فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مستند کامل # مادرانه جوانترین شهید مدافع حرم شهید سید مصطفی موسوی
کاری از سیداحمد معصومی نژاد
@shahidmostafamousavi
هدایت شده از روزنه
یادداشت انتقادی یک بانوی روزنامهنگار پیرامون عملکرد غیرقابل پیشبینی حسن روحانی در شش سال اخیر
💥بازنشر
@rozaneebefarda
🔻🔻🔻
بیخبرانِ غمت!
🔻پنجشنبه است، ۲۳ آبان ۹۸. ساعت از ۱۲ شب که میگذرد و به تاریخ رسمی، وارد ۲۴ آبان میشویم، خبر آغاز سهمیه بندی بنزین و بالا رفتن قیمت آن، روی خروجی خبرگزاریها قرار میگیرد. مردمی که گوشی بدست و از طریق پیامرسانها یا شبکههای اجتماعی مجازی در جریان خبر قرار میگیرند، شوکه میشوند؛ چه ناگهان و بی خبر! بهتزدهتر اما آنانی که در این ساعتها در کوچه و خیابان و جاده هستند و بی خبر از تصمیم دولت، به پمپ بنزین مراجعه کرده و طبق روال همهی سالهای دولت تدبیر و امید که کارت سوخت حذف شده است، بدون کارت بنزین زدهاند و ناگاه درمییابند که باید سه برابر مبلغ همیشه پول پرداخت کنند؛ بجای لیتری ۱۰۰۰ تومان، لیتری ۳۰۰۰ تومان! برخی حتی ابتدائاً به متصدیان پمپ بنزین اعتراض میکنند و سر و صدا هم کمی بالا میرود که چرا پول بیشتری از آنان میگیرند و این کارگران پمپ هستند که برایشان تصمیم دولت را شرح میدهند. شبی نگران برای ایرانیهاست و خبری هم از مسئولین نیست.
🔻از سویی دیگر، آن بخش از خانوادههای ایرانی که عضوی از آنها در نیروی انتظامی یا راهنمایی و رانندگی و امثال آن اشتغال به کار دارند، روز پنجشنبه و شب جمعه را آماده باش بوده و منزل نرفتهاند. این یعنی پیش بینی برای آنکه فضا متشنج بشود، انجام گرفته، گرچه همهی نیروها از علت آماده باش مطلع نباشند. از همان شب، تجمع و اعتراض و پیش زمینههای آشوب و تخریب اموال شکل میگیرد. نگرانی مردم از مشکلات اقتصادی به نگرانی از ناامنی هم میرسد. آنان میان تصمیم سران سه قوه و اطلاع نرسانی دولت و آشوب آشوبگران میمانند.
🔻در تمام این لحظهها و ساعات پر استرس برای مردم، رئیس جمهور ایران یا خواب است، یا آنکه حداقل در شرایطیست که اصلاً در جریان قرار نمیگیرد مردم کشوری که او رئیس جمهورش است، هم اکنون به لحاظ روانی در چه وضعیتی قرار دارند. خواب و بی خبر بودن رئیس جمهور ادعای ما نیست؛ سخن خود حسن روحانی است که میگوید: «من هم مثل همه مردم ایران، صبح جمعه مطلع شدم قیمت بنزین تغییر کرده است. چرا که این طرح را به شورای امنیت واگذار کرده بودم و به آنها گفته بودم که زمانش را به من نگویید!» و مگر میشود رئیس جمهور دروغ بگوید؟! فکرش را بکنید، زمانی که ما مضطرب بودیم، زمانی که بخشی از مردم به عنوان عضوی از خانواده نیروهای انتظامی و امنیتی کشور، آمادهباش بودند، زمانی که جرقه آشوب زده شد، زمانی که مردم در پمپهای بنزین ناگاه با قیمت سه برابری مواجه شدند، زمانی که در فضای مجازی نگرانیهایشان را با هم به اشتراک میگذاشتند و در غیاب مسئولین، نگرانتر میشدند، حسن روحانی حتی مطلع نبوده در کشوری که او رئیس جمهور آن است، چه میگذرد!
