فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کمترین کار درست و برخوردی که باید با این زن انجام می شد همین بود!
روزی که این شیطانه سر خاک فرزندش زد و رقصید و به اسلام و قرآن و رهبری اهانت کرد، باید فکر اینجا را می کرد!
مجازاتش بسیار سنگینتر از یک اخراج ساده از آموزش و پرورش باید می بود که مشخص شد اصلا لیاقت معلمی را ندارد، منتها نظام لطف کرده که فقط اخراجش کرده است!
@khmoghaddam
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠جنگ آخرالزمانی نظام سلطه با شیعه
@khmoghaddam
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 وقتی ترکیه به "سپر امنیتی اسرائیل" در برابر موشکهای ایرانی تبدیل شده است
♦️ دکتر «فاتح اربکان» مدیر حزب جدید رفاه ترکیه: پایگاه راداری "مالاتیا" در شهر ترکیه برای افزایش امنیت اسرائیل در قبال تهدیدهای موشکی ایران استفاده میشود؛ دو پایگاه "اینجرلیک" و مالاتیا در ترکیه در خدمت گروههای تروریستی و امنیت رژیم صهیونیستی است و بسته شدن آنها ضروری است.
🇮🇷کانالهای نشریه عبرتهای عاشور
ایتا
🌎 @shahidmostafamousavi
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
#شهید_مدافع_امنیت
🌷اولین تصاویر از شهدای بمپور
که شب گذشته در درگیری بااشرار
مسلح در سیستان و بلوچستان به
شهادت رسیدند
💐💐💐💐صبح را با آیت الکرسی آغاز میکنیم برای سلامتی وتعجیل درظهورآقاامام زمان 💐💐💐💐
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🍃🌸اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ🌸🍃
🍃🌸من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ🌸🍃
🍃🌸منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🌸🍃
🍃🌸لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ🌸🍃
🍃🌸فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🌸🍃
🍃🌸اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ🌸🍃
🍃🌸أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🌸🍃 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸دعای سلامتی امام زمان عج
*🌺اللهمّ کُنْ لِولِّیکَ الحُجّةِ ابنِ الحَسن،صَلواتُک عَلیهِ وَعَلی ابائِه،فِی هذِهِ السّاعَةِ وفِی کُلّ ساعَه،ولیّاًً* *وحافظاً،وقائداًوناصراً، ودلیلاًوعینا، حتّی تُسکِنه ارضَکَ طَوعاً، وَتُمَتِعَه فِیها طَویلا......🌼🌼🌼🌼
🌸🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸🌸🌸
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات.ایتا
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
https://chat.whatsapp.com/DBfOUQlaCEXKPQMYfQRhZa
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
در جلسات عصر چهارشنبه که قبل از انقلاب در منزل آقای بهشتی تشکیل میشد و بعضی از مبارزان خدمت ایشان میرسیدند ومسائل ومشکلات شان را مطرح میکردند یک بارآقای بهشتی به عده ای از آنها گفتند رفقا اگر میخواهند زندگی بکنند به خانواده هایشان در زندگی سخت نگیرند چون نمیشود در یک زندگی عادی دو نوع حیات داشت. اگر میخواهید زندگی غیر چریکی داشته باشید بروید کار بکنید ودرآمد داشته باشید ولی در زندگی تان رعایت انصاف را بکنید چون نمیشود هم بخواهید چریک باشید وهم مهمانی های تشریفاتی راه بیندازید.
کتاب سیره شهید دکتر بهشتی، ص82
در جلسات عصر چهارشنبه که قبل از انقلاب در منزل آقای بهشتی تشکیل میشد و بعضی از مبارزان خدمت ایشان میرسیدند ومسائل ومشکلات شان را مطرح میکردند یک بارآقای بهشتی به عده ای از آنها گفتند رفقا اگر میخواهند زندگی بکنند به خانواده هایشان در زندگی سخت نگیرند چون نمیشود در یک زندگی عادی دو نوع حیات داشت. اگر میخواهید زندگی غیر چریکی داشته باشید بروید کار بکنید ودرآمد داشته باشید ولی در زندگی تان رعایت انصاف را بکنید چون نمیشود هم بخواهید چریک باشید وهم مهمانی های تشریفاتی راه بیندازید.
کتاب سیره شهید دکتر بهشتی، ص82
پیرمرد
شده بود چهارشنبه سوری، منطقه یک پارچه غرق در آتش بازی کودکانه بود. دشمن تیر و توپ درمی کرد، تا جایی که هیچ جا به جز بهشت امن نبود، آن را هم که به این مفتی ها نمی دادند.
هرکی یک چیزی می گفت. اما حرف جوانان قدیم _ پیرمردها _ یک چیز دیگر بود. پیرمردی به مزاح می گفت: «خدا امواتتان را زیاد کند، معلوم هست چه کار دارید می کنید؟» آمدیم صنار سه شاهی پیدا کنیم، برویم با زن و بچه هامان بخوریم، مگر شما وروجک ها می گذارید» بچه ها هم می خندیدند و می گفتند: «پیرمرد، دوربرداشتی! تند نرو، الآن عراقی ها می آیند حسابت را می رسند!» و بعد همه با هم می خندیدند.
کتاب فرهنگ جبهه (شوخی طبعی ها)جلد 2، صفحه:123
شکنجه ی مرغی
در زمان اسارت، چهارشنبه ها در اردوگاه بعضی اوقات شام به ما مرغ می دادند. یکی از برادران آزاده اصولاً مرغ نمی خورد و به تدریج شایع شد که او از مرغ بدش می آید. به همین خاطر اسم او را «حاجی مرغی» گذاشتند. یک روز یک درجه دار عراقی به نام عبدالرحمن برای شکنجه روحی، دستور داد یک مرغ بزرگ سرخ کرده آوردند و حاجی مرغی را وادار کرد تا آن را بخورد. حاجی مرغی هم جبراً و با اشتهای تمام مرغ را خورد! عبدالرحمن که تعجّب کرده بود، پرسید: مگر تو از مرغ بدت نمی آید؟! حاجی مرغی هم گفت: لا سیدی (نه آقا)، من از مرغِ کم بدم می آید نه از زیاد آن! مگر می شود آدم با شکم گرسنه از مرغ بدش بیاید؟!
کتاب طنزدراسارت، صفحه:114
پیرمرد
شده بود چهارشنبه سوری، منطقه یک پارچه غرق در آتش بازی کودکانه بود. دشمن تیر و توپ درمی کرد، تا جایی که هیچ جا به جز بهشت امن نبود، آن را هم که به این مفتی ها نمی دادند.
هرکی یک چیزی می گفت. اما حرف جوانان قدیم _ پیرمردها _ یک چیز دیگر بود. پیرمردی به مزاح می گفت: «خدا امواتتان را زیاد کند، معلوم هست چه کار دارید می کنید؟» آمدیم صنار سه شاهی پیدا کنیم، برویم با زن و بچه هامان بخوریم، مگر شما وروجک ها می گذارید» بچه ها هم می خندیدند و می گفتند: «پیرمرد، دوربرداشتی! تند نرو، الآن عراقی ها می آیند حسابت را می رسند!» و بعد همه با هم می خندیدند.
