eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
حَرَم عَجَب حال و هوایی دارد••• چه صفایی دارد♥️ بنویسید✍ به روی این شهدا🌷 چقدر عمه ی سادات دارد😍 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🌼باور دارم 🍃یکی از همین ها 🌼که بی هوا و خسته چشم باز کنم 🍃بوی نرگس🌸 در همه دمیده است...😍 آمدن برازنده ی ! 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❁﷽❁ 🌞 که مےشود باز ڪبـوتر دلمـان پـر مےڪشد🕊 به بام یـاد اے 🌷 به یـادمان باش گرداب دارد غـرقماڹ مےڪند😔 🌷 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔹رضا پس از بازگشت به هم به دلیل استعداد و توانایی خارق‌العاده‌اش👌 در و شناسایی و تجزیه و تحلیل و بعنوان فرماندهی انتخاب شد✅ 🔸و پس از دوسال سختی و تحمل درد💔 و رنج فراوان، پس از دوسال رشادت سرانجام در27مهرماه سال94 مصادف با پنجم توسط عناصر اسرائیلی در عملیات آزادسازی بشهادت🌷 رسید. 🔹خودروی🚙 شهید مورد اصابت دو موشک کورنت💥 اسراییلی قرار گرفت و همانطوری که می‌خواست به دیدار معبود شتافت .پیکری که چون سر در بدن نداشت😔 و چون علمدارش در بدن نداشت و پیکرش در آتش سوخت😭 و چون مادرش زهرا در گمنامی رفت و به اندازه همان قنداق کودکی‌اش از این دنیا رفت. ♥️امام زمان ! ما افتخار می‌کنیم که از یک سرباز ساده و دست خالی شما آنقدر 😰 که دو موشک به آن گرانی زرهی را صرف یک آدم می کند هرچند برای وجود گرانبهای این بچه هم کم است  (افغانستانی) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💢می دانی؟ اشک، است. آن دم که با عطر نام (ع) درآمیزد. 💢گاهی باید نشست، کنج دنج اتاق دل و ساخت. تنها به (ع). بهشتی عاشقانه♥️ برای . برای التیام و رهایی. به دور از تمام خستگی ها و رنج های دنیا. تمام دلبستگی های فانی وآمال بی‌اساس😔 💢گاهی باید نشست کنج دنج اتاق دل و خلوتی ساخت. خلوتی عارفانه💖 برای اشک. برای و تعمق. برای کاوش در کردار و رفتار و خواسته ها و اندوخته ها. 💢گاهی باید نشست و اشک ریخت😭 برای این خود درمانده. برای نرسیدن ها و جاماندگی هایش. 💢باید اشک ریخت و یاری طلبید و دل را سبک کرد و آنگاه، این اشک بامسمّا قداستی بی مانند می یابد، که به عشق (ع)، مزین گردد. مگر نه اینکه نام حسین(ع)، اعجاز می کند! ❤️ 💢وه که چه زیباست، تجلی منتهای این اعجاز، آنجا که ، در واپسین لحظه های تنفس در این قفس، سر از زمین بر می کند و با عاشقانه، ذکر حسین(ع) بر لب جاری می سازد🕊 ♡وه که چه زیباست، تجلی این اعجاز♡ ✍️نویسنده: به مناسبت سالروز شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمــان •← #من_با_تو ... 8⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_وهشتم همونطور که لبم رو به دندون گرفته بودم به ک
