eitaa logo
شهید مصطفی صدرزاده
4.1هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
526 ویدیو
20 فایل
📌 آخرین ماموریت بسیجی شهادت است |🗓|تاسیس کانال↵ ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۸ { یک‌هفتہ‌بعدازانتشارکلیپ‌شهادت‌} |💛|خادم‌↵ @Seyed_fz |📖|محفل‌قرآنی↵ https://eitaa.com/joinchat/2943090802C8e98ae06c6 |📚|محفل‌چلہ‌ها↵ https://eitaa.com/joinchat/843055297C91379d9a73
مشاهده در ایتا
دانلود
🎤🌼 یک روز برای مسابقات کشتی بسیج با مجموعه ما اومده بود بهش گفتم این رفيقت که تهرانیه... دلم ميخواد روش رو کم کنی ...! یک جوابی داد که صد تا پهلوان باید فکر می کرد تا اون جواب رو بده 💔 گفت دایی جمال شاید ظرفیت بردن او را بیشتر داده باشه خدا کنه ظرفیت باخت و برد را داشته باشیم اگر نداشتیم و بردیم خطر داره.... 🔰مصطفی از همان نوجوانی روش و منش جوانمردانه داشت.. ✍️ راوی دایی بزرگوار شهید ♥️ @ShahidMostafaSadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
🎤 مصطفی حدود سالش بود ، نزدیک محرم ،مسجد داشت آماده می شد، که دسته ی عزاداری آماده شود. مصطفي رفت از عزاداران مسجد خواهش کرد که یازنجیر بزند.🌹 ازمسجد بیرونش کردن، گفتن : شما بچه هستید، نظم دسته ی عزاداری را ،بهم می ریزید .😔 خیلی ناراحت شد، وقتی برای من تعریف کرد ،گفت: مامان من سال دیگه خودم دسته راه می ندازم .🙏 واقعا همین شد وسال بعد باکمک برادر وپسر عموها وباقی دوستانش یک راه انداخت.🌹 از همان کودکی خوب می کرد، بسیار باهوش وزیرک بود .🌹 در بازیها سریع بود ، افکار طرف مقابل را متوجه می شد. راوی ✍ مادر بزرگوار شهید ♥️ @ShahidMostafaSadrzadeh
🌸🎤 💢یکی از همیشگی مصطفی بود و همیشه دعای بود ولی اواخر دیگه نمی گفت مامان دعا کن شهید بشم، 💢 یه روز زنگ زد گفت: مامان دعا کن اون چه که اتفاق بیفته، اگر شهادت مؤثرتره اتفاق بیفته 😔 💢گفتم: عزیزم معلومه اگر بمونی بیشتر میتونی کنی ولی اگر شهید بشی...😔🌹 گفت: کسی که شهید میشه دستش بازهست و بیشتر میتونه کنه. 💢 حتی شهادت رو برای خودش نخواست، بخاطر اینکه بتونه دستگیری کنه.👏😔 و تازه متوجه شدم از مؤثرتر بودن یعنی چی. 💢وقتی پیام میدن که رو جمع کردن از خونه و یا کاملتر شده ویااینکه فعالیت فرهنگی درجهت ارزشهای اسلامی میشه، 💢 به آرزوی یقین پیدا کردم، دوست داشت اون چیزی که بود برایش رقم بخورد🌹😔😔 ✍ مادر بزرگوار شهید ♥️ ┅══*✼🌿🌼❤️🌼🌿✼*══┅ @ShahidMostafaSadrzadeh ┅══*✼🌿🌼❤️🌼🌿✼*══┅
🎧 دی ماه 93 بود حدود ساعت 10 صبح، با تماس گرفتم. هنگامی که گوشی را برداشت بعد از احوالپرسی احساس کردم سرحال نیست؛ گفتم: خوبی؟ گفت: الحمدلله. بعداز اصرار من گفت: کمی کمرم درد میکنه. سریع رفتم منزلشان. سمیه جان فاطمه را کلاس قرآن برده بود. دیدم در رختخواب دراز کشیده. گفتم: باید خیلی اذیت شده باشد که خوابیده است. کمی نشستم ولی نگرانش بودم؛ به گفتم: چرا مواظب خودت نیستی؟ دیدم سریع نشست. گفت: مامان خوبم. گفتم: استراحت نکنی میرم خونه؛ معذب بود جلوی من دراز بکشد گرم صحبت شدیم و گذر زمان را حس نکردیم. اذان ظهر را که گفتند از اینکه نمی توانست به مسجد برود و نماز ظهر را جماعت بخواند ناراحت بود؛ وضو گرفت و عبایش را پوشید. من از فرصت استفاده کردم و کردم و نماز جماعت خواندیم بعد از نماز، من خداحافظی کردم که به خانه برگردم دیدم برای همراهی من از جایش بلند و پایین آمد. این کاررهمیشگیش بود. از او خواهش کردم به خاطر کمرت این بار همراهیم نکن. گفت: خوب شدم مامان و تا منزلمان مرا بدرقه کرد. خیلی زود متوجه شدم که رفت سوریه و هیچ چیزی نمی توانست مانع شود. با تمام وجود به کارش ایمان ویقین داشت😔 راوی ✍ مادر شهید ❤️ ┄┅═══✼❤️❤️❤️❤️💛💛💛 @ShahidMostafaSadrzadeh 💛💛💛💛❤️❤️❤️✼═══┅┄
🎤 شبی نبود که برای دعا نکند و بهتر بگویم زار نزند. قرار گذاشته بودیم هر کس هر روز برای شهید شدن دعا کند و اگر روزی این عهد را فراموش کرد سه روز بگیرد. ✨ امیدوارم اکنون نیز مصطفی بر این عهدمان پایبند باشد... در یکی از چند او با همسرم به عیادتش رفتیم. جذبه‌ پاک‌شدنش را به وضوح احساس می‌کردیم... 🔺 روایت است که با ریختن اولین قطره‌ی خون همه‌ی گناهان مجاهد شسته می‌شود. به او اصرار کردم در همین مدت نقاهت و بهبودی مثل ترم‌های قبل با هم شب امتحانات درس بخوانیم. گفت: من اول باید یک واحد بی‌بی زینب (س) پاس کنم بعد... و دو روز بعد با همان پای عازم شد! چون می‌دانستیم مصطفی رفتنی است قبل از سفر آخر در مقابل دوربینمان از او مصاحبه گرفتیم. در بین شوخی‌هایمان گفتم تا کی کمپوت بیاریم😉 زودتر شو مستندت رو بسازیم... ❓از او پرسیدم برای چه این همه به دنبال شهادتی؟! ناگهان خنده‌اش را جمع‌وجور کرد و گفت: "ما برای نمی‌جنگیم داداش...برای می‌جنگیم. اگر شهادت را داد که داد؛ اگر نداد ... " از پاسخش کمی جا خوردم و ادامه دادم خب پس چرا این همه برای این در و آن در می‌زنی؟ ✅ گفت: "آدم وقتی عاشق محبوبش باشد دوست دارد بهترین‌ داشته‌اش را به او بدهد..." ✅ نقل از یکی از دوستان شهید 👆🏻 ❤️ ╭ঊঈ🌺♡🌸♡🌼♡🌸♡🌺ঊঈ╮ @ShahidMostafaSadrzadeh ╰ঊঈ🌺♡🌸♡🌼♡🌸♡🌺ঊঈ╯
شهید مصطفی صدرزاده
#دلتنگی_شهدایی 💔 -^-^' |دوستان‌عیب‌کنندم‌که‌چرادل‌به‌تودادم..؛ بایداول‌به‌توگفتن‌که‌چنین‌خوب‌چرایۍ؟
✍ 6مرداد 94 مصطفی برای آخرین بار مجروح شد و برای درمان به ایران آمد. 11مرداد رفتم منزلشان و به آهسته گفتم: "فردا تولد همسر نازنین شماشت ." گفت: "بله حواسم هست می خواهم فردا به مناسبت تولدش با هم بیرون برویم و هرچه خودش انتخاب کرد برایش تهیه کنم شاید سال دیگه نبودم" با ناراحتی نگاهش کردم متوجه شد و گفت: "شاید سوریه باشم." 😔 راوی ✍ مادر شهید ❤️ ╔═ 🌼 ═══ ♥️ ═══ 🌸 ⚘ ═╗ @ShahidMostafaSadrzadeh ╚═ ⚘ 🌸 ═══ ♥️ ═══ 🌼 ═╝
🎤 یک روز به مصطفی گفتم:《 یک بنده خدایی فوت کرده خانواده اش می خواهند برای نماز روزه های قضایش اجیر بگیرند. سریع گفت: 《مامان من سراغ دارم》. یکی از کارهایی که انجام می داد این بود؛ خودش و بچه هایی که با او کار می کردند برای تأمین هزینه های کارهای فرهنگی، روزه اجیری می گرفتند. این هم یک راه برای رسیدن به خدا و خدمت به خلق خدا بود. مصطفی خیلی زرنگ بود. تمام راه ها را بلد بود.😔 راوی✍ مادرشهید ❤️ ┄┅═══✼❤️❤️❤️❤️💛💛💛 @ShahidMostafaSadrzadeh 💛💛💛💛❤️❤️❤️✼═══┅┄
🎤 هر وقت از و در حرف می زدیم، می گفت: "دو نعمت هست؛ تا زمانی که از دستشان نداده ایم قدرشان را نمی دانیم یکی و دیگری ؛ آنجا (سوریه) به جرم شیعه بودن بچه ها را در برابر چشم پدر و مادر سلاخی می کنند، زنها و دخترهای شیعه را به بردگی می برند، پیرزن و پیرمردها را می کشند. وقتی برایشان غذا تهیه می کردیم می گفتند ما فقط امنیت می خواهیم ." و این چیزی بود که آرام و قرار را از گرفته بود و نمی توانست نسبت به شیعیان و مردم  مظلوم_ حتی خارج از مرزهای ایران _ بی تفاوت باشد. در واقع همین وسعت دید را به چنین جایگاهی رساند. راوی✍🏻 مادر شهید ❤️ ✿❯─────「🖤」─────❮✿ @ShahidMostafaSadrzadeh ✿❯─────「🖤」─────❮✿
🎤 مصطفی حدود سالش بود ، نزدیک محرم ،مسجد داشت آماده می شد، که دسته ی عزاداری آماده شود. مصطفي رفت از عزاداران مسجد خواهش کرد که یازنجیر بزند.🌹 ازمسجد بیرونش کردن، گفتن : شما بچه هستید، نظم دسته ی عزاداری را ،بهم می ریزید .😔 خیلی ناراحت شد، وقتی برای من تعریف کرد ،گفت: مامان من سال دیگه خودم دسته راه می ندازم .🙏 واقعا همین شد وسال بعد باکمک برادر وپسر عموها وباقی دوستانش یک راه انداخت.🌹 از همان کودکی خوب می کرد، بسیار باهوش وزیرک بود .🌹 در بازیها سریع بود ، افکار طرف مقابل را متوجه می شد. راوی ✍ مادر بزرگوار شهید ♥️ ·٠•●♥♡✿🌿✿♡♥●•٠· @ShahidMostafaSadrzadeh ·٠•●♥♡✿🌿✿♡♥●.'
شهید مصطفی صدرزاده
#دلتنگی_شهدایی 🌱🌼 بی قرارِ تو ام و در دلِ تنگم گلہ هاست.. آھ..! بیتاب شدن عادت ڪم حوصلہ هاست.. #شه
🎤❤️ سال 89 مصطفی صاحب _داری بود. گوساله هایی که چندماه روز و شب براشون زحمت کشیده بود و بسیار کرده بود تا به فروش برسن . در یک شب تمام گاوهایی که امانت بودن دزدیده شدن 😔 بعد از پیگری بسیار که نتیجه ای هم نداشت ، وقتی وارد خونه شد خیلی بود گفتم :چی شد؟ نتیجه ی داشت؟ گفت : نه .....😔 هیچوقت رو اینجوری ندیده بودم گفتم : فدات بشم برای مال دنیا این طوری ناراحتی ؟ فدای سرت ان شاالله جبران میکنی . گفت : مامان اینا امانت مردم بود، اگر مال خودم بود که غمی نبود ، من شدم ..😭 مصطفی از لحاظ مالی خیلی امتحان های سختی میداد، ولی هیچوقت اینجوری ظاهر نمی کرد، که برای گوساله هاش چون امانت بودن وبه قول خودش میگفت شرمنده مردم شدم....😔🌹😔 دایی های بابای مصطفی شریک بودن گفتن ما هم توی سود شریکیم هم توی ضرر... بخاطر همین چیزی از مصطفی نگرفتن ولی چند نفر دیگه که باهاش شریک بودن تا ریال آخر گرفتن از مصطفی باباش کمکش کرد تا مدیون کسی نباشه خدا را شکر😊 ✍ مادر بزرگوار شهید ♥️ @ShahidMostafaSadrzadeh