فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صوت_الشهدا | 🎙
شهید حاج قاسم سلیمانی: چه بسا نیت هایی درست باشد اما علمش غلط باشد، کل عمل را باطل میکند…
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی 🌱
@shahidnasrinafzall
شهیده نسرین افضل
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• #شهیده_نسرین_افضل و گوشه ای ایستاده و اشک می ریختن و خان
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب دختری با روسری آبی |•
#شهیده_نسرین_افضل
_ نگران نشین! طوری نیست. دیشب مهاباد درگیری بوده. مسرین خانم زخمی شده. البته زخمش سطحیه و هیچ جای بررسی نیست.
کریم دوباره پرسید:
_ تیر خورده؟ کجاش رخمی شده؟
سرهنگ اول گفت:
_ توی پاش یه تیر خورده.
کریم پرسید:
_ حالا کدوم بیمارستان بردنش؟ من الان راه می افتم.
سرهنگ هول شد و جواب داد:
_ نه، نه! نیازی نیست. زخمش طوریه که داریم با آمبولانس می آریمش تهران
که بعد عازم شیراز بشه!
یواش به سرهنگ گفتم:
_ بابا! تو که این بنده ی خدا رو دق مرگ کردی. این ایمانش قوی تر از این صحبتاس. گوشی رو بده خودم صحبت کنم.
کف دستش رو گذاشت روی دهنی گوشی و بهم تشر زد:
_ لازم نکرده. تو یه طوری میگی که این سکته میکنه. خودم ذره ذره حالیش می کنم. کارم رو بلدم. دفعه اولم که نیس.
کریم چند بار الو الو کرد. سرهنگ جواب داد:
_ می بخشین، راستش تیر هم تو دستش خورده هم تو پاش.
کریم شک کرد و گفت:
_ جناب سرهنگ! درست بگو چی شده؟
اینم جواب داد:
_ راستش چطور بگم؟ زخمش کلی تر از این حرف هاست.
#کتاب_دختری_با_روسری_آبی
به قلم: فریبا طالش پور
ناشر: انتشارات فاتحان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کپی ممنوع!!!!🚫
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب دختری با روسری آبی |•
#شهیده_نسرین_افضل
کریم کلافه شد. گفت:
_ اگه حاج عبدالله در دسترسه، گوشی رو بدید بهش صحبت کنه.
سرهنگ گوشی رو به طرفم دراز کرد. گرفتم و گفتم:
_ سلام كريم آقا!
نگران پرسید:
_ چی شده؟ عبدالله این چی میگه؟ نسرین چش شده؟
یه نفس عمیق کشیدم. بغضم رو قورت دادم و گفتم:
_ کریم! محکم رو دو تاریات ایستادی؟
با صدای لرزون جواب داد:
_هان!
گفتم:
_ نسرین شهید شده!
انگار صدامو نشنید که پرسید:
_ کجاش تیر خورده؟ مگه نمیگین تیر تو دستش خورده؟
گفتم:
_ ایشون میخواست ذره ذره خبر بده.
دوباره تکرار کرد:
_ تیر توی کدوم دستش خورده؟
گفتم:
_ کریم! گفتم نسرین شهید شده. گوشِت با منه؟ اون شهید شده.
باورش شد. زد زیر گریه و گفت:
_ وای! عبدالله! حالا به مادرم چی بگم؟ چه جوری بگم؟ هنوز جنازه ی جمال نیومده... .
ادامه دارد...
#کتاب_دختری_با_روسری_آبی
به قلم: فریبا طالش پور
ناشر: انتشارات فاتحان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کپی ممنوع!!!!🚫
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
برای #شهید شدن گاهی
یک خلوت #سحر هم کافیست...
دل که #شهید شود،
در نهایت انسان #شهید میشود...
@shahidnasrinafzall
در مراسم تشییع سیدمقاومت، کشیش مسیحی حاضر بود ولی سران و حکام بیغیرت عرب غایب بودن...
إنا على العهد
@shahidnasrinafzall
گفتهبـودمکـهکـسیپُرنکنـدجایتورا..
آهشرمنده ؛
غـمت جـای تورا پُرکردهست💔
#آخرین_ماموریت
#ابوعلی محافظ شهید #سید_حسن_نصرالله به عنوان مسئول مرقد سید الشهدای مقاومت انتخاب شد.
#إنا_على_العهد
#الهی به رقیهـ عَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج💔
@shahidnasrinafzall
8.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😭 اتفاقی عجیب برای این شهید عزیز
شهید سیدحسن ولی یکی از شهدای شهرستان آمل میباشد که در حین تحویل پیکرش به خانواده اتفاق بسیار عجیبی افتاد.
سید حسن بسیار به کبوتر و پرورش آنها علاقه داشت و به آنها عشق میورزید.
خواهر این شهید بزرگوار میگوید:
وقتی حسن دو دستش را باز میکرد، کبوتران یک به یک روی دستانش می نشستند و وقتی شهید قرار بود به جبهه اعزام گردد این کبوتران تا بالای اتوبوسی که سید حسن با آن روانه میشد رفته و برگشتند.
ظاهرا فهمیده بودند حسن قرار است شهید شود.
بعد از خبر شهادت سیدحسن به خانوادهاش، مادرش اصرار کرد دو کبوترش را با خود برای تحویل پیکر شهید ببریم و میگفت پسرم خیلی این کبوترها را دوست داشت.
خانواده شهید وقتی داشتند برای تحویل پیکر شهید روانه بنیاد شهید میشدند دو کبوتر این شهید را هم با خود بردند.
وقتی آنها به بنیاد شهید رسیدند و موقع تحویل جنازه رسید مادرش دو کبوتر را بر روی سینه شهید قرار داد و کبوتران به محض دیدن پیکر بی جان شهید در دم جان دادند و با شهید همراه گشتند،
🎥در فیلم این صحنه ها را ببینید
@shahidnasrinafzall