eitaa logo
شهیده نسرین افضل
572 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
9 فایل
شهیده نسرین افضل پیوسته دعای حضرت امیر (علیه السلام) را بر لب زمزمه می کرد: « الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب. » ادمین خانم هادی دلها : @HADiDelhaO00
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️خاطره ای از حاج قاسم شهید پور جعفری میگفت: روزی در منطقه ای در سوریه، حاجی خواست با دوربین دید بزنه، خیلی محل خطرناکی بود، من بلوکی را که سوراخی داشت بلند کردم که بذارم بالای دیوار که دوربین استتار بشه همین که گذاشتمش بالا تک تیرانداز بلوک رو طوری زد که تکه تکه شد ریخت روی سر و صورت ما! حاجی کمی فاصله گرفت، خواست دوباره با دوربین دیدبزنه که این بار گلوله ای نشست کنار گوشش روی دیوار، خلاصه شناسایی به خیر گذشت. بعد از شناسایی داخل خانه ای شدیم برای تجدید وضو احساس کردم اوضاع اصلا مناسب نیست، به اصرار زیاد حاجی رو سوار ماشین کردیم و راه افتادیم. هنوز زیاد دور نشده بودیم که همون خونه در جا منفجر شد و حدود هفده تن شهید شدند! بعداز این اتفاق حاجی به من گفت: حسین امروز چند بار نزدیک بود شهید بشیم اما حیف... @shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌿 🌷🌿 در بدو ورود هنوز حسرت بہ دليم و نگرانيم هنوز گويند: ڪہ آرزو بما عيبے نيسٺ يك ڪہ ما جوانيم هنوز 🌷 🌙 ❤️ @shahidnasrinafzall
مداحی آنلاین - السلام ماه خدا - امیر برومند.mp3
6.43M
السلام ماه خدا سوز دعا اغفِر ذُنوبَنا حسین حسین حسین 🔊 🌙 🎙 @shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ بدانید برای چه خلق شده‌اید و برای چه زندگی می‌کنید و پایان کار شما کجاست؟! و این‌ را بدانید به خدا قسم شما فقط برای یک لقمه نان به دست آوردن خلق نشده‌اید... بهای شما رضوان‌الله است، به قطعه نانی و یا تکه زمینی خود را تباه نکنید. شما از آن خدایید... خود را تا دیر نشده به او برسانید، فرصت کم است! ...🌷🕊 ‎‎‌@shahidnasrinafzall
18.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلتنگی و حس و حال جانبازان پیجر خیلی غریبه خیلی زیاد @shahidnasrinafzall
شهیده نسرین افضل
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• #شهیده_نسرین_افضل _ درست بگو ببینم چه خاکی به سرمون شده؟!
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• خلاصه این رو قانع کردیم و همراه آمبولانس راه افتادیم در خانه ی ما. دیدیم جمعیت در خونه منتظرن. مراسم تشییع ساده ای گرفتیم و یه صبحانه به راننده آمبولانس دادیم و بعد از قدری استراحت برگشت تبریز. ما موندیم و جنازه. به شاهنوش گفتم: _ حالا چی کار کنیم؟ آمبولانس از کجا بیاریم؟ گفت: _ غمت نباشه. توی این برودت هوا جنازه طوریش نمیشه. باربند داری؟ گشتم و از در و همسایه باربند گرفتم. شاهنوش باربند رو روی ماشین سوار کرد و گفت: _ يا الله! تابوت رو بیارین. تعجب کردم و گفتم: _ می خوای چی کار کنی؟ جواب داد: _ گفتم که غمت نباشه. تابوت رو میبندیم روی باربند. گفتم: _ دیوونه شدی؟! توی راه می گیرنمون. جواب داد: _ اون با من. تابوت رو با طناب روی باربند ماشین بستیم. یه پتو روی تابوت کشیدیم و پرچم ایران رو هم روش گذاشتیم و حرکت کردیم. به قلم: فریبا طالش پور ناشر: انتشارات فاتحان کپی ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• تعدادی از بستگان هم همراهمون اومدن. سه _ چهار ماشین شخصی و یه مینی بوس شدیم. ساعت دو و سه بعد از ظهر قم رسیدیم که برای همراهان تدارک ناهار دیدیم. توی این دو _ سه شب پلک روی هم نگذاشتم. غذا هم به جز یکی _ دو لقمه که به زور بهم دادن، نخوردم. عمویم خیلی اصرار کرد که این چند لقمه رو بخورم. گفت: _ عموجان! توی این دو _ سه روز خیلی کار داری. مراسم تشییع و خاک سپاری هست. بدو بدوش زیاده. پس باید جون داشته باشی. فردا صبح زود شیراز رسیدیم. از قبل با کریم هماهنگ کردیم و وقتی رسیدیم شیراز، در سپاه رفتیم. کریم اون جا منتظر بود. گفت: _ تازه دیشب به خونواده قضیه رو اطلاع دادم. همراه آقای انوش تابوت رو بردن تحویل بنیاد شهید بدن. من سوار مینی بوس شدم و به سمت منزل آقای افضل حرکت کردیم. دل توی دلم نبود. جرأت رویارویی با مادرش رو نداشتم. مینی بوس جلوی در خانه نگه داشت. همه به جز خودم پایین اومدن. عمویم صدا زد: عموجان! پایین نمی آی؟ بغض کردم که با چه رویی... چی بگم؟... بهشون بگم شاه دامادتون صحیح و سالم بدون یه خراش برگشته تا جنازه ی تازه عروستونو تحویل بده؟! بابام و عمویم منقلب شدن. دلداریم دادن و منو همراه خودشون پایین آوردن. در زدیم. پشت بقیه قایم شدم. بابای نسرین در رو باز کرد. چشم چشم کرد تا منو پیدا کنه. بابام رو بغل کرد و با هم گریه کردن. سرآخر صدا زد: _ عبدالله! باباجان! پس کجایی؟ جلو رفتم. خودم رو توی بغلش انداختم و زار زار گریه کردم. ادامه دارد... به قلم: فریبا طالش پور ناشر: انتشارات فاتحان کپی ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