میگفت:
من یڪ چیزی فهمیده ام...
خدا شــهادت را همیشه به آدم هایی
داده که در کار، سختڪوش بوده اند!
• #شهیدمحمودرضابیضائی •
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
محمدرضا به دو چیز خیلـے حساس بود
موهاش
موتورش
قبل از رفتن به سوریه
هم موهاش رو تراشید
هم موتورش رو داد به رفیقش
بدون هیچ وابستگی رفت..
#شهید_محمدرضادهقانامیری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⚘﷽⚘
🌹#سپر_انسانی ( #خاطره_ای_از_شهید_همت )🌹
🌷شب عمليات خيبر بود. داشتيم بچهها را براي رفتن به #خط آماده ميكرديم. حاجي هم دور بچهها ميگشت و پا به پاي ما كار ميكرد.
درگيري شروع شده بود. #آتش عراقيها روي منطقه بود.
هر چي ميگفتيم «#حاجي! شما برگردين عقب يا حداقل برين توي سنگر.» مگر راضي ميشد؟
از آن طرف، شلوغي منطقه بود و از اين طرف، دلنگراني ما براي حاجي.
دور تا دورش حلقه زده بودند. اينجوري يك سنگر درست كرده بودند براي او.
حالا خيال همه راحتتر بود.
وقتي فهميد بچهها براي حفظ او چه نقشهاي كشيدهاند، بالاخره #تسليم شد.
چند متر آنطرفتر، چند تا نفربر بود. رفت پشت آنها.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شهید علمدار میگفت:
«برای بهترین دوستان خود دعای شهادت کنید»
راست میگفت.. برای بهترین باید بهترین را بخواهی...
هرچند که خیلیاز افراد میگویند: خدانکند
این چه حرفهایی است که میزنید؟
چرا دعای مردن میکنید برای هم؟
اما آنها غافلند از اینکه شهادت، مردن نیست.
شهادت زنده ماندن ابدی است، جاودانگیست... غرق در رزق رب شدن است
و چه بهتر از جاودانه شدن در ملکوت آرام و ابدی خدا...؟
به رسم رفاقت برایت دعای عاقبت به شهادتی میکنم🌿✋
#سحر_شهریاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#سخن_بزرگان🌿
کسانےڪہبہهردریمۍزنند
وکارشاندرستنمۍشود
بخاطرایناستڪہنمازهایشانرا
اولوقتنمۍخوانند . . !
-آیتاللهمجتهدیتهرانے
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤️ #عاشقانه_دو_مدافع❤️
#قسمت_پنجاه_و_یک
یقین داشتم داره میره پیش آقا که ازش بخواد لیاقت نوکری خواهرشو
بهش بده
_ با چفیش اشکامو پاک کرد و گفت: باشه نگو،فقط گریه نکن میدونی که
اشکاتو دوست ندارم
بریم ...
یک ساعت تو صف وایساده بودیم...
پاسپورتهامونو تحویل دادیم و از مرز رد شدیم
دوباره سوار اتوبوس شدیم
هوا تقریبا روشن شده بود به جایی رسیدیم که همه داشتن پیاده میرفتن
تموم این مدت رو سکوت کرده بودم و داشتم فکر میکردم
از اتوبوس پیاده شدیم
_ به علی کمک کردم و کوله پشتی رو انداخت رو دوشش
هوا یکمی سرد بود
چفیه رو ، رو گردنش سفت کردم و زیپ کاپشنشو کشیدم بالا
لبخندی زدو تشکر کرد. بعد هم از جیبش یه سربند درآوردو داد دستم .
اسماء این سربندو برام میبندی
_ نگاهی به سربند انداختم روش نوشته بود: "لبیک یا زینب"
لبخند تلخی زدم ، میدونستم این شروع همون چیزیه که ازش میترسیدم
سربندو براش بستم ، ناخدا گاه آهی کشیدم که باعث شد علی برگرده
سمتم
چیشد اسماء
ابروهامو دادم بالا و گفتم هیچی بیا بریم اردلان و زهرا رفتن
بعد از مدت زیادی پیاده روی رسیدیم نجف دست در دست رفتم زیارت
حس خوبی داشتم
اما این حس با رسیدن به کربلا به ترس تبدیل شد
وارد حرم شدیم...
حس عجیبی داشتم سرگردون تو بین الحرمین وایساده بودیم
نمیدونستیم اول بریم حرم امام حسین یا حرم حضرت عباس
به اصرار اردلان اول رفتیم حرم اما حسین
دست در دست علی وارد شدیم چشمم که به گبند افتاد بی اختیار اشک از
چشمام جاری شد و روزمین نشستم
_ علی هم کنارم نشست و تو اون شلوغی شروع کرد به روضه خوندن
چادرمو کشیدم رو صورتم و با تموم وجودم اشک میریختم نمیدونم چرا
تمام صحنه های اون ۴ سال ، مثل چادری شدنم ، اون خوابی که دیدم
پیرزنی که منتظر پسرش بود ، نامه ای که پسرش نوشته بود ،خواستگاری
علی ، شهادت مصطفی ، خانومش و ...حتی رفتن علی به سوریه میومد
جلوی چشمم و باعث شدت گریه ام شده بود
_ وای اما از روضه ای که علی داشت میخوند
روضه ی بی تابی حضرت زینب بعد از شهادت امام حسین
قلبم داشت از سینم میزد بیرون گریه آرومم نمیکرد داشتم گریه میکردم
اما بازهم بغض داشت خفم میکرد
نفسم تنگ شده بودو داشتم از حال میرفتم
تو همون حالت چند تا نفس عمیق کشیدم و زیر لب از خدا کمک
میخواستم
چادرمو زدم کنار تا راحت تر نفس بکشم
مردم دور تا دور ما جمع شده بود با روضه ی علی اشک میریختن
اشکامو پاک کردم که واضح تر اطرافمو ببینم
به علی نگاه کردم توجهی به اطرافش نداشت روضه میخوندو با روضه ی
خودش اشک میریخت یاد غریبی حضرت زینب و روضه ای که خودش
برای خودش میخوندو اشک میریخت افتادم .
_ بغضم بیشتر شد و نفسم تنگ تر
به زهرا که کنارم نشسته بود با اشاره گفتم که حالم بده
زهرا نگران بطری آب رو از کیفش درآورد و داد بهم و بعد شونه هامو ماساژ
داد
روضه ی علی تموم شد
اطرافمون تقریبا خلوت شده بود علی که تازه متوجه حال من شده بود با
سرعت اومد سمتم و با نگرانی دستمو گرفت: چیشده اسماء حالت خوبه
_ هنوز اشکاش رو صورتش بود دلم میخواست کسی اونجا نبود تا اشکاشو
پاک میکردم و برای بودنش ازش تشکر میکردم
لبخندی زدم و گفتم:چیزی نیست علی جان یکم فشارم افتاده بود
دستات یخه اسماء مطمئنی خوبی
سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم
بهش نزدیک شدم و در گوشش گفتم:علی چه صدایی داری تو ، ببین منو
به چه روزی انداخت
_ با تعجب بهم نگاه کردو از خجالت سرشو انداخت پایین
چند روزی گذشت، سخت هم گذشت از طرفی حرم آقا و روضه هاش از
طرف دیگه اشکهای علی که دلیلش رو میدونستم
میدونستم که بعد از شهادت مصطفی یکی از دوستاش برای ردیف کردن
کارهای علی اومده بود پیشش میدونستم که بخاطر من تا حالا نرفته الان
اومده بود از آقا بخواد که دل منو راضی کنه
_ با خودم نمیتونستم کنار بیام، من علی رو عاشقانه دوست داشتم ، دوری
و نداشتنش رو مرگ خودم میدونستم ، علی تمام امید و انگیزه ی من بود...
#ادامه_دارد....
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌹 #سلامامامزمانم
سلام بر تو
ای مولایی که دستگیر درماندگانی.
بشتاب ای پناه عالم
که زمین و زمان درمانده شده!
🌼 السَّلامُ عَلَیکَ اَیُّهَا العَلَمُ المَنصوبُ
🌼 ...وَ الغَوثُ وَ الرَّحمَةُ الواسِعَةُ و
🌼 سلام بر تو اي پرچم برافراشته
🌼 سلام بر تو ای فريادرس
🌼 و ای رحمت گسترده
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
☆∞🦋∞☆
بارالهـا؛
یاریمان دہ ،
ڪه چون آنان باشیم ..
آنان ڪه خوبـــــ بودند
نه براے یڪ هـفته!!
بلڪه براے یڪ تاریخ ...
سلام
صبح زیباتون، شهدایـے🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
طرح به مناسبت سالروز شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها🥀
☆مناسب برای #استوری و #بک_گراند ☆
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♡دختر، پدری♡
🍃همه جای وجودش #کبود بود اما برای پدرش دم نزد چون سر پدرش را که دید.... #زهرای قافلهِ حسین، همین #سه_ساله است همه تنش کبود بود اما چون لب و دهن پدرش چاک، چاک بود نفس نکشید تا حرف بزند😭
🍃سر پدرش را که دید فهمید بابا کجا مهمانی بوده و وقتی این سر بابا باشد وای که چه بر سر بدنش آمده است، دق مرگ شد اما نه از زجری که کشید، از این #مصیبت که سفری که پدرش رفته بود مقصدش با خودش یکی بود.
🍃دست های کوچکش را داخل تشت کرد و سر را به دامن گرفت شاید اگر #مولای ما در #گودال کسی را نداشت که سرش را به دامن بگیرد اینجا خدا خواست دخترش سرش را به دامن بگیرد، شاید #حسین در همین خرابه جان داده باشد، شاید موقعی جان داده باشد که دخترش با دست های کوچکشاش غبار و خاکستر از روی صورتش بر میداشت و سرش را در آغوش کشید😔
شاید...
🍃نوشتن دل صاف میخواهد اما حال، دل #خون است...💔
✍نویسنده : #محمد_صادق_زارع
🍁به مناسبت سالروز #شهادت_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
📅تاریخ انتشار : ۲۰ شهریور ۱۴۰۰
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید مرتضی عطایی🌸
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃دل تنگی هایم کار دست دلم داده است. به هر سو که می روم من هستم و اشک و #امام_رضا.
🍃امروز هم حکایتِ #خادم افتخاری اش. به گمانم مرتضی عطایی کنار پنجره فولاد روضه ی خرابهی شام را خواند و با نوحه ی سالار زینب، دمِ ِعشق را گرفت که با پروازِ به مقصدِ #دمشق حاجت روا شد🌷
🍃آنقدر عکس و فیلم از مدافعان حرم برای خانواده ی شهدا سوغات آورد که #آوینی_سوریه شد.
🍃هربار با رفتنش، همسرش به رسم عشق چله ای برای سلامتی اش در #حرم امام رئوف می گرفت. اشک های همسرش سبب شد که مدتی با نام #جانبازِ مدافع دلتنگ شود برای دوستانش که بار سفر را بستند و رفتند. سخت است حال جامانده ای که دلش تنگ و چشمانش بارانی است.
🍃شاید سفارش رفیق شهیدش سید ابراهیم، پیش #ارباب بود یا رضایت همسر دل شکسته اش برای شهادت یا مناجات خودش در روزِ عرفه با #معشوق که با تیری که به گلویش اصابت کرد به آرزویش رسید.