❣﷽❣ 📚 •← ... 9⃣5⃣ خواستم لب باز ڪنم براے معذرت خواهے ڪہ پدر سهیلے گفت: _جیران جان ایشون عروسمون هستن؟😇 با شنیدن این حرف،گونہ هام 😊🙈سرخ شد،سرم رو بیشتر پایین انداختم! مادر سهیلے جواب داد: _بلہ هانیہ جون ایشون هستن. پدر سهیلے گفت: _عروس خانم،ما داماد و سر پا نگہ داشتیم تا گُلا رو ازش بگیرے اون دفعہ ڪہ با مادرتون سر جنگ داشت گُلا رو نمیداد!😄 همہ شروع ڪردن بہ خندیدن!😄😃😀😁 ڪمے سرم رو بلند ڪردم، سهیلے مثل همون شب ڪت و شلوار مشڪے تن ڪردہ بود، دستہ گل رز💐 قرمز بہ دست ڪنار مبل ایستادہ بود! مادرم آروم گفت:😊 _هانیہ جان سر پا ایستادہ دادن! و با چشم هاش بہ سهیلے اشارہ ڪرد! آروم بہ سمتش قدم برداشتم، نگاهش رو دوختہ بود بہ گل ها سریع گفت: _سلام!☺️ آروم و خجول جواب دادم: _سلام!😊🙈 دستہ گل رو ازش گرفتم،ڪمے ڪہ ازش دور شدم رو بہ جمع گفتم:😔 _من یہ عذرخواهے بہ همہ بدهڪارم! نفس ڪم آوردہ بودم،دستہ گل رو ڪمے بہ خودم فشار دادم! _اون شب....ڪارهام واقعا ناخواستہ بود!😒 .... ✍نویسنده: Instagram:leilysoltaniii 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 📚 •← ... 0⃣6⃣ آب دهنم رو قورت دادم و ادامہ دادم:😒 _اتفاقاتے افتادہ بودڪہ هول شدم!نمیدونستم آقاے سهیلے میخوان بیان خواستگارے....😞 مڪث ڪردم، سهیلے نشست روے مبل، لبخند ڪم رنگے روے لب هاش بود آروم ڪنار گوش پدرش چیزے زمزمہ ڪرد. پدرش سریع گفت:😊 _عروس خانم نمیخواے چاے بیارے؟ نگاهے بہ جمع انداختم،خانوادہ ش هم مثل خودش متشخص بودن! لبخند نشست روے لب هام:☺️ _چشم! وارد آشپزخونہ شدم و با احتیاط گل ها رو گذاشتم روے میز. نگاهم رو دوختم بہ گل ها،دفعہ ے اول گل سفید حالا قرمز!😍 بہ سمت ڪترے و قورے رفتم، با وسواس مشغول چاے ریختن شدم. چند دقیقہ بعد بہ رنگ چاے ها ☕️نگاہ ڪردم و با رضایت سینے رو برداشتم. از آشپزخونہ خارج شدم، یڪ قدم بیشتر برنداشتہ بودم ڪہ صداے زنگ آیفون🔔 بلند شد. با تعجب بہ سمت جمع رفتم،مادر و پدرم نگاهے بهم انداختن. پدرم گفت: _ڪیہ؟😟 مادرم شونہ ش رو بالا انداخت و گفت: _نمیدونم!😕 با گفتن این حرف از روے مبل بلند شد و بہ سمت آیفون رفت. پدرم سرش رو بہ سمت من برگردوند.😊 _بیا بابا جان! با اجازہ ے پدرم، بہ سمت پدر سهیلے رفتم و سینے رو گرفتم جلوش،☕️تشڪر ڪرد و فنجون چاے رو برداشت. بہ سمت مادر سهیلے،جیران خانم رفتم،نگاهے بهم ڪرد و با لبخند گفت:☕️😊 _خوبے خانم؟ خجول تشڪر ڪردم ☺️ و رفتم سمت سهیلے! دست هام مے لرزید،سرش پایین بود. .... ✍نویسنده: Instagram:leilysoltaniii 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از گیف
Sabok_Baalan_Ahangaran_(www.IraniData.com).mp3
3.99M
🎤 با نوای: حاج صادق ✬سبک بالان خرامیدند و 💢مرا نامیدند و رفتند😔 ✬تو بالا رفته ای در زمینم 💢برادر روسیاهم شرمگینم😔 ✬مرا اسب سفیدی بود روزی🕊 💢 را امیدی بود روزی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
گاهی وقت‌ها ما عکس‌ها را می‌سوزانیم🔥 و گاهی ما را ... لحظه‌ای به این عکس "خیره‌شو" پیکرهای🌷 بر زمینِ نمناک مانده و جـاری از آن‌‌ها را با نگاهِ خیره شده به خودت را تصور کن 😔 راستی عجیب هوای عکس !! 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh