#کلام_استاد
✅ حرف بقالها
🔹در زمانی که علی بن موسی الرضا(ع)از طرف مأمون به خراسان احضار شده و اجباراً با شرایط خاصی ولایت عهد مأمون را پذیرفته بود، «زیدالنار» برادر امام نیز در خراسان بود. زید به واسطه داعیه ای که داشت و انقلابی که در مدینه برپا کرده بود، مورد خشم و غضب مأمون قرار گرفته بود. اما مأمون که آن ایام سیاستش اقتضا میکرد حرمت و حشمت امام رضا(ع) را حفظ کند، به خاطر امام از قتل یا حبس برادرش زید صرف نظر کرد.
🔹روزی در یک مجلس عام عده زیادی شرکت داشتند و امام رضا(ع) برای آنها صحبت میکرد. از آن سو زید عدهای از اهل مجلس را متوجه خود کرده بود و برای آنها در فضیلت سادات و اولاد پیغمبر و اینکه آنان وضع استثنائی دارند، داد سخن میداد و مرتب میگفت: «ما خانواده چنین، ما خانواده چنان.»
🔹امام متوجه گفتار زید شد. ناگهان نگاه تند و فریاد «یا زید!» امام، زید و همه اهل مجلس را متوجه کرد. فرمود: «ای زید! حرفهای بقالهای کوفه باورت آمده و مرتب تحویل مردم میدهی. اینها چه چیز است که به مردم میگویی؟! آن که شنیدهای خداوند ذریه فاطمه را از آتش جهنم مصون داشته است، مقصود فرزندان بلافصل فاطمه یعنی حسن و حسین و دو خواهر ایشان است. اگر مطلب اینطور است که تو میگویی و اولاد فاطمه وضع استثنائی دارند و به هر حال آنها اهل نجات و سعادتند، پس تو نزد خدا از پدرت موسی بن جعفر(ع) گرامی تری، زیرا او در دنیا امر خدا را اطاعت کرد، قائم اللیل و صائم النهار بود، و تو امر خدا را عصیان میکنی، و به قول تو هر دو، مثل هم، اهل نجات و سعادت هستید. پس برد با تو است، زیرا موسی بن جعفر(ع) عمل کرد و سعادتمند شد و تو عمل نکرده و رنج نبرده گنج بردی.
🔹علی بن الحسین زین العابدین(ع) میگفت: «نیکوکار ما اهل بیت پیغمبر دو برابر اجر دارد و بدکار ما دو برابر عذاب- همانطور که قرآن درباره زنان پیغمبر تصریح کرده است- زیرا آن کس از خاندان ما که نیکوکاری میکند در حقیقت دو کار کرده: یکی اینکه مانند دیگران کار نیکی کرده، دیگر اینکه حیثیت و احترام پیغمبر را حفظ کرده است. آن کس هم که گناه میکند دو گناه مرتکب شده: یکی اینکه مانند دیگران کار بدی کرده، دیگر اینکه آبرو و حیثیت پیغمبر را از بین برده است».
🔹آنگاه امام رو کرد به حسن بن موسای وشّاء بغدادی- که از اهل عراق بود و در آن وقت در جلسه حضور داشت- و فرمود: مردم عراق این آیه قرآن را: «انَّه لَیسَ مِنْ اهْلِک انَّهُ عَمَلٌ غَیرُ صالِحٍ» چگونه قرائت میکنند؟
🔹یا ابن رسول الله! بعضی طبق معمول «انه عملٌ غیرُ صالح»[یعنی این فرزند تو فرزندی است ناصالح] قرائت میکنند، اما بعضی دیگر که باور نمیکنند خداوند پسر پیغمبری را مشمول قهر و غضب خود قرار دهد، آیه را «انه عملُ غیرِ صالح»[یعنی او فرزند آدم بدی است، فرزند تو نیست] قرائت میکنند و میگویند او درواقع از نسل نوح نبود؛ خداوند به او گفت: ای نوح! او از نسل تو نیست، اگر از نسل تو می بود من به خاطر تو او را نجات میدادم».
🔹امام فرمود: «ابدا اینطور نیست! او فرزند حقیقی نوح و از نسل نوح بود. چون بدکار شد و امر خدا را عصیان کرد، پیوند معنویاش با نوح بریده شد. به نوح گفته شد این فرزند تو ناصالح است، از این رو نمیتواند در ردیف صالحان قرار گیرد. موضوع ما خانواده نیز چنین است. اساس کار، پیوند معنوی و صلاح عمل و اطاعت امر خداست. هرکس خدا را اطاعت کند از ما اهل بیت است، گو اینکه هیچ گونه نسبت و رابطه نسلی و جسمانی با ما نداشته باشد، و هرکس گنهکار باشد از ما نیست، گو اینکه از اولاد حقیقی و صحیح النسب زهرا(س) باشد. همین خود تو که با ما هیچ گونه نسبتی نداری، اگر نیکوکار و مطیع امر حق باشی از ما هستی».
📚داستان راستان، جلد 2، صفحه 117
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
هدایت شده از در محضر استاد
#کلام_استاد
#بزرگداشت_ملاصدرا
✅ حکمت صدرالمتألّهین
🔹حکمت الهی به وسیله صدرالمتألهین دگرگونیای یافت که میتوان آن را یک «جهش» نامید، جهشی در فلسفه اسلامی. این جهش مسبوق به یک سلسله دگرگونی های تدریجی بود که قبلًا به وسیله دیگران انجام یافته بود. مسلّم آن است که در گذشته حکمت مشّاء و حکمت اشراق دو روش مختلف تلقّی میشدند و عرفان هم راه جدایی داشت، همچنانکه کلام که ناظر به حقایق اسلامی است مستقل از همه اینها بود. به وسیله صدر المتألهین اختلاف مشّاء و اشراق حل شد و مکتبی به وجود آمد که نه تقیّد به گفتههای مشّاء داشت و نه به گفتههای اشراق؛ در برخی مسائل با این مکتب موافق بود و در بعضی مسائل با آن مکتب؛ و همچنین بسیاری از موارد اختلاف نظر فلسفه و عرفان حل شد و چهره بسیاری از حقایق اسلامی روشن گشت بدون آنکه از راه های کلامی متعارف آن روزگار بهره گرفته شود. این بود که فلسفه صدرالمتألهین به منزله یک چهار راه تلقی شد که در آنجا راه های چهارگانه مشّاء، اشراق، عرفان و کلام با یکدیگر تلاقی میکردند. صدرالمتألهین سلوک عقلی فلسفی را با سلوک قلبی عرفانی هماهنگ کرده و این خود نوعی ابتکار است.
✅ داستان ملاصدرا و اخباریها
🔹ملاصدرا خودش یک مرد محدّث است. شرح اصول کافى اش نشان مىدهد که ضمن اینکه فیلسوف است مرد محدّثى هم هست؛ علاوه بر این خیلى اهل زیارت و مکه رفتن و از این حرفها بوده به طورى که هفت سفر رفت مکه. یک سفر رفته بود کربلا یا نجف. اخباریین به اعتبار این که این هم یکى از محدثین است آمدند به دیدنش. از او پرسیدند شما چندهزار حدیث حفظ هستید؟ (چون آنها همه اهمیتشان این بود که این مىگفت من پنج هزار حدیث حفظم، آن مىگفت من ده هزار حدیث حفظم، دیگرى مىگفت من پانزده هزار حدیث حفظم؛ فضیلت همین بود؛ حفظ کردن) گفت من حدیثى حفظ نیستم. گفتند چطور مىشود؟! ملاصدرا گفت حالا ممکن است یک حدیثى بفرمایید استفاده کنیم. حدیثى را اینها خواندند. بعد معنى حدیث را از اینها پرسید. یک معنىاى کردند. بعد خودش یک معنى دیگرى کرد. گفت حالا اگر حدیث را اینجور معنى کنیم چطور است؟ گفتند این بهتر است. بعد فوراً حدیثى را روایت کرد با سندش، گفت: «حدیثٌ تَدْریه خَیرٌ مِنْ اَلْفٍ تَرْویه؛ یک حدیث معنایش را بفهمى از هزار حدیث روایت کنى بهتر است».
(این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی مراجعه شود.)
📚مقالات فلسفی، صفحه 230
📚شناخت از نظر قرآن، صفحه 45
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
✅شهدا شمع محفل بشریتاند
🔸تمام کسانی که به بشریت به نحوی خدمت کردهاند، حقی به بشریت دارند، از هر راه: از راه علم، از راه فلسفه و اندیشه، از راه صنعت، از راه اختراع و اکتشافات، از راه اخلاق و حکمت عملی، ولی هیچ کس حقی به اندازه حق شهدا بر بشریت ندارد و به همین جهت هم عکس العمل احساسآمیز انسانها و ابراز عواطف خالصانه آنها درباره شهدا بیش از سایر گروههاست.
🔸چرا و به چه دلیل حق شهدا از حق سایر خدمتگزاران بیشتر و عظیمتر است؟ البته دلیل دارد: همه گروههای خدمتگزار دیگر مدیون شهدا هستند، ولی شهدا مدیون آنها نیستند یا کمتر مدیون آنها هستند؛ عالِم در علم خود و فیلسوف در فلسفه خود و مخترع در اختراع خود و معلم اخلاق در تعلیمات اخلاقی خود نیازمند محیطی مساعد و آزادند تا خدمت خود را انجام دهند ولی شهید آن کسی است که با فداکاری و از خودگذشتگی خود و با سوختن و خاکستر شدن خود محیط را برای دیگران مساعد میکند.
