eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
329 دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
13.8هزار ویدیو
198 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ 💢صدقه به نیت سلامتی امام زمان علیه السلام ☘ السلام علیک یا صاحب الزمان 🌿 🎤 ❣ ❣ اسعد الله ایامکم یا بقیه الله🌸 🌸💐🌸💐🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹هنگامی که درنماز جماعت زلزله میاد أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ ﴿۲﴾ آیا مردم گمان کرده اند، همین که بگویند: ایمان آوردیم، رها می شوند و آنان [به وسیله جان، مال، اولاد و حوادث] مورد آزمایش قرار نمی گیرند؟ سوره 29: العنكبوت - جزء 20 ⁦❤️⁩دوستان واقعی خدا❤️ 👆👆👆آیا با این فشارهای اقتصادی دشمن جا می‌زنیم یا همانند این افراد از یاد خدا غافل نمیشویم؟!
✫⇠(۲۵۶) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و پنجاه و ششم:فرار دانشجوئی (۷) ♦️ماشین بعدی یه تاکسی بود که با اشاره  دست من ایستاد. دوباره جلو نشستم و بچه ها عقب. تاکسی وارد یه پمپ بنزین شد مقداری از سر و وضع ما مشکوک شده بود و چون هوا هنوز گرگ و میش بود اومده بود زیر نور چراغهای تا ماها رو ورنداز کنه. 🔸️با دیدن سر و وضع گِلیِ‌مون شکش به یقین مبدل شد. راننده سریع ما رو به شهر بلدروز نزدیک مندلی رسوند و وارد یه ترمینال شد. به عربی گفت «کروه» یعنی کرایه. فکر اینجاش رو نکرده بودیم و هیچ پولی همراهمون نبود. پیاده شدیم و راه افتادیم. دنبالمون کرد و وِل نمی‌کرد و شروع کرد به دعوا و سر و صدا. بقیه راننده های ترمینال هم با دیدن سر و وضعمون بهمون مشکوک شدن .گفتم ما کارمندهای بیمار‏ستان بعقوبه هستیم که وسط راه آمبولانسمون چپ کرده و باید بریم از گِل درش بیاریم.‍‌‎ 🔸️یکی از راننده ها گفت من شما رو می رسونم مندلی ما هم سوار ماشینش شدیم. دور و برمون پر شده بود از راننده‌های ترمینال و منتظر مسافر بودن. تو اون شلوغی راننده تاکسی غیبش زد. ما با ماشین دوم راه افتادیم. کمی بعد جلوی دژبانی وایساد. نگاه کردم دیدم راننده تاکسی خودمون هم اونجاست. فهمیدیم که اونها با هم دست به یکی کردن و میخوان ما رو لو بِدن. دژبان دستور داد پیاده شیم. راننده تاکسی هنوز هم غر می‌زد و کرایه می‌خواست. منم مرتب می‌گفتم ما کارمندهای بیمارستان بعقوبه هستیم، برید تلفن بزنید. 🔸️هاشم و مسعود ساکت بودن و این شک اونها رو بیشتر می‌کرد. ما رو به اتاقی بردن. بیرون اومدیم که ببینیم اوضاع چطوره. چند نگهبان با کابل افتادن به جونمون. بازم سایه سنگین اسارت رو احساس می‌کردیم. بلا فاصله تو یه لحظه تصمیمم رو گرفتم و با یه یا علی فرار کردم. هاشم هم از طرفی دیگه در رفت و پرید داخل یه نخلستان ولی یه لنگه کفشش که لیست بچه ها توش بود به سیم خاردار گیرکرد و جاموند. نگهبان پشت سر من داد می‌زد «اذبحک» یعنی سرتو می بُرّم. دژبان به سمتم شلیک کرد ولی تیرها بهم نخورد. در طول جاده روی شونه خاکی می‌دویدم. به یه تاکسی رسیدم که چند تا مسافر داشت و راننده در ماشین رو باز گذاشته بود. راننده رو هُل دادم و نشستم پشت فرمان ولی از بدشانسی من سویچ دست راننده بود. از اتومبیل پیاده شدم و با سرعت از دیوار نخلستانی که کنار جاده بود پریدم داخل باغ...            ☀️ دنبال رفیق شهید هستی بسم الله مادر شهید سید مصطفی موسوی: مصطفی گفت مادر من صدای «هَل مِن ناصر یَنصُرنی» میشنوم . زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست قراراست که یاد وخاطره شهدا را زنده نگهداریم. و مثل شهدا فکر کنیم و رفتار کنیم . اگرمیخواهیم در وقت ظهور آقا اما زمان(عج) سرباز آقا باشم بایدسبک زندگیمان را شهدایی کنیم. انشالله. 📝 من سید مصطفی موسوی جوانترین شهیدمدافع حرم تک پسرخانواده دانشجوی رشته مکانیک مقلدحضرت آقا تولد ۷۴/۸/۱۸ شهادت ۹۴/۸/۲۱ شهادت سوریه محل دفن بهشت زهرا ( س) تهران قطعه 26 ردیف ۷۹ ش۱۶ { شهید نشوی میمیری } 🙇‍♂رؤیای اصلی‌ام این بودکه خلبان شوم و با هواپیمای پر ازمهمات به قلب تل‌آویو بزنم شما به کانال من جوانترین🕊شهید مدافع حرم دعوتید منتظر حضور سبرتان هستم.            واتساپ جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo کانال ایتا @shahidmostafamousavi ایتا کانال استیکر شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه ایتا https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 💠 لطف کنید کانالها را بدوستان خود معرفی کنید با سپاس ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
سپر بلا۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت صد و بیستم ۰۰۰ قول میدی ؟ آره قول میدی ؟ علی سرش پائین بود ُ و داشت عین اَبر بهاری گریه می کرد ُ و گونه هاش از اَشک خیس شده بود شروع کرد به زمزمه کردن (بابا حسین ؟ بیا که برویم از خرابه من ُ و تو) محمد تا اون لحظه خودش رو نِگه داشته بود ، به گریه افتاد ُ و ادامه داد(تو دست منو بگیر ُ و من دستای تو) منم دوباره گریه ام گرفت ُ و ادامه دادم (جایی برسیم که هر دو آزاد شویم) یه هو جمشید وارد سنگر شد ُ و ادامه داد( تو از غم تاریانه ، من از غم تو) جمشید همونطور که شعر رو می خوند گفت : چی شده شما سه نفر دارین شعر مورد علاقه احمد رشیدی رو می خونین ، علی دستپاچه گفت : یه لحظه یاد احمد افتادیم ، جمشید گفت : خُوب اسیر شده شهید که نشده مهم اینه که زنده اس ُ و یه روزی برمی گرده پیش ما ، خوُب البته که اسارت سخته ولی احمد قوی ُ و پر قدرته ، من ُ و شما از بچه گی با احمد بزرگ شدیم و این رو خوب میدونیم ، مگه نه حسن جان ؟ گفتم چی ؟ آره آره احمد خیلی پر قدرته این رو از بچه گی به ما ثابت کرده ، ولی جمشید جان ؟ ما داشتیم اُسرایی رو که تُو اِسارت به دست صدام شهید شدن ، محمد گفت : آره جمشید جان مثل شهید تندگویان وزیر نفت ما که اوایل جنگ اسیر شد و بعد زیر شکنجه بعثی ها شهید شد ، جمشید بغض کرد ُ و گفت : یعنی شما می خاید بگید احمد شهید شده ، علی دستپاچه گفت : نه ولی امکانش هست که شهیدش کنن ، جمشید گفت : خُوب امکانش هست سالم بمونه ، گفتم جمشید جان وقتی مهدی بخشی که دورتر از احمد بوده زخمی شده غیر ممکنه که احمد زخمی نشده باشه حداقل من فکر می کنم اَگه اسیر هم شده باشه تیر خورده و زخمی اسیر شده ، جمشید با عصبانیت گفت : نَخیرم من مطمئنم که احمد زنده اس حتی ' اَگه زخمی شده باشه خودم خواب دیدم ، محمد پرسید جمشید جان چی خواب دیدی ، خِیر ان شاءالله ، جمشید گفت : خواب دیدم ناصر و احمد تُوی یه باغ بزرگن تا منو دیدن صِدام کردن ، رفتم پیششون ، گفتم : احمد تو کِی اومدی پیش ناصر ؟ ناصر خندید ُ و گفت : جمشید تو نیومدی خدا به جای تُو احمد رو فرستاد پیش من تا خوشحال بِشم ، بعدش از خواب پریدم ، محمد گفت : به نظر من معنی این خواب تُو اینه که احمد هم شهید شده ، جمشید عصبی شد گفت : نه ناصر گفت احمد اومده مهمونی یعنی منظورش این بود که قرار نیست پیش من بمونه منظور ناصر این بود ، ممکنه حرف حسن درست باشه و احمد اولش زخمی شده و بعدش اسیر شده الان هم پیش عراقیاست و زنده اس ، علی گفت : خدا کنه زنده باشه ولی اَگه زخمی شده باشه احتمال شهید شدنش زیاده ، خلاصه هممون یه جوری سعی می کردیم که جمشید رو آماده شنیدن خبر شهادت احمد کنیم ، یه چشمک به بچه ها زدم یعنی فعلا" دنبال قضیه رو نگیرید چون جمشید هنوز آمادگی شنیدن خبر شهادت احمد رو نداره ، محمد واسه اینکه جَوّ رو عوض کنه خندید ُ و گفت : منو باش که اومده بودم پانسمان دست حسن رو عوض کنم اما یادم رفت ، منم واسه اینکه بهش کمک کنم تا بتونه موضوع صحبت رو تقییر بده گفتم : اِ ِ راست میگه بیا ، بیا آقا دکتر که باعث شدی یادم بیفته که دستم درد میکنه ، یه هو جمشید گفت : کدوم‌ درد ؟ کدوم دست ؟ علی گفت جمشید تو مگه وقتی حسن خواب بود از ابوتراب نشنیدی که دست حسن داخل تونل زخمی شده ، جمشید گفت : نه من اصلا" حواسم نبود ُ و نشنیدم ، محمد باند دست من رو باز کرد ُ و شروع کرد با بتادین زدعفونی کردن ، جمشید یه نگاهی انداخت ُ و خندید ُ و گفت : این زخم که واسه حسن چیزی نیست ، حسن تحملش به درد زیاده ، یه هو علی خندید ُ و گفت : بله البته دُرست برعکس جنابعالی ، جمشید اَخم کرد ُ و گفت : اون ماله بچه گی ها بود آلان دیگه طاقت منم زیاد شده ، علی خندید ُ و گفت : آره خیلی زیاد شده ، راستی جمشید یادت می یاد کلاس چهارم ابتدایی بودیم یه روز موقع زنگ تفریح داشتیم جنگ بازی می کردیم من رفتم پشت مهدی بخشی چهار دست ُ و پا دولا شدم تا تو حولِش بدی ُ و گِیر کنه به من ُ و بخوره زمین ولی حسن متوجه شد ُ و گفت این ‌کار نامردیه ، جمشید خندید ُ و گفت : آره یادمه ، حسن مهدی حول داد تا به تو گِیر نکنه ُ و نیفته ، بیچاره خودش افتاد رو تو ُ و دست راستش از مُچ دَر رفت ، حسن ؟ یادت می یاد ، آره ؟ گفتم بله که یادم میاد مَگه میشه مردم آزاری جنابعالی و علی رو یادم بره ، علی گفت : محمد ؟ حسن از بچه گی عاشق جنگ بود زُورش به مهدی بخشی نمی رسید ، یه هو جمشید گفت : بله که نمی رسید ، آخه خُوب مهدی بخشی دو سال از ما بزرگتر بود بیچاره حسن به خاطر اینکه ما از مهدی بخشی کُتک نخوریم هی خودش رو سِپر بلا می کرد ، مهدی هم همه اش به بچه ها می گفت : فقط حسن عبدی حریف منه بقیه شما همه تون ترسو هستید ُ و از جلوی من دَر میرید ، گفتم‌ : محمد ؟ من بخاطر این دوتا بچه جِغله ِ پر رو و واسه اینکه مهدی بخشی نیفته اون رو هولش دادم کنار۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
خانم کریم پور۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت صد و بیست و یکم ۰۰۰ مهدی بخشی رو هولش دادم کنار ولی خودم خوردم زمین ُ و دست راستم از مُچ دَر رفت ُ و آسیب دید ، اون شب از ترس بابام تُو خُونه هیچی نگفتم و نتونستم مشق های شَبم رو بنویسم و چون شاگرد اول کلاس بودم خانم کریم پور چیزی نگفت ُ و دعوام نکرد ، روز دوم هم درد دستم رو پنهان کردم و قرار شد اون شب علی مشق های شب من رو بنویسه فرداش خانم کریم پور وقتی داشت مشق ها رو خط می زد متوجه تفاوت دست خط ها شد ولی یه نگاه عمیق به من انداخت ُ و چیزی نگفت ، روز سوم مشق های شَبَبم رو بیچاره ناصر نوشت ، خانم کریم پور دست خط خرچنگ قورباغه ناصر خوب می شناخت واسه همین موقع خط زدن مشق ها یه نگاهی به من انداخت عمدا" دفترچه رو از رو میز انداخت رو زمین و به من گفت : با دست راست اون رو از روی زمین بردارم جمشید واسه اینکه من لُو نرم زودی دولا شد ُ و دفتر رو از رو زمین برداشت ُ و گذاشت رو میز ، خانم کریم پور خندید ُ و به جمشید گفت : ممنون دوست خوبه مرد جنگ آقای عبدی و دوباره دفتر مشق من رو انداخت رو زمین ُو گفت عبدی با دست راست از رو زمین بردار ، من دولا شدم تا دفتر مشق رو بردارم احمد بیچاره دوئید ُ و دفترچه برداشت ُ و گذاشت رو میز جلوی خانم کریم پور ، خانم یه نگاهی به من انداخت ُ و خندید گفت : ماشاءالله فرمانده ، چقدر طرفداری داری ُ و واسه بار سوم دفترچه مشق من رو انداخت رو زمین ُ و گفت با دست راستت بردار باز دولا شدم بردارم که جمشید زد زیر گریه ُ و گفت : خانم تُو رو خدا عبدی رو تنبیه نکنید اون واسه خاطر ما آسیب دیده گریه جمشید من رو هم به گریه انداخت بعد من ناصر زد زیر گریه ُ و بعد اون احمد و علی و بقیه بچه ها خانم از تعجب شاخ درآورده بود هم خنده اش گرفته بود هم نمی دونست گه با گریه بچه چیکار کنه یه دفعه آقای طاهری درب کلاس ُ زد ُ و گفت : سرکار خانم کریم پور تُو رو خدا بچه ها رو به خاطر من ببخشید پشت سر آقای طاهری یه دفعه آقای تقوا مدیر مدرسه سرک کشید گفت : خانم کریم پور ؟ گقتیم به بچه سخت بگیر ، نه انقدر شما که همه بچه ها رو تنبیه کردید همه دارن گریه میکنن ، خلاصه بیچاره خانم کریم پور هم عصبانی شده بود و هم متعجب ، درب کلاس ُ و بست ُ و رو به من کرد ُ و گفت : فرمانده نمی دونستم انقدر طرفدار داری بعد به من گفت دست راستت رو بیار بالا ، دستم رو آوردم بالا ، وقتی وَرَم دستم رو دید رو کرد به مهدی بخشی ُ و گفت : برو بابارضا رو صدا کن بیاد اینجا ، بابا رضا یه پیرمرد شصت هفتاد ساله ، سریدار مدرسه مون بود ، مدرسه ما خیلی کوچیک بود داخل یه کوچه چهارمتری سر خیابون آذربایجان تُو محله وصفنار ، بابا رضا دو تا اطاق خونش رو به مدرسه اجاره داده بود که کلاسهای پنجم تُو اون درس می خوندن ، بابا رضا اومد وقتی مُچ دست من رو دید گفت بچه با خودت چیکار کردی صبر کن تا بیام ، رفت ُ و وقتی برگشت یه لَگن ِ کوچیک که تُوش مقداری آب گرم بود به اضافه یه تخم مرغ و کمی پارچه آورد ، لَگن رو گذاشت روی میز ِ خانم کریم پور و جلوی چشم بچه ها شروع کرد مُچ دست من رو داخل آب گرم ماساچ دادن یه دفعه دست من رو کشید و یه چیزی داخل مُچ‌ دستم صدا کرد یه درد شدیدی گرفت ُ و بعد دردش کُلا" افتاد ، بابا رضا زرده تخم مرغ رو مالید رو مُچ دستم ُ و اون رو با دستمال بست ، دستم رو آروم تکون دادم دیدم دیگه درد نداره یه چشمک به بچه زدم ، همه خندیدن یه هو خانم کریم پور گفت : هان چی شد گریه ها تبدیل شد به خنده ، بابا رضا گفت : خانم معلم ؟ یه چند روز این آقا پسر نباید با این دستش مشق بنویسه ، خانم کریم پور گفت : بابا جان غصه نخور این حضرت آقا چند روزه که مشق نمی نویسه ، از خجالت سرم رو انداختم پائین ، یه هو ناصر زیر زبونی گفت : بله ما مشق هاشو نوشتیم ، با اینکه ناصر آروم گفت خانم کریم پور شنید ُ و گفت : بله آقای ناصر ِ قدیمی ؟ رفاقت اینارَم داره ، وقتی حسن عبدی به شما ریاضی یاد میده شما هم یه جایی باید جبران کنید دیگه ، خندم گرفته بود ُ و از طرفی هم خیالم راحت شده بود فقط نگرانیم از پارچه ایی بود که به دستم بسته شده بود ، احمد گفت ؟ حسن وقتی مدرسه تعطیل شد خواستیم بریم خونه پارچه رو باز کن ُ و همین جا دستت رو بشور ، مراقبتش کن و شب موقع خواب دوباره ببند ، علی گفت : فکر خوبیه فقط باید مراقب باشی اولا" دستت چایی نخوره دوم هیچ کس متوجه نشه مخصوصا" بابات حالا اَگه مامانت فهمید عیبی نداره ، خلاصه اون شب با نقشه دسته جمعی بچه ها به خیر گذشت ُ و بعد چند روز دستم خوب شد از اون به بعد خانم کریم پور اسم من رو گذاشته بود فرمانده و چون مُبصر کلاس هم بودم همیشه نصفی از ورقه های امتحان کلاسی رو میداد تا من تصحیح کنم ، یه هو جمشید داد زد : آره ، آره ، آره محمد؟ یادم رفت بهت بگم ، یه نگاه به محمد کردم ُ و خندیدم یعنی اینکه نقشه مون۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهش گفتم: خیلی دوست دارم گفت: مشتی‌.. تو هنوز دنیا نیومده بودی که من فدات شدم..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الان خط و ربط برای ما معلوم است، هیچ ابهامی برایمان نیست، هیچ عذری هم نمی‌توانیم بیاوریم، در همه حال باید بدانیم که بدهکار خدا هستیم و بدهکار ایـن انقلابیم هر دقیقه‌ای که به عمر این انقلاب اضافه می‌شود و ما توی این انقلاب مانده‌ایم، مرتب وظیفه و مسؤولیت سنگین‌تری داریم. Now the line and connection is clear for us, there is no ambiguity for us, we cannot make any excuses, in any case we must know that we are indebted to God and we are indebted to this revolution. Every minute that is added to the life of this revolution and we remain in this revolution, we have a heavier duty and responsibility. الآن الخط والاتصال واضحان بالنسبة لنا ، لا غموض بالنسبة لنا ، لا يمكننا تقديم أي أعذار ، على أي حال يجب أن نعرف أننا مدينون لله ونحن مدينون لهذه الثورة. في كل دقيقة تضاف إلى حياة هذه الثورة ونبقى في هذه الثورة ، لدينا واجب ومسؤولية أكبر.
💜امام علی علیه السلام: مقـام و پادش این فـرد👆 کـمـــتر از شـهــید نیســت 🦋کانال الله اکبر @allahoak_bar
🌷اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 🌷ختم صلوات🌷 مرحله سی و هفتم: 5 میلیون صلوات 🌼جهت سلامتی وتعجیل در فرج امام زمان علیه السلام و عجل الله تعالی فرجه الشریف.🌼 🌸هر نفر: 30 صلوات🌸 🔶این پیام برای حدود(500) گروه ارسال شده است. ❇️ زمان: جمعه 🔸🔸🔸🔸🔸 🌎مجتمع اهل البیت علیهم السلام
✨🔹✨🔹✨🔹✨🔹✨ ✨ ⭕️ خود بزرگ‌ بینی  🔹 ، یکی از بزرگترین بیماری های روحی و روانی است که از و نشأت می گیرد. امام علی (ع) در این مورد می‌فرماید: «اوْحَش الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ؛ بدترین وحشت، است»؛ [۱] امام سجّاد (ع) در یکی از دعاهایشان می‌فرماید: «و عَبِّدنی لَک وَ لا تُفْسِدْ عِبادتَی بِالْعُجْب؛ مرا به بندگی خود درآور و عبادتم را به وسیله تباه مساز». [۲] خواجه عبدالله انصاری می گوید: «عیب است بزرگ برکشیدن خود را ، از جمله خلق برگزیدن خود را ، از مردمک دیده بباید آموخت ، دیدن، همه کس را و ندیدن خود را». [۳] 💠حقیقت خودبزرگ بینی 🔹 ، خوش بینی انسان است نسبت به اعمال خود، و لایق شمردن خود از نظر عمل به وظایف و کسب امتیازات و موفقیت ها. مرحوم نراقی در حقیقت عُجب و خودبزرگ‌بینی می‌گوید: «عُجب، خودبزرگ بینی است، به جهت دیدن نوعی کمال، چه کمال واقعی و چه کمال خیالی و تصوری». [۴] مرحوم شیخ بهایی (ره) در تعریف عجب می‌گوید: «عجب، بزرگ دیدن عمل صالح و خوشحالی امر آن و نشان دادن اعمال و لایق دانستن خود است». [۵] 💠فرق خودبزرگ بینی و تکبّر 🔹خودبزرگ‌بینی، مربوط به عمل است و تکبّر مربوط به نفس است، که انسان نفس خود را بهتر از دیگران بداند. در مقایسه با دیگران، مطرح نیست، فقط خود شخص مطرح است، و لو کسی دیگر هم نباشد، [۶] ولی در مقایسه با دیگران مطرح است. خودبزرگ‌بینی در اثر داشتن چیزی است، در حالی که در تکبّر و خودبرتربینی، ممکن است بدون کمال هم مطرح باشد. پی نوشت‌ها ؛ [۱] نهج البلاغه، قصار ۳۸ و در قصار ۱۱۳ آمده است: «لا وَحْدَةَ اوحَشَ مِنَ الْعُجب؛ هيچ تنهايى وحشتناك‌تر از عُجب نيست. [۲] صحيفه سجاديه، دعاى فى مكارم الاخلاق، ص ۱۰۰ [۳] آشنايى با علوم اسلامى، شهيد مطهرى، ص ۲۱۳ [۴] جامع السعادات، ج ۱، ص ۳۲۱ [۵] اربعين، شيخ بهايى، ص ۳۵؛ معراج السعادة، نراقى، ص ۲۲۱ [۶] جامع السعادات، ج ۱، ص ۳۲۱ منبع: حوزه نت @tabyinchannel
🔕جنگ بیولوژیک (زیستی)⁉️ ❌جنگ بیولوژیک یا میکروبی، به مفهوم استفاده ی هدف مند از عوامل بیولوژیک، اعم از باکتری‌ها، ویروس ها، تک یاخته ها، قارچ ها، حشرات و انگل ها یا فرآورده های آن ها مانند توکسین ها به منظور کشتن یا نانوان کردن انسان ها، جانوران یا گیاهان است. 🔴شواهد و قرائن در خصوص « در برخی مدارس» را تقویت می کند. زیرا رسانه های معاند و ایادی داخلی شان، به جنجال آفرینی پرداخته مردم را به نا فرمانی مدنی فرا می خوانند❗️ دشمنان، چنین القاء می کنند که حاکمیت، عامل این مسمومیت شده است تا از حضور نوجوانان در اغتشاشات جلو گیری کند❗️ در این شبه میگوییم:🔽 1️⃣هیچ پدری، راضی نمی شود حتی کوچک ترین خاری به پای فرزندش، فرو رود، حاکمیت نیز نقش پدری ایفا می کند. 2️⃣در دهه فجر 1401، با چشم خود دیدیم که گروهی از شرکت کنند گان در نا آرامی های اخیر با توصیۀ پدر امت (رهبر معظم انقلاب) آزاد شدند. 3️⃣دشمن با التهاب آفرینی، دنبال تعطیلی نمودن مراکز آموزشی است تا به اهداف شومش برسد. 🔹از این رو، وزارت آموزش و پرورش و دستگاه های مربوط باید تدابیری اتخاذ نماید تا ضمن شناسایی عاملان، از تکرار قضیه در سایر مراکز آموزشی جلو گیری شود. . ✍🏻علی اکبر صیدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستان حزب‌اللهی که در این نبرد بی‌سابقه اقتصادی کم آوردند اینو چند بار تماشا کنند. از رسانه‌ها تحلیل نگیرید به بیانات مقام معظم رهبری اکتفا کنید گویا قرار است افراد خوش‌نام نیز در تحلیل، خطا کنند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا