4_5879450370094138818.mp3
8.9M
#فایل_صوتي_امام_زمان 101
مُردن کم است....
من هزاااار جان میخواهم،
شبیهِ هزار اسماعیل
پیشِ پایِ آمدنت جان دهـــم ......
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فرازی_از_وصیت 7⃣ 💢قسمتی از وصیت نامه #شهید_عباس_دانشگر🌷 ⚜سیاهی گناه🔞 چهرهام را پوشانده و تنم را
🍂 #عباس خبر دار میشه وضعیت بچه ها خوب نیست. با یه نفر با ماشین🚗 میرن جلو یه جایی #کنار_دیوار پارک میکنه تا بیان پایین، با موشک🚀 ضد تانک ماشین رو میزنن💥 تا پیاده بشن #بین_درو_دیوار میسوزه
🍂حاجی گریه کرد و شونه هاش میلرزید. حاجی گفت: من #جنازشو دیدم.
✘نه #پهلو مانده بود
✘نه صورت
✘نه چشم😔
🍂حقش بود مثل #حضرت_زهرا(س)❤️ شهید بشه🌷{تو آتیش،بین در و دیوار با پهلو وصورت زخمی} حاجی براش اسم گذاشت
عباس #جوان_مومن_انقلابی🌷
#شهید_عباس_داشنگر
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلمی از #شهید_عباس_دانشگر
🔴ریتم #زندگی در نگاه همه
چه کوچک و چه نوع جریان دارد
🔻و ما آدم ها #غافل از این هستیم که چهرههای دیگری هم بودند✔️ که #آرامش را به ما هدیه دادند و تصویرشان در قابهای📸 خاطر همه ما گره خورده
🔺پس بیاییم گاهی به #قابها نگاه کنیم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کتاب_عارفانه 💖(فوق العاده زیبا) #خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری #قسمت_سی_وششم 6⃣3⃣ ایشان وصیت کرده بود
❣﷽❣
#کتاب_عارفانه💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_سی_وهفتم 7⃣3⃣
آیینه ورزان
(راوی:حجت الاسلام اسلامی فر)
چندسالی است که برای تبلیغ از طرف حوزه علمیه ی قم به منطقه ی دماوند می روم.
ماه رمضان ومحرم رادرخدمت اهالی باصفای روستای آیینه ورزان هستم.
به دلیل ارادتی که به شهدا دارم همیشه روی منبر از آن ها یادمی کنم.
اولین روزهایی که به این روستا آمدم متوجه شدم مردم مؤمن اینجا پانزده شهید تقدیم اسلام وانقلاب کرده اند. من همیشه ازشهدا برای مردم حرف می زنم و نام شهدای روستارا روی منبر
می برم.اما برای من عجیب بود.
وقتی به نام شهیداحمـ🌹ــد علی نیری می رسیدم مردم بسیارمنقلب می شدند!
چرام ردم بایاد این شهید این گونه اند؟
مگر او که بوده؟!
ازچندنفر قدیمی های روستا سؤال کردم.
گفتند : اودر اینجا به دنیا آمد اما ساکن تهران بود. فقط تابستان ها به اینجا می آمد و حتی این سال های آخر هم کمتر احمـ🌹ــد علی را می دیدیم.
✨✨✨
اما نمی دانیدکه این جوان چه انسان بزرگی بود.
هرچه خوبی سراغ داشتیم در وجود او جمع بود.
یکی ازقدیمی های روستا که از مالکان بزرگ منطقه و از بزرگان دماوند به حساب
می آمد را دیدم.
به ظاهراهل مسجدو...نبود.جلورفتم و
سلام کردم.
گفتم:ببخشیدشما ازشهید احمـ🌹ــد نیری
خاطره ای داری؟
نگاهی به من کرد و باتعجب گفت:احمدعلی رومیگی؟! با خوشحالی حرفش را تأییدکردم.نگاهی به چهره ام انداخت. اشک درچشمانش حلقه زد.
