِ جمال عشقی باشه ، مثل اون روز صبح ، تُو شلمچه ، همین طور که دست آقا قلعه قوند تُو دستم بود ، یه دفعه صحنه واسم عوض شد ، دیدم تازه از مرخصی برگشتم ُ و دارم به مقعر نزدیک میشم ، با اشتیاق زیادی وارد مقعر شدم سُراغ بچه های واحد ۱۲۰ رو گرفتم ، گفتند ، حاج آقا کریمی موقع برگشت از خط ماشینش رفته روی مین و بد جوری زخمی شده ، منتقلش کردن تهران ، میثم با یه گروه شناسایی رفته داخل عراق ، و چند روزیه ازشون خبری نیست ، بچه ها میگن حوالی بصره درگیر شدن ، ممکنه اسیر یا شهید شده باشه ، ناصر و جمشید دیروز رفتن مرخصی تهران ، احمد و علی شاهرخی ، رفتن خرمشهر یه دوری بزنن و خرید کنن ، آقا قلعه قوند واسه بچه ها دانش آموز رزمنده کلاس کنکور گذاشته ، حالم گرفته شد ، اصلا" یاد محمد نبودم ، ساک تُو دستم تِلو تِلو خوران اومدم به طرف چادر ُ و سنگر ۱۲۰ ، وارد سنگر شدم ، ساک پرت کردم گوشه سنگر ُ و به خودم گفتم منو باش با چه عشقی از تهرون راه افتادم ، تازه یه روز از مرخصیم مونده بود ، به عشق دیدن این بی معرفتا ، قید خونه ُ و خانواده و زدم ُ و زودتر اومدم ، حالا هر کدومشون رفتن یه جا هیچ کِی نیست ، بهتر درخواست کنم حاجی منو بفرسته جلو ، شلمچه ، خط مقدم ، اینجا تنها بمونم ، دیوونه میشم ، رفتم به طرف چادر فرماندهی ، یه یاالله گفتم : وارد شدم ، حاجی نشته بود پای نقشه و بیسیم دستش بود یکی از بچه ها پشتش به من بود ُ و روبروی حاجی نشسته بود حاجی پرسید ؟ پس به نظر شما ، این دو تا کلمه ُ و دو تا عدد تُو شنود دشمن ، نشونه یه محله ، اون فرد گفت : بله ، صدا واسم آشنا اومد ، ولی گفتم شاید جلسه خصوصی باشه ُ و سریع از سنگر فرماندهی خارج شدم ، به خودم گفتم ، بهتره همین اطراف منتظر بشم تا جلسه حاجی با اون فرد تموم بشه ، بعد برم سراغش ، بیست دقیقه ایی گذشت ، یه هو دیدم محمد از سنگر فرماندهی خارج شد ، هم خوشحال شدم هم تعجب کردم ، پس اون کسی که پشتش به من بود و صداش برام آشنا اومد محمد بود ، صداش کردم محمد ؟ محمد ؟ منم حسن ، و دوئیدم به طرفش خیلی خوشحال شد ، بغلم کرد ُ و پیشونیم رو بوسید ، گفتم محمد بچه ها کجا رفتند ، گفت : رفتن مرخصی ، چند روز دیگه برمی گردند ، نگران نشو ، گفتم : تو چرا نرفتی ؟ گفت آخه یه کار واجب پیش اومد ، گفتم چه کار واجبی ؟ گفت باید یه رَمز رو می خوندم ، گفتم رَمز چی ؟ گفت : هنوز خودمم نمی دونم ، ولی حدس می زنم یه نفوذی و جاسوس بین ما هست ، گفتم جاسوس از کجا ؟ گفت اَگه اشتباه نکنم ، حدسم اینکه از دار و دسته منافقین باشه ، پرسیدم از کجا فهمیدی ؟ یه اسم با دو تا عدد ، دوتا عدد به هم چسبیده ، مثلا " مثل عدد ۱۳۶۶ ، که میشه ، عدد ۱۳ و ۶۶ ، این دوتا عدد می تون مشخصات طول و عرض جعرافیایی یه منطقه باشه ، البته این رو مثال زدم ، پس روی نقشه میشه منطقه قرار رو مشخص کرد ، البته بستگی داره این عداد رو چطور کنار هم بچینی ، اون اسم هم می تونه ساعت قرار و روز قرار باشه ، پرسیدم اسم چی هست ، گفت : (تُنگ آب) ، گفتم چی ؟ چه اسم عجیبی ، گفت آره خیلی عجیبه ، گفتم بیا با هم روش فکر کنیم ، گفت باشه ، گفتم یه تنگ جنسش از چیه ، گفت می تونه از شیشه یا گِل باشه ، گفتم اُگه از گِل باشه میشه کوزه ، در صورتی که اینجا گفته شده تُنگ ، پس نتیجه می گیریم جنسش از گِل نیست ، گفت پس باید از شیشه باشه ، گفتم آره تُنگ شیشه ایی آب ، گفت خوب تُو تُنگ شیشه ایی که آب هست چی می ریزن ، گفتم نگو چی می ریزن ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
ایتا
🌎 @shahidmostafamousavi
سروش
https://splus.
ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
ازتون ممنونم۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت سی اُم
گفتم : نگو چی می ریزن چون خودش گفته تُنگ آبه ، گفت : یعنی می خای بگی تُو تُنگ آب ، چی میندازن ، یه هو هر دوتامون داد زدیم ( ماهی) ، منظور دریاچه ماهیه ، مشخصات یه نقطه تُو دریاچه ماهیه ، شروع کردیم به دوئیدن به سمت سنگر فرماندهی ، محمد از خوشحالی داد می زد ، حاجی ؟ حاجی ؟ فهمیدیم ، رَمز رو فهمیدیم ، حاجی ، فرمانده تیپ ذوالفقار ، هراسون از سنگر فرماندهی پا برهنه دوئید بیرون و پرسید چی شده ، چه خبره ، چرا داد می زنید ، چه اتفاقی افتاده ؟ من و محمد ، دوتایی داد زدیم حاجی رَمز مشخصات یه نقطه کنار دریاچه ماهی تُو شلمچه اس ، محمد شروع کرد نحوه رَمز گُشایی رو واسه حاجی توضیح دادن ، حاجی وقتی قضیه رو فهمید خیلی خوشحال شد ُ و یکی از بچه های اطلاعات و عملیات رو صدا زد ُ و ازش خواست سریع موضوع بررسی کنه و رو کرد به من و محمد ُ و گفت : پس ما دو نفر نُخبه رَمز گُشا تُو تیپ داریم ، آفرین امروز یه کمپوت گیلاس به عنوان جایزه مهمون من هستید ، بعد بلند داد زد ، کَبلایی ؟ کبلایی ؟ کجایی ؟ بیا ، پیرمرد نورانی ، با اون چهره خندون ُ و زیبا ُ و ریش بلند ُ و سفیدش سریع خودش رو رسوند ُ و گفت : چیه پسرم ؟ حاجی گفت : کبلایی دو تا کمپوت گیلاس بیار واسه پذیرایی این دو تا برادر ، ما سرمون رو از خجالت انداخته بودیم پائین ، چون کبلایی دفعه پیش فهمیده بود که کِش رفتن کمپوتا کار ما بچه های واحد صد و بیسته ، همه ما رو می شناخت ، یه شونه بالا انداخت و یه نگاه عاقل اندر سفیه به ما کرد و گفت : شما دوتا از موشای سِرتق واحد صد و بیست نیستید ؟ بعد خندید ُ و گفت ، چرا خودتونید ، اون پسر جاپونیه کجاست ؟ اون مرگ موش خورده هنوز زنده اس ، اون یکی اون بلبل ِ مداح که کمپوت رو خورده بود ، اسمش چی بود ، اون خالی بنده ، وای کبلایی با این سن ُو سالش دونه دونه قضایا یادش بود ، بعد اشاره کرد ، اَگه به خاطر آقا معلمتون نبود ، یه ماه ازتون بیگاری می کشیدم تا اون لقمه های حرومی که خوردید رو پس بدید ، یه هو محمد گفت : ما که کمپوت ها رو پس دادیم ، کبلایی با ناز ُ و غمزه قشنگی گفت : شکر ُ و آبلیموی قبلش ُ و چی ؟ اونو کِی پس می دید ، جلو حاجی ابرومون رفت ، کبلایی رو کرد به حاجی گفت : پسرم اینا جایزشون رو قبلا" گرفتن ، خوبش رو هم گرفتن ، ما یه نگاه به حاجی انداختیم ، حاجی یه شونه ایی بالا انداخت ُ و گفت : اینجا فرمانده منم ، تُو تدارکات ، فرمانده کبلاییه ، بعد رو کرد به کبلایی ُ و پا چسبوند ُ و گفت : به رو چِشم جناب فرمانده ، ما مایوس سرمون رو انداختیم پائین ُ و خواستیم برگردیم که کبلایی گفت وایسید ، بعد رو کرد به حاجی ُ و گفت ، پسرم چرا دوتا کمپوت بیارم پس خود ِ تو چی ؟ حاجی انگار پَر و بال درآورده باشه خندید ُ و گفت : نه ممنون ، من بعدا" با بقیه بچه ها می خورم ، تواضح حاجی که فرمانده تیپ بود منو یاد قاسم سلیمانی فرمانده لشگر انداخت ، به محمد گفتم ، وای محمد ؟ اینا چه آدم های بزرگی هستند ُ و چه روح بزرگی دارن ، آدم جلوشون کم می یاره ، آخرای شب بود من و محمد تُو سنگر داشتیم کمپوتارو می خوردیم ، بیرون ساکت بود ، گَه گُداری صدای یه انفجار از راه دور می اومد ، از بیرون یه صدای خِش خِش اومد ، محمد گفت صدای چی بود ؟ گفتم نمی دونم ، حتما" راسویی ، خرگوشی ، موشی ، چیزی باید باشه ، بعد محمد یه نگاه به من کرد ُ و گفت : حتما" از اون موشایی که کمپوت می خورن ، هر دو تامون زدیم زیر خنده ، تُو مقعر کَتونی می پوشیدیم ، ولی بیرون مقعر پوتین ، پوتین ها رو بیرون درآورده بودیم ، حسابی خاکی ُ و گِلی بود ، حال ُ و حوصله تمیز کردنش رو نداشتیم ، آخر شب محمد گفت : من باید برم دستشویی ُ و مسواک بزنم ُ و وضوع بگیرم ، تو هم می یای ، گفتم نه من خسته ام ، همین جا مسواک می زنم ُ و وضوع می گیرم ، خندید ُ و گفت : ای تنبل ، ممکنه شب جاتو خیس کنی ، حدیث داریم قبل از خواب سعی کنید سه تا کار انجام بدید دستشویی برید ، مسواک بزنید و وضوع بگیرد ، خندیدم گفتم : بابا دستشویی ندارم ، زور که نیست ، چی کار کنم ؟ هر دوتامون زدیم زیر خنده ، محمد گفت : الان اَگه ناصر اینجا بود ادای مادرا رو در می آورد ُ و می گفت : (گفته باشم : پدر سوخت ؟ اَکه جاتو خیس کنی ، فردا صبح به جای صبحانه فلفل می ریزم تُو دَهنتو و کُتک ِ دمپایی پُلو داریم) ، دو تامون شروع کردیم به خندیدن ، دلم واسه ناصر و جمشید و بچه ها تنگ شده بود ، محمد رفت بیرون تا کارشو انجام بده ، یه هو هراسون اومد داخل ُ و گفت : حسن ، حسن ؟ بیا بریم بیرون ، ترسیدم ، گفتم چی شده ؟ به بیرون اشاره کرد ، وقتی رفتم بیرون ، دیدم پوتین های من ُ و محمد ، تمیز شده ُ و واکس خورده روی تخته مهمات بیرون سنگره ، دوتا بسته کوچیک نخود ُ و کشمش هم کنارشه ، یه تیکه کاغذ زیر نخود کشمشا نظرم رو جلب کرد ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
کشورم را بهار میبینم
این نظام برقرار میبینم
پیشرفت و شکوه کشور را
بنده پر افتخار میبینم
دشمنان نظام و کشور را
سخت مغموم و خوار میبینم
لیبرالها و طیف اصلاحات
عصبانی و زار میبینم
حوزه علمیه خدا را شکر
من بصیرت مدار میبینم
بنده آخوند انگلیسی را
روبه و گرگ هار میبینم
من سلبریتی بدون شعور
این زمان گهگدار میبینم
آنکه جفتک زند به دین و وطن
همچنان روی کار میبینم
نقشه دشمنان ایران را
گرچه با اعتبار میبینم
ولی از آن محاسبات غلط
خصم را شرمسار میبینم
چونکه اینجا که نامش ایران است
بنده با اقتدار میبینم
مردم با بصیرت ایران
کاملاً هوشیار میبینم
عدهای با رسانه دشمن
عقلشان در حصار میبینم
در حصار بی بی سی و منوتو
هر دو را مثل مار میبینم
لشکر سایبری دشمن را
همه جا رهسپار میبینم
در فضای مجازی عقرب و گرگ
موش و هم سوسمار میبینم
در فضای حقیقی اما من
خصم را خندهدار میبینم
بنده جاسوس یا محارب را
این زمان روی دار میبینم
در حمایت ز قاتل و جاسوس
چند داد و هوار میبینم
عدهای جاهلاند و برخی نیز
خائن و نابکار میبینم
برخی از داخل همین کشور
چوب چرخ قطار میبینم
از قطار نظام برخی را
عاقبت در فرار میبینم
با سرود سلام فرمانده
نسل نو را سوار میبینم
خون قاسم و آه آرتین را
سیل و دیگر چو نار میبینم
که عدو را بسی کند رسوا
خصم را تار و مار میبینم
رهبرم سید خراسانی
در ظهور آشکار میبینم
رهبرم نوح امت است او را
صالح و با وقار میبینم
یاوران امام خامنهای
عاقبت رستگار میبینم
پرچم عفت و حجاب و حیا
در وطن ماندگار میبینم
حامیان حجاب را بسیار
در یمین و یسار میبینم
شهدا را عزیز و محبوب و
سرور و شهریار میبینم
من پلیس و سپاه و ارتش را
پاک و خدمتگزار میبینم
در تل آویو معترضها را
بنده هشتاد هزار میبینم
به فلسطین تمام اسرائیل
عاقبت واگذار میبینم
حمله موشکی ایران را
قاطع و شاهکار میبینم
عاقبت سرنوشت اسرائیل
تلخ و بس ناگوار میبینم
ردی از چکمههای ایرانی
آن مکان یادگار میبینم
حال و روز جهان عجیب است و
غرب را در فشار میبینم
چین و روسیه را نه عاشق ما
بلکه همراه و یار میبینم
نه که شرقی و نه که غربی را
پس درست این شعار میبینم
جنگ سختی درون آمریکا
بنده در آن دیار میبینم
من سقوط دلار می بینم
جنگ قرقیسیا چه نزدیک است
شام را شام تار میبینم
کافری را به نام سفیانی
افعی و در شکار میبینم
قصد ایران کند چو سفیانی
رهبرم ذوالفقار میبینم
دست او پس به کشورم نرسد
لطف پروردگار م بینم
همچنین سید یمانی را
قوی و استوار میبینم
عاشقان پس ظهور نزدیک است
ظالمان را خمار میبینم
دولت عدل مهدی زهرا عجلاللهتعالیفرجهالشریف
روشن و پایدار میبینم
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج ⚘