🍃ابوعلی دیگر نگران نباش. در روز قیامت شرمنده ارباب نمی شوی. چون گلوی تو هم خونی است. فقط تو را #قسم به اشک های بعد از شهادتت دعایمان کن😓
🍃باید گذشت از این دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
سوی #حسین رفتن با چهره خونی
زین سان بود زیبا معراج انسانی
🌺به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_مرتضی_عطایی
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
📅تاریخ تولد : ۴ اسفند ۱۳۵۵
📅تاریخ شهادت : ۲۱ شهریور ۱۳۹۵
📅تاریخ انتشار : ۲۱ شهریور ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : بهشت رضا.مشهد
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_82955561.mp3
5.27M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت ۱۰۶
🎤 حجتالاسلام #جعفری
🔸«کدامین آیه را دروغ میپندارید»🔸
🔹«قسمت چهارم»🔹
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔹بسم الله الرحمن الرحیم 🔸
با عرض سلام 🙋♂ و خدا قوت 👌
ان شاالله قصد داریم برای خانواده یک #جوان مومن😇 و محصل علوم دینی در شهرستان ، که متاسفانه فاقد گوشی📱 هوشمند هستند و فرزندشان امسال کلاس اول 🏫 #دبستان مشغول خواهند شد ، کمک هزینه 💰 خرید گوشی را فراهم کنیم . (تقریبا مبلغ مورد نیاز برای خرید بین ۴ تا ۵ میلیون است که تا به حال ۱ میلیون فراهم شده و مابقی هنوز مانده)
👨🎓 با توجه به زمان کمی که تا شروع سال تحصیلی مانده اگر ممکن بود یاریمان کنید.🙏
با #هزار_تومن هم میتونیم دراین امر خداپسندانه شریک باشیم ودل این خانواده محترم روشاد کنیم😊
پیشاپیش آرزوی #برکت روز افزون و #سلامتی برای همه ی عزیزان رو داریم .🙏
ان شاالله به شرط فراهم شدن مبلغ تمام مراحل اطلاع رسانی خواهد شد.🌹
شماره کارت بانک صادرات 💳
6037-6916-4222-2251
🔺سید محمد مهدی اسدی🔻
🍃🌷🍃🌷
کانال شهیدنظرزاده
👇👇👇👇👇👇👇
@ShahidNazarzadeh
#متاسفانه 😔هنوز مبلغی جمع نشده 😳 که بتونیم دل این خانواده#مومن و محترم روشاد کنیم
اگه تمام اعضای 👥 کانال نفری
#پنج_هزار_تومن هم کمک کنن هزینه تامین میشه👌
درضمن#سرپرست این خانواده محترم علاوه برهزینه هایی که در پست قبل ذکرشده👆 مبتلا به #کرونا شده😞 ونیازبه کمک مالی💰 برای درمان وهمچنین دعا 🤲 برای سلامتی دارد
اجرتون با سه ساله ی اباعبدالله که با دستای کوچکش گره های بزرگی روباز میکنه😍
بسم الله....
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید مرتضی حیدر زاده🌻
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃وجب به وجب این خاک، با خون شهدا حفظ شده است. چه هشت سال جنگ #تحمیلی که گوشه گوشه خاک با گوشت و پوست و خون شهدا عجین شده و چه پس از آن که جان خود را برای حفظ #امنیت این خاک فدا کردند.
🍃فرقی نمی کند #فرمانده باشند یا سرباز. در وجود همه رگ غیرت و مردانگی وجود دارد و هرگاه خطری قسمتی از این خاک را تهدید کند جان بر کف آماده اند.
🍃مرتضی حیدر زاده هم یکی از سربازان #باغیرت بود که در دفاع از وطن جانش را فدا کرد و شهد شهادت نصیبش شد. مدافع وطن شد و عاقبت بخیر. کاش حافظ خون شهدا باشیم....
