#امضای_شهادت🌷
🔹مهدی توی #وصیتنامه اش نوشته بود: رسیـدن به سن سے سال📆 برایـم ننگ است. آخرین بار که از سوریه برگشت با هم رفتیم #مشهـد. بعد از زیارت دیدم مهدے ڪنار سقاخونه ایستاده میخنده☺️...ازش پرسیدم چیـه مادر چرا می خنـدے⁉️
🔸گفت مادر، #امضای_شهادتم رو امروز از امام رضا(علیه السلام) گرفتم😍 بهش گفتم اگه تو شهید بشے🕊 من دیگه ڪسی رو ندارم. مهدی دستش رو به آسمون ڪرد و گفت مادر #خدا_هست...
#شهید_مهدی_صابری
📚برگرفته از کتاب فاطمیون
@shahidmostafamousavi
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🔸 در محضـــــر شهیــــــد....
📔 #خاطره
💖#مــادر_آن_دنیـا_را_برایت_آبـاد
مـےکنـم
✍روزهاے قبل از رفتنتش گوشه اے از اتاق نشسته بود، از من پرسید: «مامان از #دنیا چه چیزی میخواهی؟»
🍁گفتم: «خواسته خاصی ندارم و و دنیا را با تـو مےخواهم و دنیاے بدون تو برایم معنایی ندارد»،
🍂گفت: «زمانی ڪه من #نبودم چه ڪسی را داشتی؟» گفتم: «خدا را داشتم» ڪه در جوابم گفت:👌«خدا همان خداست، هیچ فرقـے ندارد، من هم ڪه نباشم #خدا را دارے.» ناراحت شدم و گفتم: «از این حرفها نزن.»
🍁بعد از این حرفم، مصطفی گفت: «مامان سعی ڪن #دل_بڪنی و #ببخشی تا دل نڪنی به معرفت نمیرسی، از دنیا و #تعلقاتش بگذر.
🍂 #برای_هرڪسی یڪ روز، روز عاشورا است، یعنی روزی ڪه امام حسین نداے "هل من ناصر" را داد و ڪسانی ڪه رفتند و با امام ماندند، #شهید و رستگار شدند، ولی ڪسانی ڪه نرفتند چه چیزی از آنها ماند، تا دنیا باقیست، #لعنت میشوند.»
🍁در جواب حرفهایش با خنده گفتم: « #مگر_توصداے "هل من ناصر" شنیدے» ڪه جوابم داد: «دوست دارے چه چیزی از من بشنوی؟»
🍂گفت: «مامان مے خواهم یڪ مژده بدهم، اگر از تـه قلـب #راضـی شوے ڪه به سوریه بروم، #آن_دنیـا_را_برایت_آباد_میڪنم و دنیاے زیبایی برایـت مےسازم ڪه در خواب هم نمیتوانی ببینی»
🥀#جوانترین_شهید_مدافع_حرم
#شهید_سیدمصطفی_موسوی
#سالروز_شهـادت🕊
✨ #یــادش_بــا_صــلــوات ✨
@shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مستند کامل # مادرانه جوانترین شهید مدافع حرم شهید سید مصطفی موسوی
کاری از سیداحمد معصومی نژاد
@shahidmostafamousavi
هدایت شده از روزنه
یادداشت انتقادی یک بانوی روزنامهنگار پیرامون عملکرد غیرقابل پیشبینی حسن روحانی در شش سال اخیر
💥بازنشر
@rozaneebefarda
🔻🔻🔻
بیخبرانِ غمت!
🔻پنجشنبه است، ۲۳ آبان ۹۸. ساعت از ۱۲ شب که میگذرد و به تاریخ رسمی، وارد ۲۴ آبان میشویم، خبر آغاز سهمیه بندی بنزین و بالا رفتن قیمت آن، روی خروجی خبرگزاریها قرار میگیرد. مردمی که گوشی بدست و از طریق پیامرسانها یا شبکههای اجتماعی مجازی در جریان خبر قرار میگیرند، شوکه میشوند؛ چه ناگهان و بی خبر! بهتزدهتر اما آنانی که در این ساعتها در کوچه و خیابان و جاده هستند و بی خبر از تصمیم دولت، به پمپ بنزین مراجعه کرده و طبق روال همهی سالهای دولت تدبیر و امید که کارت سوخت حذف شده است، بدون کارت بنزین زدهاند و ناگاه درمییابند که باید سه برابر مبلغ همیشه پول پرداخت کنند؛ بجای لیتری ۱۰۰۰ تومان، لیتری ۳۰۰۰ تومان! برخی حتی ابتدائاً به متصدیان پمپ بنزین اعتراض میکنند و سر و صدا هم کمی بالا میرود که چرا پول بیشتری از آنان میگیرند و این کارگران پمپ هستند که برایشان تصمیم دولت را شرح میدهند. شبی نگران برای ایرانیهاست و خبری هم از مسئولین نیست.
🔻از سویی دیگر، آن بخش از خانوادههای ایرانی که عضوی از آنها در نیروی انتظامی یا راهنمایی و رانندگی و امثال آن اشتغال به کار دارند، روز پنجشنبه و شب جمعه را آماده باش بوده و منزل نرفتهاند. این یعنی پیش بینی برای آنکه فضا متشنج بشود، انجام گرفته، گرچه همهی نیروها از علت آماده باش مطلع نباشند. از همان شب، تجمع و اعتراض و پیش زمینههای آشوب و تخریب اموال شکل میگیرد. نگرانی مردم از مشکلات اقتصادی به نگرانی از ناامنی هم میرسد. آنان میان تصمیم سران سه قوه و اطلاع نرسانی دولت و آشوب آشوبگران میمانند.
🔻در تمام این لحظهها و ساعات پر استرس برای مردم، رئیس جمهور ایران یا خواب است، یا آنکه حداقل در شرایطیست که اصلاً در جریان قرار نمیگیرد مردم کشوری که او رئیس جمهورش است، هم اکنون به لحاظ روانی در چه وضعیتی قرار دارند. خواب و بی خبر بودن رئیس جمهور ادعای ما نیست؛ سخن خود حسن روحانی است که میگوید: «من هم مثل همه مردم ایران، صبح جمعه مطلع شدم قیمت بنزین تغییر کرده است. چرا که این طرح را به شورای امنیت واگذار کرده بودم و به آنها گفته بودم که زمانش را به من نگویید!» و مگر میشود رئیس جمهور دروغ بگوید؟! فکرش را بکنید، زمانی که ما مضطرب بودیم، زمانی که بخشی از مردم به عنوان عضوی از خانواده نیروهای انتظامی و امنیتی کشور، آمادهباش بودند، زمانی که جرقه آشوب زده شد، زمانی که مردم در پمپهای بنزین ناگاه با قیمت سه برابری مواجه شدند، زمانی که در فضای مجازی نگرانیهایشان را با هم به اشتراک میگذاشتند و در غیاب مسئولین، نگرانتر میشدند، حسن روحانی حتی مطلع نبوده در کشوری که او رئیس جمهور آن است، چه میگذرد!
🔻ماجرای یک شب نیست؛ ۶ سال است که میگوییم رئیس جمهور و دولتمردانش از حال مردم بی خبر هستند. ۶ سال است که در خیلی از سختیها دولتی در کنار خود نداشتهایم؛ از مرگ ۵۰۰ ایرانی در منا که روحانی همان روز عازم آمریکا شد تا سیلابهایی که کل کشور را بسیج کرد، اما زورش به لغو سفر تفریحی رئیس جمهور نرسید. حال یکی از مهمترین شبهای بی خبری را خود اذعان کردند و جامعهای را که هنوز از شوک نحوه اجرای طرح افزایش قیمت بنزین خارج نشده، در شوک خواب رئیس جمهور در شبی چنین مهم فرو میبرند.
🔻روحانی این عبارات را با خنده و افتخار میگوید؛ فخری عجیب و خندههایی عجیبتر! هر تحلیلی روی سخنان روحانی اضافه به نظر میرسد و او فقط سوال بر سوال میافزاید. صفی از سوالات بی پاسخ، که اگر برای چرایی سهمیهبندی بنزین، بشود دلیل اقتصادی آورد؛ برای نحوهی اجرای آن هیچ توجیهی نیست و اگر برای نحوهی اجرا هم به هر ترتیبی بشود دلیل دست و پا کرد، برای بی خبری رئیس جمهور دیگر توجیهی نیست و اگر برای این سطح بی مسئولیتی هم بشود دلیل جور کرد، باز جای این سوال باقی خواهد بود که در اذعان به این بیخبری تأسفآور، چه امر خندهداری وجود داشت که روحانی با آن خنده و شوخی از بی خبریاش تا صبح جمعه گفت؟!
کبری آسوپار؛ روزنامهنگار
عضو سرویس سیاسی روزنامهی جوان
@rozaneebefarda
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی)
✍️خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده
گروه جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی
گروه
https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg
کانال ایتا
https://eitaa.com/shahidmostafamousavi
شروش
کانال
sapp.ir/900404shahidmostafamousavi
گروه سروش
https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
کانال تلگرام
https://t.me/shahidmostafamousavi
گروه
https://t.me/joinchat/CW_QXkSGmuKJ8SamNubStQ
#نسل_سوختــه
قسمت صدوپنجاه وچهارم:
(کفش های بزرگتر)
🌷خبری از ابالفضل نبود . وارد ساختمان که شدم . چند نفر زودتر از موعد توی سالن، به انتظار نشسته بودن . رفتم سمت منشی و سلام کردم . پسر جوانی بود بزرگ تر از خودم .
🌷- زود اومدید مصاحبه از 9 شروع میشه .اسم تون. و اینکه چه ساعتی رو پای تلفن بهتون اعلام کرده بودن؟
- مهران فضلی گفتن قبل از 8:30 اینجا باشم .
شروع کرد توی لیست دنبال اسمم گشتن ...
🌷- اسمتون توی لیست شماره 1 نیست ... در مورد زمان مصاحبه مطمئنید؟
تازه حواسم جمع شد ... من رو اشتباه گرفته ... ناخودآگاه خندیدم ...
🌷- من برای مصاحبه شدن اینجا نیستم .قرار جزء مصاحبه کننده ها باشم ...
تا این جمله رو گفتم ... سرش رو از روی برگه ها آورد بالا و با تعجب بهم خیره شد ... گوشی رو برداشت و داخلی رو گرفت .
🌷-آقای فضلی اینجان .
گوشی رو گذاشت و با همون نگاه متحیر، چرخید سمت من ...
🌷- پله ها رو تشریف ببرید بالا .سمت چپ .. اتاق کنفرانس.
تشکر کردم و ازش دور شدم ... حس می کردم هنوز داره با تعجب بهم نگاه می کنه ...
🌷حس تعجبی که طبقه بالا . توی چهره اون چهار نفر دیگه عمیق تر بود ... هر چند خیلی سریع کنترلش کردن ...
من در برابر اونها بچه محسوب می شدم ... و انصافا از نشستن کنارشون 🌷خجالت کشیدم ... برای اولین بار توی عمرم ... حس بچه ای رو داشتم که پاش رو توی کفش بزرگ ترش کرده ...
🌷آقای علیمرادی، من و اون سه نفر دیگه رو بهم معرفی کرد... و یه دورنمای کلی از برنامه شون ... و اشخاصی که بهشون نیاز داشتن رو بهم گفت ...
به شدت معذب شده بودم ... نمی دونستم این حالتم به خاطر این همه سال تحقیر پدرم و اطرافیانه که ...
🌷- ادای بزرگ ترها رو در نیار ... باز آدم شده واسه ما و ...
وحالا که در کنار چنین افرادی نشستم ... خودم هم، چنین حالتی پیدا کردم .یااینکه .
این چهل و پنج دقیقه، به نظرم یه عمر گذشت ... و این حالت زمانی شدت گرفت که ... یکی شون چرخید سمت من ...
🌷- آقای فضلی ... عذرمی خوام می پرسم ... قصد اهانت ندارم ... شما چند سالتونه؟ ...
#نسل_سوخته
قسمت صدوپنجاه وپنجم:(چهارمین نفر)
نفسم بند اومد ... همون حسی رو که تا اون لحظه داشتم... و تمام معذب بودنم شدت گرفت ...
🌷- 21 سال
نگاهش با حالت خاصی چرخید سمت علیمرادی ... و من نگاهم رو از روی هر دوشون چرخوندم ... می ترسیدم نگاه و چهره پدرم رو توی چهره شون ببینم ...
اولین نفر وارد اتاق شد ... محکم تر از اون ...
🌷من توی قلبم بسم الله گفتم و توکل کردم ... حس می کردم اگر الان اون طرف میز نشسته بودم ... کمتر خورد می شدم و روم فشار می اومد ...
🌷یکی پس از دیگری وارد می شدن ... هر نفر بین 20 تا 30 دقیقه ... و من، تمام مدت ساکت بودم ... دقیق گوش می دادم و نگاه می کردم ... بدون اینکه از روشون چشم بردارم... می دونستم 🌷برای چی ازم خواستن برم ... هر چند، بعید می دونستم بودنم به درد بخوره اما با همه وجود روی کار متمرکز شدم .
🌷در ازای وقتی که اونجا گذاشته بودم، مسئول بودم ...
این روند تا اذان ظهر ادامه داشت .از اذان، حدود یه ساعت وقت استراحت داشتیم .
