✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_یازدهم
💠 احساس میکردم از دهانش آتش میپاشد که از درد و ترس چشمانم را در هم کشیدم و پشت پلکم همچنان مصطفی را میدیدم که با دستی پر از #خون سینهاش را گرفته بود و از درد روی زمین پا میکشید.
سوزش زخم شانه، مصیبت خونی که روی صندلی مانده و همسری که حتی از حضورش #وحشت کرده بودم؛ همه برای کشتنم کافی بود و این تازه اول مکافاتم بود که سعد بیرحمانه برایم خط و نشان کشید :«من از هر چی بترسم، نابودش میکنم!»
💠 از آینه چشمانش را میدیدم و این چشمها دیگر بوی خون میداد و زبانش هنوز در خون میچرخید :«ترسیدم بخواد ما رو تحویل بده، #نابودش کردم! پس کاری نکن ازت بترسم!» با چشمهایش به نگاهم شلاق میزد و میخواست ضرب شصتش تا ابد یادم بماند که عربده کشید :«به جون خودت اگه ازت بترسم، نابودت میکنم نازنین!»
هنوز باورم نمیشد #عشقم قاتل شده باشد و او به قتل خودم تهدیدم میکرد که باور کردم در این مسیر اسیرش شده و دیگر روی زندگی را نخواهم دید.
💠 سرخی گریه چشمم را خون کرده و خونی به تنم نمانده بود که صورتم هرلحظه سفیدتر میشد و او حالم را از آینه میدید که دوباره بیقرارم شد :«نازنین چرا نمیفهمی بهخاطر تو این کارو کردم؟! پامون میرسید #دمشق، ما رو تحویل میداد. اونوقت معلوم نبود این جلادها باهات چیکار میکردن!»
نیروهای امنیتی #سوریه هرچقدر خشن بودند، این زخم از پنجه همپیالههای خودش به شانهام مانده بود، یکی از همانها میخواست سرم را از تنم جدا کند و امروز سعد مقابل چشم خودم مصطفی را با چاقو زد که دیگر #عاشقانههایش باورم نمیشد و او از اشکهایم #پشیمانیام را حس میکرد که برایم شمشیر را از رو کشید :«با این جنازهای که رو دستمون مونده دیگه هیچکدوم حق انتخاب نداریم! این راهی رو که شروع کردیم باید تا تهش بریم!»
💠 دیگر از چهرهاش، از چشمانش و حتی از شنیدن صدایش میترسیدم که با صورتم به پنجره پناه بردم و باران اشک از چشمانم روی شیشه میچکید. در این ماشین هنوز عطر مردی میآمد که بیدریغ به ما #محبت کرد و خونش هنوز مقابل چشمانم مانده بود که از هر دو چشمم به جای اشک خون میبارید.
در این کشور غریب تنها سعد آشنایم بود و او هم دیگر #قاتل جانم شده بود که دلم میخواست همینجا بمیرم. پشت شیشه اشک، چشمم به جاده بود و نمیدانستم مرا به کجا میکشد که ماشین را متوقف کرد و دوباره نیش صدایش گوشم را گزید :«پیاده شو!»
💠 از سکوتم سرش را چرخاند و دید دیگر از نازنین جنازهای روی صندلی مانده که نگاهش را پردهای از اشک گرفت و بیهیچ حرفی پیاده شد. در را برایم باز کرد و من مثل کودکی که گم شده باشد، حتی لبهایم از #ترس میلرزید و گریه نفسم را برده بود که دل سنگش برایم سوخت.
موهایم نامرتب از زیر شال سفیدی که دیشب سمیه به سرم پیچیده بود، بیرون زده و صورتم همه از #درد و گریه در هم رفته بود که با هر دو دستش موهایم را زیر شال مرتب کرد و نه تنها دلش که از دیدن این حالم کلماتش هم میلرزید :«اگه میدونستم اینجوری میشه، هیچوقت تو رو نمیکشوندم اینجا، اما دیگه راه برگشت نداریم!»
💠 سپس با نگاهش ادامه مسیر را نشانم داد و گفت :«داریم نزدیک #دمشق میشیم، باید از اینجا به بعد رو با تاکسی بریم. میترسم این ماشین گیرمون بندازه.» دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال خط خون مصطفی بود که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند.
سعد میترسید فرار کنم که دستم را رها نمیکرد، با دست دیگرش مقابل ماشینها را میگرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست.
💠 دستم در دست سعد مانده و دلم از قفس سینه پرید که روی تابلو، مسیر #زینبیه دمشق نشان داده شده و همین اسم چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست. سعد از گریههایم کلافه شده بود و نمیدانست اینبار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش #مادرم را تمنا میکرد.
همیشه از زینبیه دمشق میگفت و نذری که در حرم #حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) کرده و اجابت شده بود تا نام مرا زینب و نام برادرم را ابوالفضل بگذارد؛ ابوالفضل پای #نذر مادر ماند و من تمام این #اعتقادات را دشمن آزادی میدیدم که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم.
💠 سالها بود #خدا و دین و مذهب را به بهانه آزادی از یاد برده و حالا در مسیر #مبارزه برای همین آزادی، در چاه بیانتهایی گرفتار شده بودم که دیگر #امید رهایی نبود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات.ایتا
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
✅سخنرانی محمدلو مشاور حوزه علمیه
✅ با موضوع :سبک زندگی اربعینی
🌹حماسه اربعین حسینی یادآور تلاش خانم زینب کبری سلام الله علیها برای زنده نگه داشتن یاد آقا اباعبدالله علیها است .
🌹حماسه اربعین یعنی زنده نگاه داشتن یک حقیقت همیشه زنده جاوید: #شهید و #شهادت
عدد چهل در دین ما نشانگر کمال است . 👌۴۰ روز حرکت زینب کبری یعنی کامل شدن رسالت یک تبلیغ
✅پیاده روی اربعین یک حرکت زینبی است که منشاء آن معرفت و عشق به آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام هست .