ذره ذره این خاک بوی #شهید می دهد💔
✍نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
🌺به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_مرتضی_حیدر_زاده
📅تاریخ تولد : ۱۳۶۳
📅تاریخ شهادت : ۲۰ شهریور ۱۳۸۴
📅تاریخ انتشار : ۲۱ شهریور ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : سورک
🕊محل شهادت : سردشت
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♡آوینی نصوح انقلاب ماست♡
🍃احتیاج به یک بارقهی نور و #نفس مسیحایی داشت تا راه بشناسد، شناخت و در مسیر، پیشتاز شد به سمت #آرمان شهر.
🍃همه ما ادعای درستی پیمایش مسیر را در غبغب خود داریم و زور میزنیم مسیر خود را تلقین کنیم بر اطرافیان، که من بر طریق اعلی هستم، شاید بخاطر این تلاش میکنیم اشتباه بودن مسیر را نپذیریم، چون از راهی که آمدهایم و #سختیای که کشیدهایم میترسیم که بیهوده بوده باشد.
🍃اما #آوینی آنگاه که دم مسیحایی و اتمسفر خون و #خاک را دید و صوت ربنای #آزادی را به چشم دید و به گوش شنید، بی ترس از راه آمده و قهرمانانه مسیر درست را پذیرفت تا از آن به بعد #محکم و استوار قدم بردارد. تا نه دلش لرزان باشد نه گام هایش🌹
🍃رسید به دیدگاهی که گفت شاید امام زمانم از سیگار کشیدنم راضی نباشد. مچاله کرد #سیگار و تعلقش را، و پرتاب...
🍃شد صوت شناخت ما از بوی باروت و خون و خاک و #آتش و نگاشت آنچه را که در مکاشفههای ذهنش #حس کرد.
🌺به مناسبت سالروز #تولد #شهید_سید_مرتضی_آوینی
✍نویسنده : #محمد_صادق_زارع
📅تاریخ تولد : ۲۱ شهریور ۱۳۲۶. شهر ری تهران
📅تاریخ شهادت : ۲۰ فروردین ۱۳۷۲
📅زمان انتشار : ۲۰ شهریور ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : گلزار شهدای بهشت
زهرا(س)
🕊محل شهادت : فکه، خوزستان
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید سید مرتضی آوینی🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⚘﷽⚘
🌹#نام_و_نام_خانوادگی: محمد غفاری
🍃#نام_پدر : حسین
🌷#محل_تولد : همدان
🌼#تاریخ_ولادت: ۱۳۹۰/۶/۱۳
🌸#تاریخ_شهادت : ۱۳۶۳/۱۰/۳۰
☘#محل_شهادت: سردشت و در تپه جاسوسان
🌺#مدت_عمر: ۲۷ سال
💐#محل_مزار : گلزار شهدای همدان
📚#کتاب_مربوط_به_این_شهید: پرواز در سحرگاه
🍃#زندگی_نامه_شهید_محمد_غفاری
🌷شهید محمد غفاری در ۱۳ بهمن سال ۱۳۶۷ (#شب_جمعه و چند روز بعد از ایام فاطمیه) به دنیا آمد. وقتی به تقویم نگاه می اندازیم او درست مصادف با شهادت #امام_هادی (علیه السلام ) به دنیا آمد و بر همین اساس نام او را محمدهادی می گذارند. عجیب است که او #عاشق و #دلداده امام هادی (علیه السلام) شد.🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤️ #عاشقانه_دو_مدافع❤️
#قسمت_پنجاه_و_دوم
اما نباید انقدر خودخواه باشم
من وقتی علی رو میخوام باید به خواسته هاشم احترام بذارم
تصمیم گیری خیلی سخت بود
تو همون حرم به خدا توکل کردم و از آقا خواستم بهم صبر بده تا بتونم
تصمیم درست بگیرم
