#کلام_استاد
☑️شب عاشورا(2)
🔹یکی از کارها که شاهکار اباعبدالله است [این است که] در همان شب همه یاران را جمع کرد برای اینها خطابه خواند. از مظاهر درخشنده حادثه کربلا و از تجلّیات بزرگ الهی آن، موضوع جمع کردن حسین بن علی(ع) در شب عاشورا اصحاب خود را و سخنرانی برای آنها است. باید در نظر داشت که این سخنرانی در شب عاشوراست، هنگامی است که عوامل محیط از هرجهت نامساعد و ناامیدکننده است. در چنین شرایطی هر سردار و رهبری که تنها مادی فکر کند، جز لب به شکایت باز کردن کاری ندارد؛ منطقش این است: افسوس که بخت با ما مساعد نشد، تُف بر این روزگار و بر این زندگی! همه سخنانش شکایت از روزگار و اظهار یأس است. آنچه شرایط را برای او سختتر میکند این است که زنان و فرزندان و خواهرانش تا 24 ساعت دیگر اسیر دست دشمن میشوند. برای یک مرد غیور و فداکار، این خیلی ناگوارتر است.
🔹در یک همچو شرایطی دیگران چه کردهاند؟ ما در تاریخ میخوانیم که المقنّع وقتی که محصور شد و در شرایط نامساعد و ناامیدکنندهای قرار گرفت، اول خاندان خود را کشت، بعد خودش را. تاریخ از این نمونهها بسیار دارد. اما حسین بن علی وقتی که شروع کرد به سخنرانی، گفت: «اثْنی عَلَی اللهِ احْسَنَ الثَّناءِ وَ احْمَدُهُ عَلَی السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ. اللهُمَّ انّی احْمَدُک...». با این همه شرایط نامساعد مادی، دم از رضا و سازگاری با عوامل میزند! چرا؟ چون در شرایط معنوی مساعدی زیست میکند. او اعتقاداً و عملًا موحّد و خداپرست است و بعلاوه او به نتیجه نهایی کار خود آگاه است. هدفش اعلای کلمه حق بود و از این نظر کار خود را بسیار سودمند و مؤثر میدید.
🔹چه خطابهای! اول حمد خدا را خواند، ثنای الهی کرد چه ثنایی! مثل کسی که در دنیا برای او هیچگونه مصیبتی پیش نیامده است. فرمود: همه شکلهای احوال برای ما شکرآور است: اُثْنی عَلَی اللهِ اَحْسَنَ الثَّناءِ وَ اَحْمَدُهُ عَلَی السَّرّاءِ وَ الضَّرّاء. من در دنیا خوشیها دیدهام و سختیها دیدهام، یعنی یک روز بوده است که من در دامن پیغمبر بودهام، روی زانوی پیغمبر مینشستم، یک روز بود که پیغمبر نماز میخواند و من کودک بودم و روی دوش پیغمبر میرفتم، روی سینه پیغمبر بودم، امروز هم برای رضای خدا در این شرایط هستم. من همان طور که برای آن روز خدای خودم را سپاس میگویم برای امروز هم سپاس میگویم. این هم برای من نعمت است. بعد، از اصحاب و یاران خودش تشکر کرد، فرمود: من اصحابی باوفاتر و نیکتر از یاران خودم سراغ ندارم، اهل بیتی باوفاتر، صله رحم بجا آورتر، فاضلتر از اهل بیت خودم سراغ ندارم، خدا به همه شما جزای نیک بدهد.
🔹بعد از آنکه یک اظهار رضایت کاملی کرد فرمود: من مطلبی دارم و آن این است این قوم فقط و فقط به من کار دارند. آن کسی که اینها از وجود او میترسند و از سایه او هم میترسند منم. خون من را میخواهند بریزند، کسی به شما کاری ندارد. اگر فکر میکنید مسئله بیعتی که با من کردهاید گردنگیر شماست من بیعتم را برداشتم، بنابراین دشمن به شما کار ندارد، من هم که دوست شما هستم میگویم از نظر بیعت اجبار و الزامی ندارید. اینها را سر یک دوراهی قرار داد که هیچ اجباری برای ماندن نداشته باشند، یعنی خودشان باشند که راهشان را انتخاب کرده باشند. بعد فرمود: اهل بیت و بچههای من هم در این صحرا و بیابان جایی را نمیشناسند و راهی را بلد نیستند، هریک از شما دست یکی از اهل بیت من را بگیرد و از این صحرا بیرون ببرد.
🔹این جملههای اباعبدالله مثل آب جوشی که در رگهای بدن اینها رفته باشد حالت عجیبی به اینها داد، هیجانِ احساسات بود، همه یکمرتبه صدا را بلند کردند: خدا چنین روزی را نیاورد که ما بعد از شما هوای این دنیا را تنفس کنیم. این چه سخنی است که شما به ما میگویید؟! ما برویم و شما را تنها بگذاریم؟! ما یک جان بیشتر نداریم که فدا کنیم؛ ای کاش خدا هزار جان پی درپی به ما میداد، کشته میشدیم و دوباره زنده میشدیم، هزار جان در راه تو فدا میکردیم، یک جان که قابل نیست، «جان ناقابل من قابل قربان تو نیست».
🔹نوشتهاند: «بَدَأَهُمْ بِذلِک اخوهُ ابُوالْفَضْلِ الْعَبّاسُ» اول کسی که این سخن را به زبان آورد، برادر رشیدش ابوالفضل العبّاس بود. بعد از آنکه همه وفاداریشان را اعلام کردند، اباعبدالله سخن خودش را عوض کرد، پرده دیگری از حقایق را به آنها نشان داد، فرمود: پس حالا من حقیقت را به شما بگویم: بدانید فردا تمام ما شهید خواهیم شد، یک نفر از ما که در اینجا هستیم زنده نخواهد ماند. همه گفتند: خدا را شکر میکنیم که چنین شهادتی و چنین موهبتی را نصیب ما کرد.
(این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی مراجعه شود.)
📚حماسه حسینی، جلد 1، صفحه 259
📚حماسه حسینی، جلد 2، صفحه 74
📚آشنایی با قرآن، جلد 10، صفحه 88
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
☑️وقایع روز عاشورا(1)
🔹وقتی ما به صحنه عاشورا و به صفحه روز عاشورا نگاهی میکنیم، در آنجا چه میبینیم؟ تجلی اسلام و تجلی معنویت اسلام را میبینیم. اباعبدالله شب عاشورا را با اصحابش بسر برد. هنگام طلوع صبح، نماز صبح را با اصحاب خودش به جماعت خواند. بعد با یک خطابه کوتاه و با چند جمله مطالب خودش را خاتمه داد، فرمود: اصحاب من! امروز آماده باشید، مرگ برای همه شما نوشته شده است و مرگ نیست جز پلی که از آن پل عبور میکنید. بینش حسین بن علی این بود که مردن یعنی یک پل، از جایی به جایی عبور کردن؛ فرمود: وَ ما هِی الّا قَنْطَرَةٌ تَعْبِروها مرگ جز پلی که در جلو شماست و باید از آن عبور کنید چیز دیگری نیست. بعد امام علیه السلام فوراً دستور داد همان جمعیت به ظاهر کوچک و به باطن بزرگ، صفآرایی کردند. امام هیچ وقت حاضر نبود قیافه شکست به خودش بگیرد؛ برای همان جمعیت کوچک هفتاد و دو نفری میمنه و میسره و قلب قرار داد، علمدار و پرچمدار قرار داد.
🔹اکثر وقایع عاشورا بعدازظهر واقع شده است. تا ظهر عاشورا هنوز حتی بسیاری از صحابه اباعبدالله در قید حیات بودند. اباعبدالله آن سنتی را که در اسلام است و پدرش علی(ع) همیشه آن را زنده نگه میداشت عمل کرد و آن این بود: هرگز در کارها شتاب نمیکرد و مخصوصاً در جنگ ابتدای به جنگ را جایز نمیشمرد. در شب عاشورا اباعبدالله دستور داده بودند همان شبانه خیمهها را از جا کنده بودند و همه را پهلوی یکدیگر به شکل هلالی نصب کرده بودند ولی خیلی تودرتو به طوری که طناب یک خیمه در داخل طناب خیمه دیگر کوبیده میشد؛ به شکلی قرار داد که اگر کسی از پشت بیاید نتواند به آسانی از خیمهها عبور کند. همچنین دستور دادند که همان شبانه در پشت خیمهها خندقی کندند و از خاشاکها- که آنجا درخت و کنده و خاشاک زیاد بود- انباشتند و پر کردند و صبح زود، شاید حدود اول آفتاب بود که دستور داد اینها را آتش زدند برای اینکه دشمن از پشت سر به طرف خیمهها حمله نکند.
🔹شمربن ذیالجوشن، لعین ازل و ابد، صبح زود حمله کرد که از پشت خیمهها بیاید و به اصطلاح شبیخون بزند. تا آمد و چشمش به این وضع افتاد و دید نمیتواند برود، ناراحت و عصبانی شد. شروع کرد به هتّاکی و فحّاشی و جسارت کردن. یکی از اصحاب- ظاهراً مسلم بن عوسجه یا حبیب بن مظهّر- عرض کرد: آقا اجازه بدهید با یک تیر او را از پا در بیاورم. فرمود: نه. گفت: آقا این را من میشناسم چه خبیثی است، چه بد ذاتِ کافری است! فرمود: میدانم، من از آن جهت نمیگویم که این مستحق کشتن نیست، ولی من ابتدا به جنگ نمیکنم، نمیخواهم اولین تیر از طرف لشگر من پرتاب بشود؛ همچنان که علی علیه السلام در صفین همینطور رفتار کرد و همیشه همینگونه رفتار میکرد. تا از دشمن کسی نمیآمد و هماورد نمیطلبید، علی نه خودش میرفت و نه کسی را میفرستاد. میگفت همیشه شما قیافه مدافع به خودتان بگیرید و قیافه متجاوز به خودتان نگیرید. اباعبدالله هم این کار را نکرد.
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
☑️وقایع روز عاشورا(2)
❇️خطبههای اباعبدالله(ع)
🔹ظهر عاشورا اباعبدالله مکرر آمد و با مردم اتمام حجت کرد. حضرت نمیخواستند که کوچکترین ابهامی در کار باشد و لهذا افراد زیادی متنبّه شدند و توبه کردند و آمدند. جناب حر از همانها بود. حضرت متعدد آمد و با مردم صحبت کرد، خطبههای خیلی طولانی و بسیار بلیغ خواند. همه راویان نوشتهاند که حسین وقتی که آمد وسط میدان ایستاد، آن نوبتی که بر اسبش سوار بود، خدا را ثنا گفت و به پیغمبران و ملائکه ثنا کرد و یک مقدمهای برای سخن خودش چید. عرب هم اهل فصاحت و بلاغت است یعنی سخن را خوب میشناسد. خود آنها گفتند چنان سخن گفت که مثل آن سخن و بلیغتر از آن سخن تا آن روز احدی نشنیده بود. و این نشان میدهد که اباعبدالله چه اندازه بر اعصابش- به اصطلاح امروز- مسلط بود، بر روحش مسلط بود و چقدر روحش پر از حماسه و شور بود! یک ذره خودباختگی در وجود مقدس اباعبدالله نبود.
🔹انواع اتمام حجتها را در همان مکالمهها کرد و اغلب مانع میشدند. ولی هرجور بود اینها را ساکت میکرد. گاهی دستور میدادند هو کنند که صدای حضرت شنیده نشود. گاهی به گونه دیگر میآمدند که مانع ایجاد کنند ولی حضرت بالأخره سخنان خودش را میگفت و مردم وادار به سکوت میشدند و سخنان حضرت را میشنیدند. انواع اتمام حجتها را کرد. مسئله شایستگی خودش را برای حکومت و خلافت و عدم شایستگی کسانی که اینها از آنها اطاعت میکنند مطرح کرد. مسئله نامهها و دعوتهایی را که فرستاده بودند مطرح کرد. یک یک افرادی را که نامه نوشته بودند و اکنون در میان لشگر عمر سعد بودند فریاد کرد؛ به نام، آنها را صدا کرد، گفت آیا شما نبودید که این نامهها را نوشتید؟
🔹بعد از همه اینها، فرمود یک مسئله دیگر: شما مرا یک آدم عادی حساب کنید. اسلام در کشتن مقرراتی دارد که یک مسلمان را در چه شرایطی میشود کشت. یک مسلمان را اگر قاتلِ بناحق باشد میشود کشت. اگر بدعتی در دین ایجاد کرده، دین را زیر و رو کرده است میشود کشت. اگر چنین کرده است میشود کشت. من چه کردهام؟ من خونی را به ناحق ریختم؟ بدعتی را در دین ایجاد کردم؟ اینها جوابی نداشتند.
🔹عدهای گفتند: حسین! میدانی قضیه چیست؟ ما فقط با پدرت دشمن هستیم. حسینی که پدرش از هرکس دیگر برای او محبوبتر است، بعضی این جور نوشتهاند که وقتی اسم پدر بزرگوار خودش را شنید شروع کرد بلندبلند گریه کردن. این است که میبینیم یکی از شعارهای اباعبدالله در روز عاشورا افتخار به پدرش است أنَا ابْنُ عَلِی الطُّهْرِ مِنْ آلِ هاشِم/کفانی بِهذا مَفْخَراً حینَ افْخَرُ؛ من پسر علی پاکم و همین یک افتخار من را بس.
🔹آن وقت بود که بار دیگر آمد و این دفعه برای اینکه محلش مرتفعتر باشد و صدایش را بهتر بشنوند سوار بر شتری شد و آمد ایستاد، آن خطبه بسیار بسیار حماسی را (تَبّاً لَکمْ ایتُهَا الْجَماعَةُ وَ تَرَحاً) را خواند. دیگر اینجا منطق آن منطق نیست: ای خاک بر سر شما جمعیت! تا آخر که خیلی مفصل است و واقعاً خطبه عجیبی است. [در این خطبه] انسان علی را میبیند که دارد حرف میزند، یکپارچه احساسات آتشین است و یک روح صددرصد انقلابی است که دارد حرف میزند. آن جمله معروف در خلال این خطبه است؛ رو کرد به این جمعیت سی هزار نفری، با فریاد بلند فرمود: ایهَا النّاسُ! الا وَ انَّ الدَّعِی بْنَ الدَّعِی قَدْ رَکزَ بَینَ اثْنَتَینِ بَینَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَیهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ یأْبَی اللهُ ذلِک لَنا وَ رَسولُهُ وَ حُجورٌ طابَتْ وَ طَهُرَتْ مردم بدانید- یعنی همه مردم دنیا بدانند- این ناکسِ پسر ناکس، این زنازاده پسر زنازاده، عبیدالله زیاد، به من گفته است حسین از میان دو کار یکی را انتخاب کند: یا تن به ذلت بدهد یا شمشیر. به او بگویید: هَیهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ ما تن به ذلّت بدهیم؟! ما کجا و ذلت کجا؟! یأْبَی اللهُ ذلِک لَنا ما خداپرستیم، ما موحدیم، ما گفتهایم: لا اله الّا الله، ما تابع اصل لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ هستیم. خدایی که ما میپرستیم نمیپذیرد که ما تن به ذلت بدهیم. پیامبرِ آن خدا نمیپسندد که ما تن به ذلت بدهیم. بعد فرمود: آیا آن دامنی که حسین در آن دامن بزرگ شده است، آن پستانی که حسین از آن پستان شیر خورده است اجازه میدهد حسین تن به ذلت بدهد؟ پس من جواب پدرم علی را چه بدهم؟ جواب مادرم زهرا را چه بدهم؟ من اگر بخواهم تسلیم بشوم پدرم علی نمیپسندد. ما در دامن علی بزرگ شدهایم، ما بچه علی هستیم.
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
☑️وقایع روز عاشورا(3)
❇️نماز امام و یارانش در ظهر عاشورا
🔹در روز عاشورا اکثر اصحاب اباعبدالله و تمام اهل بیتشان و خودشان بعد از ظهر عاشورا شهید شدند. البته گروهی همان صبح که صفآرایی و تیراندازی از طرف دشمن شد، در همان تیراندازی بسیار شدید از پا در آمدند. ولی بعد که حضرت مکرر رفتند با مردم اتمام حجت کردند، یک مقدار مبارزههای تن به تن شد. تا ظهر هنوز بسیاری از صحابه و همه اهل بیت زنده بودند. زوال ظهر میشود. یکی از اصحاب (ظاهراً سعید بن عبدالله حنفی) نگاهی به آسمان میکند و از وقت مطلع میشود. عرض میکند : یااباعبدالله! ظهر است و دوست داریم که آخرین نماز را با شما به جماعت بخوانیم. ببینید امام در باره او چه دعا میکند؟ فرمود: ذَکرْتَ الصَّلاةَ (یا : ذَکرْتَ الصَّلاةَ) به یاد نماز افتادی (یا نماز را به یاد دیگران آوردی)؛ بارک الله، مرحبا، جَعَلَک اللهُ مِنَ الْمُصَلّینَ خدا تو را از زمره نمازگزاران قرار بدهد.
🔹آیا این جمله یعنی تو نماز نمیخوانی، بعد از این ان شاء الله نماز خوان بشوی؟! خیر، به این معنی است که تو در زمره نمازگزاران [قرار بگیری،] آنهایی که حق نماز را میشناسند و ادا میکنند. خیلی معنی دارد که امام وقتی که درباره یار و صاحب خودش، کسی که شب گذشته در باره او و دیگران شهادت داده است که من اصحابی بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم، اصحاب من الآن بر اصحاب پیغمبر فضیلت دارند، بر اصحاب پدرم علی فضیلت دارند، وقتی که در باره یکی از آنها دعا میکند میفرماید: خداوند تو را در زمره نمازگزاران قراربدهد.
🔹امام (ع) نگاهی به آسمان کرد و فرمود: راست میگویی، زوال ظهر است، نماز میخوانیم. ولی نمازِ جنگ است که در اصطلاح فقه به آن «نماز خوف» میگویند. نماز جنگ یعنی نماز میدان جنگ. نماز میدان جنگ احکام بالخصوصی دارد. اولاً مثل نماز مسافر قصر است یعنی اگر شخص، مسافر هم نباشد در حال جنگ نماز چهار رکعتیاش دو رکعتی است. ثانیاً در نماز جنگ برای اینکه همه مؤمنین از فیض نماز بهرهمند شوند و از طرفی نمیشود که میدان جنگ را بکلی رها کنند، به این شکل نماز میخوانند: گروهی میدان جنگ را حفظ میکنند، گروهی دیگر میآیند به امام اقتدا میکنند. امام یک رکعت را میخواند، آنها فوراً یک رکعت دیگر را خودشان تنها و به اصطلاح فرادی میخوانند و سلام میدهند (امام میایستد و صبر میکند). بعد اینها به میدان میروند، جای آنها را اشغال میکنند و آنهایی که در میدان هستند میآیند و رکعت دوم را اقتدا میکنند، یک رکعت هم آنها جماعت را درک میکنند و رکعت دیگر را قهراً خودشان تنها میخوانند.
🔹اباعبدالله در آنجا نماز خوف یعنی همین نماز جنگ خواند، ولی میدانیم که عاشورا یک وضع استثنایی داشت. در واقع میدان جنگ و محل نماز هر دو یکی بود. این بود که اینها نماز خودشان را در یک وضع خیلی استثنایی خواندند. کأنه هم در میدان جنگ بودند و هم نماز میخواندند. جمعیت اینها کم بود و آنقدر عده نداشتند که گروهی بتوانند جلو دشمن را سد کنند و مانع هجوم شوند و اینها در یک فضای فارغی نمازشان را بخوانند. اینها در واقع مرز میان خود و دشمن را به این شکل حفظ میکردند: چند نفر آمدند بدن خودشان را سپر قرار دادند برای نمازخوانها و بالاخص وجود مقدس حسین بن علی (ع)، که در حالی که اینها نماز میخواندند دشمن تیرباران میکرد. مردی از آنها خود را برای وجود مقدس اباعبدالله سپر کرده و مراقب بود که مبادا تیری از طرف دشمن به حضرت اصابت کند. به هر وسیله بود ـ با دستش، با صورتش، با سینهاش، با پایش ـ خود را سپر قرار میداد به طوری که بعد از آنکه نماز تمام شد این مرد به حال احتضار افتاده بود. حالا باز ببینید اینها چگونه مردمی هستند! حضرت فوراً میروند به بالین او، چشمش که به حضرت میافتد عرض میکند: یا ابا عبدالله! اَوَفَیتُ؟ یعنی هنوز من تردید دارم، آیا وظیفهام را انجام دادم؟ مطمئن باشم که به وظیفه خود عمل کردهام؟
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
☑️وقایع روز عاشورا(4)
❇️شهادت امام حسین(ع)
🔹جنگ تن به تن شد؛ حضرت آمد وسط میدان و مبارز طلبید. عرب روی قانون و سنتی که داشت ننگ و عارش بود که اگر مبارز بطلبند مبارز نیاید. آنها سی هزار نفرند و این یک نفر. از بزرگترین شجاعانشان آمدند. آمدن همان و دو نیم شدن همان. یکی دیگر آمد و یکی دیگر. وحشت همه را گرفت. اینجاست که این جور اشخاص متوسل به دغلی و کار نامردی میشوند. عمر سعد فریاد کشید: کجا میروید؟! به خدا قسم اگر شما بخواهید اینجور به جنگ او بروید همهتان را از دم شمشیر میگذراند. «وَ اللهِ لَنَفْسُ ابیهِ بَینَ جَبینِهِ، هذَا ابْنُ ابیطالبٍ هذَا ابْنُ قَتّالِ الْعَرَبِ» این پسر علی است، این کشنده عربِ مشرک است، روح علی در چهره این نمایان است، کجا میروید؟!
🔹اینجا بود که چهره جنگ تغییر کرد و به آن یک مرد و یک نفر تیراندازی و سنگپرانی میکردند. امام که حمله میکرد، تمامشان فرار میکردند و حتی یک صف در مقابل امام، یک مرد پنجاه و شش ساله، نمیآیستاد. نوشتهاند آن طور که بز از جلو شیر فرار کند این جمعیت فرار میکرد. ولی حضرت مقداری که دور میشد، میآمد در نقطهای که انتخاب کرده بود میایستاد، نقطهای که به خیام حرم نزدیک بود، چون ضمناً دلش هم به طرف خیام حرم بود که آنها مطمئن باشند حسین هنوز زنده است. صدای مبارک بلند میشد: لاحولَ و لا قوّةَ الّا بالله العلی العَظیم شعار توحید: خدایا قوّت بازوی حسین هم از توست، تو این نعمت را به حسین دادهای. این را میگفت تا زینب دلش آرام بگیرد که هنوز برادرم حسین زنده است، تا بچههای حسین مطمئن باشند هنوز حسین زنده است. و در خلال همین جریانها بود که حضرت فوقالعاده خسته شده بودند. ایستاده بودند، یکی از اینها آمد و سنگی به پیشانی مبارک امام زد، پیشانی مبارکش شکست، خون جاری شد. لباسها را بالا زد که خون را از جلو چشم و پیشانیش پاک کند. تیری به سینه مقدسش آمد که از روی اسب به زمین افتاد.
🔹این اسب که یک حیوان تربیتشده برای میدان جنگ بود در همین خلالها آمد یالهای خودش را به خون اباعبدالله خونین کرد و به مقر اصلی خودش برگشت. حضرت چند بار برای وداع تشریف آوردند. این بار سوم که صدای شیهه اسب بلند شد بچهها خیال کردند آقا آمدهاند که بار دیگر خداحافظی کنند ولی وقتی بیرون آمدند اسب پدر را دیدند در حالی که یالش غرق در خون است و زینش واژگون. اینجا بود که این بچهها دور این اسب را گرفتند و مانند هر مصیبتزدهای شروع کردند به ناله کردن و فریاد کردن. اباعبدالله دختر عزیزی دارد که او را خیلی دوست میدارد و آن دختر هم پدر را فوقالعاده دوست میدارد. این دخترک وقتی که آمد جملههایی با خودش میگفت. گویی که این اسب را خطاب کرده است. یک دختری که خیلی پدرش را دوست دارد و خودش را فراموش میکند به اسب میگوید: یا جَوادَ ابی هَلْ سُقِی ابی امْ قُتِلَ ابی عَطْشاناً من میدانم پدرم با لب تشنه بود، من نمیدانم پدرم را با لب تشنه کشتند یا سیرابش کردند وَ اسْرَعَ فَرَسُک شارِداً مُحَمْحِماً باکیاً، فَلَمّا رَأَینَ النِّساءُ...
🔹امام زمان صلوات الله علیه همین منظره را مرثیهخوانی میکند، میگوید: جد بزرگوار! آن وقتی که اسب تو آمد در حالی که فریاد میکشید و همینکه زن و بچه تو اسب تو را به این حال دیدند روانه قتلگاه شدند. خَرَجْنَ حَواسِرَ مُسَلَّباتٍ حافیاتٍ باکیاتٍ. آمدند ببینند آقا در چه حالی است. میدانید وقتی آمدند آقا را در چه حالی دیدند؟ در حالی دیدند که شمر روی سینه اباعبدالله نشسته بود.
(این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی مراجعه شود.)
📚پانزده گفتار، صفحه 197
📚 آشنایی با قرآن، جلد 10، صفحه 172
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
☑️ورود اسرای کربلا به کوفه
🔹یکی از سختترین روزها برای اهل بیت روز دوازدهم محرم است، روز ورود اهل بیت به کوفه و یکی از سختترین روزهایی که بر خاندان مقدس پیغمبر اکرم گذشته است. امروز برای اهل بیت قطعا سختتر و ناگوارتر از روز عاشورا بوده است همچنانکه روز ورود به شام هم همین طور است. عمر سعد شب یازدهم محرم را در کربلا اُتراق کرد برای این که کارهایش را انجام بدهد. یکی از کارهایش دفن کردن بدن کشتههای خودشان بود و بعد هم جریان آتش زدن خیمههای اباعبدالله. کار دیگری که انجام داد این بود که سرهای مقدس شهدا را از بدنها جدا کرد و پیشاپیش در همان شب یازدهم به طور خصوصی به کوفه فرستاد. عصر روز یازدهم اهل بیت را حرکت دادند و فاصله بین کربلا تا کوفه را یکسره آمدند به طوری که صبح روز دوازدهم به دروازه کوفه رسیدند و سرهای مقدس شهدا را به استقبال آنها فرستادند، چون میخواستند سرها را همراه اسرا وارد شهر کنند.
🔹مردی به نام مسلم ـ که بنّا و گچکار بوده و علیالظاهر آدم غریب و بیخبری بوده ـ میگوید: «در دارالاماره کوفه مشغول گچکاری بودم که ناگهان دیدم در شهر غلغلهای شد.» از کسی که زیر دستش کار میکرده میپرسد: «چه خبر است؟» میگوید: «تو عجب مرد بیخبری هستی! یک خارجی خروج کرده و لشکریان خلیفه او را کشتهاند و اکنون خاندان او را وارد شهر میکنند. مردم به استقبال آنها شتافتهاند و شادی میکنند.» میپرسد: «این خارجی چه کسی بوده؟» جواب میدهد: «حسین بن علی بن ابی طالب.» این مرد منقلب میشود و با مشتهای پر از گچ به سر خودش میزند و میگوید: «سبحانالله، کار دنیا به کجا رسیده؟! فرزند پیغمبر را شهید میکنند و بعد میگویند یک طغیانگر و خارجی را از بین بردیم.»
🔹بعد میگوید: «کار را رها کردم، آمدم ببینم چه خبر است. به نقطهای رسیدم که دیدم مردم چیزی را با اشاره به یکدیگر نشان میدهند. وقتی خوب نگاه کردم دیدم سر مقدس اباعبدالله را به یکدیگر ارائه میکنند.» در اینجا تعبیرش این است: «هُوَ رَأسٌ قَمَری زُهَری.» یعنی سری بود ماهمانند و درخشان.
🔹در ادامه میگوید: فَاِذآ بِعَلی بْنِ الْحُسَینِ عَلی بَعیرٍ یضْلَعُ بِغَیرِ غِطاءٍ. ناگهان چشمم افتاد به علی بن الحسین، دیدم او را سوار بر شتری کردهاند که جهاز ندارد در حالی که یک پایش هم میلنگد. وقتی مردی غریب، مانند مسلم، از دیدن این اوضاع اینچنین منقلب میشود، پس زینب سلامالله علیها از دیدن سر برادر چه حالی پیدا میکند که این اشعار را میخواند:«یا هِلالا لَمَّا اسْتَتَمَّ کمالا غالَهُ خَسْفُهُ فَاَبْدی غُروبآ».
📚 آشنایی با قرآن، جلد 12، صفحه 132
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
هدایت شده از بنیاد شهید مطهری
📚 مسابقه کتابخوانی از ۴۰ صفحه منتخب کتاب «حماسه حسینی»، جلد اول
📦 همراه با جوایز نقدی (تامین جوایز توسط خیرین)
🔻 متن و سؤالات تستی مسابقه در «اپلیکیشن استاد مطهری»
❗️نصب اپلیکیشن و شرکت در مسابقه رایگان است
🔸 دانلود رایگان اپلیکیشن از:
motahari.ir/app
⭕️ کانال رسمی «بنیاد شهید مطهری» در ایتا، تلگرام و سروش👇
eitaa.com/motahari_ir
t.me/motahari_ir
sapp.ir/motahari_ir
#کلام_استاد
✅قافله ای که به حج میرفت
🔹قافله ای از مسلمانان که آهنگ مکه داشت، همین که به مدینه رسید چند روزی توقف و استراحت کرد و بعد، از مدینه به مقصد مکه به راه افتاد. در بین راه مکه و مدینه، در یکی از منازل، اهل قافله با مردی مصادف شدند که با آنها آشنا بود. آن مرد در ضمن صحبت با آنها متوجه شخصی در میان آنها شد که سیمای صالحین داشت و با چابکی و نشاط مشغول خدمت و رسیدگی به کارها و حوائج اهل قافله بود. در لحظه اول او را شناخت. با کمال تعجب از اهل قافله پرسید: این شخصی را که مشغول خدمت و انجام کارهای شماست میشناسید؟
🔸نه، او را نمیشناسیم. این مرد در مدینه به قافله ما ملحق شد. مردی صالح و متقی و پرهیزگار است. ما از او تقاضا نکردهایم که برای ما کاری انجام دهد، ولی او خودش مایل است که در کارهای دیگران شرکت کند و به آنها کمک بدهد.
🔹معلوم است که نمیشناسید، اگر میشناختید اینطور گستاخ نبودید، هرگز حاضر نمیشدید مانند یک خادم به کارهای شما رسیدگی کند.
🔸مگر این شخص کیست؟
🔹این، علی بن الحسین زین العابدین است.
🔹جمعیت، آشفته بپاخاستند و خواستند برای معذرت دست و پای امام را ببوسند. آنگاه به عنوان گله گفتند: «این چه کاری بود که شما با ما کردید؟! ممکن بود خدای ناخواسته ما جسارتی نسبت به شما بکنیم و مرتکب گناهی بزرگ بشویم.».
🔸امام: «من عمدا شما را که مرا نمیشناختید برای همسفری انتخاب کردم، زیرا گاهی با کسانی که مرا میشناسند مسافرت میکنم، آنها به خاطر رسول خدا زیاد به من عطوفت و مهربانی میکنند، نمیگذارند که من عهدهدار کار و خدمتی بشوم، از این رو مایلم همسفرانی انتخاب کنم که مرا نمیشناسند و از معرفی خودم هم خودداری میکنم تا بتوانم به سعادت خدمت رفقا نائل شوم.»
📚داستان راستان، جلد 1، صفحه42
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
📛اقدامات معاویه برای اسلامزدایی
🔹اولین کارش این بود که تعصب عربیت و تعصب قومیت و ملیت عربی را که اسلام میرانده بود از نو زنده کرد. به مردم میگفت تا میتوانید به بچههایتان شعر بیاموزید، شعر جاهلی که میراث فرهنگی عرب در جاهلیت است؛ میخواست مردم را به خلق و خوی جاهلیت برگرداند. کار تبعیضها به آنجا رسید که نوشت تا عربی وجود دارد غیرعرب، هرکه هست، حق امامت جماعت ندارد و تا عربی هست غیرعرب حق ندارد در صف اول جماعت شرکت کند؛ و سایر تبعیضهایی که میکرد. همه عواملی را که در دنیای اسلام بود به نفع خودش و در واقع علیه حقیقت اسلام به کار برد. ابتدا که عثمان کشته شد او در نهایت زیرکی به عنوان حمایت از خلیفه مظلوم گریه میکرد و اشک میریخت؛ میگفت: ایها الناس! اسلام از دست رفت، خلیفه پیغمبر را در مسند خلافت کشتند. علی(ع) در نامهای به او نوشت: اولین مسئول قتل عثمان خود تو هستی. تا آن روزی که از زنده عثمان میتوانستی بهره بکشی طرفدار زنده عثمان بودی، آن روزی که احساس کردی از مرده عثمان بهتر میتوانی بهرهکشی بکنی عثمان را رها کردی و حتی تحریک نمودی و کوشش کردی عثمان کشته بشود تا از مرده او بتوانی بهرهبرداری کنی. عجیب این است که تاریخ نشان میدهد تا روزی که علی(ع) زنده بود معاویه همواره صحبت از قتله عثمان میکرد؛ وقتی که علی(ع) شهید میشود یکدفعه معاویه سکوت کرد و اسم قتله عثمان را نبرد و نگفت اکنون که قدرت ما میرسد، محکمه تشکیل نمیکند.
🔹عامل روحانیت را- یعنی گروهی از صحابه پیغمبر که درک صحبت پیغمبر را کرده بودند و احترام معنوی و روحانی در میان مردم داشتند- استخدام کرد؛ پولها خرج بعضی از اینها آنهایی که اسیر و شیفته مال دنیا بودند کرد و اینها شروع کردند به جعل کردن حدیث از پیغمبر، در هر جهتی که معاویه دلش میخواست. کارخانه حدیثسازی و جعل حدیث ایجاد کرد.
🔹آن کسی که معاویه از همه بیشتر از او میترسید، حتی بعد از شهادتش هم از او میترسید، یعنی از خاطره او هم میترسید، علی(ع) بود، چون فهمید که علی(ع) با کشته شدن از بین نرفت، بعد از آنکه کشته شد به صورت یک نیرو در جامعه اسلامی ظاهر شد حتی قویتر از زمان حیاتش؛ این لعین ازل و ابد سبّ علی(ع) را{رایج کرد} برای اینکه خاطره علی(ع) از ذهنها محو بشود بلکه تبدیل به یک خاطره بد گردد؛ چون نام علی(ع) را که نمیشود فراموشاند، پس به صورت معکوسی در اذهان درآید؛ گفت من باید کاری بکنم که نسلهای آینده یکپارچه علی(ع) را به عنوان دشمن درجه اول اسلام دشمن بدارد. دستور داد در هر نماز جمعهای قربةً الی الله علی بن ابیطالب را در بالای منبرها حتی در مسجد پیغمبر و روی منبر پیغمبر دشنام بدهند و لعن کنند.
🔹کار دیگری که کرد، کار زشت پلید و ناجوانمردانه مسموم کردن بود که در اسلام به هیچ وجه معنی ندارد. او به این کار در دنیای اسلام معروف است. دشمنانش را از راه مسموم کردن از بین میبرد. یکی از شهدای این راه امام حسن مجتبی(ع) بود، و عدهای دیگر از فرزندان و دوستانش که به او خدمت کرده بودند. حتی سعد بن ابی وقاص را نوشتهاند که معاویه مسموم کرد. مالک اشتر نخعی در حالی که از کوفه به طرف مصر میرفت جاسوسهایش را مأمور کرد رفتند در یکی از منازل بین راه به عنوان یک میزبان او را پذیرایی کردند و با یک عسل مسموم مالک را از بین برد.
🔹کار زشت سر دشمن را به نیزه کردن، قساوتی که فقط عرب جاهلیت آن را میپسندید، این سنت سیئه را در دنیای اسلام این مرد دومرتبه عملی کرد. جناب عمرو بن حَمَق خُزاعی از اصحاب امیرالمؤمنین علی(ع) را کشت و سر مقدسش را بالای نیزهها کرد و بعد از آن هم یزید درباره امام حسین(ع) چنین کاری کرد.
🔹و از همه بالاتر، آن سیاست اصلی بنی امیه را او اجرا کرد. مورخین نوشتهاند که ابوسفیان در روزی که عثمان خلیفه شد پیرمرد و نابینا بود؛ در مجلسی گفت آیا در اینجا غیرخودمانی هم کسی هست یا نیست؟ یک نفر گفت نیست، در صورتی که چند نفری آنجا بودند. دیدند او فریاد کرد: «بنیامیه! توپ خلافت که به دستتان رسید، نگذارید از میان شما خارج شود. باور نکنید بهشت و جهنمی هست، فردایی هست، هیچ چیز وجود ندارد، خیالتان راحت باشد، مُلک است و سلطنت، آن را برای خودتان برای همیشه نگه دارید. خلافت را در میان خودتان موروثی کنید». معاویه این وصیت پدرش را اجرا کرد. برای اولین بار خلافت موروثی را عملی کرد که پدری خودش فرزند خودش را تعیین بکند و خلیفه با تعیین شخص او معین شود نه با حکمیت. حالا ببینید چه شرایطی در تاریخ اسلام به وجود آمده است و چگونه ظاهر اسلام کاملاً محفوظ است و باطن اسلام آنچنان دارد معیوب میشود! پوسته چطور باقی و محفوظ است و هسته چطور از بین میرود!
(این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی مراجعه شود.)
📚پانزده گفتار، صفحه 297
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
☑️مصیبت اهل بیت(علیهم السلام) در شام
🔹ایام مصیبت است؛ ایامی است که اهل بیت علیهم السلام را به شام آوردهاند. این ایام همان ایامی است که در خرابه به سر میبردند؛ اهل بیت پیغمبر در خرابهای به سر میبردند که این خرابه آنها را نه روزها از گرما حفظ میکرد و نه شبها از سرما؛ یعنی یک چهاردیواری غیر مسقّف بود، فقط یک چهار دیواری بود که اینها از آنجا نمیتوانستند بیرون بیایند، در آن محیط و محوطه بودند، دیگر هیچ خاصیت دیگری نداشت. این که «آنها را نه از گرما و نه از سرما حفظ میکرد» تعبیری است که ارباب مقاتل نوشتهاند. دقیقاً مشخص نیست که مثلًا چند هفته، چند روز یا احیاناً چند ماه در آنجا بودند، ولی همین قدر هست که نوشتهاند یک روز شخصی امام سجاد (ع) را در بیرون خرابه دید؛ میگوید دیدم صورتش پوست انداخته است. از امام [علت را] سؤال میکند، میفرماید ما در جایی قرار داریم که نه ما را از گرما حفظ میکند و نه از سرما.
🔹مدت توقف اهلبیت در شام بسیار بر آنها سخت گذشته است و این روایتی است از حضرت سجاد (ع) که از ایشان سؤال کردند که آقا! در میان مواقفی که بر شما گذشت، از کربلا، کوفه، بین راه، از کوفه تا شام، از شام تا مدینه، کجا از همه جا بیشتر بر شما سخت گذشت؟ ایشان فرمود: الشام، الشام، الشام؛ شام از همه جا بر ما سختتر گذشت و علت آن ظاهراً بیشتر آن وضع خاصی بود که در مجلس یزید برای آنها پیش آمد.
🔹در مجلس یزید حداکثر اهانت به آنها شد. امام سجاد فرمود: ما دوازده نفر بودیم که ما را به یک ریسمان بسته بودند، یک سر ریسمان به بازوی من و سر دیگر آن به بازوی عمه ما زینب بود و با این حال ما را وارد مجلس یزید کردند، آنهم با چه تشریفاتی که او برای مجلس خودش مقرر کرده بود. در همان حال جملهای امام سجاد(ع) به یزید فرمود که او را عجیب در مقابل مردم خجل و شرمنده [کرد] و سرکوفت داد. انتظار نداشت اسیر چنین حرفی بزند. فرمود: یزید! أَتَأْذِنُ لی فِی الْکلام؟ اجازه هست یک کلمه حرف بزنم؟ گفت: بگو ولی به شرط اینکه هذیان نگویی. فرمود: شایسته مثل من در چنین مجلسی هذیان گفتن نیست. من یک حرف بسیار منطقی دارم. تو به نام پیغمبر اینجا نشستهای، خودت را خلیفه پیغمبر اسلام میدانی، من سؤالم فقط این است (البته این را حضرت میخواست بفرماید تا مردم دیگر را متوجه و بیدار کند) اگر پیغمبر در این مجلس بود و ما را که اهل بیتش هستیم به این حالت میدید چه میگفت؟
🔹ولی طولی نکشید که خود یزید به اشتباهش از نظر سیاسی پی برد، نه اینکه بگویم توبه کرد، به اشتباهش از نظر سیاسی پی برد که این کار به ضرر مُلکداری او شد. از آن به بعد دائماً به عبیدالله زیاد فحش میداد که خدا لعنت کند پسر زیاد را، من نگفته بودم چنین کن، من به او گفتم برو کلاه بیاور او سر آورد، من دستور قتل حسین بن علی(ع) را نداده بودم، او از پیش خود چنین کاری را کرد. این حرف را مکرر میگفت- در صورتی که دروغ میگفت- برای اینکه خودش را تبرئه کند و این [حادثه] را به گردن ابن زیاد بیندازد و خودش را از آثار شومی که در مُلکداری اش پیش بینی میکرد مصون بدارد؛ و از جمله کارهایی که کرد این بود که وضع اسرا را تغییر داد چون اگر در همان وضع باقی میماندند میگفتند بسیار خوب، اینجا که دیگر ابن زیاد نیست، حالا چرا این چنین میکنی؟ دستور داد که آنها را در خانهای نزدیک خانه خودش سکنی بدهند، و امام زین العابدین (ع) آزادی داشتند و در کوچهها و خیابانها رفت و آمد میکردند و بسیاری از روزها حضرت را دعوت میکرد که با خودش شام یا ناهار بخورند و حتی روزی به حضرت گفت اگر من توبه [کنم پذیرفته است؟]
📚آشنایی با قرآن،جلد 5، صفحه 56 و صفحه 254
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
#شهادت_عمار_یاسر
☑️«یا عَمّارُ تَقْتُلُک الْفِئَةُ الْباغِیةُ»
🔹نقل کردهاند- از نقلهای مسلّم است- در روزی که مسجد مدینه را بنا میکردند و عمار یاسر فوقالعاده تلاش صادقانه میکرد، پیغمبر اکرم(ص) به او فرمود: «یا عَمّارُ تَقْتُلُک الْفِئَةُ الْباغِیةُ»، ای عمار! تو را آن دستهای میکشند که سرکشاند؛ اشاره به آیه قرآن که اگر دو دسته از مسلمانان با یکدیگر جنگیدند، شما در میان آنها اصلاح کنید، اگر یک دسته سرکشی کرد، شما به نفع آن دسته دیگر علیه دسته سرکش وارد بشوید. این جملهای که پیغمبر اکرم(ص) در باره عمار فرمود، شخصیت بزرگی به عمار داد و لهذا عمار که در صفّین در خدمت امیرالمؤمنین(ع) بود، وزنه بزرگی در لشکر علی(ع) شمرده میشد و حتی بودند افراد ضعیفالایمانی که تا وقتی که عمار کشته نشده بود، هنوز مطمئن نبودند که عملی که در رکاب علی(ع) انجام میدهند به حق است یعنی کشتن معاویه و سپاهیان او جایز است.
🔹روزی که عمار در لشکر امیرالمؤمنین(ع) به دست اصحاب معاویه کشته شد، یکمرتبه فریاد از همه جا بلند شد که حدیث پیغمبر(ص) صادق آمد، بهترین دلیل برای این که معاویه و یارانش بر باطل هستند این است که اینها قاتل عمارند و پیغمبر اکرم(ص) در گذشته خبر داد که «یا عَمّارُ تَقْتُلُک الْفِئَةُ الْباغِیةُ»؛ یعنی [مصداق آیه] «وَ انْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلوا فَأَصْلِحوا بَینَهُما فَانْ بَغَتْ احْدیهُما عَلَی الْاخْری فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتّی تَفی ءَ الی أمْرِ اللهِ». امروز دیگر مثل آفتاب روشن شد که لشکر معاویه لشکر باغی یعنی سرکش و ظالم و ستمگر است و حق با لشکریان علی(ع) است. پس به نصّ قرآن باید به نفع لشکریان علی(ع) علیه لشکریان معاویه وارد جنگ شد.
🔹این قضیه تزلزلی در لشکر معاویه ایجاد کرد. معاویه که همیشه با حیله و نیرنگ کار خودش را پیش میبرد، اینجا دست به یک تحریف معنوی زد، چون نمیشد انکار کرد و گفت پیغمبر(ص) درباره عمار چنین سخنی نگفته است، چون شاید پانصد نفر آدم در همان جا بودند که شهادت میدادند که ما این جمله را از پیغمبر(ص) شنیدیم یا از کسی شنیدیم که او از پیغمبر(ص) شنیده بود. بنابراین، این جمله پیغمبر(ص) درباره عمار قابل انکار نبود. معاویه و اصحابش تصمیم گرفتند دست به یک تحریف معنوی بزنند. وقتی شامیها میآمدند اعتراض میکردند، میگفتند معاویه چه میگویی؟ ما عمار را کشتیم! و پیغمبر(ص) فرمود: «تَقْتُلُک الْفِئَةُ الْباغِیةُ»، میگفت اشتباه کردهاید؛ درست است، پیغمبر(ص) فرمود که عمار را آن فئه سرکش، طایفه سرکش، لشکر سرکش میکشد، ولی عمار را که ما نکشتیم! عمار را علی(ع) کشت که او را به اینجا آورد و موجبات کشتنش را فراهم کرد. هرکس که میآمد اعتراض میکرد، معاویه و عمرو عاص با چنین توجیهی ذهن او را راضی میکردند و او را به لشکر برمیگرداندند. عمرو عاص دو پسر دارد. یکی از آنها تیپ خودش است، دنیادار و دنیاپرست، و دیگری نسبتاً جوان مؤمن و باایمانی بود و با پدرش هماهنگی نمیکرد. اسم او عبدالله است. در یک جلسه که عبدالله حاضر بود و همین مغلطه معنوی را به کار بردند، عبدالله گفت این چه حرفی است که شما میزنید؟ این چه مغلطهکاری است که شما میکنید؟ چون عمار در لشکر علی(ع) بود پس عمار را علی(ع) کشت؟! گفتند بله. گفت بنابراین حمزه سید الشّهداء(ع) را هم پیغمبر(ص)کشت، چون حمزه سیدالشّهداء(ع) هم در لشکر پیغمبر(ص)بود که کشته شد. معاویه ناراحت و عصبانی شد، رو کرد به عمروعاص و گفت: عمروعاص! چرا جلوی این پسر بیادب را نمیگیری؟
📚حماسه حسینی،جلد1، صفحه 92
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
☑️ذکر مصیبت به مناسبت اربعین
🔹{در اولین اربعین، جابر بن عبدالله انصاری که همراه عطیه به زیارت مرقد امام حسین (ع) و اصحابش رفته بود}یک نوع ذکر مصیبتی کرد. سلام کرد و سلام کرد، سلام دوستانهای. بعد یکمرتبه فریاد کرد: حبیبی یا حسین! محبوبم! عزیزم! حسینم! چرا جابرت، غلامت، نوکر قدیمیات تو را سلام میکند و جواب سلامش را نمیدهی؟! بعد خودش به خودش جواب داد : جابر چه میگویی؟! آیا نمیدانی با حبیبت حسین چه کردند؟! آیا نمیدانی میان سر حسین و تن حسین جدایی انداختند؟!
🔹عجیب است! نوشتهاند این پیرمرد اعمی و نابینا به چشم سر و بینا به چشم دل، همین طور که سلام کرد و گفت: «سلام بر تو ای حسین و سلام بر این ارواحی که دور تو هستند» سرش را گردش داد، گویی میبیند ـ و میدید ـ همه ارواح مقدسی را که در آنجا بودند، مخصوصا ارواح اصحاب اباعبدالله را. بعد جملهای را که ما به لفظ میگوییم، او از صدق دل گفت که: شهادت میدهم که اگرچه ما نبودهایم ولی با شما هستیم. عطیه تعجب کرد و بعدا از او سؤال کرد: جابر تو چه گفتی؟ آیا ما با اینها شریک هستیم؟ ما که نبودیم تا مانند اینها جانبازی و فداکاری کنیم؛ چطور تو میگویی که ما با اینها بودیم؟! فرمود: نه، ما با اینها بودیم، چون خدا خودش میداند که ما این حرف را از صدق دل میگوییم. اگر برای من مقدور میبود و اگر من میبودم، از صدق دل میگویم که مانند اینها جانبازی میکردم. یا لَیتَنی کنْتُ مَعَک فَاَفوزَ فَوْزآ عَظیمآ. ما این جمله را به لفظ میگوییم، اما از لفظ تا حقیقت هزار فرسنگ است.جناب جابر چنین شهادتی داد و چنین زیارت سوزناکی به همراه عطیه کرد، زیارتی که موفق شد به صورت رسمی یعنی با همه آدابش انجام بدهد؛ غسل کند، جامه نو و پاکیزه به تن کند و بدن خودش را خوشبو کند و بیاید زیارت جانسوزی بکند.
🔹اما من برای اباعبدالله زیارت دیگری سراغ دارم که مانند زیارت جابر، رسمی و همراه با آداب نیست، چون شرایط فراهم نبود؛ زائر نه قبلا غسل زیارت کرده بود و نه جامه تازه پوشیده بود و نه بدن خودش را به سُعْد خوشبو کرده بود، اما قطعاً از زیارت جابر جانسوزتر است و آن، زیارت خواهر بزرگوارش زینب سلام الله علیها در روز یازدهم محرم است. وَ قُلْنَ بِحَقِّ اللهِ اِلّا ما مَرَرْتُمْ بِنا عَلی مَصْرَعِ الْحُسَینِ. وقتی که اسرا را سوار بر آن شترهای بی جهاز کردند و خواستند به طرف کوفه حرکت بدهند، خودشان آنها را قسم دادند به حق خدا و گفتند حالا که میخواهید ما را ببرید، پس ما را از قتلگاه ابا عبدالله عبور بدهید. این تقاضا اجابت شد. تا اسرا را آوردند از کنار اجساد شهدا عبور بدهند بیاختیار خودشان را از روی مرکبها به روی زمین انداختند. زینب سلام الله علیها با اینکه یک پسر شهید دارد اما از پسر خودش یاد نمیکند، رفت بدن مقدس ابا عبدالله را پیدا کرد. فَوَجَدَتْهُ جُثَّةً بِلا رَأْسٍ عارٍ عَنِ اللِّباسِ. و لا حول و لا قوة الّا بالله العلی العظیم و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین.
📚آشنایی با قرآن، جلد 14، صفحه 172
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
✳️واجب فراموش شده(1)
✅اهمیت امر به معروف و نهى از منكر در اسلام
امر به معروف و نهى از منكر يگانه اصلى است كه ضامن بقاى اسلام است. اصلاً اگر اين اصل نباشد، اسلامى نيست. حسين بن على(ع) در راه امر به معروف و نهى از منكر يعنى در راه اساسى ترين اصلى كه ضامن بقاى اجتماع اسلامى است كشته شد؛ در راه آن اصلى كه اگر نباشد، دنبالش متلاشى شدن است، دنبالش تفرّق است، دنبالش تفكّك و از ميان رفتن و گنديدن پيكر اجتماع است. آيات قرآن در اين زمينه بسيار زياد است.
«فَلَو لا كانَ مِنَ القُرونِ مِن قَبْلِكُمْ اولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَونَ عَنِ الفَسادِ»( هود/ 116)، چرا در نسلهاى گذشته يك عده مردم صاحب مايه (مايه عقلى، فكرى، روحى) نبودند كه با فسادها مبارزه كنند تا در نتيجه اين ملتها در اثر فسادها تباه نشوند، منقرض و هلاك نشوند؟
درباره قوم ديگر مىفرمايد: «كانوا لا يَتَناهَوْنَ عَن مُنْكَرٍ فَعَلوهُ لَبِئسَ ما كانوا يَفْعَلونَ»( مائده/ 79)، اينها بدبخت و بيچاره شدند، به هلاكت رسيدند، از ميان رفتند، چرا؟ چون نهى از منكر نمىكردند، با فساد مبارزه نمىكردند و بسيار بد مىكردند.
قرآن خطاب به مسلمانان مىفرمايد: «وَلْتَكُن مِنْكُمْ امَّةٌ يَدْعونَ الَى الخَيْرِ وَ يَأْمُرونَ بِالْمَعْروفِ وَ يَنْهَونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحونَ»( آل عمران/ 104)، بايد در ميان شما يك امت، يك جمعيت كارش امر به معروف و نهى از منكر باشد، تنها چنين امتى كه در ميان آنها دعوت به خير، امر به معروف و نهى از منكر وجود دارد مىتواند رستگار، سرفراز، سعادتمند و مستقل باشد، صلاح و رستگارى داشته باشد.
آيه ديگر مىفرمايد: «كُنْتُمْ خَيْرَ اُمَّةٍ اخْرِجَت لِلنّاسِ» مسلمانان! شما بهترين امتى هستيد كه به نفع بشريت ظهور كردهايد، يعنى ملتى بهتر از شما به نفع بشريت ظهور نكرده است، چرا؟ به موجب چه خاصيتى؟ «تَأْمُرونَ بِالْمَعْروفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ»( آل عمران/ 110)، به دليل آنكه شما آمر به معروف و ناهى از منكر هستيد.
قرآن كريم مىفرمايد: «وَالْمُؤْمِنونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اُولِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرونَ بِالْمَعْروفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقيمونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتونَ الزَّكوةَ وَ يُطيعونَ اللهَ وَ رَسولَهُ اولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللهُ انَّ اللهَ عَزيزٌ حَكيمٌ» مردان مؤمن و زنان مؤمنه دوستان يكديگرند و بين آنها رابطه و صله مودّت و عواطف محبت آميز حكمفرماست، امر به معروف و نهى از منكر مىكنند، نماز را بپا مىدارند، زكات را ادا مىنمايند، خدا و پيغمبر را اطاعت مىكنند. اينها هستند كه البته رحمت الهى شامل حالشان مىشود. خداوند غالب و حكيم است.
حديثى داريم كه امام رضا(ع) از پيغمبر اكرم(ص) نقل مىكند و آن اين است: «اذا تَواكَلَتِ النّاسُ الْامْرَ بِالْمَعْروفِ وَ النَّهْىَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَلْيَأْذَنوا بِوِقاعٍ مِنَ اللهِ»، هرگاه مردم امر به معروف و نهى از منكر را به عهده همديگر بگذارند (يعنى هركس سكوت كند به انتظار اينكه ديگرى امر به معروف و نهى از منكر كند و درنتيجه هيچ كس قيام نكند)، پس براى عذاب الهى منتظر و آماده باشند.
حديث ديگرى از پيغمبر اكرم(ص)است كه آن را، هم علماى شيعه در كتب معتبر خود مثل اصول كافى روايت كردهاند و هم علماى اهل تسنن. غزالى اين حديث را در احياء العلوم نقل مىكند و سند آن در كتب حديث اهل تسنن هست:«لَتَأْمُرُنَّ بِالْمَعْروفِ وَ لَتَنْهُنَّ عَنِ الْمُنْكَرِ اوْيُسَلِّطَنَّ اللهُ عَلَيْكُمْ شِرارَكُمْ فَيَدْعوا خِيارُكُمْ فَلا يُسْتَجابُ لَهُمْ » يعنى بايد امر به معروف و نهى از منكر را داشته باشيد، ايندو بايد وجود داشته باشند وگرنه بدان شما بر شما مسلط مىشوند، بعد از آنكه بَدانِ شما بر شما مسلط شدند، نيكان شما به درگاه الهى مىنالند و خداوند دعاى آنها را مستجاب نمىكند.
در حديث است كه امام باقر(ع) درباره امر به معروف و نهى از منكر مىفرمايد: « بِها تُقامُ الْفَرائِضُ وَ تَأْمَنُ الْمَذاهِبُ وَ تَحِلُّ الْمَكاسِبُ وَ تُرَدُّ الْمَظالِمُ وَ تُعْمَرُ الْارْضُ وَ يُنْتَصَفُ مِنَ الْاعْداءِ وَ يَسْتَقيمُ الْامْرُ» به وسيله اين اصل ساير دستورها زنده مىشود، راهها امن مىگردد، كسبها حلال مىشود، مظالم به صاحبان اصلى برگردانده مىشود، زمين آباد مىگردد، از دشمنان انتقام گرفته مىشود، كارها رو به راه مىشود.
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
✳️واجب فراموش شده(2)
✅شرایط اساسی امر به معروف و نهی از منکر
وظیفه امر به معروف و نهى از منكر قبل از هر چیز دو شرط اساسی دارد: یکی بصیرت در دین و دیگری بصیرت در عمل. بصیرت در دین همچنان که در روایت آمده است اگر نباشد زیان این کار از سودش بیشتر است. از شما مىپرسم: اصلاً امر به معروف و نهى از منكر چيست و چگونه بايد انجام شود؟ تا حالا كه امر به معروف و نهى از منكرهاى ما در اطراف دگمه لباس و بند كفش مردم بوده است، در حول و حوش موى سر و دوخت لباس مردم بوده است! ما اصلاً معروف چه مىشناسيم كه چيست؟ منكر چه مىشناسيم كه چيست؟ ما گاهى معروفها را به جاى منكر مىگيريم و منكرها را به جاى معروف. بهتر اينكه ما جاهلها امر به معروف و نهى از منكر نكنيم. چه منكرها كه به نام امر به معروف و نهى از منكر به وجود نيامد! آگاهى و بصيرت مىخواهد، خبرت و خبرويّت مىخواهد؛ دانايى، روانشناسى و جامعه شناسى مىخواهد تا انسان بفهمد كه چگونه امر به معروف و نهى از منكر كند، يعنى راه معروف را تشخيص بدهد، ببيند معروف كجاست، منكر را تشخيص بدهد، ريشه منكر را به دست بياورد، از كجا آن منكر سرچشمه مىگيرد.
و اما بصیرت در عمل لازمه دو شرطی است که در فقه از آنها به «احتمال تأثیر» و «عدم ترتب مفسده» تعبیر شده است.
امر به معروف و نهى از منكر را بشر بايد با منطق خودش اداره كند؛ يعنى هميشه در كارها بايد روى آن نتيجهاى كه بايد بر آن مترتّب شود حساب كند. نيرو مصرف مىكنى، مايه مصرف مىكنى، امر به معروف و نهى از منكر مىكنى، ولى حساب كن ببين تو در اين كار چقدر به نتيجه و هدف مىرسى. مثل تاجرى باش كه وقتى سرمايهاش را خرج مىكند، روى حساب (لااقل حساب احتمالات) مىخواهد سودى كه از اين كار مىبرد بيش از سرمايهاى باشد كه مصرف مىكند، و اين بسيار حرف منطقىاى است. يعنى اگر ما در جايى امر به معروف و نهى از منكر مىكنيم، يك سرمايه مالى يا جانى يا لااقل يك سرمايه وقتى و زمانى مصرف مىكنيم ولى يقين داريم كه كوچكترين اثرى نمىبخشد يا اثر معكوس مىبخشد، آيا باز بايد انجام بدهيم؟ نه. خيلى حرف منطقى و درستى است.
✅مرز امر به معروف و نهى از منكر
مطلب ديگر در باب امر به معروف و نهى از منكر، اين مسأله است كه مرز اين كار كجاست؟ يك وقت است كه امر به معروف و نهى از منكر مىكنيم و هيچ گونه آسيب و خطرى متوجه ما نيست. اما اگر به اينجا رسيد كه اگر بنا شد من امر به معروف و نهى از منكر بكنم ضررى به مال من، ضررى به حيثيت و آبروى من مىرسد، بكنم يا نه؟
ببين در چه موضوعى مىخواهى امر به معروف و نهى از منكر كنى؟ يك وقت موضوع امر به معروف و نهى از منكر موضوع كوچكى است. مثلاً كسى كوچه را كثيف مىكند، پوست خربزه را مىاندازد در كوچه، شما اينجا بايد نهى از منكر كنيد، بايد او را ارشاد و هدايت كنيد، بايد به او بگوييد اين كار را نكن، درست نيست. حالا اگر شما براى نهى از منكر كردن در چنين مسألهاى، به خاطر پوست خربزه در كوچه انداختن، بدانيد او يك فحش ناموسى به شما مىدهد، در اين صورت اين كار آنقدر ارزش ندارد كه شما يك فحش ناموسى بشنويد.
يك وقت هم هست كه موضوع امر به معروف و نهى از منكر، موضوعى است كه اسلام براى آن اهميتى بالاتر از جان و مال و حيثيت انسان قائل است. مىبينيد قرآن به خطر افتاده است، تمام دسيسه بازىها براى اين است كه با قرآن مبارزه شود، وضعيت در سرحدّ به خطر افتادن قرآن و اصول قرآنى است يا آنجا كه مسألهاى نظير وحدت اسلامى در خطر است؛ آيا در اينجا مىگويى امر به معروف نكن، حرف نزن، نهى از منكر نكن، كه اگر اين را بگويم جانم در خطر است، آبرويم در خطر است، اجتماع نمىپسندد، از اين مزخرفها؟!. بنابراين، امر به معروف و نهى از منكر در مسائل بزرگ مرز نمىشناسد. هيچ چيزى، هيچ امر محترمى نمىتواند با امر به معروف و نهى از منكر برابرى كند، نمىتواند جلويش را بگيرد.
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
✳️واجب فراموش شده(3)
✅مراحل امر به معرف و نهى از منكر
1️⃣اولين درجه و مرتبه نهى از منكر هَجر و اعراض است؛ يعنى وقتى شما فرد يا افرادى را مىبينيد كه مرتكب منكراتى مىشوند، مرتكب كارهاى زشتى مىشوند، به عنوان مبارزه با او (نه مبارزه با شخص او بلكه مبارزه با كار زشت او) و براى اينكه او را از كار زشتش باز داريد، از او اعراض مىكنيد، وى را مورد هجر قرار مىدهيد، يعنى با او قطع رابطه مىكنيد.به عنوان مثال، شخصى رفيق و دوست شماست، با يكديگر صميمى و محشور و معاشر هستيد، روابطتان با يكديگر دوستانه است، يك وقت اطلاع پيدا مىكنيد كه همين رفيق و دوست صميمى شما دچار فلان عمل زشت شده است، يكى از اقسام تنبيه كه بايد اجرا شود اين است كه شما نسبت به او سردى نشان دهيد، بى اعتنايى كنيد و آن صميميتى را كه سابقاً به او نشان مىداديد بعد از اين نشان ندهيد. اين خود، نوعى تنبيه است. البته انسان بايد در باب امر به معروف و نهى از منكر منطق به كار ببرد، عمل او منطبق با منطق باشد. اين در موردى است كه اگر شما با آن شخصى كه با او صميميت داريد قطع رابطه كنيد و نسبت به او سردى نشان دهيد، اين عمل شما نسبت به او تنبيه باشد وتنبيه تلقى شود و اين عمل شما در جلوگيرى از كار بد او تأثير داشته باشد، والا مواردى هم هست كه كسى از اينكه شما با او قطع رابطه كنيد استقبال مىكند تا او هم با شما قطع رابطه كند و آزادتر دنبال منكرات و كارهاى زشت برود. در اينجا قطع رابطه شما با او نه تنها اثر تنبيهى ندارد بلكه اثر تشويقى نيز دارد، يعنى او را بيشتر در كار خود آزاد مىگذاريد و عملاً به آن كار تشويق مىكنيد. در چنين مواردى اين كار درست نيست. پس اينكه علما مىگويند يكى از درجات امر به معروف و نهى از منكر اعراض و هجر است، در موردى است كه كار شما اثر بگذارد و اثر آن هم تنبيه طرف باشد.
2️⃣درجه دومى كه علما و دانشمندان براى نهى از منكر ذكر كردهاند مرحله زبان است. مرحله پند و نصيحت و ارشاد است. يعنى بسا هست آن بيمارى كه دچار منكرى هست و عمل زشتى را مرتكب مىشود، به خاطر جهالت و نادانى اوست، تحت تأثير يك سلسله تبليغات قرار گرفته است، احتياج به مربى دارد، احتياج به هادى و راهنما و معلم دارد، احتياج به روشن كننده دارد، احتياج به فردى دارد كه با او تماس بگيرد، با كمال مهربانى با او صحبت كند، موضوع را با او درميان بگذارد، معايب و مفاسد را براى او تشريح كند تا آگاه شود و بازگردد. اين مرحله نيز يك درجه از «نهى از منكر» است، به اين معنى كه در مواردى كه كسى با ما تماس دارد و به يك عمل منكر و زشتى ابتلا دارد و ما مىتوانيم با منطقى روشنگر او را به ترك آن عمل قانع كنيم، بر ما واجب است كه با چنين منطقى با آن شخص تماس بگيريم.
3️⃣مرحله سوم مرحله عمل است. گاهى طرف در درجهاى و در حالى است كه نه اعراض و هجران ما تأثيرى بر او مىگذارد و نه مىتوانيم با منطق و بيان و تشريح مطلب، او را از منكر بازداريم، بلكه بايد وارد عمل شويم؛ اگر وارد عمل شويم، مىتوانيم. چطور وارد عمل شويم؟ وارد عمل شدن، مختلف است. معناى وارد عمل شدن تنها زورگفتن نيست، كتك زدن و مجروح كردن نيست. البته نمىگويم در هيچ جا نبايد تنبيهِ عملى شود. بله، مواردى هم هست كه جاى تنبيه عملى است. اسلام دينى است كه طرفدار حدّ است، طرفدار تعزير است؛ يعنى دينى است كه معتقد است مراحل و مراتبى مىرسد كه مجرم را جز تنبيه عملى چيز ديگرى تنبيه نمىكند و از كار زشت باز نمىدارد. اما انسان نبايد اشتباه كند و خيال كند كه همه موارد، موارد سختگيرى و خشونت است.
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
✳️واجب فراموش شده(4)
✅راه های امر به معروف
امر به معروف يا لفظى است يا عملى. امر به معروف لفظى اين است كه انسان با بيانْ حقايق را براى مردم بگويد، خوبيها را براى مردم تشريح كند، مردم را تشويق كند و به آنها بفهماند كه امروز كار خير چيست.
امر به معروف عملى اين است كه انسان نبايد به گفتن قناعت كند. البته گفتن خيلى ارزش دارد، نمىخواهم منكر ارزش گفتن باشم. تا گفتن نباشد، روشن كردن نباشد، نوشتن و تشريح حقايق نباشد، كارى نمىشود كرد.گفتن، شرط لازم هست ولى كافى نيست، بايد عمل كرد.
هر يك از امر به معروف لفظى و امر به معروف عملى به دو طريق است: مستقيم و غيرمستقيم. گاهى كه مىخواهيد امر به معروف يا نهى از منكر كنيد، مستقيم وارد مىشويد، حرف را مستقيم مىزنيد؛ ولى يك وقت هم بهطور غيرمستقيم به او تفهيم مىكنيد، كه البته مؤثرتر و مفيدتر است. اين، بهتر در او اثر مىگذارد كما اينكه عمل هم بهطور غيرمستقيم مؤثرتر است.
شما اگر بخواهيد به شكل غيرمستقيم امر به معروف كنيد، يكى از راههاى آن اين است كه خودتان صالح و باتقوا باشيد، خودتان اهل عمل و تقوا باشيد. وقتى خودتان اينطور بوديد، مجسمهاى خواهيد بود از امر به معروف و نهى از منكر. هيچ چيز بشر را بيشتر از عمل تحت تأثير قرار نمىدهد. على بن ابيطالب(ع) مىفرمايد (و تاريخ هم نشان مىدهد كه اينطور است): «ما امَرْتُكُمْ بِشَى ءٍ الّا وَقَدْ سَبَقْتُكُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ، وَلا نَهَيْتُكُمْ عَنْ شَىْ ءٍ الّا وَ قَدْ سَبَقْتُكُمْ بِالنَّهْىِ عَنْهُ» هرگز شما نديديد كه شما را به چيزى امر كنم مگر اينكه قبلًا خودم عمل كردهام (تا اول عمل نكنم به شما نمىگويم) و من هرگز شما را از چيزى نهى نمىكنم مگر اينكه قبلًا خودم آن را ترك كرده باشم (چون خودم نمىكنم، شما را نهى مىكنم).
✅عوامل تأثیر امر به معروف و نهی از منکر
1- ما براى گفتن ونوشتن و خطابه و مقاله زياده از حد، اعجاز قائل هستيم؛ خيال مىكنيم با گفتن و زبان كار درست مىشود، در صورتى كه در حديث است: «كونوا دُعاةً لِلنّاسِ بِغَيْرِ الْسِنَتِكُمْ»، مردم را به دين حق و صلاح دعوت كنيد اما با ابزارى غير از ابزار زبان يعنى با ابزار عمل. اين خود يك غفلت عظيم و اشتباه بزرگى است امروز در اجتماع ما كه براى گفتن و نوشتن و خطابه و مقاله، و خلاصه براى زبان و مظاهر زبان بيش از اندازه ارزش قائليم و بيش از اندازه انتظار داريم. در حقيقت از زبان اعجاز مىخواهيم. گفتن و نوشتن خصوصاً اگر همان طورى باشد كه قرآن فرموده -حكمت و موعظه حسنه باشد، حقايق را روشن كند، تنها به صورت پندهاى تحكم آميز و آمرانه نباشد- شرط لازمى است ولى به اصطلاح شرط كافى و يا علت تامّه نيست.
2-مطلب ديگر اينكه گذشته از اينكه ما در اجراى امر به معروف و نهى از منكر بايد عمل را دخالت دهيم، به اين نكته توجه داشته باشيم كه عمل هم اگر فردى باشد چندان مفيد فايدهاى نيست خصوصاً در دنياى امروز. اين هم خود يك مشكلى است در زندگى اجتماعى ما كه آنهايى هم كه اهل عمل مىباشند توجهى به عمل اجتماعى ندارند و به اصطلاح «تك رو» مىباشند. از عمل فردى كارى ساخته نيست، از فكر فرد كارى ساخته نيست، از تصميم فرد كارى ساخته نيست؛ همكارى و همفكرى و مشاركت لازم است.
3-ما در اجراى امر به معروف و نهى از منكر منطق را دخالت نمىدهيم، در صورتى كه هر كارى منطقى مخصوص به خود دارد كه كليد آن كار است. در كار معروف و منكر بايد تدابير عملى انديشيد و بايد ديد چه طرز عملى مردم را نسبت به فلان كار نيك تشويق مىكند و مردم را از فلان عمل زشت باز مىدارد.
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
✳️واجب فراموش شده(5)
✅كارنامه ما در زمینه امر به معروف و نهى از منكر
متأسفانه كارنامه ما مسلمين در اين زمينه درخشان نيست. از آن نظر كارنامه درخشانى نيست كه اولاً ما آن حساسيتى را كه اسلام در اين زمينه دارد نداريم، يعنى آن اهميتى را كه اسلام به اين موضوع داده است درك نكردهايم و ثانياً در حدودى هم كه به حساب و خيال خودمان به اهميت اين موضوع پى بردهايم، واجد شرايط آن نبودهايم. معروف و منكر آن معناى وسيع خود را از دست داده و محدود شدهاند به يك سلسله مسائل عبادى كه بدبختانه آن هم عملى نمىشود. مظاهرى در اين اواخر به نام امر به معروف و نهى از منكر در زندگى اجتماعى ما پيدا شده كه بايد گفت اگر معناى امر به معروف و نهى از منكر اين است خوب است متروك بماند!! اين خود ما بوديم كه اين اصل را به صورتى درآورديم كه مردم را بيزار كرديم و اين اصل را فراموشانديم. ما فقط در مورد منكراتى كه علنى است و به آنها تجاهر مىشود حق تعرض داريم. ديگر حق تجسس و مداخله در امورى كه مربوط به زندگى خصوصى مردم است نداريم.
در ميان ما، در اجراى امر به معروف و نهى از منكر، آن چيزى كه بيشتر مورد توجه بوده يكى گفتن است و ديگرى اعمال زور؛ يعنى اول بگوييم بعد هم اگر از گفتن نتيجه نگرفتيم اعمال زور بكنيم. و به تعبير ديگر ما به «پند» معتقد هستيم و «بند»؛ اول پند مىدهيم و اگر اثر نكند و قدرت داشته باشيم، به زدن و بستن متوسل مىشويم. اين دو تا را خوب شناختهايم و به اين دوتا آشنايى داريم. ولى آيا وسيله امر به معروف و نهى از منكر منحصر است به همين دو؟ وسيله ديگر و راه ديگرى نيست؟
✅راه زنده شدن این اصل
خلاصه اينكه اگر ما راستى مىخواهيم اين اصل فراموش شده را زنده كنيم بايد مكتبى و روشى به وجود آوريم عملى (نه زبانى فقط) و در عين حال اجتماعى (نه انفرادى) و در عين حال منطقى و مبتنى بر اصول علمى علم النفسى و اجتماعى. در اين وقت است كه صد درصد اميد موفقيت هست. به هر حال اين است اصل مقدس امر به معروف و نهى از منكر، و آن بود و هست طرز مواجهه ما با اين اصل مقدس كه كار به اينجا كشيده كه نه تنها در جامعه ما متروك شده، در افكار ما نيز مسخ شده و تغيير شكل داده است.
(این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی در کتاب های «حماسه حسینی» و «ده گفتار» مراجعه شود.)
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────