🔻ماجرای یک شب نیست؛ ۶ سال است که میگوییم رئیس جمهور و دولتمردانش از حال مردم بی خبر هستند. ۶ سال است که در خیلی از سختیها دولتی در کنار خود نداشتهایم؛ از مرگ ۵۰۰ ایرانی در منا که روحانی همان روز عازم آمریکا شد تا سیلابهایی که کل کشور را بسیج کرد، اما زورش به لغو سفر تفریحی رئیس جمهور نرسید. حال یکی از مهمترین شبهای بی خبری را خود اذعان کردند و جامعهای را که هنوز از شوک نحوه اجرای طرح افزایش قیمت بنزین خارج نشده، در شوک خواب رئیس جمهور در شبی چنین مهم فرو میبرند.
🔻روحانی این عبارات را با خنده و افتخار میگوید؛ فخری عجیب و خندههایی عجیبتر! هر تحلیلی روی سخنان روحانی اضافه به نظر میرسد و او فقط سوال بر سوال میافزاید. صفی از سوالات بی پاسخ، که اگر برای چرایی سهمیهبندی بنزین، بشود دلیل اقتصادی آورد؛ برای نحوهی اجرای آن هیچ توجیهی نیست و اگر برای نحوهی اجرا هم به هر ترتیبی بشود دلیل دست و پا کرد، برای بی خبری رئیس جمهور دیگر توجیهی نیست و اگر برای این سطح بی مسئولیتی هم بشود دلیل جور کرد، باز جای این سوال باقی خواهد بود که در اذعان به این بیخبری تأسفآور، چه امر خندهداری وجود داشت که روحانی با آن خنده و شوخی از بی خبریاش تا صبح جمعه گفت؟!
کبری آسوپار؛ روزنامهنگار
عضو سرویس سیاسی روزنامهی جوان
@rozaneebefarda
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی)
✍️خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده
گروه جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی
گروه
https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg
کانال ایتا
https://eitaa.com/shahidmostafamousavi
شروش
کانال
sapp.ir/900404shahidmostafamousavi
گروه سروش
https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
کانال تلگرام
https://t.me/shahidmostafamousavi
گروه
https://t.me/joinchat/CW_QXkSGmuKJ8SamNubStQ
#نسل_سوختــه
قسمت صدوپنجاه وچهارم:
(کفش های بزرگتر)
🌷خبری از ابالفضل نبود . وارد ساختمان که شدم . چند نفر زودتر از موعد توی سالن، به انتظار نشسته بودن . رفتم سمت منشی و سلام کردم . پسر جوانی بود بزرگ تر از خودم .
🌷- زود اومدید مصاحبه از 9 شروع میشه .اسم تون. و اینکه چه ساعتی رو پای تلفن بهتون اعلام کرده بودن؟
- مهران فضلی گفتن قبل از 8:30 اینجا باشم .
شروع کرد توی لیست دنبال اسمم گشتن ...
🌷- اسمتون توی لیست شماره 1 نیست ... در مورد زمان مصاحبه مطمئنید؟
تازه حواسم جمع شد ... من رو اشتباه گرفته ... ناخودآگاه خندیدم ...
🌷- من برای مصاحبه شدن اینجا نیستم .قرار جزء مصاحبه کننده ها باشم ...
تا این جمله رو گفتم ... سرش رو از روی برگه ها آورد بالا و با تعجب بهم خیره شد ... گوشی رو برداشت و داخلی رو گرفت .
🌷-آقای فضلی اینجان .
گوشی رو گذاشت و با همون نگاه متحیر، چرخید سمت من ...
🌷- پله ها رو تشریف ببرید بالا .سمت چپ .. اتاق کنفرانس.
تشکر کردم و ازش دور شدم ... حس می کردم هنوز داره با تعجب بهم نگاه می کنه ...
🌷حس تعجبی که طبقه بالا . توی چهره اون چهار نفر دیگه عمیق تر بود ... هر چند خیلی سریع کنترلش کردن ...
من در برابر اونها بچه محسوب می شدم ... و انصافا از نشستن کنارشون 🌷خجالت کشیدم ... برای اولین بار توی عمرم ... حس بچه ای رو داشتم که پاش رو توی کفش بزرگ ترش کرده ...
🌷آقای علیمرادی، من و اون سه نفر دیگه رو بهم معرفی کرد... و یه دورنمای کلی از برنامه شون ... و اشخاصی که بهشون نیاز داشتن رو بهم گفت ...
به شدت معذب شده بودم ... نمی دونستم این حالتم به خاطر این همه سال تحقیر پدرم و اطرافیانه که ...
🌷- ادای بزرگ ترها رو در نیار ... باز آدم شده واسه ما و ...
وحالا که در کنار چنین افرادی نشستم ... خودم هم، چنین حالتی پیدا کردم .یااینکه .
این چهل و پنج دقیقه، به نظرم یه عمر گذشت ... و این حالت زمانی شدت گرفت که ... یکی شون چرخید سمت من ...
🌷- آقای فضلی ... عذرمی خوام می پرسم ... قصد اهانت ندارم ... شما چند سالتونه؟ ...
#نسل_سوخته
قسمت صدوپنجاه وپنجم:(چهارمین نفر)
نفسم بند اومد ... همون حسی رو که تا اون لحظه داشتم... و تمام معذب بودنم شدت گرفت ...
🌷- 21 سال
نگاهش با حالت خاصی چرخید سمت علیمرادی ... و من نگاهم رو از روی هر دوشون چرخوندم ... می ترسیدم نگاه و چهره پدرم رو توی چهره شون ببینم ...
اولین نفر وارد اتاق شد ... محکم تر از اون ...
🌷من توی قلبم بسم الله گفتم و توکل کردم ... حس می کردم اگر الان اون طرف میز نشسته بودم ... کمتر خورد می شدم و روم فشار می اومد ...
🌷یکی پس از دیگری وارد می شدن ... هر نفر بین 20 تا 30 دقیقه ... و من، تمام مدت ساکت بودم ... دقیق گوش می دادم و نگاه می کردم ... بدون اینکه از روشون چشم بردارم... می دونستم 🌷برای چی ازم خواستن برم ... هر چند، بعید می دونستم بودنم به درد بخوره اما با همه وجود روی کار متمرکز شدم .
🌷در ازای وقتی که اونجا گذاشته بودم، مسئول بودم ...
این روند تا اذان ظهر ادامه داشت .از اذان، حدود یه ساعت وقت استراحت داشتیم .
🌷بعد از نماز، ده دقیقه ای بیشتر توی سالن و فضای بیرون اتاق کنفرانس موندم .وقتی برگشتم داشتن در مورد افراد.شخصیت ها، نقاط و قوت و ضعف .و خصوصیات شون حرف می زدن .نفر سوم بودن که من وارد شدم ...
آقای علیمرادی برگشت سمت من.
🌷- نظر شما چیه آقای فضلی؟ ... تمام مدت مصاحبه هم ساکت بودید ...
- فکر می کنم در برابر اساتید و افراد خبره ای مثل شما ... حرف من مثل کوبیدن روی طبل خالی باشه .جز صدای بلندش چیز دیگه ای برای عرضه نداره .
🌷کسی که کنار علیمرادی نشسته بود، خندید .
- اشکال نداره ... حداقلش اینه که قدرت و تواناییت رو می سنجی ... اگر اشکالی داشته باشی متوجه می شی ... و می تونی از نقاط قوتت تفکیک شون کنی .
🌷حرفش خیلی عاقلانه بود .هر چند حس یه طبل تو خالی رو داشتم که قرار بود صداش توی فضا بپیچه ...
برگه ها رو برداشتم و شروع کردم ... تمام مواردی رو که از اون افراد به دست آورده بودم .از شخصیت تا هر چیز دیگه ای که به نظرم می رسید .
🌷زیر چشمی بهشون نگاه می کردم تا هر وقت حس کردم .دیگه واقعا جا داره هیچی نگم .همون جا ساکت بشم .اما اونها خیلی دقیق گوش می کردن .تا اینکه به نفر چهارم رسید .
🌷تمام خصوصیات رو یکی پس از دیگری شمردم .ولی نظرم برای پذیرشش منفی بود .تا این جمله از دهنم خارج شد .آقای افخم .همون کسی که سنم رو پرسیده بود .با حالت جدی ای بهم نگاه کرد .
🌷- شما برای این شخص، خصوصیات و نقاط مثبت زیادی رو مطرح کردید ... به درست یا غلط تشخیص تون کاری ندارم . ولی چرا علی رغم تمام این خصوصیات، پیشنهاد ردکردنش رومی دید؟
نگاهش به شدت، محکم و بی پروا بود ..نگاهی که حتی یک لحظه هم ... اون رو از روی من برنمی داشت
ادامه دارد...
@shahidmostafamousavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
ما توی هر تیمی یک روحانی داشتیم👳♂ و ما ناراحت بودیم که گروه ما یک روحانی نداره که نماز رو جماعت بخونیم.