نمیدونم چرا احساس میکردم آخرین کربلایی که با علی اومدم
همه جا دستشو محکم میگرفتمو ول نمیکردم
_ دل کندن از آقا سخت بود
ما برگشتیم اما دلمون هنوز تو بین الحرمین مونده بود
اشک چشمامو خشک نشده بود و دلمون غم داشت
رسیدیم خونه
به همین زودی دلتنگ حرم شدیم
حال غریب و بدی بود انگار مارو از مادرمون به زور جدا کرده بودن
_ علی بی حوصله و ناراحت یه گوشه ی اتاق نشسته بود و با تسبیح بازی
میکرد
رفتم کنارش نشستم
نگاهش نمیکردم تسبیح رو ازش گرفتم و گفتم:چرا ناراحتی
آهی کشیدو گفت:اسماء خدا کنه زیارتمون قبول شده باشه و حاجتامونو
بگیریم
میدونستم منظورش از حاجت چیه
با بغض تو چشماش نگاه کردم و گفتم:علی
- جانم اسماء
چشمام پراز اشک شدو گفتم:
حاجت تو چیه
- با تعجب بهم نگاه کرد
_ بهم نزدیک شد و اشکامو پاک کرد:اسماء مگه نگفتم دوست ندارم
چشماتو خیس ببینم
چشمامو بستم و دوباره سوالمو تکرار کردم
- ازم فاصله گرفت و گفت:خوب من خیلی حاجت دارم قابل گفتن نیست
چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم:آها قابل گفتن نیست دیگه باشه
بلند شدم برم که دستمو گرفت و کشید سمت خودش و کنارش نشوند
بینمون سکوت بود
سرمو گذاشتم رو سینش و به صدای قلب مهربونش گوش دادم
نتونستم طاقت بیارم اشکام سرازیر شد
چطوری میتونستم بزارم علی بره ، چطوری در نبودش زندگی میکردم؟؟
اگه میرفت کی اشکامو پاک میکردو عاشقانه تو چشمام زل میزد؟؟
کی منو درآغوش میگرفت تا تمام غصه هامو فراموش کنم؟؟
پنج شنبه ها باید باکی میرفتم بهشت زهرا؟؟
دیگه کی برام گل یاس میخرید؟؟
سرمو گرفتم و پیشونیمو بوسید تو چشمام زل زدو گفت:اسماء چیشده چرا
چند وقته اینطوری شدی!؟
به علی نمیخوای بگی
میخوای با اشکات قلبمو آتیش بزنی
- اشکامو پاک کردم و باصدای آرومی گفتم:کی میخوای بری
کجا؟؟
- سوریه...
باتعجب نگاهم کردو گفت: سوریه
- نگاهش کردم و گفتم:آره،من میدونم که میخوای بری
- فقط بگو کی
چیزی نگفت
- زدم به شونش و گفتم:علی با توام
اشک تو چشماش حلقه زده و گفت:وقتیکه دل تو راضی باشه
- برگشتم ، پشتمو بهش کردم و گفتم:
- إ جدی ؟پس هیچوقت نمیخواد بری
دستشو گذاشت رو شونمو منو چرخوند سمت خودش
اومد چیزی بگه که انگشتمو گذاشتم رولباشو گفتم:هیس ، هیچی نگو علی
تو که میخواستی بری چرا اصلا زن گرفتی ...
چرا موقع خواستگاری بهم نگفتی
اصلا چرا من
علی چرا ؟!
_ دستمو گرفت تو دستشو گفت:اجازه هست حرف بزنم
اولا که هر مردی باید یه روزی زن بگیره
دوما که اسماء تو که خودت میدونی من عاشقت شدم و هستم باز میپرسی
چرا من ؟؟؟
اون موقع خبری از رفتن نبود که بخوام بهت بگم الانش هم اگه تو راضی
نباشی من جایی نمیرم
_ آره من راضی نباشم نمیری اما همش باید ببینم ناراحتی
بادیدن عکس یه شهید بغضت میگیره
یعنی من مانع رسیدن به آرزوت بشم
من خودخواهم علی ؟؟؟
_ اسماء چرا اینطوری میکنی
نمیدونم علی ، نمیدونم...
#ادامه_دارد...
#شبتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh