○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝فرار از جهنم 📝
#قسمت_پنجاه_و_پنجم: ✍تو خدایی؟
.
💐یک هفته تمام حالم خراب بود … جواب تماس هیچ کس حتی حاجی رو ندادم … موضوع دیگه آدم ها نبودن … من بودم و خدا …
اون روز نماز ظهر، دوباره ساعتم زنگ زد … ساعت مچیم رو تنظیم کرده بودم تا زمان نماز ظهر رو از دست ندم … نماز مغرب مسجد بودم اما ظهر، سر کار و مشغول …
💐هشدارش رو خاموش کردم و به کارم ادامه دادم … نمی دونستم با خودم قهرم یا خدا … همین طور که سرم توی موتور ماشین بود، اشک مثل سیلاب از چشمم پایین می اومد …
بعد از ظهر شد … به دلم افتاد بهتره برم برای آخرین بار، یه بار دیگه حسنا رو از دور ببینم … تصمیم گرفته بودم همه چیز رو رها کنم و برای همیشه از باتون روژ برم … .
💐از دور ایستاده بودم و منتظر … خونه اونها رو زیر نظر داشتم که حاجی به خونه شون نزدیک شد … زنگ در رو زد … پدر حسنا اومد دم در … .
شروع کردن به حرف زدن … از حالت شون مشخص بود یه حرف عادی نیست … بیشتر شبیه دعوا بود … نگران شدم پدر حسنا توی گوش حاجی هم بزنه …
💐 رفتم نزدیک تر تا مراقبش باشم … که صدای حرف هاشون رو شنیدم … حاجی سرش داد زد از خدا شرم نمی کنی؟ … .
✍ادامه دارد...
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی}
📝 #فرار_از_جهنم 📝
#قسمت_پنجاه و_ششم : ✍سپاه شیطان
.
💐– از خدا شرم نمی کنی؟ … اسم خودت رو می گذاری مسلمان و به بنده خدا اهانت می کنی؟ …
مگه درجه ایمان و تقوای آدم ها روی پیشونی شون نوشته شده یا تو خدایی حکم صادر کردی؟ … اصلا می تونی یه روز جای اون زندگی کنی و بعد ایمانت رو حفظ کنی؟ …
💐و پدر حسنا پشت سر هم به من اهانت می کرد … و از عملش دفاع …
بعد از کلی حرف، حاجی چند لحظه سکوت کرد … برای ختم کلام … من امروز به خاطر اون جوون اینجا نیومدم … به خاطر خود شما اومدم … من برای شما نگرانم …
💐فقط اومدم بگم حواست باشه کسی رو زیر پات له کردی که دستش توی دست خدا بود … خدا نگهش داشته بود … حفظش کرده بود و تا اینجا آورده بود … دلش بلرزه و از مسیر برگرده … اون لحظه ای که دستش رو از دست خدا بیرون بکشه ، شک نکن از ایادی و سپاه شیطان شدی … واسطه ضلالت و گمراهی چنین آدمی شدی … .
💐پدرش با عصبانیت داد زد … یعنی من باید دخترم رو به هر کسی که ازش خواستگاری کرد بدم؟ … .
.– چرا این حق شماست … حق داشتی دخترت رو بدی یا ندی … اما حق نداشتی با این جوون، این طور کنی …
💐دل بنده صالح خدا رو بدجور سوزوندی … از انتقام خدا و تاوانش می ترسم که بدجور بسوزی … خدا از حق خودش می گذره، از اشک بنده اش نه … .
دیگه اونجا نموندم … گریه ام گرفته بود … به خودم گفتم تو یه احمقی استنلی …
💐خدا دروغ گو نیست … خدا هیچ وقت بهت دروغ نگفت … تو رو برد تا حرفش رو از زبان اونها بشنوی …
با عجله رفتم خونه … وضو گرفتم و سریع به نماز ایستادم … .
بعد از نماز، سرم رو از سجده بلند نکردم …
💐تا اذان مغرب، توی سجده استغفار می کردم … از خدا خجالت می کشیدم که چطور داشتم مغلوب شیطان می شدم ..
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔺یاسر هاشمی با گاردین مصاحبه کرده و گفته «جامعه ایرانی مریض است» و «دموکراسی ما اخته است» و...
