شهید مصطفی صدرزاده
#مناجات 🎤 گوش کنیم 😭💔 آره ارباب تو که دنبال کربلا پنجیایی منو می خوای چیکار ؟ مهدی رسولی ✿❯────
منی کہ جوونیمو دادم برات نگی منو نمی خوای ((((:💔
شهید مصطفی صدرزاده
#دعای_توسل ۱ با نوای شهید تورجی زاده 💔 پر از سوز و آه ...! ༺🔷 ════════════
اینو حتما باید گلزار شهدا یا کنار شهدای گمنام گوش داد (((((:💔🎧
سہ شنبہ هم کہ هست دیگہ هیچی ...
گرچه پیش از خواهش سائل عنایت می کنند .mp3
5.55M
#مناجات 💔
گرچہ پیش از خواهش سائل عنایت می کنند.
مهدی رسولی 🎧
@ShahidMostafaSadrzadeh
#دلتنگی_شهدایی 🌸🌿
دلی گرفته و چشمی به راه دارم من
مخواه بی تو بمانم... گناه دارم من...
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
@ShahidMostafaSadrzadeh
جریان اومدن شهید صدرزاده به سوریه و سختی هایش.mp3
1.69M
#نوای_شهید 🎧
جریان سوریه رفتن سیدابراهیم 💔
+این با اون قبلیا فرق داره
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
@ShahidMostafaSadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عیدمون مبارک 🤣🤣🤣
فصل هشتم(۳).mp3
35.43M
🔸 کتاب مرتضی و مصطفی 🔸
خاطرات خودگفته شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى)
🔰قسمت سیزدهم، ادامه فصل هشتم «عمليات تدمر»
يك جنازه جا مانده بود. از ردّ خون معلوم بود بقيه را كشيدهاند عقب. با سيدابراهيم رفتيم بالاى سر جنازه ... از لوازم همراهش، يك پَكِ امدادى بود. داخل اين پك، گاز استريل وكيوم شده و يك قوطى كوچك پودر سفيد انعقاد خون وجود داشت. پودر انعقادى كه حتى در بهدارى ما هم پيدا نمىشد، چه رسد به تجهيزات انفرادى. آن را غنيمت برداشتم. وقتى به بهدارى نشان دادم، گفتند از بهترين تجهيزات پزشكى است. روى تمام اينها هم آرم پرچم تركيه خورده بود ...
⏰زمان: ٢٣:٤٧ دقيقه
@ShahidMostafaSadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مصطفای_قلب_ها 💔
مجروحیت سیدابراهیم در بغل شهید محمد جعفر حسینی
عملیات بصرالحریر
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
#شهید_محمد_جعفر_حسینی 💔
@ShahidMostafaSadrzadeh
#دلتنگی_شهدایی 🌸🌿
من همان آدم پر منطق بی احساسم؛
پس چرا آمدنت مرا ریخت به هم (:
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
@ShahidMostafaSadrzadeh
#کلام_یار 🎤💔
مصطفی خیلی مبادی آداب بود .👏
نسبت به بزرگترها مخصوصا پدربزرگ و مادربزرگ ها....
اگر در روز ده بار می رفت خدمت پدر بزرگ یا مادر بزرگ ،مقید بود دستشون ببوسه و قربون صدقشون بشه
و همیشه می گفت خداوند سایه این بزرگان از ما نگیره که مایه ی خیر و برکت هستند .🌹👏
مصطفی از کودکی با پدربزرگش صمیمی بود ،
هروقت کوچکترین فرصتی پیش میومد، خدمت بی بی و بابا می رسید 🌹
و فاطمه را ، از کودکی یاد داده بود مثل خودش احترام بذاره به بزرگترها....
راوی مادر شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
@ShahidMostafaSadrzadeh
فصل هشتم (۴).mp3
33.53M
🔸 کتاب مرتضی و مصطفی 🔸
خاطرات خودگفته شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى)
🔰قسمت چهاردهم، ادامه فصل هشتم «عمليات تدمر»
سيدابراهيم در بيمارستان حُمص به تمام معنا نوكرى بچهها را مىكرد. اصلاً اين نبود كه چون فرمانده گردان است، خودش را بگيرد يا منتظر باشد بقيه به او برسند. هميشه مىگفت: «هر چى درجهت بالاتر بره، مسئوليتت هم بيشتر مىشه. بايد بيشتر نوكرى بچهها رو بكنى.» ...
⏰زمان: ٢٢:٢٦ دقيقه
@ShahidMostafaSadrzadeh
#دلتنگی_شهدایی 🌿🌸
نمی گیرد کسی مثل نفس در سینه جایت را
چه باشی چه نباشی دم به دم دارم هوایت را
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
@ShahidMostafaSadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
#ماهدوم
رفقا یادمون نره امام علی خیلی رو یتیم ها تاکید داشتن (:
4_6043937352559102036.mp3
10.32M
#نوای_عاشقی 💔
روتو برنگردونیا، یوقت نگی که نیا
قطعه مقصد حرم
خواننده حامد جلیلی
@ShahidMostafaSadrzadeh
#کلام_یار 🎤💔
بارها شده بود از ابوعلی میخواستم از شهادت سید ابراهیم بگه، چون میدونستم لحظه ی شهادت کنارش بوده....
اما هربار به یه بهونه ای بحث عوض میشد و هیچی نمیگفت!
میدونستم گفتنش براش سخته اما این سوالی بود که ذهنم درگیرش شده بود و کسی جز ابوعلی نمی تونست جوابم رو بده!
دقیق یادم نمیاد، ولی اگر اشتباه نکنم پارسال (سال 94) شب شهادت حضرت زهرا بود که برای چندمین بار خواستم برام از شهادت آقامصطفی بگه....
و متن زیر تنها چیزی بود که گفت:
چون تیر تو سینه اش خورده بود و شُش سوراخ شده بود با نفس کشیدنش ، خون بالا میاورد....
و چند دقیقه بیشتر....
درگیری بسیار سخت بود و با توجه به فشار سنگین دشمن، هر لحظه ممکن بود دستور عقب نشینی صادر بشه،
لذا گمان اینکه نکنه پیکرش جا بمونه ، خیلی اذیتم میکرد...
همه دنبال کار خودشون بودن و چون فرمانده رو از دست داده بودیم ، روحیه ی همه تضعیف شده بود..
پیکر مطهرش رو با زحمت رو دوشم گذاشتم و اصلا حواسم به دور و اطرافم نبود که مدام به سمتمون تیر اندازی میشه...
حدود 200 متر به سختی و زحمت حرکت کردم و هر چند قدم می ایستادم و نفس تازه میکردم و باهاش درد و دل میکردم..
چون روی سینه اش فشار بود، از دهانش خون میومد و لباس و صورتم از خون پاکش رنگین شده بود.... اون لباسم رو یادگار دارم...
راوی ابوعلی
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
#شهید_مرتضی_عطایی 💚
@ShahidMostafaSadrzadeh
فصل نهم.mp3
41.57M
🔸 کتاب مرتضی و مصطفی 🔸
خاطرات خودگفته شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى)
🔰قسمت پانزدهم، فصل نهم «روز تاسوعا پيش عباسم»
گفت: «سيدابراهيم رو زدن. نگاه كن، اونجاست». نگاه كردم. سيد دراز به دراز خوابيده بود و چفيه هم روى سرش. واويلا! دنيا روى سرم خراب شد. بىاختيار دويدم طرفش. اولين كارى كه كردم، چفيه را از صورتش برداشتم. چهرهاش غرق خون بود. سيدم رفت؛ برادرم رفت؛ همه كسام رفت؛ ظهر تاسوعا بود ...
⏰زمان: ٢٧:٥٩ دقيقه
@ShahidMostafaSadrzadeh