🔸مثَل شهید مثَل شمع است که خدمتش از نوع سوخته شدن و فانی شدن و پرتو افکندن است، تا دیگران در این پرتو که به بهای نیستی او تمام شده بنشینند و آسایش بیابند و کار خویش را انجام دهند. آری، شهدا شمع محفل بشریتاند؛ سوختند و محفل بشریت را روشن کردند. اگر این محفل تاریک میماند هیچ دستگاهی نمیتوانست کار خود را آغاز کند یا ادامه بدهد. انسان که در روز در پرتو خورشید تلاش میکند و یا شب در پرتو چراغ یا شمع کاری انجام میدهد، به همه چیز توجه دارد جز به آنچه پرتوافشانی میکند که اگر پرتوافشانی او نبود همه حرکتها متوقف و همه جنب و جوشها راکد میشد. شهدا پرتوافشانان و شمعهای فروزنده اجتماعاند که اگر پرتوافشانی آنها در ظلمات استبدادها و استعبادها نبود بشر ره به جایی نمیبرد.
🔸قرآن کریم تعبیر لطیفی دارد درباره رسول اکرم که او را «سراج منیر» (چراغ نورافشان) میخواند. در این تعبیر مفهوم ظلمت زدایی که توأم با سوختن و روشن کردن است گنجانیده شده است. میفرماید: «یا ا یُّهَا النَّبِی انّا ارْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذیراً. وَ داعِیاً الَی اللهِ بِاذْنِهِ وَ سِراجاً مُنیراً»، ای پیامبر، تو را فرستادیم گواه و نویددهنده و بیمرساننده و دعوتکننده به حق با اذن حق و چراغی نورافشان.
🔸آری، کلمه شهید و مفهوم شهید در میان کلمات و مفاهیم اسلامی و در ذهن کسانی که فرهنگشان فرهنگ اسلامی است کلمهای و مفهومی نورانی و مقدس است، از کلمات و مفاهیم دیگر برتر.
(این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی مراجعه شود.)
📚قیام و انقلاب مهدی(عج) ومقاله شهید، صفحه 66
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
✅ شخصیت امام خمینی(ره)
🔹من لااقل 12 سال در خدمت ایشان[حضرت امام]تحصیل کردهام؛ در سفری که به پاریس رفتم چیزهایی از روحیه این مرد کشف کردم که نه تنها بر ایمان من بلکه بر حیرت من افزود. وقتی که برگشتم رفقا پرسیدند چه دیدی؟ گفتم چهارتا «آمَنَ» دیدم:
🔸«آمَنَ بِهَدَفِهِ» به هدفش ایمان دارد. دنیا جمع بشوند نمیتوانند او را از هدفش منحرف کنند.
🔸«آمَنَ بِسَبیلِهِ» به راهی که برای هدف خودش انتخاب کرده ایمان دارد، امکان ندارد او را از این راه منصرف کرد؛ شبیه همان ایمانی که پیغمبر(ص) به هدفش و به راه خودش دارد.
🔸«آمَنَ بِقَوْلِهِ» من دیدم در همه رفقا و دوستانی که من سراغ دارم احدی به اندازه ایشان به روحیه مردم ایران ایمان ندارد. افرادی به ایشان میگویند کمی آرامتر، مردم سرد میشوند، مردم از پا در میآیند. میگوید مردم این طور نیستند که شما میگویید، من مردم را از شما بهتر میشناسم.
🔸از همه بالاتر: «آمَنَ بِرَبِّهِ». در جلسه خصوصی ایشان [امام] به من گفت: «فلانی این ما نیستیم [که این نهضت را ایجاد کردهایم] من دست خدا را حس میکنم.» آدمی که دست خدا و عنایت خدا را حس میکند و در راه خدا قدم برداشته، مصداق آن اصل قرآنی است: «انْ تَنْصُرُوا اللهَ ینْصُرْکمْ»، تو اول یک قدم به طرف خدا بردار، خدا به تو عنایت میکند. آیه دیگر:«انَّهُمْ فِتْیةٌ امَنوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدًی. وَ رَبَطْنا عَلی قُلوبِهِمْ اذْ قاموا»، جوانمردانی بودند، به پروردگارشان ایمان آوردند، اعتماد و تکیه کردند، خدا هم بر بینش آنها افزود. آنها برای خدا قیام کردند، ما هم دل آنها را محکم کردیم. این را من در این مرد میبینم. برای خدا قیام کرده و خدای متعال یک قلب قوی به این مرد داده که اصلا تزلزل، ترس، بیم در این دل راه ندارد.
🔹قرآن وعده داده که برای خدا قیام کنید، برای خدا عمل کنید، برای خدا بجنبید، آنوقت عنایات خدا را احساس میکنید. در خانهات بنشینی، خدا را نمیبینی، عنایت خدا را نمیبینی. ساکت باشی خدا را نمیبینی، عنایات خدا را نمیبینی. ساکن باشی خدا را نمیبینی، عنایت خدا را نمیبینی. حرکت کن، برای خدا هم حرکت کن، آنوقت است که خدا را میبینی و عنایات خدا را لمس میکنی. آدمی که به امید خدا و برای خدا حرکت کرده و عنایات خدا را دائما به چشم دل میبیند آیا او از تهدید میترسد؟
🔹به یکی از مقامات که زمانی با من صحبت میکرد، گفتم آیا هیچ کس باور میکند که این مردی که روزها مینشیند این اعلامیههای آتشین را میدهد سحرها اقلا یک ساعت با خدای خودش راز و نیاز میکند و اشکهاست که دائما جاری است؟! هیچ کس باور نمیکند. درست نمونه علی(ع) است. فرزند علی(ع) است و علیوار و «بچه علی» وار عمل میکند: هُوَ البَکاءُ فِی الْمِحْرابِ لَیلًا/هُوَ الضَّحّاک اذَا اشْتَدَّ الضَّرابُ. شاعر درباره علی(ع) گفته است: در میدان جنگ به روی دشمن لبخند میزند، در محراب عبادت در حالی که به خدای خودش توجه دارد اشک میریزد؛ و ما نمونهاش را در این مرد داریم میبینیم. کسی باور نمیکند که این فردی که در روزها اینچنین اعلامیههای آتشین میدهد شبها با خدای خودش چه عوالمی دارد! چه راز و نیازی دارد! چه اشکها میریزد!
(این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی مراجعه شود.)
📚 آینده انقلاب اسلامی ایران، صفحه 50
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
❇️ندای امام خمینی(ره)؛ ندایی برگرفته از قلب فرهنگ و تاریخ ملت ایران
🔹مسلمانان یک دوره خود باختگی را پشت سر گذاشتهاند و به یک دوره بازیافتگی خود رسیدهاند. لهذا جهان سومی در حال تولد است که شرق و غرب را به مقابله برانگیخته است. خود باختگی یعنی تزلزل شخصیت، بی ایمانی به خود، گم کردن خود، از دست دادن حس احترام به ذات و احساس کرامت ذات، بی اعتمادی و بیاعتقادی به فرهنگ خود و استعداد و شایستگی خود. اما به خود آمدن یعنی بازگشتن ایمان به خود و بیدارکردن حس احترام به خود و به تاریخ خود و شناسنامه تاریخی خود، نسب تاریخی خود. خود باختگی یعنی خود را هیچ دانستن و دیگری را شخص الیق دانستن.
🔹راستی چطور شد که امام خمینی رهبر مطلق شد که حتی آنان که با ایشان از نظر ایده و هدف در قطب مخالفند چارهای از اذعان به این رهبری ندارند؛ اگر ایشان را نفی کنند، بلافاصله خودشان نفی کلی میشوند. چرا سخنان امام این همه موج میآفرید و شادی میآفرید؟ چرا اعلامیه هایش با نبودن امکانات و وسایل و با بودن اختناقها و شکنجهها و خطر مرگها به سرعت در سراسر کشور پخش میشد؟ آیا به خاطر از جان گذشتگیاش بود؟ به خاطر مبارزه با ظلم و دفاع از مظلوم بود؟ به خاطر صداقت و صراحت و شجاعت و افسون ناپذیری و سازش ناپذیری او بود؟ بدون شک همه اینها بود.
🔹اما مطلب اساسی چیز دیگر بود و آن اینکه ندای امام خمینی از قلب فرهنگ و از اعماق تاریخ و از ژرفای روح این ملت برمیخاست. مردمی که چهارده قرن حماسه محمد، علی، زهرا، حسین، زینب، سلمان، ابوذر و صدها و هزارها زن و مرد دیگر را شنیده بودند و با روحشان عجین شده بود، بار دیگر همان ندای آشنا را از حلقوم ایشان شنیدند، علی را و حسین را در چهره او دیدند، او را آیینه تمام نمای فرهنگ خود- که تحقیر شده بود و داشتند اعتقاد و اعتماد خود را از کارآیی ایمان خود و فرهنگ خود از دست میدادند- تشخیص دادند.
🔹او چه کرد؟ او به مردم ما شخصیت داد، یعنی شخصیت واقعی و هویت اسلامی آنها را به آنها بازگرداند، آنها را از حالت ازخود باختگی و استسباع خارج کرد، گفت اسلام نجات بخش شماست، جهاد اسلامی را مطرح کرد، جدا نبودن دین از سیاست را مطرح کرد، توکل و اعتماد و اطمینان به لطف خدا را مطرح کرد، وظیفه شرعی و دینی را مطرح کرد، اجر و پاداش شهیدان را مطرح کرد. مردمی که سالها شنیده و آرزو کرده بودند خطاب به حسین بن علی: یا لیتنی کنت معکم فأفوز فوزاً عظیماً، خود را در صحنهای دیدند که حسین آن را به رسمیت میشناسد. صحنه کربلا، صفین، بدر، احد، حنین، تبوک، خیبر را در مقابل خود دیدند. این بود که غسل کردند و از سرچشمه عشق خدا وضو ساختند و چهار تکبیر زدند یکسره بر هرچه که هست.
📚یادداشتهای استاد مطهری، جلد 10، صفحه 26
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
☑️امام جواد (ع) و سیاست خلفای عباسی
🔹امام جواد از ائمهای هستند که خیلی زود شهید شدند؛ یعنی 25 سال بیشتر از سن مبارکشان نگذشته بود که شهید شدند و بعد از پدر بزرگوارشان حضرت علی بن موسیالرضا (ع) ایشان عمر زیادی در دنیا نکردند.
🔹سیاست خلفای عباسی با سیاست امویها فرق داشت. امویها خشنتر بودند ولی اینها موذیتر بودند یعنی سیاستمدارانهتر عمل میکردند. آنها خیلی با خشونت و شمشیر و این طور چیزها عمل میکردند، ولی اینها خیلی موذیانه عمل میکردند که فقط عده قلیلی میتوانستند دست سیاست اینها را بخوانند. اکثریت مردم به اشتباه میافتادند و نتیجه این شده است که الآن قضیه شهادت امام رضا حتی بر مستشرقین اروپا مورد اشتباه است. مأمون آن قدر سیاستمدارانه عمل کرده که اینها میگویند: مأمون نسبت به حضرت رضا حسن نیت داشته و هیچ سوءنیتی نداشته و خیلی هم به ایشان ارادت داشته است و حضرت رضا به مرگ طبیعی از دنیا رفتند. این برای این است که سیاست او سیاست موذیگری است؛ یعنی به ظاهر دوستی نشان میداد و در باطن دشمنی میکرد.
🔹یکی از کارهایی که اینها میکردند این بود که چون میخواستند ائمه را تحتنظر داشته باشند، به زور و اجبار، یکی از دخترهایشان را به آنها میچسباندند که باید با این ازدواج کنی! بعد که ازدواج میکردند، میگفتند: دختر ما که نمیشود از ما دور باشد! دختر ما و داماد ما باید همین جا کنار خودمان باشند! این برای چه بود؟ برای این که به یک شکلی که مردم نفهمند اینها را تحت نظر و تحت مراقبت شدید و اذیت شدید داشته باشند. حالا چه جریانهایی در زمان مأمون و بعد از او در زمان معتصم برادر مأمون [اتفاق افتاد، خدا میداند!] باز مأمون وضع خاصی داشت، مرد عالم و تحصیل کردهای بود و چون تحصیل کرده و عالم بود از مسائل علمی لذت میبرد. گاهی، هم در زمان حضرت رضا و هم در زمان حضرت جواد، مجالس علمی تشکیل میداد، علمای بزرگ را جمع میکرد، بعد امام را احضار میکرد و خوشش میآمد که در آنجا سؤال و جواب و مباحثه شود. ولی معتصم از این جهت درست برعکس مأمون است، یعنی اُمّی است. اُمّی یعنی بیسوادِ بیسواد. معتصم یک آدم بیسواد عجیبی است. خیلی بیسواد است. خودش به خودش میگفت: خَلیفَةٌ اُمّی. یک وقت در مورد لغتی از لغات قرآن از وزیرش پرسید، اتفاقا او هم نمیدانست. گفت: به به! خَلیفَةٌ اُمّی و وَزیرٌ عامّی. خلیفه بیسواد که هیچ سوادی ندارد و وزیر عوام که هیچ نمیفهمد. یک مستوفی و دبیر داشته به نام محمد بن عبدالملک زیاد، که وقتی از او پرسیدند، او لغت را تشریح کرد و خیلی خوب بیان کرد و همین سبب شد که معتصم آن وزیرش را برداشت و این محمد بن عبدالملک را ـ که خیلی آدم خبیثی از آب درآمد ـ به جای او آورد. او که بعدها وزیر متوکل هم شد ـ همان کسی است که آن تنور معروف را برای شکنجه افراد ساخته بود، و بعد خودش در همان تنور شکنجه شد و در همان تنور هم مُرد. آدم خیلی بد ذات و خبیثی بود.
🔹به هرحال معتصم به شکل دیگری موجبات آزار امام را فراهم کرد، تا بالاخره سبب شد که همسر امام یعنی امّ الفضل امام را مسموم کرد، آن هم با یک وضع خیلی ناراحت کنندهای. و چون برای همه مسموم کنندهها معلوم و محرز بود که دستور خلیفه بوده، جرأت این که بدن امام را دفن کنند، نداشتند. حتی معتصم دستور داد: بدنش را بیندازید در کوچه. دو سه روز بدن امام در میان کوچه افتاده بود. بعد به معتصم خبر دادند که یک وضع خارقالعادهای پیش آمده. هر میتی اگر سه چهار روز روی زمین افتاده باشد بدنش عفونت پیدا میکند و بدن این مرد روز به روز بر بوی خوشش افزوده میشود، و اگر مردم این موضوع را بفهمند اوضاع خیلی بد میشود. این بود که خودش زودتر اجازه داد بدن امام را دفن کنند. وجود مقدسش را در کنار جدش موسی بن جعفر در همین محل معروف یعنی کاظمین (علیهما السلام) دفن کردند. و حالت ایشان از این جهت، تأسّی داشت به جدّ بزرگوارشان حسین بن علی (ع) که فرمود: مُلْقاً ثَلاثاً بِلا غُسْلٍ وَ لا کفَنٍ.
(این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی مراجعه شود.)
📚آشنایی با قرآن، جلد 12، صفحه 28
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
✅ دهههای با فضیلت در سال از نظر دستورهای اسلامی
🔹از نظر دستورهای اسلامی لااقل دو ده شب در سال هست که وضع خاصی دارند و عنایت خاصی به آنها هست.
1⃣ یکی ده شب اول ماه ذیالحجه است. شاید از نظر فضیلت هیچ ده شب متوالی مثل این ده شب وجود ندارد. موسی(ع) در اول ذیالقعده به میقات الهی رفت و یک میقات و به اصطلاح یک نوع خلوت سی شبی با خدای خودش داشت، ولی مثل اینکه در آن سی شب نتوانست به پایان برساند، لذا تکمیل شد به ده شب دیگر و شد چهل شب، یک اربعین. آن ده شبی که با آن تکمیل شد، همین ده شب اول ذیالحجه بود. و لهذا در اخبار و روایات ما نمازی وارد شده که در دهه اول ذیالحجه بین نماز مغرب و عشاء خوانده میشود. در کتابهای دعا هم برای این شبها آداب خاصی هست و اهل معنا معتقدند که در این شبها آثار خاصی هست که در شبهای دیگر نیست؛ یعنی اگر کسی به دستورهایی که در باره این شبها رسیده عمل کند آثار خاصی دارد.
2⃣ ده شب دیگری که در فضیلتْ بعد از این ده شب است -اگرچه بعضی از شبهایش افضل از شبهای این ده شب است- ده شب آخر ماه مبارک رمضان است. رسول خدا(ص) از شب بیست و یکم ماه رمضان دستور میدادند دیگر برای ایشان بستر پهن نشود و این ده شب را در مسجد به حال اعتکاف به سر میبردند. آنچه برای موسی(ع) در آن چهل شب حاصل شد، برای امت اسلام در ماه رمضان حاصل میشود و شب قدر در واقع برای آن کسی است که این وظیفه خودش را به پایان میرساند.
(این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی مراجعه شود.)
📚آشنایی با قرآن، جلد 13، صفحه 67
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
✅وارستگی حضرت زهرا(سلام الله علیها)
🔹بهترین علامت رستگی و وارستگی از غیر خدا و بستگی به حق و اینکه اساساً برای آنها هیچ چیزی غیر از خدا مطرح نبوده است، همان چند تاریخچه کوچکی است که از زندگی این بزرگوار باقی است. برای برخی افراد، اگر بخواهند زندگیشان را بنویسند، ده هزار صفحه میشود نوشت ولی ده هزار صفحهای که یک سطر باارزش در آن پیدا نمیشود: او از کجا به کجا رفت، کجا مسافرت رفت، کجا چنین کرد؛ مانند برخی زندگینامهها. ولی یک کسی شما میبینید تاریخ برایش پنج صفحه بیشتر باقی نگذاشته، اما همان پنج صفحه که نوشته هر یک سطرش میارزد به ده هزار صفحهای که زندگی دیگران دارد.
🔹خوشبختانه جزئیات جهاز حضرت زهرا مشخص است. علی وقتی قرار میشود که عروسی او با زهرا را بگیرند چیزی ندارد جز زرهاش، میرود آن را به چهارصد درهم میفروشد. بعد با یک یا دو نفر دیگر مأمور میشوند بروند یک جهازیه تهیه کنند که قلم به قلمش مشخص است. یک پیراهن برای عروس تهیه میشود. پیراهن را میپوشد. خدای متعال وقتی که میخواهد یک ارزش واقعی انسانیت را ظاهر کند [چنین میکند.] آن روزی که آدم را میخواست بیافریند فرشتگان گفتند : أتَجْعَلُ فیها مَنْ یفْسِدُ فیها وَ یسْفِک الدِّماءَ. خدا جواب داد: من میدانم در انسان چیزی را که شما نمیدانید. آنچه خدا میدانست این جور چیزها بود. یک زن فقیر برهنهای به عنوان یک سائل میآید و خطاب به اهل بیت میگوید: من عریانم و لباس ندارم. در آن گرفتاری کسی نبود که اصلا متوجه شود که این زن هم آمده، غیر از خود این مخدّره مجلّله. فورآ میرود همان لباس نو را از تنش بیرون میآورد، پیراهن اولی خودش را میپوشد و آن را به این زن انفاق و ایثار میکند. بعد که زنها میآیند، میگویند: پیراهن عروسی کجا رفت؟ میگوید: بله، زنی به اینجا آمد و کسی به او رسیدگی نکرد، من به او انفاق کردم. بشر این است، تا این مقدار آزادگی و رهایی! تازه برای چه؟ اِنَّما نُطْعِمُکمْ لِوَجْهِ اللهِ لا نُریدُ مِنْکمْ جَزاءً وَ لا شُکوراً یعنی یک «متشکرم» هم از کسی توقع نداریم، فقط خدا و خدا.
(این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی مراجعه شود.)
آشنایی با قرآن، ج11، صفحه 81
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
هدایت شده از در محضر استاد
#کلام_استاد
☑️امام باقر(علیه السلام) و مرد مسیحی
🔸امام باقر، محمدبن علی بن الحسین(علیه السلام)، لقبش «باقر» است. باقر یعنی شکافنده. به آن حضرت «باقرالعلوم» میگفتند، یعنی شکافنده دانشها.
مردی مسیحی، به صورت سخریه و استهزاء، کلمه «باقر» را تصحیف کرد به کلمه «بقر»، به آن حضرت گفت: «انت بقر». امام بدون آنکه از خود ناراحتی نشان بدهد و اظهار عصبانیت کند، با کمال سادگی گفت: «نه، من بقر نیستم، من باقرم.».
🔹مسیحی: تو پسر زنی هستی که آشپز بود.
🔸شغلش این بود، عار و ننگی محسوب نمیشود.
🔹مادرت سیاه و بیشرم و بدزبان بود.
🔸اگر این نسبتها که به مادرم میدهی راست است خداوند او را بیامرزد و از گناهش بگذرد، و اگر دروغ است از گناه تو بگذرد که دروغ و افترا بستی.
مشاهده این همه حلم از مردی که قادر بود همه گونه موجبات آزار یک مرد خارج از دین اسلام را فراهم آورد، کافی بود که انقلابی در روحیه مرد مسیحی ایجاد نماید و او را به سوی اسلام بکشاند. مرد مسیحی بعداً مسلمان شد.
📚داستان راستان، جلد1، صفحه 48
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
هدایت شده از در محضر استاد
#کلام_استاد
☑️پیام تبلیغاتی اقامت امام حسین(ع) در مکه و خروج از آن در روز ترویه
🔹خروج امام از مدینه به مکه و اقامت در مکه در ماههای شعبان تا ذی الحجه که ایام عمره و سپس حج است، به نظر نمیرسد که به خاطر این بوده که دشمن احترام حرم امن الهی را حفظ میکرد، بلکه به سه علت دیگر بوده است:
1⃣یکی اینکه نفس مهاجرت ارزش تبلیغاتی داشت و تکان دهنده بود و ندای امام را بهتر میرساند و این خود اولین ژست مخالفت و امتناع بود.
2⃣دوم اینکه در مکه تماس بیشتری با افراد نواحی مختلف ممکن بود.
3⃣سوم اینکه مکه را انتخاب کردن علامت امنیت نداشتن بود گو آنکه در آنجا هم [امام] امنیت نداشت.
🔹خروج امام از مکه در روز «ترویه» یعنی روز هشتم ذی الحجه که روز حرکت به منی و عرفات است ارزش تبلیغی تکاندهنده تری از خود اقامت در مکه داشت. و از نظر رساندن پیام اسلام، این پشت کردن به کعبه تسخیر شده امویان و حجی که گردانندهاش دستگاه یزیدی بود- حجی که ظاهرش اسلامی و روحش جاهلی بود- نشان داد که اسلام این صورت خالی نیست که خاطرها آسوده باشد، معنی و حقیقت است که به خطر افتاده است.
📚حماسه حسینی، جلد2،صفحه224
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
هدایت شده از در محضر استاد
#کلام_استاد
☑️خبر شهادت حضرت مسلم و هانی
🔹امام حسین(ع) در هشتم ذی الحجّه، در همان جوش و خروشی که حجّاج وارد مکه میشدند و در همان روزی که باید به جانب منی و عرفات حرکت کنند، پشت به مکه کرد و حرکت نمود و منزل به منزل آمد تا به نزدیک سرحد عراق رسید. حال در کوفه چه خبر است. داستان عجیب و اسفانگیز جناب مسلم در آنجا رخ داده است. امام حسین(ع) در بین راه شخصی را دیدند که از طرف کوفه به این طرف میآمد. میگویند این شخص امام حسین(ع) را میشناخت و از طرف دیگر حامل خبر اسفآوری بود. فهمید که اگر نزد امام حسین(ع) برود، از او خواهد پرسید که از کوفه چه خبر، و باید خبر بدی را به ایشان بدهد. نخواست آن خبر را بدهد و لذا راهش را کج کرد و رفت.
