eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
337 دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
13.6هزار ویدیو
193 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
نخل ها ایستاده می میرند🌹 💠شرح عکس؛ طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد, یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگری را که لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت, معلوم بود که شهید دراز کش مجروح شده بوده است. خوب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است... .🌷 موسوی پدر پسر است 💠اهل روستای باقر تنگه بابلسر.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 سقوط انسانیت و اخلاق 🔹 بلافاصله پس از سفر ترامپ رئیس جمهور تروریست آمریکا به هند، نسل کشی مسلمانان در آغاز شد و تاکنون دست کم ۲۰۰ مسلمان هندی به دست ، بودایی ها و گاوپرستان سلاخی شده اند. 🔸 خفقان عظیم در جهان و کشورهای اسلامی نشان از سقوط انسانیت و اخلاق دارد. 🔹 آقایان؛ دشمن با تمام قوا حمله کرده است و همزمان با بمب روانی ویروس کرونا و سکوت خبری خودشان در حال نسل کشی مسلمانان است 1⃣ در ایران کرونا 2⃣ در یمن و سوریه بمباران و جنگ، 3⃣ در هند قتل عام مظلومانه مسلمانان 4⃣ و..... 🔸 و اما ما نیز باید در همه زمینه ها با دشمن مبارزه کرده و معطوف یک نقطه ( کرونا) نشویم ➕ نمیدانم 👈 شاید اگر یک صدم این کشتار ها در انگلیس و فرانسه اتفاق افتاده بود چند هزار شمع روشن و چند دیپلمات و رئیس جمهور نعره اشان تا عرش فرا میرفت ولی میدانم الان در مقابل ظلم و مستکبرین سکوت اختیار کرده اند 🔹 آقای روحانی پس کجاست آن گفتگوی ویژه ای خبری اتان در محکومیت قتل عام مسلمانان جهان 🔸 آقای وزیر شوآف آیا خوردن یک ماست دوغ خیار توئیت دارد ولی کشتار وحشیانه مسلمانان هیچ ارزشی ندارد. 🔹 جناب سخنگوی این سکوت خبری و عدم انتشار بیانیه های دولت علیه ظالمین و ستمگرین را خودتان تعبیر کنید. 🔸 و اما بیاد آوریم این بلاها و ترور ها محصول یک انتخاب بی تدبیر بود که ایرانمان را به بهانه مذاکره و صلح تضعیف کرد
🔴جهان در آستانه تحولی عظیم امام خامنه ای رهبر شیعیان و آزادگان جهان در دیدار با فرماندهان سپاه: 10 مهر 1398 خودتان را برای مواجهه با حوادث بزرگ آماده کنید. دشمن چاره ای جز ارائه آخرین برگ خود ندارد و مجبور است از آن رونمایی کند ⭕️حوادثی که پس از سخنان امام خامنه ای مدظله‌العالی به وقوع پیوست شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی رضوان الله تعالی علیه انتشار ویروس توسط واحدهای جنگ بیولوژیک پنتاگون خروج ترک ها و ملتهب شدن شمال سوریه تدارک آمریکا و اسرائیل برای خروج نیرویی قوی تر از داعش افزایش نقل و انتقالات وسیع آمریکا و هم‌پیمانانش در جنوب سوریه و خاک اردن ❎با توجه به شرایط حساس کنونی ممکن است در آینده خیلی نزدیک شاهد فتنه ای بزرگ فراتر از مرزها باشیم اخرین فتنه در راه است @shahidmostafamousavi
مادر شهید سید مصطف موسوی میگوید: آن شب خواب خانمی را دیدم که کنارم نشسته است و من را دلداری می‌دهد. ایشان سر من را بوسیدند و دستم را فشار دادند. صبح که بیدار شدم، خوابم را برای همسرم تعریف کردم. بعد از شهادت سیدمصطفی به دلم افتاد که آن خانم در خوابم، خانم حضرت زینب (س) بودند. بعد از آن خواب من آرام شدم در حالی که گمان می‌کردم بدون مصطفی دیگر نمی‌توانم زندگی کنم. وی تصریح کرد: مصطفی ۲۱ آبان ۹۴ به شهادت رسید. در مراسم تشییع و خاکسپاری، اطرافیان می‌گفتند اشک بریز تا سبک شوی، اما من گفتم که از خانم حضرت زینب خجالت می‌کشم. ایشان پسرها و برادرشان را در راه اسلام دادند، ولی من فقط یک شهید دادم. شما هم دعودت هستید. درایتا کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 پاڪش ڪن خدایا خاڪش ڪن. 🌹 مدافع حرم مجید قربانخانی  ☘تولد: 30مرداد 1369تهران 🌷شهادت:21دی ماه 1394-خانطومان-سوریه ☘ملقب به: مجید سوزوڪی- مجید بربری 🌸ﻣﺠﯿﺪ ﻗﻬﻮﻩﺧﺎﻧﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻗﻬﻮﻩﺧﺎﻧﻪﺍﺵ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﺎﻥ ﺑﺮﺑﺮﯼ ﻣﯽﮔﺮﻓﺖ ﺗﺎ « ﻣﺠﯿﺪ ﺑﺮﺑﺮﯼ » ﻟﻘﺐ ﺑﺎﻣﺰﻩﺍﯼ ﺑﺎﺷﺪ ڪﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺷﻨﯿﺪﻧﺶ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﺍ ﯾﺎﺩ ﺑﻘﯿﻪ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﺩ . ﺑﺎﺭﻫﺎ ﻫﻢ ڪﻨﺎﺭ ﻧﺎﻧﻮﺍﯾﯽ ﻣﯽ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ڪﺴﺎﻧﯽ ڪﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﻣﻨﺎﺳﺒﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ . ﻧﺎﻥ بربری ﻣﯽﺧﺮﯾﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﺳﺎﻧﺪ و این شد ڪه به مجید بربری لقب گرفت . 🌸ﻗﻬﻮﻩﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ڪﻪ ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﭘﺪﺭ ﻣﺠﯿﺪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻣﺠﯿﺪ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ : « ﯾڪﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻣﺠﯿﺪ ڪﻪ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﻫﻢﺭﺯﻣﺶ ﺷﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻗﻬﻮﻩﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﺩﺍﺷﺖ. 🌸ﯾڪ ﺷﺐ ﻣﺠﯿﺪ ﺭﺍ ﻫﯿﺌﺖ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ‌ ﺑﺮﺩ ڪﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎً ﺧﻮﺩﺵ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﺪﺍﺡ ﺑﻮﺩ . ﺑﻌﺪ ﺁﻧﺠﺎ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻣﺪﺍﻓﻌﺎﻥ ﺣﺮﻡ ﻭ ﻧﺎﺍﻣﻨﯽﻫﺎﯼ ﺳﻮﺭﯾﻪ ﻭ ﺣﺮﻡ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﯾﻨﺐ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﻣﺠﯿﺪ ﺁﻥﻗﺪﺭ ﺳﯿﻨﻪ ﻣﯽﺯﻧﺪ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽڪﻨﺪ ڪﻪ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪ ﻣﯽﺷﻮﺩ . ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮﺵ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ : « ﻣﮕﺮ ﻣﻦ ﻣﺮﺩﻩﺍﻡ ڪﻪ ﺣﺮﻡ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﯾﻨﺐ ﺩﺭﺧﻄﺮ ﺑﺎﺷﺪ . ﻣﻦ ﻫﺮ ﻃﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﻣﯽﺭﻭﻡ . » 🌸ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺐ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ ڪﻪ ﺑﺮﻭﺩ . روز قبل از شهادت وقتی از او میپرسن ڪه چرا خالڪوبی ها رو پاڪ نمیڪنی در جواب میگوید فردا اینا یا پاڪ میشن یا خاڪ. 🌸👈و سرانجام در منطقه استراتژیڪی خانطومان به همراه تعداد زیادی از شیر بچه های مدافع حرم ایرانی و افغانی و عراقی در زمان آتش بس خانطومان از سوی گروه های تڪفیری مورد حمله قرار گرفت و بعد از نبرد جانانه و شهادت نیروهای جبهه مقاومت در محور متاسفانه خانطومان سقوط ڪرد و جنازه بچه ها در منطقه ماند.(( و جنازه وی بر اثر انفجار به قول خود شهید هم پاڪ شد هم خاڪ)) (پس از رجعت به وطن درششم اردیبهشت ۹۸ در گلزار یافت آباد به خا ک سپرده شد) گروه جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی https://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3889c7 👇👇👇👇
💢 پاڪش ڪن خدایا خاڪش ڪن. 🌹 مدافع حرم مجید قربانخانی  ☘تولد: 30مرداد 1369تهران 🌷شهادت:21دی ماه 1394-خانطومان-سوریه ☘ملقب به: مجید سوزوڪی- مجید بربری گروه جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی https://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3889c7
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ 📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی) ✍️خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده گروه جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی گروه https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg کانال ایتا https://eitaa.com/shahidmostafamousavi شروش کانال sapp.ir/900404shahidmostafamousavi گروه سروش https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk کانال تلگرام https://t.me/shahidmostafamousavi گروه https://t.me/joinchat/DDcazkSGmuJbBNaSDr2DMw
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ "بر اساس داستان واقعی ✍ آتش 💐چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه … پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام … می رفتم و سریع برمی گشتم … مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد … تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت … 💐با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد … بهم زل زده بود … همون وسط خیابون حمله کرد سمتم …موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو … اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم … 💐حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه … به زحمت می تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم … هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم … 💐چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم … اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود … بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت … وسط حیاط آتیشش زد … هر چقدر التماس کردم … نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت … 💐هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت … اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند … تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم … خیلی داغون بودم … بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد … اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود … و بعدش باز یه کتک مفصل … 💐علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد … ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم … ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج کنم … . تا اینکه مادر علی زنگ زد.... ○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ "بر اساس داستان واقعی ✍ نقشه بزرگ 💐به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم … التماس می کردم … خدایا! تو رو به عزیزترین هات قسم … من رو از این شرایط و بدبختی نجات بده … 💐هر خواستگاری که زنگ می زد، مادرم قبول می کرد … زن صاف و ساده ای بود … علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه… تا اینکه مادر علی زنگ زد و قرار خواستگاری رو گذاشت … 💐شب که به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد … طلبه است؟ … چرا باهاشون قرار گذاشتی؟ … ترجیح میدم آتیشش بزنم اما به این جماعت ندم … عین همیشه داد می زد و اینها رو می گفت … مادرم هم بهانه های مختلف می آورد … آخر سر قرار شد بیان که آبرومون نره … 💐اما همون جلسه اول، جواب نه بشنون… ولی به همین راحتی ها نبود … من یه ایده فوق العاده داشتم … نقشه ای که تا شب خواستگاری روش کار کردم…به خودم گفتم … خودشه هانیه … این همون فرصتیه که از خدا خواسته بودی … از دستش نده … علی، جوان گندم گون، لاغر و بلندقامتی بود … نجابت چهره اش همون روز اول چشمم رو گرفت … کمی دلم براش می سوخت اما قرار بود قربانی نقشه من بشه … 💐 یک ساعت و نیم با هم صحبت کردیم … وقتی از اتاق اومدیم بیرون … مادرش با اشتیاق خاصی گفت … به به … چه عجب … هر چند انتظار شیرینی بود اما دهن مون رو هم می تونیم شیرین کنیم یا … مادرم پرید وسط حرفش … 💐 حاج خانم، چه عجله ایه… اینها جلسه اوله همدیگه رو دیدن… شما اجازه بدید ما با هم یه صحبت کنیم بعد … . – ولی من تصمیمم رو توی همین یه جلسه گرفتم … اگر نظر علی آقا هم مثبت باشه، جواب من مثبته 💐این رو که گفتم برق همه رو گرفت … برق شادی خانواه داماد رو … برق تعجب پدر و مادر من رو … پدرم با چشم های گرد، متعجب و عصبانی زل زده بودتوی چشم های من … و من در حالی که خنده ی پیروزمندانه ای روی لب هام بود بهش نگاه می کردم … می دونستم حاضره هر کاری بکنه ولی دخترش رو به یه طلبه نده … ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○ تقدیمی کانال ایتا @shahidmostafamousavi گروه ایتا https://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3889c7 تلگرام ✅@shahidaghseyedmostafamousavi 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