🌹امام حسین علیه السلام کشتی نجات عالم بشریت است .
💥امسال که توفیق پیاده روی اربعین از زائران ایرانی برداشته شده، بر آن شدیم که سبک زندگی اربعینی را ترویج کنیم تا این شور و عشق حسینی زنده نگه داریم .
🌹 پیاده روی اربعین حسینی
1⃣اول نیازمند به #معرفت حسینی است
تا معرفت به ارباب نباشد نمیتوان قدم در جاده ها نهاد .
2⃣بعد از معرفت ، #عشق به آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام هست که دلها و جانها را روانه کربلا و این سفر میکند
3⃣ پیاده روی اربعین حسینی ،جلوه ی زیبای #اطاعت از ولی است .
چرا که در زیارت امام حسن عسکری یکی از ۵ علامت مومن زیارت اربعین عنوان میشود .
✅اما جلوه های زیبای این سفر نورانی
4⃣در پیاده روی اربعین حسینی ، جلوه های #ایثار و فداکاری را میتوان دید.
مردم عراق، از تمام دارایی های خود ایثار میکنند چه صحنه های زیبایی از این ایثارها در این سفر نورانی خلق میشود .
5⃣در پیاده روی اربعین حسینی جلوه های زیبای مهرورزی و #محبت را میتوان دید .
کسانی که در این سفر نورانی بودند از محبت و عشقی که در این سفر به برکت نور آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام در دلها ایجاد شده تعریف میکنند . عشق به امام حسین این مردم را نسبت به همنوع با محبت قرار داده است .
6⃣پیاده روی اربعین حسینی جلوه های زیبای عفو و #گذشت دیده میشود .
عاشقان امام حسین در این سفر راحت میبخشند در دل کینه نگه نمی دارند چون کینه از ظلمت هست و عاشق امام حسین از ظلمت دور است .
7⃣در پیاده روی اربعین حسینی ، #تواضع دیده میشود . مردم عاشق در این سفر بی تکلف هستند .خود را از دیگران بالاتر نمی دانند به همین جهت خضوع و احترام در آنها بیشتر دیده میشود .
8⃣در پیاده روی اربعین حسینی، #تکریم دیده میشود
بخصوص مردم عراق که چه قدر میهمانان خود را در این سفر تکریم میکنند و چه صحنه های زیبایی از این تکریم خلق میشود.
9⃣در پیاده روی اربعین حسینی #قناعت دیده میشود . مردم در این سفر یاد میگیرند که اسراف نکنند یاد میگیرند که جیره بندی کنند و فقط به احتیاجات خود بسنده کنند
🔟در پیاده روی اربعین حسینی،
#ساده_زیستی دیده میشود. این سفر نورانی تمرینی است برای ساده زیستی
1⃣1⃣پیاده روی اربعین حسینی جلوه های زیبای #صبر را میتوان دید آنجا که از سختی راه پاها تاول میزند اما به عشق آقا دم نمی زنند و تحمل میکنند
2⃣1⃣در پیاده روی اربعین #وحدت دیده میشود . میلیونها زائر از کشورهای مختلف حول یک محور گرد هم در آمده اند و آن محور عشق به آقا امام حسین علیه السلام هست . و چه زیباست دیدن این وحدت و چه لرزه ای بر دل دشمنان میزند دیدن این وحدت و همبستگی و اجتماع
3⃣1⃣در پیاده روی اربعین حسینی برخی ها با #خانواده می آیند ..با زن و بچه های کوچک
👈 و این مسئله هم اتحاد یک خانواده را در یک حماسه جریان ساز نشان میدهد 👈و هم اینکه میخواهند نشان دهند که حاضرند در راه امام حسین از تمام هستی خود بگذرند
4⃣1⃣در پیاده روی اربعین حسینی #عشق_به_ولایت موج میزند.
👌 آنجا که در دستان زائران اربعین عکس آقا امام خامنه ای عزیز دیده میشد و یا پشت پیراهن های خود می نوشتند به نیابت از آقا
5⃣1⃣در پیاده روی اربعین حسینی عشق به #شهدا و شهادت طلبی دیده میشود .
👌آنجا که در دستان زائران امام حسین تصاویر شهدا دیده میشود که به نیابت از شهدا راهی سفر میشوند .
6⃣1⃣در پیاده روی اربعین حسینی داشتن #هدف و برنامه ریزی معنا پیدا می کند .
وقتی هدف زیبا و بزرگ باشد سختی ها را راحت تر میتوان تحمل کرد .
✅در پیاده روی اربعین حسینی #واجبات از همه نوع اهمیت پیدا میکند
7⃣1⃣نماز اول وقت،
8⃣1⃣ حجاب،
9⃣1⃣مال حلال،
0⃣2⃣خلاصه اینکه پیاده روی اربعین حسینی نشانگر #آمادگی جامعه منتظر برای #ظهور مولایشان هست .
👌چراکه اول باید امام حسین علیه السلام به دنیا خوب معرفی شود تا جامعه پذیرای آمدن فرزند خلف این امام همام باشد .
✅بنابراین آخرین بخش از سبک زندگی اربعینی 👈مهدی باور و مهدی یاور زندگی کردن و تبلیغ کردن هست
✅✅این جلوه های زیبای اربعینی باید به عنوان سبک زندگی اسلامی توسط مبلغان تبیین و تبلیغ شود.
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات.ایتا
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نو
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_بیست_و_چهارم
💠 از اینکه با کلماتش رهایم کرد، قلب نگاهم شکست و این قطره اشک نه از وحشت جسد سعد و نه از درد پهلو که از احساس غریب دلتنگی او بود و نشد پنهانش کنم که بیاراده اعتراف کردم :«من #ایران جایی رو ندارم!»