🔹دو نفر دیگر از قبیله بنی اسد که در مکه بودند بعد از آنکه کار حجشان به پایان رسید، چون قصد نصرت امام حسین(ع) را داشتند، به سرعت از پشت سر ایشان حرکت کردند تا خودشان را به قافله اباعبدالله(ع) برسانند. اینها تقریباً یک منزل عقب بودند. برخورد کردند با همان شخصی که از کوفه میآمد. به یکدیگر که رسیدند به رسم عرب انتساب کردند. بعد گفتند: از کوفه چه خبر؟ گفت: حقیقت این است که از کوفه خبر بسیار ناگواری است و اباعبدالله که از مکه به کوفه میرفتند وقتی مرا دیدند توقفی کردند و من چون فهمیدم برای استخبار از کوفه است نخواستم خبر شوم را به حضرت بدهم. تمام قضایای کوفه را برای اینها تعریف کرد.
🔹این دو نفر آمدند تا به حضرت رسیدند. صبر کردند تا آنگاه که اباعبدالله در منزلی فرود آمدند که تقریباً یک شبانه روز از آن وقت که با آن شخص ملاقات کرده بودند فاصله زمانی داشت. حضرت در خیمه نشسته و عدهای از اصحاب همراه ایشان بودند که آن دو نفر آمدند و عرض کردند: یا اباعبدالله! ما خبری داریم، اجازه میدهید آن را در همین مجلس به عرض شما برسانیم یا میخواهید در خلوت به شما عرض کنیم؟ فرمود: من از اصحاب خودم چیزی را مخفی نمیکنم، هرچه هست در حضور اصحاب من بگویید. یکی از آن دو نفر عرض کرد: یا ابن رسول الله! ما با آن مردی که دیروز با شما برخورد کرد ولی توقف نکرد، ملاقات کردیم؛ او مرد قابل اعتمادی بود، ما او را میشناسیم، هم قبیله ماست، از بنی اسد است. ما از او پرسیدیم در کوفه چه خبر است؟ خبر بدی داشت، گفت من از کوفه خارج نشدم مگر اینکه به چشم خود دیدم که مسلم و هانی را شهید کرده بودند و بدن مقدس آنها را در حالی که ریسمان به پاهایشان بسته بودند در میان کوچهها و بازارهای کوفه میکشیدند. اباعبدالله خبر مرگ مسلم را که شنید، چشمهایش پر از اشک شد ولی فوراً این آیه را تلاوت کرد: «مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجْالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَیهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ ینْتَظِرُ وَ ما بَدَّلوا تَبْدیلًا».
🔹در چنین موقعیتی اباعبدالله نمیگوید کوفه را که گرفتند، مسلم که کشته شد، هانی که کشته شد، پس ما کارمان تمام شد، ما شکست خوردیم، از همین جا برگردیم؛ جملهای گفت که رساند مطلب چیز دیگری است. فرمود: مسلم وظیفه خودش را انجام داد، نوبت ماست.
🔹عدهای هم بودند که در بین راه به اباعبدالله ملحق شده بودند، اینها همین که فهمیدند در کوفه خبری نیست یعنی آش و پلویی نیست، بلند شدند و رفتند. «لَمْ یبْقِ مَعَهُ الّا اهْلَ بَیتِهِ وَ صَفْوَتَهُ» فقط خاندان و نیکان اصحابش با او باقی ماندند که البته عده آنها در آن وقت خیلی کم بود. شاید بیست نفر بیشتر همراه اباعبدالله نبودند. در چنین وضعی خبر تکان دهنده شهادت مسلم وهانی به اباعبدالله و یاران او رسید.
🔹بعضی از موّرخین نقل کردهاند امام حسین(ع) بعد از شنیدن این خبر میبایست به خیمه زنها و بچهها برود و خبر شهادت مسلم را به آنها بدهد، درحالی که در میان آنها خانواده مسلم هست، بچههای کوچک مسلم هستند، برادران کوچک مسلم هستند، خواهر و بعضی از دخترعموها و کسان مسلم هستند. حالا اباعبدالله به چه شکل به آنها اطلاع بدهد؟ مسلم دختر کوچکی داشت. امام حسین(ع) وقتی که نشست او را صدا کرد، فرمود: بگویید بیاید. دختر مسلم را آوردند. او را روی زانوی خودش نشاند و شروع کرد به نوازش کردن. دخترک زیرک و باهوش بود؛ دید که این نوازش یک نوازش فوقالعاده است، پدرانه است. اباعبدالله متأثر شد، فرمود: دخترکم! من به جای پدرت هستم. بعد از او من جای پدرت را میگیرم. صدای گریه از خاندان اباعبدالله بلند شد. اباعبدالله رو کرد به فرزندان عقیل و فرمود: اولاد عقیل! از بنی عقیل یک مسلم کافی است؛ شما اگر میخواهید برگردید، برگردید. عرض کردند: یا اباعبدالله! یابنَ رسول الله! ما تا حالا در رکاب تو بودیم، حالا که طلبکار خون مسلم هستیم رها کنیم؟ ابداً، ما هم در خدمت شما خواهیم بود تا همان سرنوشتی که نصیب مسلم شد نصیب ما هم بشود.
حماسه حسینی، جلد 1، صفحه 307
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────