🗓 ۲۷ آذر سالروز شهادت #آیتالله_دکتر_محمد #مفتح
روز #وحدت_حوزه_ودانشگاه
http://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3889c7
#وحدت_حوزه_و_دانشگاه
#شهیدمفتح بر این باور بود که اگر چه #حوزه و #دانشگاه هر یک اهداف، برنامهها و کارکردهای خود را دارند ولی میتوانند با نگرشی توأم با احترام و اعتماد متقابل، با یکدیگر ارتباط داشته باشند، و به جای نفی و طرد و نفرت و بدبینی، به درک متقابل که آکنده از روح اطمینان است اهتمام ورزند.
هر دو نظام آموزشی میتوانند تقویت کننده و تکمیل کننده هم باشند و لازمه تحقق این برنامه آن است که با یکدیگر رابطه علمی و آموزشی داشته باشند و در مباحث فکری و فرهنگی و رفع معضلات اجتماعی از پیش همفکری و هم اندیشی نمایند
http://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3889c7
📥لینک دانلود نرم افزار دریافت رمز دوم پویا:
🔹بانک ملی / اپلیکیشن ۶۰
🔹بانک صادرات ایران / اپلیکیشن ریما
🔹بانک ملت / اپلیکیشن رمزنگار
🔹بانک تجارت / اپلیکیشن همراز
🔹بانک سپه / اپلیکیشن رمزساز سپه
🔹بانک کشاورزی / اپلیکیشن ریما
🔹بانک مسکن / نرمافزار رمزنما
🔹بانک رفاه کارگران / اپلیکیشن رمزساز رفاه
🔹بانک شهر / اپلیکیشن رمز نت
🔹بانک اقتصاد نوین / اپلیکیشن ارس
🔹بانک پاسارگاد / همراه بانک پاسارگاد
🔹بانک پارسیان / اپلیکیشن پارسیان من
🔹بانک سامان / اپلیکیشن رمزینه
🔹بانک سینا / اپلیکیشن رمزساز بانک سینا
🔹بانک ایران زمین / اپلیکیشن رمزساز
🔹بانک توسعه تعاون / همراهبانک توسعه تعاون
🔹بانک آینده / اپلیکیشن رمز یکبار مصرف ریما
🔹بانک خاورمیانه / اپلیکیشن رمز پویای خاورمیانه
🔹بانک صنعتومعدن / برنامک رمزساز
🔹پست بانک ایران / برنامک رمزساز
🔹بانک قرض الحسنه رسالت / موبایلبانک قرض الحسنه رسالت
🔹بانک قرض الحسنه مهر ایران / اپلیکیشن ارس
🔹بانک گردشگری / موبایلبانک گردشگری
🔹بانک سرمایه / برنامک رمزساز سرمایه
🔹بانک دی / اپلیکیشن ارس
🔹بانک قوامین / نرمافزار جیبی رمز
🔹بانک انصار / اپلیکیشن رمزساز ارس
🔹بانک حکمت ایرانیان / اپلیکیشن ارس
🔹موسسه اعتباری کوثر / همراهبانک کوثر
🔹موسسه اعتباری ملل / سامانه پویانگار ملل (فام)
🔹موسسه اعتباری توسعه / اپلیکیشن تولید رمز یکبار مصرف توسعه
🔹موسسه اعتباری نور / اپلیکیشن ریما
http://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3889c7
#خاطرات_شهدا💐
نسبت به بد حجابــے خانم ها خیلی ناراحت میشد بعد از ازدواجمان کہ بہ بازار میرفتیم حس میکردم راحت نیست به من گفت: خانم میشہ من دیگہ بازار نیام؟! وضع حجاب خانم ها نامناسبه.
از این شرایط ناراحت بود و میگفت: خانمها قرارِ با این پوشش بہ کجا برسن...
#شهید_سید_رضا_طاهر
http://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3889c7
💠گفت و گو با شهید در عالم رویا
📝روایت خواندنی همسر شهید مدافع حرم «ابوالفضل شیروانیان»
هنوز دوستهایش نیامده بودند تا نحوه شهادت ابوالفضل را بگویند. نمیدانستم هنگام شهادت چه اتفاقی برایش افتاده است. یک شب خوابش را دیدم. گفتم، «ابوالفضل چرا دیر کردی؟»
گفت، «کار داشتم باید تعداد بسیاری سوال، جواب میدادم.»
گفتم، «از خودت بگو، وقتی زخمی شدی درد داشتی؟»
گفت، «راه افتادیم به سمت یک مقر برویم. فردی به من گفت، بایست. ایستادم.»
پرسیدم، «چرا ایستادی؟»
گفت، «در غربت یک آشنا پیدا کرده بودم و خوشحال بودم. از من پرسید، تو دوست قاسم هستی؟ پاسخ مثبت دادم. گفت، پس بنشین. گفتم، سرم سنگین است. گفت، ابوالفضل سرت را روی پای من بگذار. سرم را که روی پایش گذاشتم، گفت: بلند شو تا برویم. بلند شدم. دیدم در یک باغ بزرگ پر از میوه ایستادیم. به من گفت، آقا ابوالفضل چند تا از این میوهها بخوری سر دردت خوب میشود. منم تعدادی میوه خوردم. بعد هم رفتیم و تمام.»
💐شادی روح پرفتوح شهید صلوات
http://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3889c7
🚩صحبت های «علی علیپور» بازیکن با اخلاق تیم پرسپولیس تهران
شهید علی بابانیا بچه محله خودمان بود و دوست داشتم در دیدار مقابل گل گهر با گلی که زدم یادش را زنده کنم. خیلیها شهدا را فراموش کردهاند و یادشان رفته رشادتهای اینها بود که امروز من و شما در خانه و خیابان راحت زندگی میکنیم.
رشادتهای این شهدا بود که من امروز راحت در زمین مسابقه برای کشورم فوتبال بازی می کنم و تماشاگر پرسپولیس بدون دغدغه خاطر میآید و روی سکوها در امنیت کامل فوتبالش را میبیند. حالا که در این جایگاه هستم، می توانم زبان گویای خانوادههای این شهدا باشم و تصویرشان را به هموطنانم نشان بدهم.
http://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3889c7
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی)
✍️خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده
گروه جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی
گروه
https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg
کانال ایتا
https://eitaa.com/shahidmostafamousavi
شروش
کانال
sapp.ir/900404shahidmostafamousavi
گروه سروش
https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
کانال تلگرام
https://t.me/shahidmostafamousavi
گروه
https://t.me/joinchat/CW_QXkSGmuKJ8SamNubStQ
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝 #سرزمین_زیبای_من📝 #قسمت_پنجم ✍روزهای من
🌹برگشتم سر کلاس ... در حالی که تمام بدنم بوی بدی می داد ... یکی از بچه ها با خنده از ته کلاس گفت ... عین اسمت بو گندویی ... ویزل ... و همه بهم خندیدن ... اولین بار که برای سرشماری و ثبت اسامی بومی ها به منطقه ما اومده بودن ... صاحب کارمون، اسم خانوادگی پدرم رو ویزل نوشته بود ...
🌹مدرسه که تعطیل شد ... رفتم توی دشتشویی ... خیلی آروم، دفتر و وسایلم رو شستم ... خیلی مراقب بودم که دفترم خراب تر از اینی که هست نشه ... لباس هام رو هم در آوردم و شستم و همون طور خیس تنم کردم ...
🌹رفتم توی آفتاب نشستم و منتظر پدرم شدم ... دلم نمی خواست توی اون وضع، من رو ببینه ... مطمئن بودم با دیدن اون وضع من، ناراحت میشه و قلبش می شکنه ... تا غروب آفتاب که پدرم از راه رسید ... لباس های منم توی تنم خشک شده بود ... .
🌹تا فردا صبح که خبر ورود من به مدرسه پخش شد ... یه عده از والدین برای اعتراض اومدن مدرسه ... اما به خاطر قانون نتونستن من رو از مدرسه بیرون کنن ... از اونجا بود که فشارها چند برابر شد ... می خواستن کاری کنن با پای خودم برم ...
🌹پدرم، هر روز، چند ساعت قبل از طلوع خورشید ... من رو تا مدرسه همراهی می کرد ... و شب ها بعد از تموم شدن کارش میومد دنبالم ... من بعد از تعطیل شدن مدرسه ... ساعت ها توی حیاط می نشستم ... درس می خوندم و مشق هام رو می نوشتم تا پدرم برسه ...
🌹هر سال، دفترها، برگه ها و کتاب های بچه های بزرگ تر رو ... آخر سال، از توی سطل های زباله در می آوردم ... حتی پاکت های بیسکوئیت یا هر چیزی رو که بشه روش نوشت رو جمع می کردم ...
🌹سرسختی، تلاش و نمراتم .کم کم همه رو تحت تاثیر قرار داد .علی رغم اینکه هنوز خیلی ها از من خوششون نمی اومد .اما رفتار، هوش و استعدادم .اهرم برتری من محسوب می شد ...
🌹بچه ها کم کم دو گروه می شدن ... یه عده با همون شیوه و رفتار قدیم باهام برخورد می کردن ... و تقریبا چند بار توی هفته کتک می خوردم ... و یه عده رفتار بهتری باهام داشتن ... گاهی باهام حرف می زدن ... اگر سوالی توی درس ها داشتن می پرسیدن .
🌹قدرت بدنی من از بقیه بیشتر بود ... تقریبا توی مسابقات ورزشی، همیشه اول می شدم... مربی ورزش، تنها کسی بود هوام رو داشت ... همین هم باعث درگیری های بیشتر و حسادت های شدیدی می شد ...
🌹و به هر طریقی که بود ... زمان به سرعت سپری می شد ...
پ.ن: ویزل یعنی راسو....
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
📝 #سرزمین_زیبای_من📝
#قسمت_ششم ✍ آزمایشگاه
🌹خودم تنهایی می رفتم و برمی گشتم ... همیشه مراقب رفتارم بودم و سعی می گردم با سفیدها قاطی نشم ... اما دیگه بزرگ شده بودم و بی توجهی کار سختی بود ... علی الخصوص که سارا واقعا دختر مهربان و زیبایی بود ... .
🌹توی گروه آزمایشگاه، عین همیشه تنها نشسته بودم ... تا وارد آزمایشگاه شد، سریع چند نفر براش جا باز کردن ... همه می دونستن چقدر پسرهای دبیرستان دارن به خاطرش تلفات میدن ... بی توجه به همه شون اومد سمت من و با لبخند ملیحی گفت ... کوین، می تونم کنار تو بشینم؟ ... برای چند لحظه نفسم بند اومد ... اصلا فکرش رو هم نمی کردم ... .
🌹سریع به خودم اومدم ... زیرچشمی، نگاهم توی کلاس چرخید ... چند نفر داشتن توی چشم هاشون، نقشه قتل من رو می کشیدن ... صورتم رو چرخوندم سمتش که بگم؛ نه ... دوباره چشمم که بهش خورد، زبونم بی اختیار گفت: حتما ... و دستم سریع تر از زبونم، کیفم رو از روی صندلی برداشت ... با همون لبخند تشکر کرد و نشست کنارم ...
🌹ضربان قلبم رو توی شقیقه هام حس می کردم ... به سارا که نگاه می کردم ناخودآگاه لبخند می زدم ... به چشم های بقیه که نگاه می کردم، خودم رو یه انسان مرده می دیدم ...
🌹کلاس تموم شد ... هیچ چیز از درس نفهمیده بودم ... فقط به این فکر می کردم چطور بعد از کلاس فرار کنم ... شاید بهتر بود فرار می کردم و چند روز آینده ، به هر بهانه ای شده بود؛ مدرسه نمی اومدم ... داشتم نقشه فرار می کشیدم که سارا بلند شد ... همون طور که وسایلش رو توی کیفش می گذاشت ... خطاب به من گفت ... نمیای سالن غذاخوری؟ ...
🌹مطمئن بودم می دونست من تا حالا پام رو توی سالن غذاخوری نذاشتم ... هیچ کدوم از بچه ها، از غذا خوردن کنار من خوششون نمی اومد ... .
همزمان این افکار ... چند تا از پسرها داشتن به قصد من از جاشونبلند می شدن ... می شد همه چیز رو توی چشم هاشون خوند ...
🌹سارا بدون توجه به اونها، دوباره رو کرد به من ... امروز توی سالن، شیفت منه ... خوشحال میشم توی سرو غذا کمکم کنی ...
یه نگاه به اونها کردم ... و ناخودآگاه گفتم .حتما .و سریع دنبالش از آزمایشگاه زدم بیرون .
🌹آنچه در آینده خواهید دید ... با عصبانیت گفت .اون دست های کثیفت رو به غذای ما نزن .و حمله کرد سمت من ...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی)
✍️خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده
گروه جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی
گروه
https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg
کانال ایتا
https://eitaa.com/shahidmostafamousavi
شروش
کانال
sapp.ir/900404shahidmostafamousavi
گروه سروش
https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
کانال تلگرام
https://t.me/shahidmostafamousavi
گروه
https://t.me/joinchat/CW_QXkSGmuKJ8SamNubStQ
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی}
📝 #سرزمین_زیبای_من📝
#قسمت_هفتم✍ دست های کثیف من
🌹روپوش رو پوشیدم و دستکش دستم کردم ... همه با تعجب بهمون نگاه می کردن ... و سارا بدون توجه به اونها برام توضیح می داد باید چکار کنم ... کنارش ایستادم و مشغول کار شدم ... سنگینی نگاه ها رو حس می کردم ... یه بومی سیاه داشت به غذاشون دست می زد ...
🌹چند نفر با تردید و مکث، سینی شون رو بهم دادن ... بقیه هم از قسمت من صرف نظر کردن ... دلشون نمی خواست حتی با دستکش به ظرف هاشون دست بزنم ... هنوز دلهره داشتم که اون پسرها وارد غذاخوری شدن ...
🌹- هی سیاه ... کی به تو اجازه داده دست های کثیفت رو به غذای ما بزنی؟ ...
- من بهش گفتم ... اگر غذا می خواید توی صف بایستید و الا از سالن برید بیرون ... ما خیلی کار داریم، سرمون شلوغه ...
🌹زیر چشمی یه نگاه به سارا انداختم ... یه نگاه به اونها ... خیلی محکم و جدی توی صورت اونها زل زده بود ...
یکی شون با خنده طعنه آمیزی سمت من اومد و یقه ام رو کشید ... مثل اینکه دوباره کتک می خوای سیاه؟ ... هر چند با این رنگ پوستت، جای کتک ها استتار میشه ... و مشتش رو آورد بالا ... که یهو سارا هلش داد ... .
🌹- کیسه بکس می خوای برو سالن ورزشی ... اینجا غذاخوریه ...
- همه اش تقصیر توئه ... تو وسط سالن غذا خوری کثافت ریختی ... حالا هم خودت رو قاطی نکن ... و هلش داد ...
از ضرب دست اون، سارا تعادلش رو از دست داد ... و محکم خورد به میز فلزی غذا ... ساعدش پاره شد ... چشمم که به خون دستش افتاد دیگه نفهمیدم چی شد ... به خودم که اومدم ... ناظم و معلم ها داشتن ماها رو از هم جدا می کردن ...
🌹سارا رو بردن اتاق پرستاری دبیرستان ... ماها رو دفتر ... از در که رفتیم تو، مدیر محکم زد توی گوشم ... می دونستم بالاخره یه شری درست می کنی ... .
🌹تا اومدم یه چیزی بگم، سرم داد زد ... دهن کثیفت رو ببند ... و اونها شروع کردن به دروغ گفتن ... هر چی دلشون می خواست گفتن ... و کسی بهم اجازه دفاع کردن از خودم رو نمی داد ... حرف شون که تموم شد ... مدیر با عصبانیت به منشیش نگاه کرد ... زود باش ... سریع زنگ بزن پلیس بیاد... .
✍ادامه دارد...
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی}
📝 #سرزمین_زیبای_من📝
#قسمت_هشتم ✍خشونت دبیرستانی
🌹با گفتن این جمله صورت اونها غرق شادی شد ... و نفس من بند اومد ... پلیس همیشه با بومی ها رفتار خشنی داشت ... مغزم دیگه کار نمی کرد ... گریه ام گرفته بود ...
🌹- غلط کردم آقای مدیر ... خواهش می کنم من رو ببخشید... قسم می خورم دیگه با کسی درگیر نشم ... هر اتفاقی هم که بیوفته دیگه با کسی درگیر نمیشم ... .
التماس های من و پا در میانی منشی مدیر فایده ای نداشت... یه عده از بچه ها، دم دفتر جمع شده بودن ... با اومدن پلیس، تعدادشون بیشتر شد ... سارا هم تا اون موقع خودش رو رسوند ...
🌹اما توضیحات اون و دفاعش از من، هیچ فایده ای نداشت ... علی رغم اصرارهای اون بر بی گناهی من ... پلیس به جرم خشونت دبیرستانی و صدمه زدن به بقیه دانش آموزها ... من رو بازداشت کرد و به دست هام دستبتد زد ... .
🌹با تمام وجود گریه می کردم ... قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ... 9 سال تمام، با وجود فشارها و دریایی از مشکلات به درسم ادامه داده بودم ... چهره پدرم و زجرهاش جلوی چشم هام بود ... درد و غم و تحقیر رو تا مغز استخوانم حس می کردم ...
🌹دو تا از پلیس ها دستم رو گرفتن ... و با خشونت از دفتر، دنبال خودشون بیرون کشیدن ... من هم با صورتی خیس از اشک فقط التماس می کردم ... دیگه نمی گفتم بی گناهم ... فقط التماس می کردم همین یه بار، من رو ببخشن و بهم رحم کنن ... .
🌹بچه ها توی راهرو جمع شده بودن ... با دیدن این صحنه، جو دبیرستان بهم ریخت ... یه عده از بچه ها رفتن سمت در خروجی و جلوی در ایستادن ... و دست هاشون رو توی هم گره کردن ... یه عده دیگه هم در حالی که با ریتم خاصی دست می زدن ... همزمان پاشون رو با همون ضرب، می کوبیدن کف سالن ... .
🌹همه تعجب کرده بودن ... چنان جا خورده بودم که اشک توی چشم هام خشک شد ...
اول، تعدادشون زیاد نبود ... اما با اصرار پلیس برای خارج کردنم از دبیرستان ... یه عده دیگه هم اومدن جلو ... حالا دیگه حدود 50 نفر می شدن ...
🌹صدای محکم ضرب دست و پاشون کل فضا رو پر کرده بود ... هر چند، پلیس بالاخره من رو با خودش برد ... اما احساس عجیبی در من شکل گرفته بود ... احساسی که تا اون لحظه برام ناشناخته بود ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🎥 دیدن این فیلم برای همه لازم است
کسانی که سال ۸۲ از حاکمیت خروج کردند، حالا نه تنها به برکت دولت حسن روحانی از در و پنجره به حاکمیت برگشتهاند و زندگی مردم را فلج کردهاند، معترضند که چرا برای ورودشان در مجلس فرش قرمز پهن نشده؟!
انتخابات مجلس یازدهم در اسفند سال ۹۸ برگزار خواهد شد و این قطعه از تاریخ مربوط میشود به زمستان سال ۸۲ در اخرین روزهای مجلس ششم.
یعنی جوان ۲۲ ساله امروز که پیگیر انتخابات و اخبار آن است، وقتی این حوادث اتفاق افتاد، شش ساله بود. بسیاری از ما هم فراموش کردهایم که ریشه برخی دولتمردان و اصلاح طلبان امروز، از چه تغکری شکل گرفته است.
دیدن این فیلم برای همه لازم است.
#سرطان_اصلاحات
#خائنان_همیشگی_نظام
#نظارت_استصوابی
#فریب_دهندگان_مردم
🔺کانال حمید رسایی🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اعتراف کارشناس شبکه BBC به پروژه بهشت سازی از غرب
💢تحریم خنده دار
حسین قدیانی یکی از نویسندههای کشور در پاسخ به تحریم ترامپ در صفحه اینستاگرام خود نوشت:
" مردک احمق، سیلی را از سیدعلی خورده، مجتبایش را تحریم میکند!
ابله نمیداند که تو همین که فرزند خامنهای باشی، به جبر داشتن پدری در خط عدل علی، خودبهخود از خیلی مواهب دنیا تحریمی!
آقامجتبی در کوههای سوئیس میخواهد اسکی برود یا برود دبی مثل بعضی از این ناآقازادهها بازارگردی کند که از تحریم بترسد؟!
فرزندان خامنهای حتی زندگی کانکسی را هم تجربه کردهاند و زینتی جز کتاب و زیوری جز لوح و قلم نمیشناسند و ندارند!
عقلی اگر داشت ترامپ، روحانینماهای دوتابعیتی انگلوساکسون ضدولایت را تحریم میکرد، نه مصطفی و مجتبی و مسعود و میثم را که تابعیتی جز ایران و عشقی جز اسلام ندارند!
آقازادهای که تیبا سوار میشود، از تحریم نمیترسد! خامنهای آنقدری خطقرمز جلوی بچههایش گذاشته که ما به جدیدترین تحریم ترامپ فقط بخندیم! گوشت اگر گران است، شهادت میدهم که برای فرزندان رهبر هم گران است؛
بهویژه اگر بهیاد آوریم هشدار آقا را به خانواده عروسهایش: "بگین به دخترانتون از زندگی سادهی ما! فکر نکنن تمکنی داریم!"
خامنهای رند عالم است و خود پیش از دشمن، فرزندانش را تحریم کرده!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴نظر استاد تاریخ انقلاب؛ حجت الاسلام و المسلمین حاج سید حمید روحانی، درباره رئیس جمهور
♦️تمامی خصلتهای کثیف بنی امیه وبنی عباس درحسن روحانی جمع شده است.
♦️واولین نشانه آن خصلتهای کثیف این است که دروغ میگوید.
🔴✍ این معجون سمّی چگونه ساخته شد؟
🔹جهانگیری معاون اول رئیس جمهور اخیرا گفت "#هیچ_وقت_فکر_نمی_کردیم کشور مستقلی مثل هند هم نفت ما را نخرد".
♦️حتما دولت در شرایط دشواری به لحاظ درآمدی به سر می برد، اما خود دولتمردان و مشاوران آنها، بزرگ ترین مقصر این وضعیت هستند.
🔹ما قبل از برجام، با وجود همه تحریم های مالی و بانکی و نفتی سنگین، توانسته بودیم ضمن دور زدن تحریم های سنگین، روزانه 1/5 میلیون بشکه (حتی به کشورهایی مانند هند و ژاپن و کره جنوبی) نفت بفروشیم؛ این رقم اکنون به چند صد هزار بشکه رسیده است. چرا؟
♦️دولتمردان متهم در قفل شدگی اقتصاد کشور، غیر از عدم اهتمام به "رونق تولید و صادرات غیر نفتی" و "لزوم دور زدن تحریم ها"، دو تقصیر بزرگ دیگر هم داشته اند: اعتماد مطلق به آمریکا و عدم پیش بینی مواردی که از سوی صاحب نظران منتقد، بارها پیش بینی و هشدار داده شد..
🔹دولت و وزارت خارجه، برجام را با منطق موهوم "آمریکا کدخداست و بستن با او راحت تر است" و "امضای کری تضمین است"، امضا کردند و متاسفانه وقتی کار از کار گذشته بود، تازه آقای ظریف گفت "هر توافقی با دولت آمریکا، حتی به اندازه جوهر هم ارزش ندارد"!
♦️آمریکایی ها برای چند سال، از دولت ما زمان خریدند و مقارن خواب برخی دولتمردان، سراغ شرکای ما رفتند. این اتفاق نه فقط در دولت ترامپ، بلکه در دولت اوباما صورت گرفت که تحریم ویزایی و همچنین گسیل هیئت های تهدید به کشورها از آن جمله بود.
🔹دولت اوباما بارها به کشورها و شرکت ها هشدار داد که همه تحریم های غیر هسته ای ایران سر جای خود باقی است. و این در حالی است که آقای روحانی روز اعلام توافق، ادعا می کرد "همه تحریم های مالی و بانکی و نفتی، در روز اجرای توافق، بالمرّه (یکجا) لغو می شود".
♦️تازه اوایل شهریور امسال بود که روحانی گفت "این سال 98، آن 98 که ما میخواستیم نیست. آن 98 که ما اول انتخابات در سال 96 طراحی کرده بودیم این نیست".
🔹همچنین واعظی رئیس دفتر روحانی، 25 اسفند 97 و در پاسخ این سوال روزنامه سازندگی که "آیا دولت پیشبینی میکرد آمریکا ممکن است از برجام خارج شود؟"، گفت #پیش_بینی_این_رفتار_آمریکا_را_نداشتیم.
🔹واعظی فروردین 98 هم به خبرگزاری پانا گفت: "می دانستیم آمریکا از برجام خارج می شود اما #پیش_بینی_نمی_کردیم به این سرعت از آن خارج شود".
♦️مشکل از کجا بود؟ اعتماد به دشمنی که زبان فریب به کار گرفته بود. بنابراین توافقی توام با تعهدات ناهمزمان (نقد/ نسیه) و فاقد کمترین تضمین معتبر امضا شد.
🔹البته مشکل دولت در جا ماندن از پیش بینی ها، فقط منحصر به برجام نیست و انواع بی تدبیری های اقتصادی، فرهنگی و ارتباطاتی، محیط زیستی و ... را شامل می شود. #پیش_بینی_نمی_کردیم، معجون مسمومی است که از ترکیب نادانی و غرور و تعصب لیبرالی ساخته شد؛ و البته با چاشنی نفوذ.
✍ به قلم: #محمد_ایمانی
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی)
✍️خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده
گروه جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی
گروه
https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg
کانال ایتا
https://eitaa.com/shahidmostafamousavi
شروش
کانال
sapp.ir/900404shahidmostafamousavi
گروه سروش
https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
کانال تلگرام
https://t.me/shahidmostafamousavi
گروه
https://t.me/joinchat/CW_QXkSGmuKJ8SamNubStQ
○°●•○•°💢🦋💢°○°●°○
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝 #سرزمین_زیبای_من📝
#قسمت_نهم✍ برگرد کوین
🌹توی اداره پلیس به شدت با من برخورد می شد ... اما کسی برای شکایت نیومد ... و چون شاکی خصوصی نداشتم چند روز بعد ولم کردن ... .
🌹پدرم جلوی در منتظرم بود ... بدون اینکه چیزی ازم بپرسه با هم برگشتیم ... مادرم با دیدن من، گریه اش گرفت... من رو در آغوش گرفته بود ... هر چند لحظات و زمان سختی رو پشت سر گذاشته بودم اما سعی می کردم قوی و محکم باشم ...
🌹شب، بالاخره مهر سکوت هم شکست ... مادرم خیلی محکم توی چشم هام نگاه کرد ... .
- کوین، دیگه حق نداری برگردی مدرسه ... آخر این همه زجر کشیدن و درس خوندن چیه؟ ... محاله بتونی بری دانشگاه...
🌹محاله جایی بتونی یه شغل درست و حسابی پیدا کنی... برگرد کوین ... الان بچه های هم سن تو دارن دنبال کار می گردن ... حتی اگر نخوای توی مزرعه کار کنی ... با این استعدادت حتما می تونی توی یه کارخونه، کار پیدا کنی ... .
🌹مادرم بی وقفه نصیحتم می کرد ... و پدرم ساکت بود ... هیچی نمی گفت ... چشم ازش برنداشتم ... اونقدر بهش نگاه کردم تا بالاخره حرف زد ... تو دیگه شانزده سالت شده ... من می خواستم زندگی خوبی داشته باشی اما انتخاب با توئه... اینکه ادامه بدی یا ولش کنی ...
🌹اون شب تا صبح خوابم نبرد ... غم، ترس، زجر و اندوهی رو که توی تمام این سال ها تحمل کرده بودم ... جلوی چشم هام رژه می رفت ... بی عدالتی و یاسی رو که بارها تا مغز استخوانم حس کرده بودم ...
🌹فردا صبح، با بقیه رفتم سر زمین ... مادرم خیلی خوشحال شده بود ... چند روز به همین منوال گذشت ...تا روز یکشنبه از راه رسید ... توی زمین، حسابی مشغول کار بودم که ... یهو سارا از پشت سر، صدام کرد ... .
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝 #سرزمین_زیبای_من📝
#قسمت_دهم✍ برای زندگی
🌹سارا با چند تا از بچه ها اومده بودن ... با خوشحالی اومدن سمتم ... .
- وای کوین ... بالاخره پیدات کردیم ... باورت نمیشه چقدر گشتیم ... یه نگاهی به اطراف کرد ... عجب مزرعه زیبائیه...
کم کم حواس همه به ماها جمع شده بود ... بچه ها دورم رو گرفتت ... یه نگاهی به سارا کردم ... .
🌹- دستت چطوره؟ ...
خندید ... از حال و روز تو خیلی بهتره ... چرا دیگه برنگشتی مدرسه؟ ... .
سرم رو انداختم پایین ... اگر برای این اومدید ... وقتتون رو تلفکردید ... برگردید ... .
🌹- درسهای این چند روز رو بین خودمون تقسیم کردیم ... هر کدوم جزوه یه درس رو برات نوشتیم که عقب نمونی ... مکث کوتاهی کرد و کیفم رو داد دستم ... فکر نمی کردم اهل جا زدن باشی ... فکر می کردم محکم تر از این حرف هایی ... و رفت ...
🌹چند قدمی از ما دور نشده بود که یکی شون گفت ... ما همه پشتت ایستادیم ... اینقدر تهدیدشون کردیم که نزاشتیم ازت شکایت کنن ... سارا هم همین طور ... تهدیدشون کرد اگر ازت شکایت کنن ... ازشون شکایت می کنه ... دستش 3 تا بخیه خورده اما بی خیالش شد ... خیلی به خاطر اتفاقی که افتاد احساس گناه می کنه ... حس می کنه تقصیر اونه که این بلا سرت اومد ... برگرد پسر... تو تا اینجا اومدی ... به این راحتی جا نزن ...
🌹بچه ها که رفتن ... هنوز کیفم توی دستم بود ... توی همون حالت ایستاده بودم و فکر می کردم ... حرف هاشون درست بود ... من با این همه سختی، هر جور بود تا اونجا اومده بودم ... اما اونها نمی تونستن شرایط من رو درک کنن ... حقیقت این بود که هیچ آینده ای برای من وجود نداشت ...
🌹در حالی که اونها به راحتی می تونستن برن دانشگاه و آینده شون رو رقم بزنن ... فقط کافی بود واسش تلاش کنن ... ولی من باید برای هر قدم از زندگیم می جنگیدم ... جنگی که تا مغز استخوانم درد و زجرش رو حس می کردم ...
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3889c7
@shahidmostafamousavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔰 این اسامی نمایندگان شهر خود را خوب به خاطر بسپارید تا اگر امسال کاندیدا شدند و تائید صلاحیت ، هرگز به آن ها رای ندهید
👈 نام 127 نفر نماینده ای که در مجلس ششم در طی نامه ای ، به رهبری جام زهر تعارف کردند و گفتند تا مثل امام خمینی ، جام زهر را بخور و از هسته ای دست بکش !!!!!!
1. محسن آرمين (تهران)
2. حسين آفريده (شيروان)
3. مهدي آيتي (بيرجند)
4. غلامحيدر ابراهيمباي سلامي (خواف و رشتخوار)
5. عليمحمد احمدي (اليگودرز)
6. عيسيقلي احمدينيا (ايذه و باغملك)
7. محمد اخوان بازارده (لنگرود)
8. عسگر اسلامدوست (تالش)
9. حبيبالله اسماعيلزاده (فلاورجان)
10. محمدرضا اسماعيليمقدم (قم)
11. جواد اطاعت (داراب)
12. مقصود اعظمي (نقده و اشنويه
13. بهروز افخمي (تهران)
14. جعفر افقهي فريمان (سرخس و فريمان)
15. علي اكبرزاده (ورزقان)
16. حسن الماسي (پارسآباد مغان)
17. شهربانو اماني (اروميه)
18. ابراهيم اميني (نورآباد ممسني)
19. حسين انصاريراد (نيشابور)
20. عبدالغفور ايراننژاد (چابهار)
21. محمدباقر باقري نژاديانفرد (كازرون)
22. قهرمان بهرماني (مباركه)
23. سهراب بهلولي قشقائي (فيروزآباد)
24. رحمان بهمنش (مهاباد)
25. احمد بورقاني (تهران)
26. سمير پورجزايري (خرمشهر)
27. محمد پيران (رزن)
28. نورالدين پيرموذن (اردبيل)
29. عبدالرحمان تاجالدين (اصفهان)
30. علي تاجرنيا (مشهد)
31. محسن تركاشوند (تويسركان)
32. علي تقيزاده (خوي)
33. غلامحسين تكلفي (مشهد)
34. حسن توفيقي (كاشان)
35. علياكبر جعفري (ساوه)
36. جلال جلاليزاده (سنندج)
37. سهيلا جلودارزاده (تهران)
38. علي حسني (اراك)
39. شهباز حسينزاده (مياندوآب)
40. سيد مسعود حسيني (قروه)
41. فاطمه حقيقتجو (تهران)
42. عبدالرضا حيدريزادي (ايلام)
43. فاطمه خاتمي (مشهد)
44. سيد محمدرضا خاتمي (تهران)
45. ناصر خالقي (اصفهان)
46. مصطفي خانزادي (دماوند و فيروزكوه)
47. محمدحسن خليلي اردكاني (كرج)
48. مرتضي خيرآبادي (سبزوار)
49. محمد دادفر (بوشهر)
50. حاصل داسه (سردشت و پيرانشهر)
51. فاطمه راكعي (تهران)
52. سيد ابوالفضل رضوي (نائين)
53. احمد رمضانپور نرگسي (رشت)
54. حسن رمضانيانپور (شهرضا)
55. احمد رهبري (گرمسار)
56. حسين روزبهي (ساري)
57. حسن زحمتكش (آستارا)
58. جليل سازگارنژاد (شيراز)
59. ابوالقاسم سرحديزاده (تهران)
60. محمدعلي سعدايي (جهرم)
61. ميثم سعيدي (تهران)
62. بهيار سليماني (فسا)
63. داوود سليماني (تهران)
64. منصور سليماني ميمندي (شهربابك)
65. عبدالله سهرابي (مريوان)
66. سيد علي سيدآقاميري (دزفول)
67. وليالله شجاعپوريان (بهبهان)
68. علي شكوريراد (تهران)
69. سيد ماشاءالله شكيبي (فردوس و طبس)
70. احمد شيزاد (اصفهان)
71. گلمحمد صالح سلح چيني (لردگان)
72. رضا صالح جلالي آستانه (آستانه اشرفيه)
73. رسول صديقي بنابي (بناب)
74. ذبيحالله صفايي (اسدآباد)
75. محسن صفايي فراهاني (تهران)
76. سيد مهدي طباطبايي (آباده)
77. مصطفي طاهري نجفآبادي (نجفآباد)
78. علي ظفرزاده (مشهد)
79. غلامعلي عابدي (نهبندان)
80. ابوالقاسم عابدينپور (تربت حيدريه)
81. پيمان عاشوري بندري (بندر ماهشهر)
82. محمد عبايي خراساني (مشهد)
83. غلامرضا عبدالوند (درود و ازنا)
84. احمد عظيمي (شيراز)
85. صلاحالدين علائي (سقز و بانه)
86. محمدرضا عليحسيني (نهاوند)
87. نعمتالله عليرضايي (خمينيشهر)
88. كريم فتاحپور (اروميه)
89. حسين فرخي (جيرفت)
90. علي قنبري (اردل و فارسان)
91. سيد ناصر قوامي (قزوين)
92. محمد كاظمي (ملاير)
93. جعفر كامبوزيا (زاهدان)
94. جميله كديور (تهران)
95. سيد منصور كشفي (لارستان)
96. محمد علي كوزه گر (شهريار)
97. الهه كولايي (تهران)
98. حميد كهرام (اهواز)
99. محمد كيانفر (ميانه)
100. محمد كيانوش راد (اهواز)
101. غلامرضا گرزين (قائم شهر و سواد كوه و جويبار)
102. حسين لقمانيان (همدان)
103. انوشيروان محسني بندپي (چالوس و نوشهر)
104. امر الله محمدي جزيي (برخوار و ميمه)
105. احمد مرادي (چناران و طرقبه)
106. رجبعلي مزروعي (اصفهان)
107. اكرم مصوري منش (اصفهان)
108. مير طاهر موسوي (تبريز)
109. مير طاهر موسوي (كرج)
110. سيد باقر موسوي جهان آباد (بوير احمد)
111. سيد مجتبي موسوي اجاق (كرمانشاه)
112. علي اكبر موسوي خوئيني (تهران)
113. سيد عيسي موسوي نژاد (خرم آباد)
114. رسول مهرپرور (درگز)
115. احمد ميدري (آبادان)
116. محسن ميردامادي (تهران)
117. منصور ميرزا كوچكي (بروجن)
118. بهزاد نبوي (تهران)
119. عبدالمحمد نظام اسلامي (بروجرد)
120. محمد نعيمي پور (تهران)
121. عليمحمد نمازي (لنجان)
122. سيد رضا نوروززاده (اسفراين)
123. سراج الدين وحيدي مهرجردي (تفت و ميبد)
124. سيد شمس الدين وهابي (تهران)
125. علي اصغر هادي زاده (دليجان و محلات)
126. مير محمود يكانلي (اروميه)
127. رضا يوسفيان
http://eitaa.com/joinchat/2436431883Ced
🔴🚨انتشار برای نخستین بار*
🚩بمناسبت نُهمین سالروز شهادت *سردار سرتیپ شـهید حاج درویش شریفی🌷*
*🇮🇷پشـت فَنـس های مــرزی*
🇰🇼تقریبا ۵ ساعت بود که توی مسیر بودیم و کم کم به *مرز* نزدیک می شدیم.
برای من که اولین بار بود به اینجا می آمدم، خیلی حس شیرینی بود البته با کنجکاوی زیاد، چرا که در این منطقه در *جنگ ۳۳ روزه*، تمام *کفر* در برابر *ایمان* و توکل *نیروهای حزب الله* زمین گیر شده بود.🇱🇧
در مسیر راه توی حس و حال خودم بودم که *خاطره ای* به ذهنم خطور کرد:
👈چند سال قبل، روزی *شـهید شریفی* تعدادی سی دی به من داد و گفت برو این ها را ببین روزی به کارت خواهد آمد.
‼️وقتی سی دی ها را نگاه کردم با تعجب دیدم که پر است از عکس ها و فیلم هایی از *نیروهای اسرائیلی* که زخمی شده بودند.🇮🇱
آنها با *حقارت* گریه می کردند و می گفتند ما نمی دانیم در مقابل چه ابزاری می جنگیم⁉️، اصلا آنها ( *نیروهای حزب الله* ) معلوم نیست در کجا هستند و از کجا تیر اندازی می کنند.⁉️
به یاد همین خاطره بودم و از داخل ماشین بیرون را نگاه می کردم که *شـهید شریفی* رو به من کرد و گفت:🔻
🚩یادش بخیر، *شب ها* می آمدیم کنار *مرز* تا به *رزمنده های فلسطینی* آموزش بدهیم که چگونه می توانند از *مرز* بگذرند.
👈حاجی ادامه داد:
شبی بهمراه چند تن از *رزمنده های فلسطینی* برای آموزش کنار نقطه *صفر مرزی* آمدیم، قطعه آهنی را برداشتیم و به سمت سیم خاردارهای مرزی پرتاب کردیم تا ببینیم عکس العمل دشمن چیست؟ چرا که فنس ها و سیم خاردارها دارای *سنسور* بودند.
👈چند دقیقه ای گذشت دیدیم *نیروهای اسرائیلی* از بین درخت های زیتون با نفربره
نفربرها و جیپ های خود به سمت محل استقرار ما آمدند و سریع پیاده شدند و نور می انداختند و اطراف را بطور کامل گشتند که شاید کسی به داخل *مرز* نفوذ کرده باشد...
💠و این مصداق بارز کلام الله بود که:
" *وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ* "
دیدگانشان *کور* شد از دیدن نیروهای *حزب الله* و به مکان خود بازگشتند.
🇮🇷و این است *إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُون* که ایمانشان *بوی سستی* نداشت و باز خداوند فرمود:
💠 *أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ*، امنیت و آرامش آفرین است *ایمان به خدا.*
🌹سردار سرتیپ *شـهید حاج درویش شریفی*
🌴از محله *دهنوهیکلی*/لامرد
✅راوی: از دوستان شهید
@shahidmostafamousavi
#خداوند_روزی_را_ضمانت_کرده...
🍃یکی از اصحاب امام سجاد(ع) با نگرانی از گران شدن کالایی خبر می دهد ، امام با خونسردی پاسخ می دهد: نگران نباش اگر گران است روزی من بر عهده خداوند است و اگر هم ارزان است، باز هم روزی من برعهده اوست.
📚وسایل الشیعه/ج۱۷/ص۵۷
@shahidmostafamousavi
این لینک را دنبال کنید تا به گروه من در WhatsApp ملحق شوید: https://chat.whatsapp.com/DBfOUQlaCEXKPQMYfQRhZa
📘 کتاب صوتی رمان دا🎤
📌 خاطرات سیده زهرا حسینی
قسمت اول
#پیشنهاد_دانلود. https://chat.whatsapp.com/DBfOUQlaCEXKPQMYfQRhZa