کتاب فرهنگ جبهه (شوخی طبعی ها)جلد 2، صفحه:123
شکنجه ی مرغی
در زمان اسارت، چهارشنبه ها در اردوگاه بعضی اوقات شام به ما مرغ می دادند. یکی از برادران آزاده اصولاً مرغ نمی خورد و به تدریج شایع شد که او از مرغ بدش می آید. به همین خاطر اسم او را «حاجی مرغی» گذاشتند. یک روز یک درجه دار عراقی به نام عبدالرحمن برای شکنجه روحی، دستور داد یک مرغ بزرگ سرخ کرده آوردند و حاجی مرغی را وادار کرد تا آن را بخورد. حاجی مرغی هم جبراً و با اشتهای تمام مرغ را خورد! عبدالرحمن که تعجّب کرده بود، پرسید: مگر تو از مرغ بدت نمی آید؟! حاجی مرغی هم گفت: لا سیدی (نه آقا)، من از مرغِ کم بدم می آید نه از زیاد آن! مگر می شود آدم با شکم گرسنه از مرغ بدش بیاید؟!
کتاب طنزدراسارت، صفحه:114
🌸بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🌸
🌻قرار اول هرصبح🌻
سلام عزیز برادرم
شروع فعالیت کانال همراه با قرائت یک فاتحه وصلوات هدیه به رفیق شهیدمون
باشد که با دعای خیر شهدا روزمون
منور و در مسیر سعادت و قرب الهی ثابت قدم بمونیم🤲🏻
«زیارتـــــ
نامـــــہ ے شہــ🌷ـــدا»
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَولِـــــیاءَاللهِ و اَحِبّائَـــــہُ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَصـــــفِیَآءَاللهِ وَ اَوِدّآئَـــــہُ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ دیـــــنِ اللهِ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ رَسُـــــولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَمیرِالمُـــــؤمنینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ فـــــاطِمةَ سَیَّدةَ نِســـــآءِالعالَمینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ اَبے مَحَمَّدٍ الحَـــــسَنِ بنِ عَلِیًَ الوَلِیَّ النّـــــاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَبے عَبدِاللهِ، بِـــــاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِـــــبتُم، وَ طابَتِـــــ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِـــــنتُم، وَ فُـــــزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنے ڪُنتُــــــ مَعَڪُـــــم فَاَفُـــــوزَ مَعَڪُـــــم
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِحَقِزینب
❤شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم❤
🌷الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُم🌷
✫⇠#خاکریز_اسارت(۲۱۷)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت دویست و هفدهم:جلوه های زیبای همدلی
♦️یکی از چیزهایی که تحمل اون شرایط دشوار رو تا حدودی آسان مینمود، اوج#همدلی و صمیمیت بچهها بود. اکثر نقاط بدن کبود و زخمی از جای کابل بود، اما بچهها همچنان شاداب بودن. دست از بذلهگویی و شوخی بر نمی داشتن. به همدیگه روحیه میدادیم .آب و غذای اندک رو با انصاف بین خودمون تقسیم می کردیم و هوای بیماران رو داشتیم. بعضی از بچهها تا پاسی از شب رو در کنار افراد بیمار و گاه تا صبح بسر می بردن. تنگی مکان و مضیقهها باعث نمیشد افراد به جان هم بیفتن. عصبانیت آنجا جایی نداشت. همه چیز#محبت بود و صمیمیت و این چرخۀ سنگین این زندگی مرارت بار رو آسان و تحمل پذیرتر میکرد.
🔹️یه شب بازو و کتفم به شدت درد گرفته و امونمو بریده بود. از شدت درد به خودم میپیچیدم. بچه ها قرص مسکنی نداشتن که دردم رو تسکین بده، دیدم یکی از بچههای آبادان بنام غلامرضا شیرالی اومد و شروع کردن به آرامی مالش دادن کتفم. حالا شاید تاثیری هم در کاهش درد نداشت، اما همین کار از دستش برمیومد.
🔸️خلاصه از هیچ کاری برای آرامش دادن به همدیگه مضایقه نمیکردیم. از جا و مکان تا غذا و دارو تا حتی پیشقدم برای کتک خوردن بجای دیگری، از مسائلی بود که خیلی عادی بود و اصلاً ریابردار نبود.
🔹️هر چه شرایط سختتر می شد،#توسل بچهها و مناجاتهای شبانه و راز و نیاز با خدا بیشتر میشد. بعضی از بچهها بیشتر روزها را روزه بودن. با قرآن و دعا مانوس بودیم و سینه به سینه دعاها رو به هم انتقال میدادیم و هر اسیری بخش قابل توجهی از دعاها رو حفظ کرده بود. از زیارت عاشورا گرفته تا دعای روزها و کمیل تا مناجاتهای امام سجاد(علیه السلام) و این در شرایطی بود که هیچ کتابی در اختیار نداشتیم و همه چیز همان اندوختههای جبهه و ایران بود و بس.
💥ناگفته نمونه که بعد از گذشت یه ماه شرایط کمی بهتر شد. دست از کتک کاری روزانه برداشتن، فقط گهگاهی یکی دو نفر رو به بهانه ای بیرون میبردن و میزدن و بر می گردوندن داخل اتاق...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
ایتا
🌎 @shahidmostafamousavi
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
کوچه بربری ۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت چهل و ششم
۰۰۰من غلط کردم که یه همچین تصمیمی بگیرم ، یه هو همه با تعجب بهش نگاه کردن ، یه شونه ایی بالا انداخت ُ و گفت : خُوب راست میگم دیگه ، جمشید یه سیخونک بهش زد ُ و ناصر با یه غمزه لطیفی گفت آخ مامان جوون ، باز همه زدن زیر خنده ، من ادامه دادم ، اما تنبیه ما اینه که سه روز ناصر ، سه روز من شهردار سنگر باشیم و هیچ کس دست به سیاه ُ و سفید نزنه ، بلافاصله ناصر گفت : گفته باشم حسن ، سه روز اول مال ِ تو باشه ، سه روز دوم حالا ببینیم چی میشه ، باز همه خندیدن ، باز من ادامه دادم از امشب هم من و ناصر به مدت سه شب دو سری نگهبانی می دیم ، دوباره ناصر گفت : بابا خوبه تو قاضی نشدی ، وگرنه نصف مُجرم ها رو اعدام می کردی ، بابا چه خبره ؟ من با این تنبیه ها می میرم اون موقعه جواب مامانمو چی میدی مامانم که حاله جمشید باشه پوست جمشید رو می کَنه ُ و توش کاه پُر می کنه اون موقع تو می شی قاتل ما دو نفر بعد پاهاش زد زمین و گفت : مامان جوون کجایی ؟ منو از دست این حسن بی رحم که می گفتی بچه پیغمبره نجات بده ، می خاد منو بُکشه ، جمع از خنده دلشون رو گرفته بودند ، خنده ام گرفته بود ولی خودم رو نگه داشتم ُ و گفتم : اما خبر خوش دوم ، ناصر گفت یعنی می خای بگی خبر اولت خبر خوبی بود ، اون که غم نامه ُ و حُکم قتل من بود ، بابا جان ؟ خندیدم ُ گفتم : خبر دوم رو محمد واستون تعریف می کنه ، ناصر گفت : اره اره محمد ؟ تو تعریف کن این حسن ما ثَقِش سیاس ، خبر خوش اولش که اون بود ، وای به خبر دومش ، باز همه زدیم زیر خنده ، محمد گفت : من وقتی بیسیمچی دیدبان بودم یه رفیقی داشتم به اسم محمد سخاوت ، از وقتی اومدم پیش شما دیگه ندیدمش ، فکر می کردم تُو جبهه غرب مونده ، ولی امشب بطور تصادفی همراه راننده ماشین غذا دیدمش ، از خط جلو برگشته بود از دشت اونور دریاچه ماهی ، می گفت عراقیا انور رو پوشوندن از انواع ُ و اقسام استحکامات و موانع مثل میدون مین ، موانع سیم خاردار ، موانع مثلثی ، موانع گازاَنبری ، تله های انفجاری ، می گفت امروز داشتن روی یه طرح عجیب و غریب کار می کردن که از چشم ما پنهان بود ، گودال هایی رو حفر می کردن خلاصه منطقه خیلی شلوغ بود هواپیماها و هلی کوپتراشون هم حمایتشون می کردن ، هول و هوش ساعت نه صبح یه هو یه گوله اومد خورد وسطشون ، گوله دود سیاه عجیب غریبی داشت ، اصلا" شبیه انفجارهای قبلی نبود چن نفری رو کشت ُ و زخمی کرد ، یه ساعت بعد خودم داشتم با دوربین خرگوشی پیشرفتم نگاشون می کردم یه ماشین فرماندهی عراقی اومد چند تا سرهنگ و تیمسار ازش پیاده شدن ، یه بازدیدی کردن ُ و یکی دو ساعت بعد مثل اینکه فرمان توقف کار صادر شد ُ و نصفی از عراقیا منطقه رو ترک کردن ، حالا نمی دونم این گوله رو کِی شلیک کرد ، از تمام دیده بان ها ُ و بیسیمچی منطقه پرسیدم اما هیچ کس درخواست آتیش نکرده بود ، چون ما تا حالا اصلا" گِرای اونجا رو به کسی نداده بودیم ، یه هو ناصر محکم دو تا دستش رو کوبید به هم ، طوری که همه از جا پریدن و پرسید یعنی می خای بگی ، اون گوله که به عراقیا خورده همون گوله ایرانی ما بوده ، همون گوله فراری ، بابا دَمم گرم ، گُل کاشتم ، شیش صفر به نفع من ، یه هو علی شاهرخی خندید ُ و گفت ، ناصر ؟ تو تا حالا می گفتی بی تخسیری ، چی شد حالا شدی قهرمان جنگ ُ و تک تیر اندازه ُ و شاگرد اول؟ ناصر یه شونه ایی بالا انداخت ُ و گفت : ما اینیم دیگه ، پاشو ، پاشو علی ؟ تا ذغال ها سرد نشده یه دو کیلو اسپند بریز تُو آتیش ، چشم نخورم ، بعد یه نگاهی به من انداخت و گفت ، بیا حسن آقا ؟ دیدی اصلا" قاضی خوبی نیستی ، بچه که بودیم تا من تُو دروازه یه گُل می خوردم ، یه اُردنگی بهم می زدی ، یه هو احمد گفت بله تیم ما کلی زحمت می کشید ، تا می اومدیم بازی رو ببریم ناصر یه گُل ابکی می خورد و باعث باخت تیم می شد ، اون هم تُو دقایق آخر بازی ، یادم تُو یکی از بازی ها که با بچه پُروهای کوچه سنککی داشتیم ، توپ دادم به دروازه بان که آقا ناصر باشه ، توپ رو گرفت ُ و خواست شوتش کنه ، به جای اینکه توپ رو بفرسته تُو زمین حریف ، توپ شوت کرد تُو دروازه خودمون و باعث شد بازی برده رو مساوی کنیم ، بعد تُو پنارتی بازی رو باختیم ، بجای اینکه عذر خواهی کنه فرار کرد رفت خونه شون ُ و از ترس بچه های تیم سه روز از خونه بیرون نیومد ، بچه ها تیم فوتبال گوچه سنگکی تا سه ماه مارو مسخره می کردند ُ و می گفتن(کوچه بربری سوراخه) ، بیچاره حسن چقدر زحمت کشید ، چقدر ناز اون بچه پُرو رضا موتوری ، کاپیتان تیم کوچه سنگکی رو بُرد تا بتونه راضیش کنه تا یه بار دیگه با ما مسابقه بدن ، تُو کل منطقه وصفنار آبرو واسمون نمونده بود ، ناصر گفت : خوب چرا اونو نمی گی که کلی پفک از بقالی بابام به بچه های تیم کوچه سنگکی مفتی دادم ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
ایتا
🌎 @shahidmostafamousa