🌷بعد از نماز، ده دقیقه ای بیشتر توی سالن و فضای بیرون اتاق کنفرانس موندم .وقتی برگشتم داشتن در مورد افراد.شخصیت ها، نقاط و قوت و ضعف .و خصوصیات شون حرف می زدن .نفر سوم بودن که من وارد شدم ...
آقای علیمرادی برگشت سمت من.
🌷- نظر شما چیه آقای فضلی؟ ... تمام مدت مصاحبه هم ساکت بودید ...
- فکر می کنم در برابر اساتید و افراد خبره ای مثل شما ... حرف من مثل کوبیدن روی طبل خالی باشه .جز صدای بلندش چیز دیگه ای برای عرضه نداره .
🌷کسی که کنار علیمرادی نشسته بود، خندید .
- اشکال نداره ... حداقلش اینه که قدرت و تواناییت رو می سنجی ... اگر اشکالی داشته باشی متوجه می شی ... و می تونی از نقاط قوتت تفکیک شون کنی .
🌷حرفش خیلی عاقلانه بود .هر چند حس یه طبل تو خالی رو داشتم که قرار بود صداش توی فضا بپیچه ...
برگه ها رو برداشتم و شروع کردم ... تمام مواردی رو که از اون افراد به دست آورده بودم .از شخصیت تا هر چیز دیگه ای که به نظرم می رسید .
🌷زیر چشمی بهشون نگاه می کردم تا هر وقت حس کردم .دیگه واقعا جا داره هیچی نگم .همون جا ساکت بشم .اما اونها خیلی دقیق گوش می کردن .تا اینکه به نفر چهارم رسید .
🌷تمام خصوصیات رو یکی پس از دیگری شمردم .ولی نظرم برای پذیرشش منفی بود .تا این جمله از دهنم خارج شد .آقای افخم .همون کسی که سنم رو پرسیده بود .با حالت جدی ای بهم نگاه کرد .
🌷- شما برای این شخص، خصوصیات و نقاط مثبت زیادی رو مطرح کردید ... به درست یا غلط تشخیص تون کاری ندارم . ولی چرا علی رغم تمام این خصوصیات، پیشنهاد ردکردنش رومی دید؟
نگاهش به شدت، محکم و بی پروا بود ..نگاهی که حتی یک لحظه هم ... اون رو از روی من برنمی داشت
ادامه دارد...
@shahidmostafamousavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
ما توی هر تیمی یک روحانی داشتیم👳♂ و ما ناراحت بودیم که گروه ما یک روحانی نداره که نماز رو جماعت بخونیم.
هیچ کدوم از بچه ها هم جلو نمی ایستادند😞، ۱۳روز گذشته بود که اونجا بودیم و نماز ها رو می رفتیم با گروه های دیگه میخوندیم ،
یک شب به شهید میلاد گفتم خب اقا میلاد بگو ببینم چند سالته ؟ چیکار میکنی؟ متاهلی ؟بچه داری ؟و از این سوالها...⁉️
لحظه ای که گفت متولد ۷۴ هستم گفتم خدایا سربازهای امام خامنه ای هیچی کم ندارن از دلاور های امام خمینی (ره) ، گفتم خب حالا چیکاره هستی ؟ گفت صداشو در نیار... طلبه هستم..🙊
آقا تا گفت طلبه هستم یه کوچولو محکم زدم به کمرش گفتم ای نامرد ۱۳ روز نمازه ما مثل آوره ها شده و جماعت نصیبمون نشده پ چرا چیزی نگفتی 😑😳
آنقدر فروتن بود، سرشو انداخت پایین و یک لبخند و تبسم آرومی کرد...
خلاصه اون شب شهید میلاد رو گذاشتیم جلو واسه نماز جماعت، یک نماز مغرب و عشا پشت سرش بخونیم📿 (اینقدر این پسر فروتن بود به ما نگفت طلبه ام...
و اون شد اخرین نماز💔 ،که صبحش باید میرفتیم روی ارتفاعات العیس سنگر بزنیم ،صبح یعنی ساعت ۱۱ صبح اینا بود اربعین سیدالشهدا که بوسیله موشک تاو آمریکایی اقا میلاد و دو تن دیگر از دوستان به شهادت رسیدند...😔
و من ناپاک و ضعیف النفس فقط برای ۳۰ ثانیه از میلاد و دوستان دور شدم که یکباره صدای عجیبی منو زمین گیر کرد😭
یک چیز همیشه برام سوال بود بعد از شهادت بچه ها که ۳تن از بچه ها شهید شدن همیشه ۳کبوتر اونجا مینشستن😢
شهید میلاد بدری🌹
#سالروز_شهادت🕊
@shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مستند بسیار جذاب سال مجازات
⚡️ پیش بینی نابودی اسراییل مطابق قرآن
⏱ سال 1401 شمسی و 2022میلادی و 1443 قمری
@shahidmostafamousavi
📚 #درس_اخلاق0️⃣2️⃣1️⃣
🌾حضرت آیت الله العظمی حاج آقا مجتبی تهرانی رضوان الله
📍 همکاری در محیط خانوادگی ❗️
📌 یکی از خصوصیّات و روش ها و سنّت هایی که پیغمبراکرم(ص) ارائه کرده و فرموده این ها باید بعد از من سنّت باشد؛ یعنی باید از من الگو بگیرید، این است که برخورد شما با زندگی مادّی و معیشتی تان خیلی آسان باشد؛ سخت نگیرید.
دوم؛ پیغمبراکرم(ص) مقیّد بود کارهای شخصی اش را خودش انجام بدهد؛ ایشان تا آنجایی که می توانست، کارهایش را خودش انجام می داد. این طور نبود که کارش را به دیگران واگذار کند و به یک تعبیر کَلّ بر دیگران بشود. من در روایتی دیدم که از یکی از همسران پیغمبراکرم(ص) سؤال می کنند: «یَصْنَعُ إِذَا خَلا»1️⃣؛ وقتی پیغمبراکرم(ص) در خانه تنها بود چه کار می کرد؟ «قَالَتْ یَخِیطُ ثَوْبَهُ»؛ گفت: وقتی در خانه اش تنها نشسته بود، لباسش را می دوخت. «وَ یَخْصِفُ نَعْلَهُ». حضرت در خانه کفشش را اصلاح می کرد. از کفش هایی که آن موقع به پا می کردند تعبیر به نعل می کنند. به صورت کلّی: «وَ یَصْنَعُ مَا یَصْنَعُ الرَّجُلُ فِی أَهْلِه»؛ همان کاری را که شخص در خانواده اش باید بکند، می کرد. باید چه کار کند؟ باید همکاری داشته باشد. این مطلب به طور کلّی است. روش پیغمبراکرم(ص) این بود.
1️⃣ مکارم الاخلاق، ص 16؛ بحارالأنوار، ج 16، ص
نفوذ و خیانت؛ دو عامل مهم افول نهضت جنگل
مرتضی عبداللهی
💥پست ویژه
🔹میرزاکوچک شجاع جنگلی، توانست در دوران پرتلاش #مبارزات_اسلامخواهی نهضت جنگل، آروزی قطع دست ایادی استکبار و استعمار از ایران و منطقه را تا حدود زیادی محقق کند و در برههای از زمان، با تشکیل #مینیاتوری_از_جمهوری_اسلامی طعم #عدالتخواهی را به مردمان دیار #گیلان بچشاند؛ ولی در مصاف همیشگی حق و باطل، سنت الهی بر آن قرار گرفته است که تا مردم نخواهند، سرنوشت هیچ قومی تغییر نخواهد یافت و به ثبات نمیرسد.
🔸 و از این باب، شعاع #نهضت_جنگل بعد از فراز و فرود بسیار، با شهادت #سردار جنگل خاموش شد و در تاریخ ایران، نام و یاد دلیرمردان آن، به یادگار ماند.
🔹اما آنچه از عوامل خاموشی نهضت جنگل مهم است که به آن توجه شود، دو مسئله حیاتی، #خیانت یاران و #نفوذ بیگانگان در جبهه گسترده #نهضت_جنگل است که سرانجام توانست کمر نهضت را خم کند و رهبری آن را در طوفان سرمای حمایت یاران، یکه و تنها و غریبانه وا نهد.
🔸خیانت افراد با سابقهای مانند حاج #احمد_کسمایی که با جان و مال خود، خدمات زیادی را به نهضت ارائه کرده و توانسته بود نیروی بسیاری را در اختیار نهضت قرار دهد و آنها را پشتیبانی کند، ولی سرانجام با #ترس از جبهه باطل و #عافیتطلبی در میانه راه، خود به یکی از عوامل اصلی قلع و قمع نیرو و امکانات نهضت تبدیل شد که البته خائنان به نهضت جنگل، به عواقب ناگواری مبتلا شدند. زیرا که «خداوند متعال، خائنان را دوست نمیدارد.» (سوره انفال، آیه۵۸)
🔸عامل مهم دوم، #نفوذ دشمنان در نهضت بود که افرادی مانند احساناللهخان #جاسوس_انگلیس که از خاندانهای #بهایی ایران بود، خود را به عنوان یک #سوپرانقلابی طرفدار بلوک شرق جا زد و توانست شکافی را در نهضت ایجاد کند و بعد نتایج جمهوری میرزا را #مصادره کند و ضربههای جدی را به نهضت و رهبران آن وارد کند که البته بعدها خود در دام همین کیدش گرفتار شد و به دست دشمنان ایران به مجازات اعمالش رسید؛ زیرا که «کید کفار، راهی جز در افتادن در تباهی ندارد» (سوره غافر، آیه۲۵)
فاعتبروا یا اولی الابصار (سوره حشر، آیه۲)
@shahidmostafamousavi
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🔹معرفی شهید_مدافع حرم_سید مصطفی_موسوی
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🥀نام: سید مصطفی
🥀نام خانوادگی: موسوی
🥀معروف به: جوانترین شهید مدافع حرم/نابغه مدافع/شهیدی از شهدای اربعه حلب/شهید دهه هفتادی
🥀فرزند: عین الله
🥀تاریخ ولادت: پنج شنبه ۱۸ آبان ۱۳۷۴
🥀محل ولادت: تهران
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
🌷تاریخ شهادت: پنج شنبه ️۲۱ آبان۱۳۹۴
🌷محل شهادت: العیس حلب/سوریه
🌷نحوه شهادت: شلیک توپ جنگی ۲۳و ترکش بر قسمت های گلو، قلب و پهلو،
چانه و پیشانی
🌷سمت: بسیجی تکاور
🌷یگان: فاتحین تهران
🌷ورود پیکر به ایران: جمعه ۲۲ آبان
🌷تشییع پیکر: دوشنبه ۲۵ آبان
🌷مزار: قطعه ۲۶/ردیف ۷۵/شماره ۱۶
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
🌷سن: بیست ساله
🌷فرزند: دوم/تک پسر
🌷رشته تحصیلی: دانشجوی رشته مهندسی مکانیک از دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران غرب
🌷الگوی شهید: شهیددفاع مقدس عباس بابایی
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
💠ویژگی های شهید:
🍃متدین/آرام/کم حرف/اهل عمل/مودب/درسخوان/بانظم/بخشنده/مهربان/ولایتمدار/ مقلد رهبرمعظم له/معنوی گرا/مخلص/عزتمند/عاطفی/رقابت علمی/دوری از معصیت/عمل به واجبات/محب اهل بیت(ع)/مطیع والدین/بابصیرت/اجتماعی/مبتکر/خلاق/دقیق و حساس/پاکیزه/مرتب/خندان/غیرتمند/تلاشگر/شجاع/جسور/مستقل/محکم/معتقد/احساساتی/کم توقع/با معرفت/خوش پوش/کیفیت گرا و ...
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
💠علایق شهید:
🍃درس و علم و اختراع/شرکت در فعالیت های فرهنگی - مذهبی - معنوی مدرسه، بسیج، هییت و مسجد محل/اهل سفر/کمک به دیگران/اهل مطالعه/پیگیر اخبار از تلویزیون حتی به زبان های انگلیسی و عربی/پیگیر سخنان رهبری به روز/شرکت در فعالیت های علمی/عاشق شخصیت هایی چون مقام معظم رهبری مد ظله العالی، شهدا، شهید بابایی، آوینی، دکتر شریعتی، چمران/ عاشق پرواز و خلبانی، فعالیت های نظامی/عاشق مبارزه با اسراییل/عاشق شهادت✌️
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
💠جمله ای از شهید:
🍃رویای اصلی من این است که خلبان شوم و با هواپیمای پر از مهمات به قلب تل آویو بزنم.
💠جمله معروف شهید در سوریه:
🍃من برای آمدن به اینجا برنامه ریزی کرده ام، همان طوری که برای حضورم در کرانه باختری برنامه دارم.
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
🌷روحش شاد و یادش گرامی و راهش پررهرو🌷
@shahidmostafamousavi
1_143559368.mp3
3.23M
💠 حجت الاسلام و المسلمین #عالی
🔰موضوع : خودم خودم
💝حداقل برای یک نفر ارسال کنید.
@shahidmostafamousavi
قرار.شبانه
#دعای_سلامتی_امام_زمان_عج
امام زمان عج
✨به شیعیان و دوستان مابگویید
که خدا را به حق عمه ام
حضرت زینب س قسم دهند
که فرج مرانزدیک گرداند✨
اللهم العجل لولیک الفرج بحق زینب کبری س
✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨
@shahidmostafamousavi
از هر چہ هست و نیست
گذشتم ولے هنوز
در مرز چشمهاے تو
گیرم فقط همین …
http://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3889c7
💠درخواست رزمنده لشکر فاطمیون از همسرش هنگام شهادتش
🔸شهید سید ابراهیم سادات در دستنوشتهای خطاب به همسرش آورده است: «وقتی با پیکرم روبرو شدی، لبخندی بزن و به من تبریک بگو».
http://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3889c7
🤲🤔 در دعا حوائج کوچک نخواهید
📃روزی حضرت رسول صلّی الله علیه و آله در مسافرت به شخصی برخوردند و میهمان او شدند. آن شخص پذیرائی شایانی از حضرت نمود، هنگام حركت آن جناب فرمود: چنانچه خواستهای از ما داشته باشی از خداوند درخواست میكنم تو را به آرزویت نائل نماید.
✅عرض كرد: از خداوند بخواهید به من شتری بدهد كه اسباب و لوازم زندگیام را بر آن حمل نمایم و چند گوسفند كه از شیر آنها استفاده كنم، پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آنچه میخواست برایش تقاضا نمود. آن گاه رو به اصحاب كرده فرمودند: ای كاش همت این مرد نیز مانند پیرزن بنی اسرائیل بلند بود و از ما میخواست كه خیر دنیا و آخرت را برایش بخواهیم.
عرض كردند: داستان پیرزن بنی اسرائیل چگونه بوده است ⁉️
آن جناب فرمود: هنگامی كه حضرت موسی خواست با بنی اسرائیل از مصر به طرف شام برود؛ از هر كس جویای محل قبر یوسف شد اظهار بی اطلاعی مینمود به آن جناب اطلاع دادند كه پیرزنی است ادعا دارد من قبر یوسف را میدانم در كجاست، دستور داد او را احضار كنند. عجوزه گفت: یا موسی «علم قیمت دارد»، من سالها است این مطلب را در سینه خود پنهان كردهام، در صورتی برای شما اظهار میكنم كه سه حاجت از برای من برآوری.
💡حضرت فرمود: حاجتهای خود را بگو.
گفت:
اوّل آنكه جوان شوم؛
دوّم: به ازدواج شما درآیم؛
سوّم: در آخرت هم افتخار همسری شما را داشته باشم.
حضرت موسی از بلند همتی این زن كه با خواسته خود جمع بین سعادت دنیا و آخرت میكرد متعجب شد، از خداوند درخواست نمود و هر سه حاجت او برآورده شد.🎉
📚منبع: كتاب داستانها و پندها ، آیت الله محمد محمدی اشتهاردی ، جلد چهارم صفحه 57
http://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3889c7
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا ازسرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_صدوپنجاه_وشش(سنجش یا چالش)
🌷آقای علیمرادی خودش رو جلو کشید، طوری که دید من و آقای افخم روی هم کمتر شد.چقدر سخت می گیری به این جوون،تااینجا که
تشخیصش قابل تامل بوده.افخم با همون حالت، نگاهش رو از من گرفت و چرخید سمت علیمرادی– تصمیم گرفتن در مورد رد یا پذیرش افراد، کار راحتی نیست که خیلی راحت، افراد بی تجربه واردش بشن.
🌷قصد اهانت به ایشون یا شخص معرف و پذیرنده رو ندارم، اما میخوام بدونم چی تو چنته داره.پام رو به پایه میز کنفرانس تکیه دادم و صندلی رو چرخوندم تا دیدم نسبت به آقای افخم واضح تر بشه.
🌷– نفر چهارم شدید حالت عصبی داره، سعی می کنه خودش رو کنترل کنه و این حالت رو پشت خنده هاش و ظاهر شوخ طبعش مخفی می کنه. علی رغم اینکه قدرت برقراری ارتباطش خوبه، اما شخصیه که به راحتی کنترلش رو از دست میده.
🌷شما گفتید توی پذیرش به افرادی با دقت نظر بالا نیاز دارید. افرادی که کنترل درونی و موقعیتی داشته باشن. افراد عصبی، نه تنها نمی تونن همیشه با دقت بالا کار کنن و در مواقع فشار و بحران هم دچار مشکل میشن، بلکه رفتار آشفته شون، روی شرایط و رفتار بقیه هم تاثیر می گذاره و افراد زیر دست شون رو هم عصبی می کنن.
🌷لبخند عمیقی چهره علیمرادی رو پر کرد و سرش چرخید سمت افخم.
آقای افخم چند لحظه صبر کرد، حالت نگاهش عوض شد.
🌷– از کجا فهمیدی عصبی بودنش موقعیتی نیست؟ طبیعتا برای #مصاحبه اومده و یکی از مصاحبه گرها هم از خودش کوچک تره. فکر نمی کنی قرار گرفتن در چنین حالتی هر کسی رو عصبی می کنه؟ و واکنش خندیدن توی این حالت می تونه طبیعی باشه؟
🌷نمی دونستم، سوالش حقیقیه؟ قصد سنجیدن من رو داره یا فقط می خواد من رو به چالش بکشه؟حالتش تهاجمی بود و فشار زیادی رو روم وارد می کرد. از طرفی چهره اش طوری بود که نمی شد فهمید واقعا به چی داره فکرمیکنه.
توی اون لحظات کوتاه، مغزم داشت شرایط رو بالا و پایین می کرد و به جواب های مختلف، متناسب با دریافت های مختلفی که داشتم فکر می کرد، که یکی از اون افراد، سکوت کوتاه بین ما رو شکست.– حق با این جوانه. من، نفر چهارم رو از قبل می شناسم، باهاش برخورد داشتم. ایشون نه تنها عصبیه، که از گفتن هیچ حرف زشتی در قالب کلمات شیک، هیچ ابایی نداره. ولی چیزی که برام جالبه یه چیز دیگه است.
🌷چرخید سمت من:– چطور تونستی اینقدر دقیق همه چیز رو در موردش بفهمی؟ نمی دونستم چی بگم.شاید مطالعه زیاد داشتم،اما علم من، از خودم نبود. به چهره آدم ها که نگاه می کردم، انگار، چیزی برای مخفی کردن نداشتند.چند دقیقه بعد،سری بعدی مصاحبه هاشروع شد.
✍ادامه دارد.
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
#قسمت_صدوپنجاه_وهفت(چند مرده حلاجی)
🌷حدودساعت ۸شب،بررسی افرادمصاحبه شده تمام شد. دو روز دیگه هم به همین منوال بود.اصلا فکر نمی کردم بین اون افراد، جایی برای من باشه، علی الخصوص که آقای افخم اونطور با من برخورد کرده بود. هر چند علی رغم رفتارش با من، دقت نظر و علمش، به شدت من رو تحت تاثیر قرار داد. شیوه سوال کردن هاش، و برخورد آرام و دقیق با مصاحبه شونده ها…
🌷از جمع خداحافظی کردم، برگردم که آقای افخم، من رو کشید کنار: – امیدوارم از من ناراحت نشده باشی. قضاوت در مورد آدم ها اصلا کار ساده ای نیست و با سنی که داری، نمی دونستم به خاطر توانایی اینجا بودی یا … بقیه حرفش رو خورد.– به هر حال می بخشی اگر خیلی تند برخورد کردم، باید می فهمیدم چند مرده حلاجی.خندیدم?
🌷– حالا قبول شدم یا رد؟
با خنده زد روی شونه ام
– فردا ببینمت ان شاء الله
از افخم دور شدم در حالی که خدا رو شکر می کردم. خدا رو شکر می کردم که توی اون شرایط، در موردش قضاوت نکرده بودم. آدم محترمی که وقتی پای حق و ناحق وسط می اومد، دوست و رفیق و احدی رو نمی شناخت. محکم می ایستاد.
🌷روز آخر، اون دو نفر دیگه رفتن. من مونده بودم و آقای علیمرادی، توی مجتمع خودشون. بهم #پیشنهاد_کار داد، پیشنهادش خیلی عالی بود.– هر چند هنوز مدرک نگرفتی ولی باهات لیسانس رو حساب می کنیم. حیفه نیرویی مثل تو روی زمین بی کار بمونه.
🌷یه نگاه به چهره افخم کردم، آرام بود اما مشخص بود چیزهایی توی سرش می گذره، که حتما باید بفهمم. نگاهم برگشت روی علیمرادی با احترام و لبخند گفتم:– همین الان جواب بدم یا فرصت فکر کردن هم دارم؟به افخم نگاهی کرد و خندید:
– اگه درجا و بدون فکر قبول می کردی که تشخیص من جای شک داشت.از اونجاکه خارج می شدیم، آقای افخم اومد سمتم.
🌷– برسونمت مهران– نه متشکرم، مزاحم شمانمیشم. هواکه خوبه، پا هم تاجوانه باید ازش استفاده کرد.خندید?– سوارشو کارت دارم.حدسم درست بود. اون لحظات، به چیزی فکر می کرد که حسم می گفت:– حتما بایدازش خبرداربشی.
سوارشدم، چند دقیقه بعد، موضوع پیشنهادآقای علیمرادی روکشید وسط– نظرت درموردپیشنهاد مرتضی چیه؟ قبول کنم یانه
ادامه دارد.....
https://t.me/jo