🔰خدا را شاکریم جمهوری اسلامی بر اساس تفکر این ها اداره نمی شود. در نظام اسلامی مردم چه رأی دهند، چه ندهند، چه به تفکر همسو با انقلاب رای دهند چه بر خلاف آن، ولی نعمتند و انتخابشان محترم!
اما در تفکر این آقازاده و مولتی میلیاردرهای کارگزاران و اصلاحاتی مردم تا وقتی محترمند که به لیست #یاران_هاشمی رأی دهند. وگرنه مریضند و مستحق توهین!
#انتخابات
✍محمد عبدالهی
راز مگوی انتخابات
علی مهدیان
#بازنشر
🔻🔻🔻
⚡️ این انتخابات مهم بود. چون یکی از عددهای مگوی کشور بر ملا شد. کدام عدد؟
⚡️ بعد از انتخابات هشتاد و هشت و تشدید #دوقطبی خطرناک در ایران که با رفتار فتنه گران و تا حدی رئیس جمهور وقت شکل گرفت، سنگین ترین فشارها ایران وارد شد. در این صحنه جریان غربگرا با شعار #تدبیر و #امید وارد صحنه شد. اما همه میفهمیدند امیدشان، طعم امید بستن به خارج از مرزها را دارد و آن تدبیر نیز طعم علوم ذاتا مسموم انسانی و تجربه تکنوکراتهای غربگرا. ، #برجام صرفا یک پروژه کلان نبود بلکه بروز گفتمان تمایل به خارج بود. خنده های بچگانه وزیر راه وقت، هنگام فرود هواپیمای دست دوم را یادتان بیاید. تبلیغ عاشقانه حضور تجار اروپایی و آمریکایی را به یاد بیاورید. ارتباط لیوان آب به برجام و هزار و یک تصویر دیگر را به یاد بیاورید.
⚡️در دوران #اوباما برجام شروع شد به پاره شدن. اگر ترامپ هم نبود این برجام نابود میشد چرا که دبه کردن را اوباما آغاز کرد. همه چیز شد هیچ و نه تقریبا هیچ بلکه هیچ هیچ .
⚡️حالا دشمن پروژه #ناامیدی را دوباره کلید زد. برای او حتی قصه تحریمهای سنگین نیز این قدر مهم نبود که فراگیری این گفتمان مهم بود. شرایط مهیا بود با سرعت صدو بیست کیلومتر دولت ما را وارد کوچه بن بست کرده بود.
این ماجرا را بگذارید کنار عدم قدرت مدیریت در صحنه داخلی. ماجرای #سکه و #ارز و #بنزین و هزار و یک بی تدبیری دیگر را کنار یکدیگر بگذارید. گویا دولت در حال همکاری نانوشته ای با دشمن بود برای تسلط گفتمان نا امیدی در کشور.
⚡️برخی از انقلابیون و آرمان جویان نیز نمیتوانستند چرا که نمیدانستند چطور و از چه چیز باید دفاع کنند و چگونه ایمان را به صحنه برگرداند. برخی #سکوت کردند و کنار کشیدند برخی نیز بر این بستر نا امیدی سوار شدند و از آن استفاده کردند تا به اسم آرمان جویی مردم را نا امیدتر کنند و فکر میکردند در حال کمک کردن به انقلاب هستند. حال آنکه پروژه دشمن را مدد میدادند.
⚡️مسببین اصلی صحنه یعنی غربگرایان نیز دو دسته شدند برخی برای آنکه پایگاه خود را در مردم حفظ کنند گارد خروج از نظام گرفتند و از نظام بیرون کشیدند دیگر به روشنی شعار براندازی نظام و التماس به ترامپ را آغاز کردند برخی دیگر اما سکوت کردند و البته بدشان نمیامد ناکارآمدی ها را به کل ساختار نظام متصل کنند در واقع اینها به نام همراهی با نظام کمک کننده گفتمانی به خروج کرده ها شدند. با خروج غربگراها، طبیعی بود که ایشان برای انتخابات رد صلاحیت شوند و این نیز بهانه بهتری بود تا باز هم همه چیز را به نظام گره بزنند. شعار #رفراندوم را و شعار فساد کلان و فراگیر را که رئیس دولت راه انداخت در این پازل میتوان دید. بعد از رد صلاحیتها نیز مسخره کردن ساز و کار انتخابات که یکی چیزی میگوید و دیگری چیز دیگر مینویسد و مقایسه با #افغانستان و همه و همه در همین جهت بود.
⚡️شاید مظلومترین نیرو در این صحنه خود #رهبری بود که باید به تنهایی داشته های مردم را تبیین میکرد. خودش یاد میداد و خودش تبلیغ میکرد و خودش تکرار میکرد و کار همه را یک تنه خودش انجام میداد. غربت و مظلومیتی که در وصیتنامه حیرت آور شهیدقدس به آن اشاره شده بود.
⚡️همه چیز جمع شد تا در نهایت مردم نا امید شوند و کنار بکشند.
اما نتیجه عجیب بود فوق العاده عجیب.
ریزش رای در کل کشور و هم در تهران، مرکز ایران کمتر از بیست درصد بود.
این یعنی یک شکست سهمگین و حیرت آور برای دشمن.
آری این عدد مگویی بود. نباید معلوم میشد همه قدرت رسانه ای غربی ها و غربگرا ها و جاهلان داخلی روی مردم چقدر است. اما معلوم شد.
مردم ما حیرت آورند.
@shahidmostafamousavi
🔴اگه اصلاح طلبی گفت شما پیروز زمین خالی شدید، این لیست رو بگذارید جلوش:
جلودار زاده، محجوب، کواکبیان، وکیلی، اولاد قباد، نجفی، محمدی، مافی، بادامچی، موسوی، شیخ، مازنی، ذوالقدر
بعد بپرسید،
این نماینده های فعلی تهران، چرا رأی نیاوردند؟
عارف چرا اصلاً ثبت نام نکرد؟
🌸 میلاد با سعادت شکافنده علوم ، امام محمد باقر علیه السلام بر تمامی دوستداران حضرت مبارک باد!
@shahidmostafamousavi
🍀☘🍃🌿☘🍃
.....:
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷
قصه از اون جایی شروع شد از دانشگاه پیام اومد میخوان ببرن راهیان نور
منم از خدا خواسته دوست داشتم از زندگی روز مره ام یکم جدا باشم
ولی خیلی مانع وجود داشت تا بتونم برم و اولین سفر دور از خانواده و بدون اونا بود بعد از چند روز که پیام ها رو دیده بودم و مانع هایی که وجود داشت
رفتنم به کل کنسل شد ....اما یه روز دانشگاه کلاس داشتم بعد از کلاس رفتم نماز خونه
دقیقا بعد از خوندن نماز دیدم کنار پاهام یه برگه افتاده برداشتمش
نوشته بود اردو راهیان نور زمان تا فردا
باز گفتم خدایا چیکارکنم این کاغذ چرا کناره من افتاده......
همه چیو سپردم به خودش ...همه چیو ول کردم کار و درس و .....
و راهیه راهیان شدم😊
قشنگ ترین سفر عمرم بود و هرگز فراموشش نمیکنم
اونجا که رفتم هیچ کدوم از دوستام نیومدن و تقریبا تنهای تنها بودم......
تو قطارم کسی رو نمیشناختم برای همین با کسی زیاد حرف نمیزدم و گوشیم دستم بود و داشتم با دوستم حرف میزدم
که یه دفعه گفت،، این عکسه چیه گذاشتی پروفایلت نکنه رفتی راهیان
گفتم اره ...گفت منم اومدم تو کجایی کدوم کوپه ای
من باور نکردم و بهش گفتم خب دیگه شوخی بسته چیکار میکنی
گفت باور کن منم تو قطارم
اینو که گفت دیگه داشتم شک میکردم همه آدرس هایی که میداد درست بود
از کوپه اومدم بیرون دنبالش گشتم و پیداش کردم
از دوران راهنمایی با هم دوست بودیم و من خیلییییی خوشحال شدم دیدمش چون خیلی احساس تنهایی میکردم
اونجا که رسیدیم خیلی جاها رفتیم
شرهانی...کانال کمیل...فکه ...شلمچه....جزیره مجنون
ولی یه خاطرش یادم نمیره .....توی اوتوبوس بهمون یه برگه هایی میدادن که نامه هایی بود از طرف شهدا
و این شهدا اسمشون و تاریخ شهادتشون کاملا متفاوت بود
نامه ای برای من بود از طرف شهید سید مصطفی موسوی بود😊
من اصلا نمیشناختمش و نمیدونستم اهل کجاست فقط اینو میدونستم که شهید مدافع حرمه و سال ۹۴ شهید شدن
بعد از اینکه از راهیان برگشتم یک هفته بعدش رفتم بهشت زهرا
اولین بار دومین بار سومین بار
دیگه زندگی بدون دیدن اونا معنی نداشت
اونا آرامشِ محض هستند
سومین بار
سومین بار که رفتم بهشت زهرا ظهر شد
منم خسته با دوستم داشتیم دور خودمون میچرخیدیم و تقریبا اینم بگم گم شده بودیم😅
که یه دفعه چشمم خورد به عکسه یه شهید بالای سنگ قبرش
خودش بود
شهید سید مصطفی موسوی
راستش این ما نیستیم که دوست شهید انتخاب میکنیم....
اونا خودشون مارو انتخاب میکنن
امیدوارم لیاقت اینو داشته باشم که بتونم راهشونو ادامه بدم.
ان شالله
یا زهرا
کانالهای جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی
https://eitaa.com/shahidmostafamousavi
sapp.ir/900404shahidmostafamousavi
https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
sapp.ir/javantern
https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg
چهار بعد زندگی امام باقر.mp3
6.86M
💗 ولادت حضرت امام محمد باقر (علیه السلام)💗
🎙حجت الاسلام و المسلمین #دکتر_رفیعی
📖 موضوع : ابعاد زندگی امام باقر(ع)
#منبر_کامل
#ولادت_امام_محمد_باقر_علیه_السلام
#ماه_رجب
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
"کانال رسمی استاد #عالے و #رفیعے"
JOin 🔜 @aali_rafiei ™
چهار بعد زندگی امام باقر.mp3
6.86M
💗 ولادت حضرت امام محمد باقر (علیه السلام)💗
🎙حجت الاسلام و المسلمین #دکتر_رفیعی
📖 موضوع : ابعاد زندگی امام باقر(ع)
#منبر_کامل
#ولادت_امام_محمد_باقر_علیه_السلام
#ماه_رجب
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
"کانال رسمی استاد #عالے و #رفیعے"
JOin 🔜 @aali_rafiei ™
چهار بعد زندگی امام باقر.mp3
6.86M
💗 ولادت حضرت امام محمد باقر (علیه السلام)💗
🎙حجت الاسلام و المسلمین #دکتر_رفیعی
📖 موضوع : ابعاد زندگی امام باقر(ع)
#منبر_کامل
#ولادت_امام_محمد_باقر_علیه_السلام
#ماه_رجب
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
"کانال رسمی استاد #عالے و #رفیعے"
JOin 🔜 @aali_rafiei ™
چهار بعد زندگی امام باقر.mp3
6.86M
💗 ولادت حضرت امام محمد باقر (علیه السلام)💗
🎙حجت الاسلام و المسلمین #دکتر_رفیعی
📖 موضوع : ابعاد زندگی امام باقر(ع)
#منبر_کامل
#ولادت_امام_محمد_باقر_علیه_السلام
#ماه_رجب
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
"کانال رسمی
@shahidmostafamousavi
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی)
✍️خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده
گروه جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی
گروه
https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg
کانال ایتا
https://eitaa.com/shahidmostafamousavi
شروش
کانال
sapp.ir/900404shahidmostafamousavi
گروه سروش
https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
کانال تلگرام
https://t.me/shahidmostafamousavi
گروه
https://t.me/joinchat/DDcazkSGmuJbBNaSDr2DMw
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی}
📝 #فرار_از_جهنم 📝
#قسمت_پنجاه_و_هفتم: ✍به من اقتدا نکن
.
💐سرمای شدیدی خوردم … تب، سردرد، سرگیجه … با تعمیرگاه تماس گرفتم و به رئیسم گفتم حالم اصلا خوب نیست … اونقدر حالم بد بود که نمی تونستم از جام تکان بخورم … .
💐یک روز و نیم توی همون حالت بودم که صدای زنگ در اومد… به زحمت از جا بلند شدم … هنوز چند قدمی نرفته بودم که توی راهرو از حال رفتم … چشمم رو که باز کردم دیدم حاجی بالای سرم نشسته …
💐– مرد مومن، نباید یه خبر بدی بگی مریضم؟ … اگر عادت دائم مسجد اومدنت نبود که برای مجلس ترحیمت خبر می شدم… اینو گفت و برام یکم سوپ آورد … یه روزی می شد چیزی نخورده بودم … نمی تونستم با اون حال، چیزی درست کنم
💐من که خوب شدم حاجی افتاد … چند روز مسجد، امام جماعت نداشت ولی بازم سعی می کردم نمازهام رو برم مسجد … .
اقامه بسته بودم که حس کردم چند نفر بهم اقتدا کردن …
💐ناخودآگاه و بدون اینکه حتی یه لحظه فکر کنم، نمازم رو شکستم و برگشتم سمت شون … شما نمی تونید به من اقتدا کنید …
نماز اونها هم شکست … پشت سرم نایستید …
– می دونی چقدر شکستن نماز، اشکال داره؟ … نماز همه مون رو شکستی …
💐– فقط مال من شکست … مال شما اصلا درست نبود که بشکنه … پشتم رو بهشون کردم … من حلال زاده نیستم …
از درون می لرزیدم … ترس خاصی وجودم رو پر کرده بود … پدر حسنا وقتی فهمید از من بدش اومد …
💐مسجد، تنها خونه من بود، اگر منو بیرون می کردن خیلی تنها می شدم… ولی از طرفی اصلا پشیمون نبودم … بهتر از این بود که به خاطر من، حکم خدا زیر پا گذاشته بشه …
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی}
📝 #فرار_از_جهنم 📝
#قسمت_پنجاه_و_هشتم:✍ سرطان
.
💐سریع از مسجد اومدم بیرون … چه خوب، چه بد … اصلا دلم نمی خواست حتی بفهمم چی پشت سرم گفته میشه … رفتم و تا خوب شدن حاجی برنگشتم … .
💐وقتی برگشتم، بی اختیار چشمم توی صورت هاشون می چرخید … مدام دلم می خواست بفهمم در موردم چی فکر می کنن … با ترس و دلهره با همه برخورد می کردم … تا یکی صدام می کرد، ضربان قلبم روی توی دهنم حس می کردم … توی این حال و هوا، مثل یه سنگر به حاجی چسبیده بودم … جرات فاصله گرفتن ازش رو نداشتم
💐یهو یکی از بچه ها دوید سمتم و گفت: کجایی استنلی؟ خیلی منتظرت بودم …
آب دهنم رو به سختی قورت دادم و گفتم: چیزی شده؟ …
باورم نمی شد … چیزی رو که می شنیدم باورش برام سخت بود …
💐بعد از نماز از مسجد زدم بیرون … یه راست رفتم بیمارستان… حقیقت داشت … حسنا سرطان مغز استخوان گرفته بود… خیلی پیشرفت کرده بود … چطور چنین چیزی امکان داشت؟ اینقدر سریع؟ … باور نمی کردم کمتر از یک ماه زنده می موند …
💐توی تاریکی شب، قدم می زدم … هنوز باورش برام سخت بود … توی این چند روز، کلی از موهای پدرش سفید شده بود … جلو نرفتم اما غم و درد، توی چهره اش موج می زد …
داشتم به درد و غم اونها فکر می کردم که یهو یاد حرف اون روز حاجی افتادم
💐… من برای تو نگرانم … دل بنده صالح خدا رو بدجور سوزوندی … از انتقام خدا و تاوانش می ترسم که بدجور بسوزی … خدا از حق خودش می گذره، از اشک بنده اش، نه …
پاهام دیگه حرکت نمی کرد … تکیه دادم به دیوار …
💐خدایا! اگر به خاطر منه؛ من اونو بخشیدم … نمی خوام دیگه به خاطر من، کسی زجر بکشه … اون دختر گناهی نداره …
✍ادامه دارد....
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#أین_الرجبیون
توے خانه، همیشه #روزهدارها محترماند. حتے وقتے روزهٔ قضا گرفته باشیم.
فرقے نمیکند. همه، هول و ولا دارند به روزهدار خوش بگذرد.
هروقت بخوابد، تلوزیون خاموش میشود و گوشیها بیصدا.
شام را او انتخاب میکند. براے کنار پنیرش، اگر مغز گردو تمام شده باشد، جور میکنند. نباتزعفران مےخرند براے کنار آبجوشش.
همه انگار مهمان داریم؛ یک جور دیگرے میشویم. به روزهدار راهبهراه لبخند میزنیم. هے میگوییم نمیخواهے استراحتے کنے تا اذان؟
مادر اگر خانه باشد، موقع ناهار غذاے بودار نمیپزد که مبادا بوے غذاے دمِ ظهر، روزهدار را اذیت کند.
توے خانه وقتے یکے روزه مے گیرد، انگار همه روزه ایم. همه منتظر افطاریم. مے خواهیم اول از همه بگوییم قبول باشد! همه حاجت ها را جمع مے کنیم ببریم پیش همین امام زادۀ خانگے.
میخواهیم اول از همه بگوییم التماس دعا!
چقدر دلمان براے ماهِ روزه تنگ شده. وقتے کسے توے خانه روزه میگیرد، انگار دلمان میخواهد دستهجمعے برویم دورِ سفرهٔ افطارش و نگاهش کنیم. نگاهش کنیم و بگوییم خدا خیرت بده که بعد این چند ماه، دوباره برایمان رمضانْ آوردے! بعد همه حسرت میخوریم که چرا سحر، با او بیدار نشدیم و سحرے نخوردیم. همه، هواے دعاے سحر کردهایم.
دست خودمان نیست. دلمان براے روزهاے پاک، تنگ شده.
♻️ عزیزانی که امروز روزه بودین، قبول باشه انشاالله..
برای رهایی از این مشکلات و دفع این ویروس ناخوانده و شفای مریضان و برای ارامش همه مون دعا کنین 🌸🍃
اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
@shahidmostafamousavi
دلواپسان یک پیروزی!
خاطرم هست وقتی مجلس هفتم تشکیل شد تا مدتها رسانههای اصلاحطلب حاضر نبودند به نمایندگان ملت عنوان نماینده بدهند و میگفتند «راهیافته» تا به نوعی به انتخاب مردم دهنکجی کنند. داستان مجلس هفتم هم شبیه داستان مجلس یازدهم است؛ زیرا در آن موقع مجلس ششم نیز مشکلات مردم را رها کرده بود؛ اما در کنار ناکارآمدی و فراموشی طبقات محروم در دو نهاد حاکمیتی که در دست اصلاحطلبان بود به یکباره مجلس هفتم که مجلسی دردآشنا و انقلابی بود متولد شد.
اما علیرغم سنگاندازیهای زیاد منافقین و براندازان، مجلس هفتم یکی از موفقترین مجالس بعد از انقلاب بود و همان موقع رهبر معظم انقلاب در وصف این مجلس فرمودند: «از امتیازات این مجلس این بود که منشأ تشنجات سیاسی و بگو مگوهای اختلافافکن در بیرون نشد. مجلس نشان داد که به طبقات ضعیف در جامعه اهتمام میورزد، به سیاستهای اصل ۴۴ پاسخ خوبی داد...»
اکنون مجلس یازدهم در همان ریل، البته با سرعت و شجاعت بیشتر قرار گرفته است و بر همین اساس، برخی از بدخواهان نظام و ملت حتی قبل از انتخابات برنامههایی را برای دلسرد کردن ملت و رأی ندادن به این جریان، حتی کاهش مشارکت را دنبال میکردند.
در روزهای اخیر نیز به جای اینکه اجازه دهند مردم خبر حلاوتانگیز پیروزی نیروهای خدوم خود را در انتخابات بشنوند، اخبار وحشتآفرین کروناویروس، لیست سیاه FATF، گرانی دلار، طلا، مسکن و حتی لوازم خانگی را برای ناامید کردن مردم منتشر میکنند و به آنها دامن میزنند.
افزایش استرس و ناامنی در جامعه از طرف مقامهای نامسئول پس از انتخابات حاکی از آن است که یک جریان زیادخواه در تلاش است که از هماکنون با انواع شگردهای عملیات در حوزههای اقتصادی، سیاسی، اطلاعرسانی و بهداشت مردم را به این نتیجه برساند که نباید در این مرحله از انتخابات به چنین افرادی رأی میدادند! این جریان که در سالهای گذشته با انواع رانتها از بودجه و امکانات این کشور مانند زالو ارتزاق کردهاند، اکنون در صدد هستند که مردم را برای انتخاب خوبی که داشتهاند، مجازات کنند.
