eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
318 دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
14.6هزار ویدیو
203 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴✍ این معجون سمّی چگونه ساخته شد؟ 🔹جهانگیری معاون اول رئیس جمهور اخیرا گفت " کشور مستقلی مثل هند هم نفت ما را نخرد". ♦️حتما دولت در شرایط دشواری به لحاظ درآمدی به سر می برد، اما خود دولتمردان و مشاوران آنها، بزرگ ترین مقصر این وضعیت هستند. 🔹ما قبل از برجام، با وجود همه تحریم های مالی و بانکی و نفتی سنگین، توانسته بودیم ضمن دور زدن تحریم های سنگین، روزانه 1/5 میلیون بشکه (حتی به کشورهایی مانند هند و ژاپن و کره جنوبی) نفت بفروشیم؛ این رقم اکنون به چند صد هزار بشکه رسیده است. چرا؟ ♦️دولتمردان متهم در قفل شدگی اقتصاد کشور، غیر از عدم اهتمام به "رونق تولید و صادرات غیر نفتی" و "لزوم دور زدن تحریم ها"، دو تقصیر بزرگ دیگر هم داشته اند: اعتماد مطلق به آمریکا و عدم پیش بینی مواردی که از سوی صاحب نظران منتقد، بارها پیش بینی و هشدار داده شد.. 🔹دولت و وزارت خارجه، برجام را با منطق موهوم "آمریکا کدخداست و بستن با او راحت تر است" و "امضای کری تضمین است"، امضا کردند و متاسفانه وقتی کار از کار گذشته بود، تازه آقای ظریف گفت "هر توافقی با دولت آمریکا، حتی به اندازه جوهر هم ارزش ندارد"! ♦️آمریکایی ها برای چند سال، از دولت ما زمان خریدند و مقارن خواب برخی دولتمردان، سراغ شرکای ما رفتند. این اتفاق نه فقط در دولت ترامپ، بلکه در دولت اوباما صورت گرفت که تحریم ویزایی و همچنین گسیل هیئت های تهدید به کشورها از آن جمله بود. 🔹دولت اوباما بارها به کشورها و شرکت ها هشدار داد که همه تحریم های غیر هسته ای ایران سر جای خود باقی است. و این در حالی است که آقای روحانی روز اعلام توافق، ادعا می کرد "همه تحریم های مالی و بانکی و نفتی، در روز اجرای توافق، بالمرّه (یکجا) لغو می شود". ♦️تازه اوایل شهریور امسال بود که روحانی گفت "این سال 98، آن 98 که ما می‌خواستیم نیست. آن 98 که ما اول انتخابات در سال 96 طراحی کرده بودیم این نیست". 🔹همچنین واعظی رئیس دفتر روحانی، 25 اسفند 97 و در پاسخ این سوال روزنامه سازندگی که "آیا دولت پیش‌بینی می‌کرد آمریکا ممکن است از برجام خارج شود؟"، گفت . 🔹واعظی فروردین 98 هم به خبرگزاری پانا گفت: "می دانستیم آمریکا از برجام خارج می شود اما به این سرعت از آن خارج شود". ♦️مشکل از کجا بود؟ اعتماد به دشمنی که زبان فریب به کار گرفته بود. بنابراین توافقی توام با تعهدات ناهمزمان (نقد/ نسیه) و فاقد کمترین تضمین معتبر امضا شد. 🔹البته مشکل دولت در جا ماندن از پیش بینی ها، فقط منحصر به برجام نیست و انواع بی تدبیری های اقتصادی، فرهنگی و ارتباطاتی، محیط زیستی و ... را شامل می شود. ، معجون مسمومی است که از ترکیب نادانی و غرور و تعصب لیبرالی ساخته شد؛ و البته با چاشنی نفوذ. ✍ به قلم:
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا 📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی) ✍️خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده گروه جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی گروه https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg کانال ایتا https://eitaa.com/shahidmostafamousavi شروش کانال sapp.ir/900404shahidmostafamousavi گروه سروش https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk کانال تلگرام https://t.me/shahidmostafamousavi گروه https://t.me/joinchat/CW_QXkSGmuKJ8SamNubStQ
○°●•○•°💢🦋💢°○°●°○ {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝 📝 ✍ برگرد کوین 🌹توی اداره پلیس به شدت با من برخورد می شد ... اما کسی برای شکایت نیومد ... و چون شاکی خصوصی نداشتم چند روز بعد ولم کردن ... . 🌹پدرم جلوی در منتظرم بود ... بدون اینکه چیزی ازم بپرسه با هم برگشتیم ... مادرم با دیدن من، گریه اش گرفت... من رو در آغوش گرفته بود ... هر چند لحظات و زمان سختی رو پشت سر گذاشته بودم اما سعی می کردم قوی و محکم باشم ... 🌹شب، بالاخره مهر سکوت هم شکست ... مادرم خیلی محکم توی چشم هام نگاه کرد ... . - کوین، دیگه حق نداری برگردی مدرسه ... آخر این همه زجر کشیدن و درس خوندن چیه؟ ... محاله بتونی بری دانشگاه... 🌹محاله جایی بتونی یه شغل درست و حسابی پیدا کنی... برگرد کوین ... الان بچه های هم سن تو دارن دنبال کار می گردن ... حتی اگر نخوای توی مزرعه کار کنی ... با این استعدادت حتما می تونی توی یه کارخونه، کار پیدا کنی ... . 🌹مادرم بی وقفه نصیحتم می کرد ... و پدرم ساکت بود ... هیچی نمی گفت ... چشم ازش برنداشتم ... اونقدر بهش نگاه کردم تا بالاخره حرف زد ... تو دیگه شانزده سالت شده ... من می خواستم زندگی خوبی داشته باشی اما انتخاب با توئه... اینکه ادامه بدی یا ولش کنی ... 🌹اون شب تا صبح خوابم نبرد ... غم، ترس، زجر و اندوهی رو که توی تمام این سال ها تحمل کرده بودم ... جلوی چشم هام رژه می رفت ... بی عدالتی و یاسی رو که بارها تا مغز استخوانم حس کرده بودم ... 🌹فردا صبح، با بقیه رفتم سر زمین ... مادرم خیلی خوشحال شده بود ... چند روز به همین منوال گذشت ...تا روز یکشنبه از راه رسید ... توی زمین، حسابی مشغول کار بودم که ... یهو سارا از پشت سر، صدام کرد ... . ○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝 📝 ✍ برای زندگی 🌹سارا با چند تا از بچه ها اومده بودن ... با خوشحالی اومدن سمتم ... . - وای کوین ... بالاخره پیدات کردیم ... باورت نمیشه چقدر گشتیم ... یه نگاهی به اطراف کرد ... عجب مزرعه زیبائیه... کم کم حواس همه به ماها جمع شده بود ... بچه ها دورم رو گرفتت ... یه نگاهی به سارا کردم ... . 🌹- دستت چطوره؟ ... خندید ... از حال و روز تو خیلی بهتره ... چرا دیگه برنگشتی مدرسه؟ ... . سرم رو انداختم پایین ... اگر برای این اومدید ... وقتتون رو تلفکردید ... برگردید ... . 🌹- درسهای این چند روز رو بین خودمون تقسیم کردیم ... هر کدوم جزوه یه درس رو برات نوشتیم که عقب نمونی ... مکث کوتاهی کرد و کیفم رو داد دستم ... فکر نمی کردم اهل جا زدن باشی ... فکر می کردم محکم تر از این حرف هایی ... و رفت ... 🌹چند قدمی از ما دور نشده بود که یکی شون گفت ... ما همه پشتت ایستادیم ... اینقدر تهدیدشون کردیم که نزاشتیم ازت شکایت کنن ... سارا هم همین طور ... تهدیدشون کرد اگر ازت شکایت کنن ... ازشون شکایت می کنه ... دستش 3 تا بخیه خورده اما بی خیالش شد ... خیلی به خاطر اتفاقی که افتاد احساس گناه می کنه ... حس می کنه تقصیر اونه که این بلا سرت اومد ... برگرد پسر... تو تا اینجا اومدی ... به این راحتی جا نزن ... 🌹بچه ها که رفتن ... هنوز کیفم توی دستم بود ... توی همون حالت ایستاده بودم و فکر می کردم ... حرف هاشون درست بود ... من با این همه سختی، هر جور بود تا اونجا اومده بودم ... اما اونها نمی تونستن شرایط من رو درک کنن ... حقیقت این بود که هیچ آینده ای برای من وجود نداشت ... 🌹در حالی که اونها به راحتی می تونستن برن دانشگاه و آینده شون رو رقم بزنن ... فقط کافی بود واسش تلاش کنن ... ولی من باید برای هر قدم از زندگیم می جنگیدم ... جنگی که تا مغز استخوانم درد و زجرش رو حس می کردم ... ✍ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3889c7 @shahidmostafamousavi 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔰 این اسامی نمایندگان شهر خود را خوب به خاطر بسپارید تا اگر امسال کاندیدا شدند و تائید صلاحیت ، هرگز به آن ها رای ندهید 👈 نام 127 نفر نماینده ای که در مجلس ششم در طی نامه ای ، به رهبری جام زهر تعارف کردند و گفتند تا مثل امام خمینی ، جام زهر را بخور و از هسته ای دست بکش !!!!!! 1. محسن آرمين (تهران) 2. حسين آفريده (شيروان) 3. مهدي آيتي (بيرجند) 4. غلام‌حيدر ابراهيم‌باي سلامي (خواف و رشتخوار) 5. عليمحمد احمدي (اليگودرز) 6. عيسي‌قلي احمدي‌نيا (ايذه و باغملك) 7. محمد اخوان بازارده (لنگرود) 8. عسگر اسلامدوست (تالش) 9. حبيب‌الله اسماعيل‌زاده (فلاورجان) 10. محمدرضا اسماعيلي‌مقدم (قم) 11. جواد اطاعت (داراب) 12. مقصود اعظمي (نقده و اشنويه 13. بهروز افخمي (تهران) 14. جعفر افقهي فريمان (سرخس و فريمان) 15. علي اكبرزاده (ورزقان) 16. حسن الماسي (پارس‌آباد مغان) 17. شهربانو اماني (اروميه) 18. ابراهيم اميني (نورآباد ممسني) 19. حسين انصاري‌راد (نيشابور) 20. عبدالغفور ايران‌نژاد (چابهار) 21. محمدباقر باقري نژاديان‌فرد (كازرون) 22. قهرمان بهرماني (مباركه) 23. سهراب بهلولي قشقائي (فيروزآباد) 24. رحمان بهمنش (مهاباد) 25. احمد بورقاني (تهران) 26. سمير پورجزايري (خرمشهر) 27. محمد پيران (رزن) 28. نورالدين پيرموذن (اردبيل) 29. عبدالرحمان تاج‌الدين (اصفهان) 30. علي تاجرنيا (مشهد) 31. محسن تركاشوند (تويسركان) 32. علي تقي‌زاده (خوي) 33. غلامحسين تكلفي (مشهد) 34. حسن توفيقي (كاشان) 35. علي‌اكبر جعفري (ساوه) 36. جلال جلالي‌زاده (سنندج) 37. سهيلا جلودارزاده (تهران) 38. علي حسني (اراك) 39. شهباز حسين‌زاده (مياندوآب) 40. سيد مسعود حسيني (قروه) 41. فاطمه حقيقت‌جو (تهران) 42. عبدالرضا حيدري‌زادي (ايلام) 43. فاطمه خاتمي (مشهد) 44. سيد محمدرضا خاتمي (تهران) 45. ناصر خالقي (اصفهان) 46. مصطفي خانزادي (دماوند و فيروزكوه) 47. محمدحسن خليلي اردكاني (كرج) 48. مرتضي خيرآبادي (سبزوار) 49. محمد دادفر (بوشهر) 50. حاصل داسه (سردشت و پيرانشهر) 51. فاطمه راكعي (تهران) 52. سيد ابوالفضل رضوي (نائين) 53. احمد رمضان‌پور نرگسي (رشت) 54. حسن رمضانيان‌پور (شهرضا) 55. احمد رهبري (گرمسار) 56. حسين روزبهي (ساري) 57. حسن زحمتكش (آستارا) 58. جليل سازگارنژاد (شيراز) 59. ابوالقاسم سرحدي‌زاده (تهران) 60. محمدعلي سعدايي (جهرم) 61. ميثم سعيدي (تهران) 62. بهيار سليماني (فسا) 63. داوود سليماني (تهران) 64. منصور سليماني ميمندي (شهربابك) 65. عبدالله سهرابي (مريوان) 66. سيد علي سيدآقاميري (دزفول) 67. ولي‌الله شجاع‌پوريان (بهبهان) 68. علي شكوري‌راد (تهران) 69. سيد ماشاءالله شكيبي (فردوس و طبس) 70. احمد شيزاد (اصفهان) 71. گل‌محمد صالح سلح چيني (لردگان) 72. رضا صالح جلالي آستانه (آستانه اشرفيه) 73. رسول صديقي بنابي (بناب) 74. ذبيح‌الله صفايي (اسدآباد) 75. محسن صفايي فراهاني (تهران) 76. سيد مهدي طباطبايي (آباده) 77. مصطفي طاهري نجف‌آبادي (نجف‌آباد) 78. علي ظفرزاده (مشهد) 79. غلامعلي عابدي (نهبندان) 80. ابوالقاسم عابدين‌پور (تربت حيدريه) 81. پيمان عاشوري بندري (بندر ماهشهر) 82. محمد عبايي خراساني (مشهد) 83. غلامرضا عبدالوند (درود و ازنا) 84. احمد عظيمي (شيراز) 85. صلاح‌الدين علائي (سقز و بانه) 86. محمدرضا علي‌حسيني (نهاوند) 87. نعمت‌الله عليرضايي (خميني‌شهر) 88. كريم فتاح‌پور (اروميه) 89. حسين فرخي (جيرفت) 90. علي قنبري (اردل و فارسان) 91. سيد ناصر قوامي (قزوين) 92. محمد كاظمي (ملاير) 93. جعفر كامبوزيا (زاهدان) 94. جميله كديور (تهران) 95. سيد منصور كشفي (لارستان) 96. محمد علي كوزه گر (شهريار) 97. الهه كولايي (تهران) 98. حميد كهرام (اهواز) 99. محمد كيانفر (ميانه) 100. محمد كيانوش راد (اهواز) 101. غلامرضا گرزين (قائم شهر و سواد كوه و جويبار) 102. حسين لقمانيان (همدان) 103. انوشيروان محسني بندپي (چالوس و نوشهر) 104. امر الله محمدي جزيي (برخوار و ميمه) 105. احمد مرادي (چناران و طرقبه) 106. رجبعلي مزروعي (اصفهان) 107. اكرم مصوري منش (اصفهان) 108. مير طاهر موسوي (تبريز) 109. مير طاهر موسوي (كرج) 110. سيد باقر موسوي جهان آباد (بوير احمد) 111. سيد مجتبي موسوي اجاق (كرمانشاه) 112. علي اكبر موسوي خوئيني (تهران) 113. سيد عيسي موسوي نژاد (خرم آباد) 114. رسول مهرپرور (درگز) 115. احمد ميدري (آبادان) 116. محسن ميردامادي (تهران) 117. منصور ميرزا كوچكي (بروجن) 118. بهزاد نبوي (تهران) 119. عبدالمحمد نظام اسلامي (بروجرد) 120. محمد نعيمي پور (تهران) 121. عليمحمد نمازي (لنجان) 122. سيد رضا نوروززاده (اسفراين) 123. سراج الدين وحيدي مهرجردي (تفت و ميبد) 124. سيد شمس الدين وهابي (تهران) 125. علي اصغر هادي زاده (دليجان و محلات) 126. مير محمود يكانلي (اروميه) 127. رضا يوسفيان http://eitaa.com/joinchat/2436431883Ced
‍ 🔴🚨انتشار برای نخستین بار* 🚩بمناسبت نُهمین سالروز شهادت *سردار سرتیپ شـ‌هید حاج درویش شریفی🌷* *🇮🇷پشـت فَنـس های مــرزی* 🇰🇼تقریبا ۵ ساعت بود که توی مسیر بودیم و کم کم به *مرز* نزدیک می شدیم. برای من که اولین بار بود به اینجا می آمدم، خیلی حس شیرینی بود البته با کنجکاوی زیاد، چرا که در این منطقه در *جنگ ۳۳ روزه*، تمام *کفر* در برابر *ایمان* و توکل *نیروهای حزب الله* زمین گیر شده بود.🇱🇧 در مسیر راه توی حس و حال خودم بودم که *خاطره ای* به ذهنم خطور کرد: 👈چند سال قبل، روزی *شـ‌هید شریفی* تعدادی سی دی به من داد و گفت برو این ها را ببین روزی به کارت خواهد آمد. ‼️وقتی سی دی ها را نگاه کردم با تعجب دیدم که پر است از عکس ها و فیلم هایی از *نیروهای اسرائیلی* که زخمی شده بودند.🇮🇱 آنها با *حقارت* گریه می کردند و می گفتند ما نمی دانیم در مقابل چه ابزاری می جنگیم⁉️، اصلا آنها ( *نیروهای حزب الله* ) معلوم نیست در کجا هستند و از کجا تیر اندازی می کنند.⁉️ به یاد همین خاطره بودم و از داخل ماشین بیرون را نگاه می کردم که *شـ‌هید شریفی* رو به من کرد و گفت:🔻 🚩یادش بخیر، *شب ها* می آمدیم کنار *مرز* تا به *رزمنده های فلسطینی* آموزش بدهیم که چگونه می توانند از *مرز* بگذرند. 👈حاجی ادامه داد: شبی بهمراه چند تن از *رزمنده های فلسطینی* برای آموزش کنار نقطه *صفر مرزی* آمدیم، قطعه آهنی را برداشتیم و به سمت سیم خاردارهای مرزی پرتاب کردیم تا ببینیم عکس العمل دشمن چیست؟ چرا که فنس ها و سیم خاردارها دارای *سنسور* بودند. 👈چند دقیقه ای گذشت دیدیم *نیروهای اسرائیلی* از بین درخت های زیتون با نفربره
نفربرها و جیپ های خود به سمت محل استقرار ما آمدند و سریع پیاده شدند و نور می انداختند و اطراف را بطور کامل گشتند که شاید کسی به داخل *مرز* نفوذ کرده باشد... 💠و این مصداق بارز کلام الله بود که: " *وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ* " دیدگانشان *کور* شد از دیدن نیروهای *حزب الله* و به مکان خود بازگشتند. 🇮🇷و این است *إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُون* که ایمانشان *بوی سستی* نداشت و باز خداوند فرمود: 💠 *أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ*، امنیت و آرامش آفرین است *ایمان به خدا.* 🌹سردار سرتیپ *شـ‌هید حاج درویش شریفی* 🌴از محله *دهنوهیکلی*/لامرد ✅راوی: از دوستان شهید @shahidmostafamousavi
... 🍃یکی از اصحاب امام سجاد(ع) با نگرانی از گران شدن کالایی خبر می دهد ، امام با خونسردی پاسخ می دهد: نگران نباش اگر گران است روزی من بر عهده خداوند است و اگر هم ارزان است، باز هم روزی من برعهده اوست. 📚وسایل الشیعه/ج۱۷/ص۵۷ @shahidmostafamousavi
‏این لینک را دنبال کنید تا به گروه من در WhatsApp ملحق شوید: https://chat.whatsapp.com/DBfOUQlaCEXKPQMYfQRhZa
📘 کتاب صوتی رمان دا🎤 📌 خاطرات سیده زهرا حسینی قسمت اول . https://chat.whatsapp.com/DBfOUQlaCEXKPQMYfQRhZa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 💢 #نحن_ابناء_الحیدر 🌷در روز شهـادت بـرادرم ... ایشان با یک بلـدِ راه همراه مےشوند . هدف ، خانـه ای در بالای تپہ بـود ، بہ گفتہ بلدچی نقطه‌ای استـراتژیڪ بود ڪہ نبایـد سقـوط می‌کرد. با وجود ڪمبود آب و غـذا و مهمات، امیر و ۴نفر دیگر به بالای تپه بسمت خانہ رفتند. 🌴حقیقتا امیـر آدم پای ڪاری بـود.به محض ورود بہ حیاط خانہ، نفر جلوی امیر از ناحیه قلب مورد هدف تڪ تیراندازهای تروریست تڪفیـری قرار مے ‌گیـرد و زمین مے ‌خورد. همرزم امیـر زنده می ماند و امیـر برخلاف توصیه‌های همرزمانش مبنے بر خطرناڪ بودن موقعیت بہ ڪمڪ همرزم خود رفتہ و اورا از تیررس تڪ‌تیراندازهای تڪفیری نجات می ‌دهد 🍃کہ در این کار خود او از ناحیه سر مورد هدف تک‌تیرانداز تکفیری قرار میگیرد و دچـار جراحت سطحی می‌شود ، در ادامہ ، تڪفیری‌ها از سہ طرف بہ خانہ حملـہ ور مے ‌شـوند و امیر به تنهایی از یڪ اتاق بدون پنجره ، یڪ طرف را پوشـش می ‌دهد .. ☘بہ گفتہ شاهدان عینی ، امیر با خواندن رجزهایی همچون «نحـن حیـدریه نحن قوّه حیـدریه ، نحـن شیـعہ علی ابـن ابی طالب» بالغ بر ۳۴ نفر از تکفیری ها را به هلاڪت می رسانـد ... 🌱تا اینڪه تکفیری ‌ها به پشت درب اتاق سنگر ایشان می‌رسند و یڪ نارنجڪ به داخل اتاق پرتاب می ‌ڪنند ولی امیـر نارنجک اول را به سمت خود تروریست‌ها باز پرتاب می‌ڪند. 🎋اما با انفجـار نارنجڪ دوم، ایشان به درجہ رفیع شهادت و آرزوی خود نائل می‌آیـد. ✍ راوی : ‌برادر شهیـد 🥀#پاسدار_مدافع_حـرم #شهید_امیر_لطفی #سالروز_شهـادت🕊 http://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3889c7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#یلداتون_مبارک پای یلدای دلت یواشکی زمزمه کن زیر لب یادی از نـور دل فاطمـه کن چشماتوخیره‌کن‌وسوره‌والعصرو‌بخوان یه دعا برا ظهور پسـر فاطمــه کن #اللهم_عجل_لولیک_الفرج https://t.me/shahidmostafamousavi 〰❁🍃❁🌺❁🍃❁〰
#یلداتون_مبارک کاش فـال شـب یـلــدای همــه ایـن بشـود یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور #العجل_یا_اباصالح #یلدای_مهدوی ❤️ https://t.me/shahidmostafamousavi 〰❁🍃❁🌺❁🍃❁〰
... بنویسید قرار منو او جمعه ی بعد دیروز که هر چه ایستادم نرسید 😔💔 http://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3889c7 ❀🍂✿🍂❀🍁❀🍂✿🍂❀
📷 ماشه را چکانده‌اند، باج ندهید! 🔹باید از مسئولان محترم کشورمان پرسید؛ آیا برجام وجود خارجی دارد که پی‌در‌پی اعلام می‌فرمائید جمهوری اسلامی از برجام خارج نمی‌شود؟! 📝یادداشت حسین شریعتمداری http://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3889c7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ثبت نام مسکن ملی ۳ استان «تهران، البرز و قزوین» آغاز شد معاون وزیر راه و شهرسازی: 🔹۹۰ هزار ظرفیت مسکن ملی برای ۳ استان تهران، البرز و قزوین از ساعت ۱۰ صبح ۳۰ آذرماه آغاز و تا ساعت ۲۴ دوشنبه ۲ دی ماه ادامه خواهد داشت. 🔹برای تهران ۴ شهر از جمله پرند، پردیس، ایوانکی و هشتگرد را در نظر گرفته‌ایم. 🔹۱۴ شهر دیگر در شهرستان‌های استان تهران که عبارتند از دماوند، کیلان، آبسرد، فیروزکوه، ورامین، قرچک، پیشوا، شریف آباد، پاکدشت، فرون آباد، شهریار، صفادشت، اسلامشهر و رباط کریم را در نظر گرفته‌ایم. 🔹متقاضیانی که شرایط ثبت نام را نداشته باشند در همان مراحل اولیه حذف می‌شوند. http://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3889c7
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا 📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی) ✍️خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده گروه جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی گروه https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg کانال ایتا https://eitaa.com/shahidmostafamousavi شروش کانال sapp.ir/900404shahidmostafamousavi گروه سروش https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk کانال تلگرام https://t.me/shahidmostafamousavi گروه https://t.me/joinchat/CW_QXkSGmuKJ8SamNubStQ
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝 📝 ✍نسل آینده 🌹هر چند آینده ای مقابل چشم هام نبود اما با خودم گفتم ... اون روز که پات رو توی مدرسه گذاشتی ... حتی خودت هم فکر نمی کردی بتونی تا اینجا بیای ... حالا، امروز خیلی ها این امید رو پیدا کردن که بچه هاشون رو بفرستن مدرسه ... اگر اینجا عقب بکشی ... امید توی قلب های همه شون میمیره ... 🌹 به خاطر نسل آینده و آدم هایی که امروز چشم هاشون به تو دوخته شده ... باید هر طور شده، حداقل از دبیرستان فارغ التحصیل بشی ... امروز تو تا دبیرستان رفتی... نسل بعد، شاید تا دانشگاه هم پیش برن ... و بعد از اون، شاید روزی برسه که بتونن برن سر کار ... اما اگر این امید بمیره چی؟ ... 🌹وسایلم رو جمع کردم و فردا صبح رفتم مدرسه ... تصمیمم رو گرفته بودم ... به هر طریقی شده و هر چقدر هم سخت...باید درسم رو تموم می کردم ... . 🌹وارد مدرسه که شدم از روی نگاه های بچه ها و واکنش هاشون می شد فهمید کدوم طرف من بودن ... کدوم بی طرف بودن ... بعضی ها با لبخند بهم نگاه می کردن ... بعضی ها با تایید سری تکان می دادن ... بعضی ها برام دست بلند می کردن ... یه عده هم بی تفاوت، حتی بهم نگاه نمی کردن ... یه گروه هم برای اعتراض به برگشتم تف می انداختن ... 🌹به همین منوال، زمان می گذشت ... و من به آخرین سال تحصیلی نزدیک می شدم ... همزمان تحصیل، دنبال کار می گشتم ... من اولین کسی بودم که توی اون منطقه فرصت درس خوندن رو داشتم ... دلم نمی خواست برگردم توی همون زمین و کارگری کنم ... حالا که تا اونجا پیش رفته بودم باید به نسل بعد از خودم تفاوت و تغییر رو نشون می دادم ... تا انگیزه ای برای رشد و تغییر اونها ایجاد کنم ... . 🌹ولی حقیقت این بود که هیچ چیز تغییر نکرده بود ... یه بومی سیاه، هنوز یه بومی سیاه بود ... شاید تنها جایی که حاضر می شد امثال ما رو قبول کنه، ارتش بود ... . من دنبال ایجاد تغییر در نسل آینده بودم ... اما هرگز فکر نمی کردم یه اتفاق باعث تغییر خودم بشه ... . ✍ادامه دارد..... ○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝 📝 ✍سرنوشت .🌹نزدیک سال نو بود ... هر چند برای یه بومی سیاه، مفهومی به نام سال نو وجود نداشت ... اما مادرم همیشه به چشم فرصتی برای شاد بودن بهش نگاه می کرد ... خونه رو تمییز می کردیم ... و سعی می کردیم هر چند یه تغییر خیلی ساده ... اما بین هر سال مون یه تفاوت کوچیک ایجاد کنیم... خیلی ها به این خصلت ما می خندیدن ... اونها منتظر دلیلی برای شاد شدن بودن ... اما ما حتی در بدترین شرایط ... سعی می کردیم دلیلی برای شاد شدن بسازیم ... . 🌹ما توی خونه، نه پولی برای وسایل کریسمس داشتیم ... نه پولی برای خریدن هدیه و جشن گرفتن ... نه اعتقادی به مسیح ... مسیح هم از دید ما یه جوان سفید پوست بود ... و یکی از اهرم های فشار افرادی که سرزمین ما رو اشغال کرده بودن و ما رو به بند کشیده بودن ... 🌹مادرم و سیندی برای خرید از خونه خارج شدن ... ساعت به نیمه شب نزدیک می شد اما خبری از اونها نبود ... کم کم می شد نگرانی رو توی چشم ها و صورت همه مون دید ... پدرم دیگه طاقت نیاورد ... منم همین طور ... زدیم بیرون ... در روز که باز کردیم، کیم پشت در بود ... ایستاده بود پشت در و برای در زدن دل دل می کرد ... پدرم با دیدن چهره آشفته اون، رنگ از صورتش پرید ... . 🌹سخت ترین لحظات پیش روی ما بود ... زمانی که سفیدها مشغول جشن و شادی بودن ... ما توی قبرستان بومی ها خواهر کوچکم رو دفن می کردیم ... از خاک به خاک ... از خاکستر به خاکستر ... . 🌹مادرم خیلی آشفته بود و مدام گریه می کرد ... خیلی ها اون شب، جوان مستی که سیندی رو زیر کرده بود؛ دیده بودن ... می دونستن کیه اما برای پلیس چه اهمیتی داشت ... اونها حتی حاضر به شنیدن حرف ها و اعتراض پدرم نشدن ... و با بدرفتاری تمام، ما رو از اداره پلیس بیرون کردن ... . 🌹به همین راحتی، یه بومی سیاه دیگه ... به دست یه سفید پوست کشته شد ... هیچ کسی صدای ما رو نشنید ... هیچ کسی از حق ما دفاع نکرد ... اما اون شب، یه چیز توی من فرق کرد ... چیزی که سرنوشت رو جور دیگه ای رقم می زد ... . ✍ادامه دارد.... https://t.me/joinchat/CW_QXkSGmuKJ8SamNubStQ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