هیچ کدوم از بچه ها هم جلو نمی ایستادند😞، ۱۳روز گذشته بود که اونجا بودیم و نماز ها رو می رفتیم با گروه های دیگه میخوندیم ،
یک شب به شهید میلاد گفتم خب اقا میلاد بگو ببینم چند سالته ؟ چیکار میکنی؟ متاهلی ؟بچه داری ؟و از این سوالها...⁉️
لحظه ای که گفت متولد ۷۴ هستم گفتم خدایا سربازهای امام خامنه ای هیچی کم ندارن از دلاور های امام خمینی (ره) ، گفتم خب حالا چیکاره هستی ؟ گفت صداشو در نیار... طلبه هستم..🙊
آقا تا گفت طلبه هستم یه کوچولو محکم زدم به کمرش گفتم ای نامرد ۱۳ روز نمازه ما مثل آوره ها شده و جماعت نصیبمون نشده پ چرا چیزی نگفتی 😑😳
آنقدر فروتن بود، سرشو انداخت پایین و یک لبخند و تبسم آرومی کرد...
خلاصه اون شب شهید میلاد رو گذاشتیم جلو واسه نماز جماعت، یک نماز مغرب و عشا پشت سرش بخونیم📿 (اینقدر این پسر فروتن بود به ما نگفت طلبه ام...
و اون شد اخرین نماز💔 ،که صبحش باید میرفتیم روی ارتفاعات العیس سنگر بزنیم ،صبح یعنی ساعت ۱۱ صبح اینا بود اربعین سیدالشهدا که بوسیله موشک تاو آمریکایی اقا میلاد و دو تن دیگر از دوستان به شهادت رسیدند...😔
و من ناپاک و ضعیف النفس فقط برای ۳۰ ثانیه از میلاد و دوستان دور شدم که یکباره صدای عجیبی منو زمین گیر کرد😭
یک چیز همیشه برام سوال بود بعد از شهادت بچه ها که ۳تن از بچه ها شهید شدن همیشه ۳کبوتر اونجا مینشستن😢
شهید میلاد بدری🌹
#سالروز_شهادت🕊
@shahidmostafamousavi
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مستند بسیار جذاب سال مجازات
⚡️ پیش بینی نابودی اسراییل مطابق قرآن
⏱ سال 1401 شمسی و 2022میلادی و 1443 قمری
@shahidmostafamousavi
📚 #درس_اخلاق0️⃣2️⃣1️⃣
🌾حضرت آیت الله العظمی حاج آقا مجتبی تهرانی رضوان الله
📍 همکاری در محیط خانوادگی ❗️
📌 یکی از خصوصیّات و روش ها و سنّت هایی که پیغمبراکرم(ص) ارائه کرده و فرموده این ها باید بعد از من سنّت باشد؛ یعنی باید از من الگو بگیرید، این است که برخورد شما با زندگی مادّی و معیشتی تان خیلی آسان باشد؛ سخت نگیرید.
دوم؛ پیغمبراکرم(ص) مقیّد بود کارهای شخصی اش را خودش انجام بدهد؛ ایشان تا آنجایی که می توانست، کارهایش را خودش انجام می داد. این طور نبود که کارش را به دیگران واگذار کند و به یک تعبیر کَلّ بر دیگران بشود. من در روایتی دیدم که از یکی از همسران پیغمبراکرم(ص) سؤال می کنند: «یَصْنَعُ إِذَا خَلا»1️⃣؛ وقتی پیغمبراکرم(ص) در خانه تنها بود چه کار می کرد؟ «قَالَتْ یَخِیطُ ثَوْبَهُ»؛ گفت: وقتی در خانه اش تنها نشسته بود، لباسش را می دوخت. «وَ یَخْصِفُ نَعْلَهُ». حضرت در خانه کفشش را اصلاح می کرد. از کفش هایی که آن موقع به پا می کردند تعبیر به نعل می کنند. به صورت کلّی: «وَ یَصْنَعُ مَا یَصْنَعُ الرَّجُلُ فِی أَهْلِه»؛ همان کاری را که شخص در خانواده اش باید بکند، می کرد. باید چه کار کند؟ باید همکاری داشته باشد. این مطلب به طور کلّی است. روش پیغمبراکرم(ص) این بود.
1️⃣ مکارم الاخلاق، ص 16؛ بحارالأنوار، ج 16، ص