حرکت مجلس بر مدار انقلاب اسلامی آغاز شده است و منتخبان ملت از اکنون باید به شناسایی گلوگاههای فساد توجه کنند و آنها را به سبب جفاهایی که در حق ملت کردهاند، از مسئولیت برکنار کنند و به دست قانون بسپارند.
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی)
✍️خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده
گروه جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی
گروه
https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg
کانال ایتا
https://eitaa.com/shahidmostafamousavi
شروش
کانال
sapp.ir/900404shahidmostafamousavi
گروه سروش
https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
کانال تلگرام
https://t.me/shahidmostafamousavi
گروه
https://t.me/joinchat/DDcazkSGmuJbBNaSDr2DMw
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی}
📝 #فرار_از_جهنم📝
#قسمت_پنجاه_و_نهم ـ : ✍حرمت مومن
.
💐چند وقتی ازشون خبری نبود … تا اینکه یکی از بچه ها که خواهرش با حسنا دوست بود بهم گفت از بیمارستان مرخص شده … دکترها فکر می کردن توی جواب آزمایش اشتباه شده بوده … و هنوز جوابی برای بروز علت و دیدن شدن اون علائم پیدا نکرده بودن … ایستادم به نماز و دو رکعت نماز شکر خوندم…
💐توی امریکا، جمعه ها روز تعطیل نیست … هر چند، ظهرها زمان کار بود اما سعی می کردم هر طور شده خودم رو به نماز جمعه برسونم …
زیاد نبودیم … توی صف نماز نشسته بودیم و منتظر شروع حرف های حاجی … که یهو پدر حسنا وارد شد … خیلی وقت بود نمی اومد … .
💐اومد توی صف نشست … خیلی پریشان و آشفته بود … چند لحظه مکث کرد و بلند گفت: حاج آقا می تونم قبل خطبه شما چیزی بگم؟ …
از جا بلند شد … اومد جلوی جمع ایستاد … .
بسم الله الرحمن الرحیم … صداش بریده بریده بود …
💐– امروز اینجا ایستادم … می خواستم بگم که … حرمت مومن… از حرمت کعبه بالاتره … هرگز به هیچ مومنی تعرض و اهانت نکنید …
دستمالی رو که دور گردنش بسته بود باز کرد … هرگز دل هیچ مومنی رو نشکنید … جمع با دیدن این صحنه بهم ریخت … همهمه مسجد رو پر کرد – و الا عاقبت تون، عاقبت منه …
💐گریه اش گرفت … چند لحظه فقط گریه کرد … .
– من، این کار رو کردم … دل یه مومن رو شکستم … موافقت یا مخالفت با خواستگاریش یه حرف بود؛ شکستن دلش و خورد کردنش؛ یه بحث دیگه … ولی من اونو شکستم … اینم تاوانش بود …
💐شبی که دخترم مرخص شد خیلی خوشحال بودم … با خودم می گفتم؛ اونها چطور تونستن با یه تشخیص غلط و این همه آزمایش، باعث آزار خاتواده ام بشن و … .
همون شب توی خواب دیدم وسط تاریکی گیر کردم … از بین ظلمت، شخصی که تمام وجودش آتش بود به من نزدیک می شد … قدش بلند بود و شعله های آتش در درونش به هم می پیچید و زبانه می کشید
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی}
📝 #فرار_از_جهنم📝
#قسمت_شصت: ✍من عمل توئم
.
💐از بین ظلمت، شخصی که تمام وجودش آتش بود به من نزدیک می شد … قدش بلند بود و شعله های آتش در درونش به هم می پیچید و زبانه می کشید … نفسش پر از صدا و تنوره های آتش بود … از صدای نفس کشیدنش تمام وجودم به لرزه افتاد …
💐توی چشم هام زل زد … به خدا وحشتی وجودم رو پر کرد که هرگز تجربه نکرده بودم … با خشم توی چشم هام زل زد و با صدای وحشتناکی گفت: از بیماری دخترت عبرت نگرفتی؟ …
💐هنوز نفهمیدی که چه گناهی مرتکب شدی؟ … ما به تو فرصت دادیم. بیماری دخترت نشانه بود … ما به تو فرصت دادیم تا طلب بخشش کنی اما سرکشی کردی … ما به تو فرصت دادیم اما تو به کسی تعدی کردی که خدا هرگز تو رو نخواهد بخشید …
💐از شدت ترس زبانم کار نمی کرد … نفسم بند اومده بود … این شخص کیه که اینطور غرق در آتشه … هنوز از ذهنم عبور نکرده بود که دوباره با خشم توی چشم هام نگاه کرد… من عمل توئم … من مرگ توئم …
💐و دستش رو دور گلوم حلقه کرد … حس می کردم آهن مذاب به پوستم چسبیده … توی چشم هام نگاه می کرد و با حالت عجیبی گلوم رو فشار می داد … ذره ذره فشار دستش رو بیشتر می کرد … می خواستم التماس کنم و اسم خدا رو ببرم ولی زبانم تکان نمی خورد … .
💐با حالت خاصی گفت: دهان نجست نمی تونه اسم پاک خدا رو به زبون بیاره … .
زبانم حرکت نمی کرد … نفسم داشت بند میومد … دیگه نمی تونستم نفس بکشم … چشم هام سیاه شده بود … که ناگهان از بین قلبم برای یک لحظه تونستم خدا رو صدا بزنم … خدا رو به حرمت اهل بیت پیامبر قسم دادم که یه فرصت دوباره بهم بده تا جبران کنم
💐گلوم رو ول کرد … گفت: لایق این فرصت نبودی. خدا به حرمت نام فاطمه زهرا این فرصت رو بهت داد …از خواب پریدم … گلوم به شدت می سوخت و درد می کرد … رفتم به صورتم آب بزنم که اینو دیدم … .
💐گریه اش شدت گرفت … رد دستش دور گلوم سوخته بود … مثل پوستی که آهن گداخته بهش چسبونده باشن … جای انگشت ها و کف دست کشیده ای، روی پوستش سوخته بود … .
💐جلوی همه خودش رو پرت کرد روی دست و پای من … قسم می داد ببخشمش … .
حاج آقا بلند شد خطبه نماز جمعه رو بخونه … بسم الله الرحمن الرحیم … ان اکرمکم عندالله اتقکم … به راستی که عزیزترین شما در نزد خدا، باتقواترین شماست … و صدای گریه جمع بلند شد …
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
#علامه_حسن_زاده_آملی :
#عرفان_رجبیون
👈 شهر مبارک ولایت به شما روی آورده؛ إن شاء الله از رجبیون بوده باشید.
کسانی که می خواهند مقامات لیالی قدر شهرالله را ادراک کنند، از ابتدای شهر ولایت که ماه رجب است خودشان را آماده می کنند.
بعد از شهر ولایت که شهر رجب است، شهر رسول الله است که ماه شعبان است و بعد از آن شهرالله.
و این توقیع مبارک که حضرت بقیة الله به سفیرش دستور داد که یکپارچه سرّ و رمز است، این توقیع که هر روز در شهر رجب خوانده می شود یکپارچه می بینید که رمز است.
و در آن توقیع مبارک، راجع به آن کلمات و مقامات توغّل بفرمایید و برسید به جایی که کتابی که تفسیر حقایق و رموز و بطون و اسرار این توقیع مبارک و امثال این توقیع مبارک است همین کتاب شریف است که در محضر آن هستیم.
تا به رموز این کتاب آشنا نشده ایم به زبان ولایت آشنا نمی شویم.
غرض از اول ماه رجب، رجبیون، اهل ولایت، کسانی که می خواهند این شهر را ادراک کنند، خودشان را مواظب اند و مراقب اند که عمده آن است که این حقایق در آدم پیاده شود. اینها که می خوانیم عرفان نظری است؛ مثل طبیبی، دکتری که درس طب می خواند، اما آن عملی اش یک چیز دیگر است.
آن دانستن و آن فرمول و قواعد را فراگرفتن حرفی است، و پیاده کردن در مقام عمل، حرفی است دیگر.
و عرفان عملی ورزیده شدن، ورزش کردن، پیاده کردن در متن ذات خود و چشیدن، یافتن است، غیر از عرفان نظری که آگاهی به مفاهیم اسماء و عبارات و اصطلاحات و اینهاست؛ دانایی است، دانایی مفهومی است؛ غیر از آن دارایی حقیقی است.