نفهمید دلم میخواهد پیشش بمانم که خیره نگاهم کرد و ناباورانه پرسید :«خونوادهتون چی؟» محرومیت از محبت پدر و مادر و برادر روی شیشه احساسم ناخن میکشید و خجالت میکشیدم بگویم به هوای همین همسر از همه خانوادهام بریدم که پشت پرده اشک پنهان شدم و او نگفته حرفم را شنید و #مردانه پناهم داد :«تا هر وقت خواستید اینجا بمونید!»
💠 انگار از نگاهم نغمه احساسم را شنیده بود، با چشمانش روی زمین دنبال جوابی میگشت و اینهمه #احساسم در دلش جا نمیشد که قطرهای از لبهایش چکید :«فعلاً خودم مراقبتونم، بعدش هر طور شما بخواید.»
و همین مدت فرصت فراخی به دلم داده بود تا هر آنچه از سعد زخم خورده بودم از #محبت مصطفی و مادرش مرهم بگیرم که در خنکای خانه آرامشان دردهای دلم کمتر میشد و قلبم به حمایت مصطفی گرمتر.
💠 در همصحبتی با مادرش لهجه #عربیام هر روز بهتر میشد و او به رخم نمیکشید به هوای حضور من و به دستور مصطفی، چقدر اوضاع زندگیاش به هم ریخته که دیگر هیچکدام از اقوامشان حق ورود به این خانه را نداشتند و هر کدام را به بهانهای رد میکرد مبادا کسی از حضور این دختر #شیعه ایرانی باخبر شود.
مصطفی روزها در مغازه پارچه فروشی و شبها به همراه سیدحسن و دیگر جوانان شیعه و #سُنی در محافظت از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بود و معمولاً وقتی به خانه میرسید، ما خوابیده بودیم و فرصت دیدارمان تنها هنگام #نماز صبح بود.
💠 لحظاتی که من با چشمانی خواب از اتاق برای #وضو بیرون میرفتم و چشمان مصطفی خمار از خستگی به رویم سلام میکرد و لحن گرم کلامش برایم عادی نمیشد که هر سحر دست دلم میلرزید و خواب از سرم میپرید.
مادرش به هوای زانو درد معمولاً از خانه بیرون نمیرفت و هر هفته دست به کار میشد تا با پارچه جدیدی برایم پیراهنی چیندار و بلند بدوزد و هر بار با خنده دست مصطفی را رو میکرد :«دیشب این پارچه رو از مغازه اورد که برات لباس بدوزم، میگه چون خودت از خونه بیرون نمیری، یه وقت احساس غریبی نکنی! ولی چون خجالت میکشید گفت بهت نگم اون اورده!»
💠 رنگهای انتخابیاش همه یاسی و سرخابی و صورتی با گلهای ریز سفید بود و هر سحری که میدید پارچه پیشکشیاش را پوشیدهام کمتر نگاهم میکرد و از سرخی گوش و گونههایش #خجالت میچکید.
پس از حدود سه ماه دیگر درد پهلویم فروکش کرده و در آخرین عکسی که گرفتیم خبری از شکستگی نبود و میدانستم باید زحمتم را کم کنم که یک روز پس از نماز صبح، کنج اتاق نشیمن به انتظار پایان نمازش چمباته زدم.
💠 سحر #زمستانی سردی بود و من بیشتر از حس سرد رفتن از این خانه یخ کرده بودم که روی پیراهن بلندم، ژاکتی سفید پوشیده و از پشت، قامت بلندش را میپاییدم تا نمازش تمام شد و ظاهراً حضورم را حس کرده بود که بلافاصله به سمتم چرخید و پرسید :«چیزی شده خواهرم؟»
انقدر با گوشه شالم بازی کرده بودم که زیر انگشتانم فِر خورده و نمیدانستم از کجا بگویم که خودش پیشنهاد داد :«چیزی لازم دارید امروز براتون بگیرم؟»
💠 صدای تلاوت #قرآن مادرش از اتاق کناری به جانم آرامش میداد و نگاه او دوباره دلم را به هم ریخته بود که بغضم را فرو خوردم و یک جمله گفتم :«من پول ندارم بلیط #تهران بگیرم.»
سرم پایین بود و ندیدم قلب چشمانش به تپش افتاده و کودکانه ادعا کردم :«البته برسم #ایران، پس میدم!» که سکوت محضش سرم را بالا آورد و دیدم سر به زیر با سرانگشتانش بازی میکند.
هنوز خیسی آب وضو به ریشه موهایش روی پیشانی مانده و حرفی برای گفتن نمانده بود که از جا بلند شد. دلم بیتاب پاسخش پَرپَر میزد و او در سکوت، #سجادهاش را پیچید و بیهیچ حرفی از اتاق بیرون رفت.
اینهمه اضطراب در قلبم جا نمیشد که پشت سرش دویدم و از پنجره دیدم دست به کمر دور حوض حیاط میچرخد و ترسیدم مرا ببیند که دستپاچه عقب کشیدم.
پشتم به دیوار اتاق مانده و آرزو میکردم برگردد و بگوید باید بمانم که در را به رویم گشود. انگار دنبال چشمانم میگشت که در همان پاشنه در، نگاهمان به هم گره خورد و بیآنکه حرفی بزند از نقش نگاهش دلم لرزید.
از چوبلباسی کنار در کاپشنش را پایین کشید و در همین چند لحظه حساب همه چیز را کرده بود که شمرده پاسخ داد :«عصر آماده باشید، میام دنبالتون بریم فرودگاه #دمشق. برا شب بلیط میگیرم.»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات.ایتا
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_سی_و_دوم
💠 باور نمیکردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان #سُنی سوری سپرده باشد و او نمیخواست رازی که برادرم به دلش سپرده، برملا کند که به زحمت زمزمه کرد :«خودشون میدونن...»
و همین چند کلمه، زخمهای قفسه سینه و گردنش را آتش زد که چشمانش را از درد در هم کشید، لحظهای صبرکرد تا نفسش برگردد و دوباره منت حرف دلم را کشید :«شما راضی هستید؟»
💠 نمیدانست عطر شببوهای حیاط و #آرامش آن خانه رؤیای شیرین من است که به اشتیاق پاسخم نگاهش میتپید و من همه احساسم را با پرسشی پنهان کردم :«زحمتتون نمیشه؟»
برای اولین بار حس کردم با چشمانش به رویم خندید و او هم میخواست این خنده را پنهان کند که نگاهش مقابل پایم زانو زد و لحنش غرق #محبت شد :«رحمته خواهرم!»
💠 در قلبمان غوغایی شده و دیگر میترسیدیم حرفی بزنیم مبادا آهنگ احساسمان شنیده شود که تا آمدن ابوالفضل هر دو در سکوتی ساده سر به زیر انداختیم.
ابوالفضل که آمد، از اتاق بیرونش کشیدم و التماسش کردم :«چرا میخوای من برگردم اونجا؟» دلشورهاش را به شیرینی لبخندی سپرد و دیگر حال شیطنت هم برایش نمانده بود که با آرامشی ساختگی پاسخ داد :«اونجا فعلاً برات امنتره!»
💠 و خواستم دوباره اصرار کنم که هر دو دستم را گرفت و حرف آخرش را زد :«چیزی نپرس عزیزم، به وقتش همه چی رو برات میگم.» و دیگر اجازه نداد حرفی بزنم، لباس مصطفی را تنش کرد و از بیمارستان خارج شدیم.
تا رسیدن به #داریا سه بار اتومبیلش را با همکارانش عوض کرد، کل غوطه غربی #دمشق را دور زد و مسیر ۲۰ دقیقهای دمشق تا داریا را یک ساعت طول داد تا مطمئن شود کسی دنبالمان نیاید و در حیاط خانه اجازه داد از ماشین پیاده شوم.
💠 حال مادرش از دیدن وضعیت مصطفی به هم خورد و ساعتی کشید تا به کمک خوشزبانیهای ابوالفضل که به لهجه خودشان صحبت میکرد، آرامَش کنیم.
صورت مصطفی به سفیدی ماه میزد، از شدت ضعف و درد، پیشانیاش خیس عرق شده بود و نمیتوانست سر پا بایستد که تکیه به دیوار چشمانش را بست.
💠 کنار اتاقش برایش بستری آماده کردیم، داروهایش را ابوالفضل از داروخانه بیمارستان خریده و هنوز کاری مانده بود و نمیخواست من دخالت کنم که رو به مادرش خبر داد :«من خودم برای تعویض پانسمانش میام مادر!» و بلافاصله آماده رفتن شد.
همراهش از اتاق خارج شدم، پشت در حیاط دوباره دستم را گرفت که انگار دلش نمیآمد دیگر رهایم کند. با نگاه #نگرانش صورتم را در آغوش چشمانش کشید و با بیقراری تمنا کرد :«زینب جان! خیلی مواظب خودت باش، من مرتب میام بهت سر میزنم!»
💠 دلم میخواست دلیل اینهمه دلهره را برایم بگوید و او نه فقط نگران جانم که دلواپس احساسم بود و بیپرده حساب دلم را تسویه کرد :«خیلی اینجا نمیمونی، انشاءالله این دوره مأموریتم که تموم شد با خودم میبرمت #تهران!» و ظاهراً همین توصیه را با لحنی جدیتر به مصطفی هم کرده بود که روی #نجابتش پردهای از سردی کشید و دیگر نگاهم نکرد.
کمتر از اتاقش خارج میشد مبادا چشمانم را ببیند و حتی پس از بهبودی و رفتن به مغازه، دیگر برایم پارچهای نیاورد تا تمام روزنههای #احساسش را به روی دلم ببندد.
💠 اگر گاهی با هم روبرو میشدیم، از حرارت دیدارم صورتش مثل گل سرخ میشد، به سختی سلام میکرد و آشکارا از معرکه #عشقش میگریخت.
ابوالفضل هرازگاهی به داریا سر میزد و هر بار با وعده اتمام مأموریت و برگشتم به تهران، تار و پود دلم را میلرزاند و چشمان مصطفی را در هم میشکست و هیچکدام خبر نداشتیم این قائله به این زودیها تمام نمیشود که گره #فتنه سوریه هر روز کورتر میشد.
💠 کشتار مردم #حمص و قتل عام خانوادگی روستاهای اطراف، عادت روزانه #ارتش_آزاد شده بود تا ۶ ماه بعد که شبکه #سعودی العربیه اعلام کرد عملیات آتشفشان دمشق با هدف فتح پایتخت توسط ارتش آزاد بهزودی آغاز خواهد شد.
در فاصله ۱۰ کیلومتری دمشق، در گرمای اواخر تیرماه تنم از ترس حمله #تروریستهای ارتش آزاد میلرزید، چند روزی میشد از ابوالفضل بیخبر بودم که شب تا صبح پَرپَر زدم و همین بیقراریام یخ رفتار مصطفی را آب کرده بود که دور اتاق میچرخید و با هر کسی تماس میگرفت بلکه خبری از #دمشق بگیرد تا ساعتی بعد که خبر انفجار ساختمان امنیت ملی #سوریه کار دلم را تمام کرد.
💠 وزیر دفاع و تعدادی از مقامات سوریه کشته شدند و هنوز شوک این خبر تمام نشده، رفقای مصطفی خبر دادند نیروهای ارتش آزاد به #زینبیه رسیده و میدانستم برادرم از #مدافعان_حرم است که دیگر پیراهن صبوریام پاره شد و مقابل چشمان مصطفی و مادرش مظلومانه به گریه افتادم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات.ایتا
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@sha
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_سی_و_هشتم
💠 عقب ماشین من و مادرش در آغوش هم از حال رفته و او تا #حرم بیصدا گریه میکرد. مقابل حرم که رسیدیم دیدم زنان و کودکان آواره #داریا در صحن حرم پناه گرفته و حداقل اینجا خبری از #تروریستها نبود که نفسم برگشت.
دو زن کمی جلوتر ایستاده و به ماشین نگاه میکردند، نمیدانستم مادر و خواهر سیدحسن به انتظار آمدنش ایستادهاند، ولی مصطفی میدانست و خبری جز پیکر بیسر پسرشان نداشت که سرش را روی فرمان تکیه داد و صدایش به هقهق گریه بلند شد.
💠 شانههایش میلرزید و میدانستم رفیقش #فدای من شده که از شدت شرم دوباره به گریه افتادم. مادرش به سر و صورتم دست میکشید و عارفانه دلداریام میداد :«اون حاضر شد فدا شه تا #ناموسش دست دشمن نیفته، آروم باش دخترم!»
از شدت گریه نفس مصطفی به شماره افتاده بود و کار ناتمامی داشت که با همین نفسهای خیس نجوا کرد :«شما پیاده شید برید تو #صحن، من میام!»
💠 میدانستم میخواهد سیدحسن را به خانوادهاش تحویل دهد که چلچراغ اشکم شکست و نالهام میان گریه گم شد :«ببخشید منو...» و همین اندازه نفسم یاری کرد و خواستم پیاده شوم که دلواپس حالم صدا زد :«میتونید پیاده شید؟»
صورتم را نمیدیدم اما از سفیدی دستانم میفهمیدم صورتم مثل مرده شده و دیگر #خجالت میکشیدم کسی نگرانم باشد که بیهیچ حرفی در ماشین را باز کردم و پیاده شدم.
💠 خانوادههای زیادی گوشه و کنار صحن نشسته و من تنها از تصور حال مادر و خواهر سیدحسن میسوختم که گنبد و گلدستههای بلند حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) در گریه چشمانم پیدا بود و در دلم خون میخوردم.
کمر مادرش را به دیوار سیمانی صحن تکیه دادم و خودم مثل جنازه روی زمین افتادم تا مصطفی برگشت. چشمانش از شدت گریه مثل دو لاله پر از #خون شده بود و دلش دریای درد بود که کنارمان روی سر زانو نشست و با پریشانی از مادرش پرسید :«مامان جاییت درد میکنه؟»
💠 و همه دلنگرانی این مادر، #امانت ابوالفضل بود که سرش را به نشانه منفی تکان داد و به من اشاره کرد :«این دختر رنگ به روش نمونده، براش یه آبی چیزی بیار از حال نره!» چشمانم از شرم اینهمه محبت بیمنت به زیر افتاد و مصطفی فرصت تعارف نداد که دوباره از جا پرید و پس از چند لحظه با بطری آب برگشت.
در شیشه را برایم باز کرد و حس کردم از سرانگشتانش #محبت میچکد که بیاراده پیشش درددل کردم :«من باعث شدم...»
💠 طعم تلخ اشکهایم را با نگاهش میچشید و دل او برای من بیشتر لرزیده بود که میان کلامم عطر عشقش پاشید :«سیده سکینه شما رو به من برگردوند!»
نفهمیدم چه میگوید، نیمرخش به طرف حرم بود و حس میکردم تمام دلش به سمت حرم میتپد که رو به من و به هوای #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) عاشقانه زمزمه کرد :«یک ساله با بچهها از #حرم دفاع میکنیم، تو این یکسال هیچی ازشون نخواستم...»
💠 از شدت تپش قلب، قفسه سینهاش میلرزید و صدایش از سدّ بغض رد میشد :«وقتی سیدحسن گوشی رو قطع کرد، فهمیدم گیر افتادین. دستم به هیچ جا نمیرسید، نمیدونستم کجایید. برگشتم رو به حرم گفتم سیده! من این یکسال هیچی ازتون نخواستم، ولی الان میخوام. این دختر دست من امانته، منِ #سُنی ضمانت این دختر #شیعه رو کردم! آبروم رو جلو شیعههاتون بخر!» و دیگر نشد ادامه دهد که مقابل چشمانم به گریه افتاد.
خجالت میکشید اشکهایش را ببینم که کامل به سمت #حرم چرخید و همچنان با اشکهایش با حضرت درددل میکرد. شاید حالا از مصیبت سیدحسن میگفت که دوباره نالهاش در گلو شکست و باران اشک از آسمان چشمانش میبارید.
💠 نگاهم از اشک مصطفی تا گنبد حرم پر کشید و تازه میفهمیدم اعجازی که خنجرشان را از تن و بدن لرزانم دور کرد، کرامت #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بوده است، اما نام ابوجعده را از زبانشان شنیده و دیگر میدانستم عکس مرا هم دارند که آهسته شروع کردم :«اونا از رو یه عکس منو شناختن!» و همین یک جمله کافی بود تا تنش را بلرزاند که به سمتم چرخید و سراسیمه پرسید :«چه عکسی؟»
وحشت آن لحظات دوباره روی سرم خراب شد و نمیدانستم این عکس همان #راز بین مصطفی و ابوالفضل است که به سرعت از جا بلند شد، موبایلش را از جیبش در آورد و از من فاصله گرفت تا صدایش را نشنوم، اما انگار با ابوالفضل تماس گرفته بود که بلافاصله به من زنگ زد.
💠 به گلویم التماس میکردم تحمل کند تا بوی خون دل زخمیام در گوشش نپیچد و او برایم جان به لب شده بود که اکثر محلههای شهر به دست #تکفیریها افتاده بود، راه ورود و خروج #داریا بسته شده و خبر مصطفی کار دلش را ساخته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات.ایتا
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://ei
✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨
🌷
⭕️مهارتهای زندگی و توسعه فرهنگ خانواده (بخش دهم و پایانی)
🔶با توجه به اهمیت ویژه #خانواده که #کانون_دوستی و یگانگی #زن و #مرد بوده و بهترین فرصت را جهت اتفاق و اتحاد براساس صمیمیت هر چه بیشتر و دوام هر چه افزون تر اخلاقی، جسمانی و روانی به وجود می آورد، به بررسی #نقش_مؤثر_زنان در #خانواده و شیوه هایی که #زنان_خانه_دار در مقابل دشواری های زندگی به کار می برند می پردازیم.
💠مهارت های توسعه فرهنگ خانواده
🔷۱) به #همسر_خود #احترام کنید و با وی محترمانه صحبت کنید و در ارتباط با او، از #عواطف_سرشار و محبت بسیار دریغ نورزید؛ ۲) #حقوق_متقابل خود و همسر خود را بشناسید و در ایفای حقوق وی تلاش کنید؛ ۳) #همسر_خود را #فردی_با_ارزش و برخوردار از کرامت انسانی بدانید؛ ۴) #همسر_خود را فردی #مستعد_کمال، پیشرفت و تحول بپندارید؛ ۵) زمینه را برای #پرورش_احساسات_مثبت و عواطف سازنده نسبت به همسر خود فراهم سازید و از داد و ستد عاطفی به سه شیوه قلبی، کلامی و عملی استفاده کنید، و لذا به همسر و شریک زندگی خود #ابراز_محبت کنید. همسر خود را قلبا دوست بدارید و با زبان این امر را ثابت نمایید؛
🔷۶) #محبت خود را به همسرتان به صورت عملی نیز نشان دهید و لذا سعی نمایید در روز تولد یا روز ازدواج و یا مناسبت های دیگر به او #هدیه دهید. ۷) به #اصل_مشارکت در #زندگی_خانوادگی معتقد باشید و سعی کنید تمام کارها را تنها خودتان انجام ندهید، بلکه از همسر و فرزندان خود کمک بگیرید؛ ۸) در #مدیریت خود از زنسالاری خودداری کرده و برای داشتن یک خانواده متعادل از #حقسالاری پیروی کنید؛ ۹) سعی کنید در زندگی #دهن_بین نباشید و به هنگام اظهارنظر و داوری درباره هر کس و هر پیام به کسب اطلاعات مستند بپردازید؛ ۱۰) برای تعادل در زندگی و کامیابی هر چه بیشتر، از #خوش_خلقی و #گشاده_رویی و چهره ای پرنشاط استفاده کنید؛ ۱۱) نارسایی ها و رنج های گذشته خود و یا همسرتان را مرتب به یاد نیاورید و مطرح نکنید؛
🔷۱۲) برای دستیابی به یک زندگی سالم و متعادل، از بزرگواری و #گذشت نسبت به همسرتان برخوردار شوید؛ ۱۳) به #هنگام_گفتگو با همسرتان، آرامش خود را کاملا حفظ کنید. سعی کنید #عصبانی نشوید. در صورت پدید آمدن چنین حالتی از ادامه بحث خودداری کنید؛ ۱۴) در #برنامه_های_زندگی خود زمانی را برای گفتگو و #ابراز_محبت و #تبادل_نظر با همسرتان اختصاص داده و این امر را در اولویت امور خود قرار دهید؛ ۱۵) فلسفه زندگی خود را بر #خوش_بینی قرار داده و با این نگرش، سلامت عواطف و نشاط زندگی خود را تضمین نمایید؛ ۱۶) در صورتی که انتقاد سازنده ای در مورد رفتار همسرتان داشته باشید، با ذکر یکی از جنبه های مثبت او، زمینه را برای ایراد و نقد سازنده خود و پذیرش آن مساعد سازید؛
🔷۱۷) برای نگهداری حریم خانوادگی و روابط صحیح انسانی و تقویت امنیت و تفاهم در زندگی، سعی کنید #اسرار و رازهای درونی #خانواده را نزد دیگران بازگو مکنید و از این طریق اعتماد همسرتان را به خود جلب کنید؛ ۱۸) به منظور جلوگیری از #تزلزل_خانواده و آسیب های احتمالی، #انتظار شما از همسرتان باید #متناسب با امکانات و توانمندی وی باشد؛ ۱۹) در زندگی خانوادگی به #برنامه_ریزی معتقد شوید و باور کنید که با #داشتن_برنامه و التزام به اجرای آنها می توانید #مشکلات_زندگی را کاهش دهید؛ ۲۰) سعی کنید برای نیل به تفاهم و مناسبات بیشتر، با همسرتان از #صداقت و راستی استفاده کنید؛ ۲۱) از #لجاجت و رقابت ناسالم با همسرتان جدا پرهیز کنید؛ ۲۲) سعی کنید خود را برتر و بالاتر از همسرتان احساس نکنید و او را #شریک_زندگی بدانید.
📕مهارتهای زندگی زنان خانه دار، دکتر سوسن سیف، دکتر مه سیما پور شهریاری، مهر انگیز شعاع کاظمی، محبوبه قسامی، چ دوم، انتشارات دانشگاه الزهرا (س)، قم، صص ۱۵۶-۱۴۳
منبع: وبسایت راسخون
#خانواده #زن #زن_خانه_دار #زنان_خانه_دار #نقش_زنان #زندگی #همسر #همسران
کانالهای ایتا
http://eitaa.com/shahidmostafamousavi
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس.شهدا
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادشهداکمترازشهادت نیست
مقام معظم رهبری
✫⇠#خاکریز_اسارت(۲۱۷)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت دویست و هفدهم:جلوه های زیبای همدلی
♦️یکی از چیزهایی که تحمل اون شرایط دشوار رو تا حدودی آسان مینمود، اوج#همدلی و صمیمیت بچهها بود. اکثر نقاط بدن کبود و زخمی از جای کابل بود، اما بچهها همچنان شاداب بودن. دست از بذلهگویی و شوخی بر نمی داشتن. به همدیگه روحیه میدادیم .آب و غذای اندک رو با انصاف بین خودمون تقسیم می کردیم و هوای بیماران رو داشتیم. بعضی از بچهها تا پاسی از شب رو در کنار افراد بیمار و گاه تا صبح بسر می بردن. تنگی مکان و مضیقهها باعث نمیشد افراد به جان هم بیفتن. عصبانیت آنجا جایی نداشت. همه چیز#محبت بود و صمیمیت و این چرخۀ سنگین این زندگی مرارت بار رو آسان و تحمل پذیرتر میکرد.
🔹️یه شب بازو و کتفم به شدت درد گرفته و امونمو بریده بود. از شدت درد به خودم میپیچیدم. بچه ها قرص مسکنی نداشتن که دردم رو تسکین بده، دیدم یکی از بچههای آبادان بنام غلامرضا شیرالی اومد و شروع کردن به آرامی مالش دادن کتفم. حالا شاید تاثیری هم در کاهش درد نداشت، اما همین کار از دستش برمیومد.
🔸️خلاصه از هیچ کاری برای آرامش دادن به همدیگه مضایقه نمیکردیم. از جا و مکان تا غذا و دارو تا حتی پیشقدم برای کتک خوردن بجای دیگری، از مسائلی بود که خیلی عادی بود و اصلاً ریابردار نبود.
🔹️هر چه شرایط سختتر می شد،#توسل بچهها و مناجاتهای شبانه و راز و نیاز با خدا بیشتر میشد. بعضی از بچهها بیشتر روزها را روزه بودن. با قرآن و دعا مانوس بودیم و سینه به سینه دعاها رو به هم انتقال میدادیم و هر اسیری بخش قابل توجهی از دعاها رو حفظ کرده بود. از زیارت عاشورا گرفته تا دعای روزها و کمیل تا مناجاتهای امام سجاد(علیه السلام) و این در شرایطی بود که هیچ کتابی در اختیار نداشتیم و همه چیز همان اندوختههای جبهه و ایران بود و بس.
💥ناگفته نمونه که بعد از گذشت یه ماه شرایط کمی بهتر شد. دست از کتک کاری روزانه برداشتن، فقط گهگاهی یکی دو نفر رو به بهانه ای بیرون میبردن و میزدن و بر می گردوندن داخل اتاق...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
ایتا
🌎 @shahidmostafamousavi
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
#هنر_مرد_بودن
آقایی که میخواهد #محبت همسرش را بیشتر جلب کند، به خانواده همسرش احترام میکند زیرا هرچه احترام و محبت یک مرد به #خانواده همسرش بیشتر باشد، محبت #خانمش به او افزون تر خواهد شد...🌱
💚حب امیرالمومنین علیه السلام💚
🔹رسول اكرم صلی الله علیه و آله فرمودند:
اگر تمام مردم دوستدار علي بن ابيطالب (علیه السلام) ميشدند خداوند عالم، جهنم را خلق نمي فرمود.
🔹روزي حضرت رسول اكرم با عده اي از مسلمانان بيرون مسجد نشسته بودند. در اين هنگام چهار نفر سياه پوست تابوتي را به سمت قبرستان ميبردند.
پيامبر به آنها اشاره فرمود كه جنازه را جلوتر بياورند. چون جنازه را نزديك حضرت آوردند. حضرت رسول خدا روپوش را از روي او گشود و فرمود:
اي علي اين شخص (رباح) غلام سياه پوست (بني نجار) است.
امیرالمومنین علیه السلام با مشاهده آن مرد سياهپوست فرمود:
يا رسول اللّه اين غلام هر وقت مرا ميديد شاد ميشد و ميگفت من ترا دوست دارم.
🔹وقتي كه حضرت رسول اكرم اين سخن را شنيد، برخاست و دستور فرمود، كه جنازه را غسل دهند.
سپس لباس خود را به عنوانِ كفن بر تن مرده نمود و براي تشيع جنازه خود حضرت براه افتاد.
در بين راه صداي عجيبي از آسمانها بلند شد. پيامبر فرمود: اين صداي نزول هفتاد هزار فرشته است كه براي تشييع جنازه اين غلام سياه آمده اند.
سپس خود حضرت در قبر رفت و صورت غلام را بر خاك نهاد و سنگ لحد را چيد. وقتي كار دفن غلام به پايان رسيد رسول خدا خطاب به امیرالمؤمنین فرمود:« يا علي نعمتهاي بهشتي كه بر اين غلام ميرسد همه به خاطر #محبت و #دوست_داشتن توست.»
📚کرامات العلویه،ص۱۹و۲۰
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/Hadise_akhlag_m
✨ #مقام_عرشی_حضرت_زهرا سلام الله علیها ✨
💠 قسمت دهم
🔰بزرگترین آموزه ی حضرت زهرا سلام الله برای شیعیان این بود ؛
👈اگر ولایت در خطر افتاد ✖️
و تو میان حذف ولایت و یک صورت مقدّس، مخَیّر شدی؛ باید ⬅️دفاع از ولایت معصوم را برگزینی .
💥 دفاعی که نه جنسیّت، نه بیماری، نه سن و سال و...هرگز مانع آن نیست .
❌ هزار سال است که برای حضرت زهرا سلام الله عزاداری می کنیم ولی متاسّفانه از این گریه ها و عزاداریها، به این فهم نرسیده ایم که همچون آن بانوی بزرگ باید ...
⬅️برای یاری امام زمان و برطرف کردن موانع ظهور ایشان ؛ تمام قَد و با تمام وجود و دارائی بیاییم وسط .
✨ حضرت زهرا سلام الله برای دفاع از حریم ولایت پنج گام اساسی ، برداشتند:
1⃣ محور سخن 👈با بیان خطبه در جمع مهاجر و انصار.
2⃣ حرکت 👈 ۴۰ شب درِ خانه ی انصار را زدند و آنان را دعوت به یاریِ امام خود می کردند .
3⃣ تحریم 👈 هر دفاعی نیاز به تحریم دارد .
4⃣ عاطفه 👈عاطفه باید به کمک عقلانیت بیاید؛ کاری که حضرت زهرا در بقیع کردند یعنی خودِ گریه را موضوع قرار دادند برای دفاع از حریم ولایت .
5⃣ هزینه 👈حضرت زهرا سلام الله همه ی دارایی و جان و جوانی خود را در راه دفاع از ولایت ، قربانی کردند .
🔸 ایشان بیشتر از #محبّت در حق امام زمان خود 👈 #مودّت داشتند .
🛑 این همان درسی است که باید از بانوی بزرگ اسلام گرفت؛ باید دانست که کوتاهی در حقّ امام زمان و تنها گذاشتن و یاری نکردن ایشان، انسان را جهنمی می کند.(هر چند که ساعت ها عبادت کرده باشد )
✅ بالاترین معروف هم اکنون 👈امر به یاری امام زمان است .
@sadatmahdvi
✨🍃🍂🌺🍃
🍃🍂🌺🍃
🍂🌺🍃
🌺🍃
🍃
✨با حمایت از #ولایت_فقیه و #زمینه_سازی_ظهور این انقلاب به انقلاب جهانی حضرت مهدی علیه السلام وصل میشود، إن شاء الله. ✨
#متن 0⃣0⃣1⃣
💢 چرا اولیاء خدا تنها ماندند 💢
💠 قسمت چهل و چهارم
❇️ در متنهای گذشته به درمانِ #شناختی و #معرفتیِ رذیلهٔ اخلاقی حسادت پرداختیم، اکنون میخواهیم به درمانِ #عملیِ رذیلهٔ حسادت بپردازیم .
🔰 وقتی که انسان حسادت میورزد، این صفت رذیله، فقط در #قلب او نمیماند و به شخص آسيب هایی وارد میکند، یعنی شخص حسود آن حسادت خودش را ثابت میکند . 👇👇👇
↩️ ثابت شدن حسادت به این صورت است که، شخص شروع میکند به #بدگویی و #تهمت زدن به شخص مقابل و حتی او را دشنام داده و در مقابل دیگران به او توهین میکند .
✅ راهکار عملی مقابله با رذیلهٔ اخلاقی حسادت این است که:👇
#نگذاریم_حسادت_بر_اعضاء_و_جوارح ما بروز پیدا کند، یعنی :
⬅️ بجای #بد_خلقی، با #محبت با آن شخص صحبت کنیم .
⬅️ بجای #تکبر_ورزیدن، در مقابل او خضوع کنیم .
⬅️ بجای #بدگویی، #مدح او را بجای آوریم، هر چند نفسِ انسان سرکش و مغرور است، امّا بايد برای ترک این رذیله اخلاقی چنین راهی را بپیماییم .
⚡️و اینکه ما در خلوت خودمان، برای آنها #دعا_کنیم و از خدا طلب #خیر و #سعادتمندی برای دنیا و آخرتشان کنیم، وقتی انسان خودش را حسود نبیند برای دیگران در خلوت دعا میکند .
💥بعضی اوقات نفس میگوید: چرا من باید برای آنها دعا کنم ؟ 👈 امّا باور کنید که #دوست_داشتن #محبت #احترام و #نیکی_به_دیگران، به مرور زمان، نفس را آرام میکند و باعث میشود که انسان، صفات پسندیده ای را از خود بروز دهد و برای وی عادت میشود، که به مردم نیکی کند .
🌺 برای درک بهتر موضوع، سخنی از رسول اکرم ﷺ خدمتتان عرض میکنیم :
« ثَلاثٌ لَازِمَاتٌ لِاُمَّتِي : سُوءُ الظَّنِّ وَ الْحَسَدُ وَ الطِّيَرَةُ فَإِذَا ظَنَنْتَ فَلَا تَحَقَّقْ وَ اِذَا اَحْسَدْتَ فَاسْتَغْفِر ٱللهَ وَ إِذَا تَطَيَّرْتَ فَامْضِ .»
👈 سه چیز است که امّت من همیشه آنها را دارند: بد گمانی، حسادت و فال بد. [راه خلاصی از آنها این است که]: هنگامی که سوء ظن داشتی ترتیب اثر نده (بر طبق گمان بد رفتار نکن) و هنگامی که حسادت ورزیدی از خدا طلب آمرزش کن و وقتی که فال بد زدی از آن بگذر (و به آن ترتیب اثر نده.).
كنز العمال، ح43788.
📌 و نکته آخر اینکه شخص باید به درگاه خدا دعا و درخواست داشته باشد که تمام رذایل اخلاقی از دلش پاک کند إن شاء الله. و همه ما با ترک این رذايل اخلاقی، بتوانیم سربازی برای امام زمانمان باشیم، تا #موانع_ظهور_ایشان برطرف شود چرا که آماده شدن باطن شیعیان باعث میشود که با امام زمانمان سنخیت پیدا کنیم و با درک حال ایشان، ما هم امام زمانمان را در این امر عظیم #یاری کنیم .
🎙مدیر مجموعه فرهنگی مذهبی یاوران امام زمان عجل الله { #سيدعلیرضاحسینی }
✅ #نشر_این_مطلب_صدقه_جاریه_است.
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•