چندبا رنام او را تکرارکرد و شروع کرد با صدای بلندگریه کردن!
ناراحت شدم.
کمی که حالش سرجا آمد دوباره سؤالم را
مطرح کردم.
بابغضی که درگلو داشت گفت:«احمـ🌹ــد را نه من شناختم،نه اهالی اینجا،نه هیچ کس دیگر. احمـ🌹ــد را فقط خدا شناخت. احمـ🌹ــد
یک فرشته بود در لباس انسان.او مدتی به اینجا آمد تا بچه های ما و اهالی این منطقه خدا را بشناسند و از وجود او استفاده کنند.»
دوباره اشک ازچشمانش جاری شد.
بعدادامه داد : وقتی احمـ🌹ــدعلی به اینجا
می آمد همه ی بچه ها را جمع می کرد.
آن هارا می برد مسجد و برایشان صحبت
می کرد.
قرآن به بچه ها یاد می داد.احکام می گفت.بابچه هابازی می کرد و...
بیشتر این بچه ها از لحاظ سنی از احمدعلی بزرگتر بودند اما همه او را قبول داشتند.
✨✨✨
همه اهالی او رادوست داشتند.احمـ🌹ــد استاد جذب جوان ها به مسجد و خدا و دین بود.
بچه ها دور او در مسجدجامع آیینه ورزان جمع می شدند و یک لحظه از او جدا نمی شدند.خیلی ازاهالی اینجا را احمـ🌹ــدعلی هدایت کرد.چندتا از آن ها راه خدا و دین را رفتند و بعد از
احمـ🌹ــد شهیدشدند.
یادش به خیراحمـ🌹ــدچه آدمی بود.مابزرگترها هم تحت تأثیر او بودیم.
نمی دونید چه گوهری ازدست رفت!
خدا می داند وقتی توی این کوچه وباغ ها راه می رفت انگارهمه در و دیوار به اوسلام
می کردند!
پیرمرد اینها را گفت و دوباره اشک ازچشمانش جاری شد.
همسر همین آقاوقتی اشک ریختن شوهرش را دید با تعجب پرسید:حاج آقاچی شده؟!
من پنجاه ساله باحاجی زندگی می کنم.
تا به حال ندیدم حاجی گریه کنه ! شما چی گفتید که اشک حاجی رو در آوردید!؟
خلاصه سراغ هر کسی ازقدیمی های این روستا رفتم همین ماجرا بود.کوچک وبزرگ از
احمـ🌹ــدآقا به نیکی یاد می کردند.حتی بعضی ازبچه ها احمـ🌹ــد آقا را می شناختند.
می گفتند از پدرمان شنیدیم که آدم خیلی خوبی بوده و...
#ادامه_دارد ...
📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی
تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#کتاب_عارفانه💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_سی_وهشتم 8⃣3⃣
دو حـاجـت
(راوی: دکتر محسن نوری)
به جرئت می توانم بگویم که احمد آقا خودیت نداشت. نفسانیتی نداشت که بخواهد بین او و معبودش حجاب شود. برای همین به نظر می آمد که به برخی اسرار غیب دست پیدا کرده.
گاهی اوقات مسائلی برای ما مطرح می کرد که در رابطه با هدایت ما مفید بود. پیش بینی ها و خبر از آینده می داد که برای ما بسیار با ارزش بود.
✨✨✨✨✨✨✨
من از دوستان احمد آقا بودم. خاطرم هست یک روز در این سال های آخر، در جایی به من حرفی زد که خیلی عجیب بود! من یک سر مخفی بین خود و خدا داشتم که کسی از آن خبر نداشت.
احمد آقا مخفیانه به من گفت: شما دو تا حاجت داری که این دو تا حاجت را از خدا طلب کردی.
