eitaa logo
شهید مصطفی صدرزاده
4.2هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
525 ویدیو
20 فایل
📌 آخرین ماموریت بسیجی شهادت است |🗓|تاسیس کانال↵ ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۸ { یک‌هفتہ‌بعدازانتشارکلیپ‌شهادت‌} |💛|خادم‌↵ @Seyed_fz |📖|محفل‌قرآنی↵ https://eitaa.com/joinchat/2943090802C8e98ae06c6 |📚|محفل‌چلہ‌ها↵ https://eitaa.com/joinchat/843055297C91379d9a73
مشاهده در ایتا
دانلود
گرچه پیش از خواهش سائل عنایت می کنند .mp3
5.55M
💔 گرچہ پیش از خواهش سائل عنایت می کنند. مهدی رسولی 🎧 @ShahidMostafaSadrzadeh
🔸سخنرانی زنده و تلویزیونی رهبر انقلاب در روز عید مبعث🎤 🔹حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به مناسبت عید مبعث پیامبر اعظم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم (در روز سه شنبه، ساعت ۱۰:۳۰) به صورت زنده و مستقیم با ملت شریف ایران و امت مسلمان جهان سخن خواهند گفت.👌
🌸🌿 دلی گرفته و چشمی به راه دارم من مخواه بی تو بمانم... گناه دارم من... ❤️ @ShahidMostafaSadrzadeh
روز مبعث پیامبر بر تمام مسلمانان مبارک 😍❤️
فصل هشتم(۳).mp3
35.43M
🔸 کتاب مرتضی و مصطفی 🔸 خاطرات خودگفته شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى) 🔰قسمت سیزدهم، ادامه فصل هشتم «عمليات تدمر» يك جنازه جا مانده بود. از ردّ خون معلوم بود بقيه را كشيده‌اند عقب. با سيدابراهيم رفتيم بالاى سر جنازه ... از لوازم همراهش، يك پَكِ امدادى بود. داخل اين پك، گاز استريل وكيوم شده و يك قوطى كوچك پودر سفيد انعقاد خون وجود داشت. پودر انعقادى كه حتى در بهدارى ما هم پيدا نمى‌شد، چه رسد به تجهيزات انفرادى. آن را غنيمت برداشتم. وقتى به بهدارى نشان دادم، گفتند از بهترين تجهيزات پزشكى است. روى تمام اينها هم آرم پرچم تركيه خورده بود ... ⏰زمان: ٢٣:٤٧ دقيقه @ShahidMostafaSadrzadeh
🌸🌿 من همان آدم پر منطق بی احساسم؛ پس چرا آمدنت مرا ریخت به هم (: ❤️ @ShahidMostafaSadrzadeh
🎤💔 مصطفی خیلی مبادی آداب بود .👏 نسبت به بزرگترها مخصوصا پدربزرگ و مادربزرگ ها.... اگر در روز ده بار می رفت خدمت پدر بزرگ یا مادر بزرگ ،مقید بود دستشون ببوسه و قربون صدقشون بشه و همیشه می گفت خداوند سایه این بزرگان از ما نگیره که مایه ی خیر و برکت هستند .🌹👏 مصطفی از کودکی با پدربزرگش صمیمی بود ، هروقت کوچکترین فرصتی پیش میومد، خدمت بی بی و بابا می رسید 🌹 و فاطمه را ، از کودکی یاد داده بود مثل خودش احترام بذاره به بزرگترها.... راوی مادر شهید ❤️ @ShahidMostafaSadrzadeh
فصل هشتم (۴).mp3
33.53M
🔸 کتاب مرتضی و مصطفی 🔸 خاطرات خودگفته شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى) 🔰قسمت چهاردهم، ادامه فصل هشتم «عمليات تدمر» سيدابراهيم در بيمارستان حُمص به تمام معنا نوكرى بچه‌ها را مى‌كرد. اصلاً اين نبود كه چون فرمانده گردان است، خودش را بگيرد يا منتظر باشد بقيه به او برسند. هميشه مى‌گفت: «هر چى درجه‌ت بالاتر بره، مسئوليتت هم بيشتر مى‌شه. بايد بيشتر نوكرى بچه‌ها رو بكنى.» ... ⏰زمان: ٢٢:٢٦ دقيقه @ShahidMostafaSadrzadeh
🌿🌸 نمی گیرد کسی مثل نفس در سینه جایت را چه باشی چه نباشی دم به دم دارم هوایت را ❤️ @ShahidMostafaSadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
#ماه‌دوم
رفقا یادمون نره امام علی خیلی رو یتیم ها تاکید داشتن (:
4_6043937352559102036.mp3
10.32M
💔 روتو برنگردونیا، یوقت نگی که نیا قطعه مقصد حرم خواننده حامد جلیلی @ShahidMostafaSadrzadeh
🎤💔 بارها شده بود از ابوعلی میخواستم از شهادت سید ابراهیم بگه، چون میدونستم لحظه ی شهادت کنارش بوده.... اما هربار به یه بهونه ای بحث عوض میشد و هیچی نمیگفت! میدونستم گفتنش براش سخته اما این سوالی بود که ذهنم درگیرش شده بود و کسی جز ابوعلی نمی تونست جوابم رو بده! دقیق یادم نمیاد، ولی اگر اشتباه نکنم پارسال (سال 94) شب شهادت حضرت زهرا بود که برای چندمین بار خواستم برام از شهادت آقامصطفی بگه.... و متن زیر تنها چیزی بود که گفت: چون تیر تو سینه اش خورده بود و شُش سوراخ شده بود با نفس کشیدنش ، خون بالا میاورد.... و چند دقیقه بیشتر.... درگیری بسیار سخت بود و با توجه به فشار سنگین دشمن، هر لحظه ممکن بود دستور عقب نشینی صادر بشه، لذا گمان اینکه نکنه پیکرش جا بمونه ، خیلی اذیتم میکرد... همه دنبال کار خودشون بودن و چون فرمانده رو از دست داده بودیم ، روحیه ی همه تضعیف شده بود.. پیکر مطهرش رو با زحمت رو دوشم گذاشتم و اصلا حواسم به دور و اطرافم نبود که مدام به سمتمون تیر اندازی میشه... حدود 200 متر به سختی و زحمت حرکت کردم و هر چند قدم می ایستادم و نفس تازه میکردم و باهاش درد و دل میکردم.. چون روی سینه اش فشار بود، از دهانش خون میومد و لباس و صورتم از خون پاکش رنگین شده بود.... اون لباسم رو یادگار دارم... راوی ابوعلی ❤️ 💚 @ShahidMostafaSadrzadeh
فصل نهم.mp3
41.57M
🔸 کتاب مرتضی و مصطفی 🔸 خاطرات خودگفته شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى) 🔰قسمت پانزدهم، فصل نهم «روز تاسوعا پيش عباسم» گفت: «سيدابراهيم رو زدن. نگاه كن، اونجاست». نگاه كردم. سيد دراز به دراز خوابيده بود و چفيه هم روى سرش. واويلا! دنيا روى سرم خراب شد. بى‌اختيار دويدم طرفش. اولين كارى كه كردم، چفيه را از صورتش برداشتم. چهره‌اش غرق خون بود. سيدم رفت؛ برادرم رفت؛ همه كس‌ام رفت؛ ظهر تاسوعا بود ... ⏰زمان: ٢٧:٥٩ دقيقه @ShahidMostafaSadrzadeh