eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
336 دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
13.5هزار ویدیو
193 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند. باور نمی‌کردم حیدر اینهمه بی‌رحم شده باشد که بخواهد در جمع را ببرد. اگر لحظه‌ای سرش را می‌چرخاند، می‌دید چطور با نگاه مظلومم التماسش می‌کنم تا حرفی نزند و او بی‌خبر از دل بی‌تابم، حرفش را زد:«عدنان با تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.» 💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثی‌ها؟! به ذهنم هم نمی‌رسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد. بی‌اختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمی‌زدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم. 💠 نمی‌فهمیدم چرا این حرف‌ها را می‌زند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم. وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگی‌ها به کسی بچسبد، یعنی می‌خواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من می‌شناختم اهل نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بی‌غیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!» 💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثی‌ها شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود. عباس مدام از حیدر سوال می‌کرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسش‌های عباس را با بی‌تمرکزی می‌داد. 💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره پدرم بی‌تابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوال‌پیچش می‌کرد و احساس می‌کردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم. به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دست‌هایی که هنوز می‌لرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم می‌خواست هرچه‌زودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمی‌دانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم. 💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم. احساس می‌کردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید. 💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونه‌های من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را به‌خوبی حس می‌کردم. زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بی‌نهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه می‌درخشید و همچنان سر به زیر می‌خندید. 💠 انگار همه تلخی‌های این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت می‌خندید. چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم. 💠 زن‌عمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند. حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لب‌هایش که با چشمانش می‌خندید. واقعاً نمی‌فهمیدم چه‌خبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه می‌خوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمی‌کنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک می‌گیرم و این روزهای خوب ماه و تولد علیه‌السلام رو از دست نمیدم!» 💠 حرف‌های عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاه‌مان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم. هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خنده‌های امشبش را یک‌جا فهمیدم که دلم لرزید. 💠 دیگر صحبت‌های عمو و شیرین‌زبانی‌های زن‌عمو را در هاله‌ای از هیجان می‌شنیدم که تصویر نگاه حیدر لحظه‌ای از برابر چشمانم کنار نمی‌رفت. حالا می‌فهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانه‌ای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت. عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتی‌تر از همیشه همچنان سرش پایین است... ✍️نویسنده: ‌‌امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست مقام معظم رهبری ادمین تبادلات.ایتا @mousavi515 کانال @shahidm
🛎 من، در قبال چالش‌ها قسمت سوم/ : 📡یکی از روش‌های مهمِ جنگ شناختی (نرم)، پخش «»، اخبار و در جامعه است که آسیب‌هایی جبران‌ناپذیر بر جای می‌گذارد❗️ ♦️از اهداف و انگیزه‌های شایعه‌سازان می‌توان به القاي و وحشت، تضعيف‌ روحيه مردم، افکار عمومي، ايجاد در عزم‌ و اراده‌ نيروها، ايجاد اختلاف و تفرقه و غیره اشاره کرد. ♦️دشمن، به‌مقتضای حوادث اجتماعی، به انتشار شایعات می‌پردازد. امروزه، شایعات مربوط به هدفمند کردن یارانه ها وبه تبع آن افزایش قیمت کالا ها بشدت در حال پخش است.❗️ 🔷: 🔽 1️⃣-عمل به راهکارهای قرانی در مواجه با شایعات از جمله: 👇 ✅عدم دخالت و اظهارنظر در اموری که تخصص ندارم (اسراء/36). ✅بررسی درستی و نادرستی اخبار و گزارش‌های رسیده از سوی انسان‌های فاسق (حجرات/6). ✅از کنار شایعات به‌آسانی نگذرم و آن را بازگو نکنم (نور/15). ✅بدانم که: بازگوکنندگان شایعات و بهتان‌ها مورد مواخذه خداوند قرار می‌گیرند (نور 17 و 17). ✅ و... 2️⃣- دریافت اخبار و اطلاعات از منبع موثق، مثل رسانه ملی، خبرگزاری‌ها و نشریات انقلابی. 3️⃣- اخبار و اطلاعات مشکوک را با افراد آگاه و مراجع قانونی مطرح کنیم و از آنان کسب تکلیف کنیم. 4️⃣و... ✍️علی‌اکبر صیدی
✍️ 💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند. باور نمی‌کردم حیدر اینهمه بی‌رحم شده باشد که بخواهد در جمع را ببرد. اگر لحظه‌ای سرش را می‌چرخاند، می‌دید چطور با نگاه مظلومم التماسش می‌کنم تا حرفی نزند و او بی‌خبر از دل بی‌تابم، حرفش را زد:«عدنان با تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.» 💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثی‌ها؟! به ذهنم هم نمی‌رسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد. بی‌اختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمی‌زدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم. 💠 نمی‌فهمیدم چرا این حرف‌ها را می‌زند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم. وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگی‌ها به کسی بچسبد، یعنی می‌خواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من می‌شناختم اهل نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بی‌غیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!» 💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثی‌ها شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود. عباس مدام از حیدر سوال می‌کرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسش‌های عباس را با بی‌تمرکزی می‌داد. 💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره پدرم بی‌تابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوال‌پیچش می‌کرد و احساس می‌کردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم. به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دست‌هایی که هنوز می‌لرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم می‌خواست هرچه‌زودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمی‌دانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم. 💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم. احساس می‌کردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید. 💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونه‌های من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را به‌خوبی حس می‌کردم. زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بی‌نهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه می‌درخشید و همچنان سر به زیر می‌خندید. 💠 انگار همه تلخی‌های این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت می‌خندید. چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم. 💠 زن‌عمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند. حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لب‌هایش که با چشمانش می‌خندید. واقعاً نمی‌فهمیدم چه‌خبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه می‌خوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمی‌کنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک می‌گیرم و این روزهای خوب ماه و تولد علیه‌السلام رو از دست نمیدم!» 💠 حرف‌های عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاه‌مان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم. هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خنده‌های امشبش را یک‌جا فهمیدم که دلم لرزید. 💠 دیگر صحبت‌های عمو و شیرین‌زبانی‌های زن‌عمو را در هاله‌ای از هیجان می‌شنیدم که تصویر نگاه حیدر لحظه‌ای از برابر چشمانم کنار نمی‌رفت. حالا می‌فهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانه‌ای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت. عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتی‌تر از همیشه همچنان سرش پایین است... ✍️نویسنده: کانالهای ایتا http://eitaa.com/shahidmostafamousavi @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousav
💠🌸🍃🌺🍃🌸💠‏ ‏💠 در امام بزرگوار، در درجه‌ی اول، خود او بود. امام کار را برای خدا انجام داد. از اول، هر چه که احساس میکرد اوست، آن را انجام میداد. از فداکاری در این راه، امام ابا نکرد. از شروع مبارزات در سال ۱۳۴۱، امام اینجور عمل کرد؛ با تکلیف پیش رفت. به مردم و مسئولین هم این درس را بارها گفت و تکرار کرد که آنچه مهم است، است. ما تکلیف را انجام میدهیم، ترتّب نتیجه بر کار ما دست خداست. 🔸بنابراین مظهر مهم معنویت در رفتار امام، او بود. برای خاطر تعریف و تمجید این و آن، حرفی نزد، کاری نکرد، اقدامی نکرد. آنچه که برای خدا انجام داد، به وسیله‌ی خدای متعال به آن برکت داده شد؛ ماندگار شد. این است. امام همین توصیه را به مسئولین هم تکرار میکردند. امام ماها را امر میکردند به این که اهل باشیم، اهل اعتماد به خدا باشیم، اهل حسن‌ظن به پروردگار باشیم، برای خدا کار کنیم. 🔹خود او بود، اهل تضرع بود، اهل توسل بود، اهل استمداد از خدا بود، اهل بود. بعد از پایان ماه رمضان، انسان وقتی امام را میدید، به طور محسوسی در او احساس نورانیت میکرد. از فرصتهای زندگی برای تقرب به خدای متعال، برای پاکیزه‌کردن دل و جان مطهرِ خودش استفاده میکرد. دیگران را هم امر میکرد و میگفت: ما در هستیم. عالَم، محضر خداست. 🔸عالَم، محل حضور جلوه‌های الهی است. همه را به این راه سوق میداد. خود او اهل بود، دیگران را هم به اخلاق سوق میداد. بخش‌ مهمی‌ از در عبارت است از ، دوری از ، دوری از ، دوری از ، دوری از ، دوری از ، دوری از جداسازی دلها از یکدیگر. خود این چیزها را رعایت میکرد، به مردم هم سفارش میکرد، به مسئولین هم سفارش میکرد.۱۳۹۰/۰۳/۱۴ ☀️(مدظله‌العالی) —————————‏ ‏‏🇮🇷مجموعه‌ی فرهنگی سنگر🇮🇷 ‏🇮🇷سنگر جنگ نرم🇮🇷 ‏🇮🇷سنگر سردار دلها🇮🇷
✨🍃🍂🌺🍃 🍃🍂🌺🍃 🍂🌺🍃 🌺🍃 🍃 ✨با حمایت از و این انقلاب به انقلاب جهانی حضرت مهدی علیه السلام وصل می‌شود، إن شاء الله. ✨ 0⃣0⃣1⃣ 💢 چرا اولیاء خدا تنها ماندند 💢 💠 قسمت چهل و چهارم ❇️ در متن‌های گذشته به درمانِ و رذیلهٔ اخلاقی حسادت پرداختیم، اکنون می‌خواهیم به درمانِ رذیلهٔ حسادت بپردازیم . 🔰 وقتی که انسان حسادت می‌ورزد، این صفت رذیله، فقط در او نمی‌ماند و به شخص آسيب هایی وارد می‌کند، یعنی شخص حسود آن حسادت خودش را ثابت می‌کند . 👇👇👇 ↩️ ثابت شدن حسادت به‌ این صورت است که، شخص شروع می‌کند به و زدن به شخص مقابل و حتی او را دشنام داده و در مقابل دیگران به او توهین می‌کند . ✅ راهکار عملی مقابله با رذیلهٔ اخلاقی حسادت این است‌ که‌:👇 ما بروز پیدا کند، یعنی : ⬅️ بجای ، با با آن شخص صحبت کنیم . ⬅️ بجای ، در مقابل او خضوع کنیم . ⬅️ بجای ، او را بجای آوریم، هر چند نفسِ انسان سرکش و مغرور است، امّا بايد برای ترک این رذیله اخلاقی چنین راهی را بپیماییم . ⚡️و اینکه ما در خلوت خودمان، برای آنها و از خدا طلب و برای دنیا و آخرتشان کنیم، وقتی انسان خودش را حسود نبیند برای دیگران در خلوت دعا می‌کند . 💥بعضی‌ اوقات نفس می‌گوید: چرا من باید برای آنها دعا کنم ؟ 👈 امّا باور کنید که و ، به مرور زمان، نفس را آرام می‌کند و باعث می‌شود که انسان، صفات پسندیده ای را از خود بروز دهد و برای وی عادت می‌شود، که به مردم نیکی کند . 🌺 برای درک بهتر موضوع، سخنی از رسول اکرم ﷺ خدمتتان عرض می‌کنیم : « ثَلاثٌ لَازِمَاتٌ لِاُمَّتِي : سُوءُ الظَّنِّ وَ الْحَسَدُ وَ الطِّيَرَةُ فَإِذَا ظَنَنْتَ فَلَا تَحَقَّقْ وَ اِذَا اَحْسَدْتَ فَاسْتَغْفِر ٱللهَ وَ إِذَا تَطَيَّرْتَ فَامْضِ .» 👈 سه چیز است که امّت من همیشه آنها را دارند: بد گمانی،‌ حسادت و فال بد. [راه خلاصی از آنها این است که]: هنگامی که سوء ظن داشتی ترتیب اثر نده (بر طبق گمان بد رفتار نکن) و هنگامی که حسادت ورزیدی از خدا طلب آمرزش کن و وقتی که فال بد زدی از آن بگذر (و به آن ترتیب اثر نده.). كنز العمال، ح43788. 📌 و نکته آخر اینکه شخص باید به درگاه خدا دعا و درخواست داشته باشد که تمام رذایل اخلاقی از دلش پاک کند إن شاء الله. و همه ما با ترک این رذايل اخلاقی، بتوانیم سربازی برای امام زمانمان باشیم، تا برطرف شود چرا که آماده شدن باطن شیعیان باعث می‌شود که با امام زمانمان سنخیت پیدا کنیم و با درک حال ایشان، ما هم امام زمانمان را در این امر عظیم کنیم . 🎙مدیر مجموعه فرهنگی مذهبی یاوران امام زمان عجل الله { } ✅ . •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
🔰 بله ، بی برکتی دارد... ⬅️ آقا این روز را می دید که چندروز قبل این هشدار مهم را داد ، اما متاسفانه برخی خودی ها نه تنها توجه نکردند ، بلکه همان رویه غلط را ادامه دادند تا جایی که الان آرای باطله در تهران ، رأی اول حدود 40 درصدی را دارد !!!!!!!!! 👈 چون کارنامه ای از خودشان نداشتند ، چون افرادی در تیم آنها بود که از نظر کارنامه وضع بسیار بدی داشتند ، شروع کردند به تخریب افراد کارنامه دار و تا توانستند گفتند و زدند . تهمت 140 سکه که تا الان اثبات نشد ، تهمت تلاش رئیس مجلس برای تائید صلاحیت رجب رحمانی که دروغ آشکار بود ، تهمت دستگیری جوان معترض به رئیس مجلس و.... 👈 آنقدر سیاه نمایی کردند که نتیجه شد این ، 40 درصد رأی باطله ، دقیقا مصداقی از بی برکت شدن انتخابات در تهران 🌀 شما جای قشر خاکستری باشید وقتی که می بینید خود انقلابی ها در حال زیر سوال بردن نمایندگان و رئیس مجلس و دستگاه های دیگر هستند چه می کنید ⁉️ معلوم است که با پیدا کردن یک نگاه منفی به مسئولین ، فقط شرکت می کنید و رأی باطله می دهید ! 👆 این عبرت تاریخی بماند به یادگار ، 🔰انقلابی باید قوی شود🔰 قرارگاه‌رسانه‌ای‌بصیر(قرب)