اینکه خداوند حاجت شما را بدهد یا نه موکول کرده به اینکه شما در روز عاشورا مراقبه ی خوبی از اعمال و نفس خود داشته باشی یا نه
من خیلی تعجب کردم. ایشان به من توصیه کرد: اگر می خواهی احتیاط کرده باشی، یک روز قبل از عاشورا و یک روز بعد از عاشورا مراقبه ی خوبی از اعمالت داشته باش و مواظب باش غفلتی از شما سر نزند.
بعد ایشان ادامه داد: یکی از این حاجت ها را خدا برای این عاشورا روا خواهد کرد به شرط مراقبه
خدا راشکر، من آن سال حال خوبی داشتم. خیلی مراقبت کردم تا گناهی از من سر نزند.
محرم آغاز شد. در روزهای دهه ی اول مراقبه ی خودم را بیشتر کردم. در روز عاشورا و روز بعدش خیلی مراقب بودم که خطایی از من سر نزند.
بعد از دو سه روز احمد آقا من را در مسجد امین الدوله دید و طبق آن اخلاقی که داشت دستم را فشرد و به من گفت: بارک الله وظیفه ات را خوب انجام دادی. خداوند یکی از آن حاجت هایت را به تو می دهد.
بعد به من گفت: می خواهی بگویم چه حاجتی داری!؟
من روی اعتمادی که به او داشتم و از شدت علاقه ای که به ایشان داشتم گفتم: نه نیازی نیست. چند روز بعد حاجت اول من روا شد.
گذشت تا ایام اربعین ایشان مجددا به من گفت: خداوند می خواهد حاجت دوم را به شما بدهد. منتهی منتظر است ببیند در اربعین چگونه از اعمالت مراقبت می کنی.
من باز هم خیلی مراقب بودم تا روز اربعین، اما در روز اربعین یک اشتباهی از من سر زد.
آن هم این بود که یک شخصی شروع کرد به غیبت کردن و من آنجا وظیفه داشتم جلوی این حرکت زشت را بگیرم.
اما به دلیل ملاحظه ای که داشتم چیزی نگفتم و ایستادم و حتی یک مقداری هم خندیدم.
خیلی سریع به خودم آمدم و متوجه اشتباهم شدم.
بعد از آن خیلی مراقب بودم تا دیگر اشتباهی در اعمالم نباشد. روز بعد از اربعین هم مراقبت خوبی از اعمالم داشتم.
بعد از اربعین به خدمت احمد آقا رسیدم. از ایشان درباره ی خودم سوال کردم؟ گفت: متاسفانه وضعیت خوب نیست.
خدا آن حاجت را فعلا به شما نمی دهد. بعد با اشاره به مجلس غیبت گفت: نتوانستی آن مراقبه ای که باید داشته باشی.
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
این تسلط روحی ایشان بر دوستانش باعث شده بود که احمد آقا بیشتر از یک دوست برای ما باشد.
او برای ما یک مربی بود. یک استاد اخلاق بود. و ما و سایر دوستان خیلی احمد آقا را دوست داشتیم.
ما علاقه ی شدیدی نسبت به احمد آقا داشتیم. من و همه ی بچه های مسجد خیلی ایشان را دوست داشتیم.
منتهی احمد آقا آن قدر تکامل پیدا کرده بود، آن قدر مدارج عالیه را طی کرده بود، آن قدر این اواخر به حضرت حق تقرب پیدا کرده بود که دیگر ماندنش در دنیا خیلی سخت به نظر می آمد.
#ادامه_دارد ...
📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی
تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - حال و هوایی - سید رضا نریمانی.mp3
6.36M
⏯ #واحد احساسی #شهدا
🍃حال و هوایی داره #گمنامی
🍃اخ چه صفایی داره این گمنامی🌷
🎤 #سیدرضا_نریمانی
👌فوق زیبا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5852457041804658826.mp3
2.3M
🎧 فایل صوتی
🎙واعظ: حاج آقا #دانشمند
🔖در مسائل اجتماعی، اول انسانیت 🔖
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰شهید مظلوم و #دست_بسته
🔸عکس شهید🌷 در اردیبهشت ماه سال ۱۳۷۳📆 توسط «احسان رجبی» به ثبت رسیده است. محل عکس برداری📸 ارتفاع ۱۱۲، واقع در شمال منطقه عملیاتی #فکه است!
🔹پیکر این #شهید که پس از ۱۲ سال، چهره نمایانده🌷 است، ویژگی بسیار بارز و تکان دهنده ای دارد. دست ها و پاهای جسد، با سیم تلفن☎️ "بسته" شده و در غربت و #مظلومیت بی مانندی، به احتمال قوی، #زنده_به_گور گردیده است. سیم تلفن پیچیده به دور پاها، به خوبی مشخص است😔
🔸این رفتاری است که بعثی ها😈 با بسیاری از #رزمنده های مظلوم گرفتار شده، در حلقه ی محاصره ی #فکه کردند....
شهــــدا...
#شرمنده_ایم😔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
صفحہ ۱۷ استاد پرهیزگار .MP3
829.2K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه بقره✨
#قرائت_صفحه_هفدهم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🎊🎉🎈🎊🎉🎈
🌸او تولد یافت #جـانبازی کند
🍃میهـنم ایـران🇮🇷 سرافرازی کند
🌸اوتولد یافت تا #رهبـر شـود😍
🍃ماهمه عشـ❤️ـاق او #دلبر شود
🌸اوتولد یافت گردد #نـور عین
🍃برترین #آقا پس از پیرخمین👌
🌸مـا همه عمـّار✊ اوباشـد #ولی
🍃جـ❣ـان ما قربان تو #سیدعلی
#تـولدتون_مبـارک_آقـــا😍❤️
#سـلامتی_آقامون_صـلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_3438779.mp3
4.04M
🔻ختم چله کلیمیه
💐قرائت زیارت آل یاسین بہ نیابت از شهدا
👈جهت تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان(عج)
🌱 سَلامٌ عَلےٰ آلِ یٰاسینْ ...
🌹 #روز_دوازدهم
🌹 #التماس_دعا
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#حواس_جمع 🔸حامد هـمیشه حواسش بہ نزدیکان💕 و اطرافیانش بود طورے که مے شد رویش #حساب باز کرد هـواے هـم
🔰گذشـــتن از عزیزتــرین هـا
🔸من در مدتے نزدیڪ بہ یڪســـال هـم با #حامد در ستاد کنگرہ شهدا🌷 همکار بودم و هـم با یڪدیگر هـمسایــہ دیوار بہ دیوار🏘 بودیم ، دغدغہ اش در رابطہ با جمع آورے اطلاعات و #خاطرات_شهدا بہ شڪلے بود ڪہ داوطلبانہ تا ساعاتے از شب🕰 بہ دنبال ضبط و #ثبت_خاطرات هـمرزمـــان👥 شهـدا بود.
🔹صبح هـا ڪہ با یڪدیگر بہ محل کار میرفتیم یڪسرہ #خندہ و شوخے بود و من ڪہ در حرف ڪم مے آوردم شروع میڪردم بہ مشت زدنش😅 حامد میخندید و در عوض موقع پیادہ شدن🚗 براے اینڪہ من را اذیت ڪند درب ماشین را تا آخر #باز میگذاشت و میرفت🚶
🔸خانہ هـم ڪہ میرسیدیم صداے شلوغ ڪارے و توپ بازے⚽️ و ... کاملاً شنیدہ میشد، وقتے بہ #حامد مے گفتم بازے رو بزار دیرتر، میگفت: «اول ڪہ رسیدم خونہ باید با #ریحـــانہ بازے ڪنم»
🔹خیلے بہ #ریحانہ وابستہ بود ... براے نزدیڪانے ڪہ وابستگے💞 حامد بہ دخترانش را دیدہ بودند، اینڪہ حامد چگونہ از دخترانش دل ڪند💕 و براے جهــــاد راهـے #سوریه شد ســ❓ـوالے است که جوابے ندارد.
#شهید_حامد_کوچک_زاده
#شهید_مدافع_حرم 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh