eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
26.7هزار عکس
5.5هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹یک هفته قبل ازشهادتش، من و رسول توی چادر بچه های تخریب لشگر ۱۰ تو مقرالوارثین، تنها شدیم او  با خودش خلوت  کرده بود دیدم صورتش  خیسه ، انگار گریه کرده تا منو دید با آستین لباسش اشک هاشو پاک کرد. 🔸دیدم حال و حوصله شوخی رو نداره، یه خورده با هم درد و دل کردیم. رسول بدون مقدمه با نگرانی گفت: نمیدونم چرا کار ما درست نمیشه.همه رفقای ما یکی یکی رفتند و داره جنگ تموم میشه و ما هنوز زنده ایم . ترو خدا بیاییم یه کاری کنیم. یک عده هنوز تو گردان نیومده پرواز میکنند . دیدم حال خوبی داره گفتم بذار توحال خودش باشه و بدون خداحافظی ازش جداشدم. 🔹رسول مثل بعضی ها برای رفع تکلیف جبهه نرفت  بلکه برای انجام تکلیف جبهه رفت. وی در جبهه دنبال کمال بود و سعی می‌کرد در جبهه جایی که نوک پیکان سختی ها ست باشه. پس رسول شد "تخریب چی" همه وجودش در سوز و گداز بود و اگر خنده و شوخی هم می‌کرد دنبال رد گم کردن بود. 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۵/۱۱/۱۸ کرج ●شهادت : ۱۳۶۶/۸/۱۰ سردشت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌀کسی که دنبال عزت خدایی است نخست باید با خدایش رفاقت کند؛ باید از خیلی چیز‌ها بگذرد، حساب و کتاب خیلی موارد را بکند و حواسش باید خیلی به زندگی و اطرافیانش باشد. خدا دست کسی را می‌گیرد که دستانش را برای بندگی باز کرده است و دست نیازمندان و گرفتاران را گرفته باشد. وارد شدن به این مسیر کار سخت و دشواری است که زمینه‌اش و است. ☘باید زندگی‌ات را وقف خدایت کنی، از خودش بخواهی تا او دستگیرت باشد درست شبیه کاری که شهید کرد. او در زندگی‌اش تنها با خدایش معامله می‌کرد. نزدیک‌ترین رفیقش پروردگارش بود و در آخر خدا، ابراهیم را در زمره عزتمند‌ترین و محبوب‌ترین بنده‌هایش قرار داد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
بچه ها..! یه جوری تویِ جامعه راه برید..؛ که همه بگن این بویِ امام زمان میده..! اگه بگی چی شد که شهیدا شهید شدن؟ میگم یه روده راست تو شِکَمِشون بود راست میگفتن امام زمان دوسِت داریم. بیاید راست بگیم که امام زمان(عج) رو دوست داریم. 🌱 🌸 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش مجید هست🥰✋ *فرمانده اطلاعات و عملیات*🕊️ *شهید مجید زین الدین*🌹 تاریخ تولد: ۷ / ۶ / ۱۳۴۳ تاریخ شهادت: ۲۷ / ۸ / ۱۳۶۳ محل تولد: تهران مزار: قم محل شهادت: سردشت *🌹راوی← یک شب ، مجید به همراه ۶ نیروی دیگر برای شناسایی وارد خاک عراق می‌ شود🍂 در حین شناسایی، نیروهای عراقی سر می‌رسند🥀همراهان مجید سلاح ‌های خود را می ‌گذارند و فرار می ‌کنند🥀اما مجید برای این که هم سلاح‌ ها به دست دشمن نیفتد💫 و هم این که کار شناسایی را تمام کند می‌ماند💫 وارد یک کانال می ‌شود کانالی که پُر بوده از آب گندیده و جسد های بوگرفته‌ی عراقی‌ ها🥀بالاخره عراقی‌ ها دور می ‌شوند🍂مجید هم پس از پایان کار شناسایی، به همراه سلاح ‌ها برمی ‌گردد🍃اما به خاطر قرار گرفتن در آب آلوده‌ی کانال تمام بدنش زخم می‌ شود🥀زمانی که به خانه برگشت دهان و حتی روده ‌هایش تاول زده بود🥀به طوری که نمی ‌توانست هیچ نوع غذایی را وارد دهانش کند🥀و تنها مایعات را ، آن هم با سختی زیاد وارد دهانش می‌ کردند🥀او در بسیاری از عملیات ها شرکت کرد که آخرین آنها خیبر بود🍃عاقبت یک روز مجید به همراه برادرش مهدی زین الدین در بین راه به ضد انقلاب ها برخورد میکنند💥و هر دو با آرپی‌جی دشمن به شهادت میرسند🕊️و مجید با ۲۰ سال سن شربت شهادت را می‌نوشد*🕊🕋 *شهید مجید زین الدین* *شادی روحش صلوات* 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
📓📕📗📘📙📔📒📕 روزگار من(۵۱) از حال رفتم ... مامانم ترسید بغلم کرد خاک بر سرم چی شدی فرزااانه😱 هی میزد به صورتمو اب میریخت فایده ای نداشت از هوش رفته بودم زنگ زد اورژانس اومد منو بردن بیمارستان زینب اینا که خبر دار شده بودن با دیدن من ناراحت شدن زینب به مامانم گفت خاله جوون غصه نخور امشب که نگهش میدارن چون شکه عصبی بهش وارد شده فردا که مرخصش کردن اگه اجازه بدی من پیشش بمونم باشه دخترم ...فقط زینب جان مراقبش باش ...اگه کاری داشتی خبرم کن چشم خاله . عباس ۳ساعت بعد از رفتنش به زینب زنگ زده بود بهش چندتا ادرس خانواده ی مدافع داد و ازش خواسته بود که حتما فرزانه رو به اونجا ببره بلکه از این طریق بتونه فرزانه رو با حقایقی اشنا کنه که ازش بی خبره ... اینجوری شاید غصه خوردنش کم بشه . از بیمارستان مرخص شدم زینب اومد پیشم خب فرزانه من قراره اینجا بمونم ... حالا از امروز به بعد برای اینکه حوصله دوتامونم سر نره یه برنامه های چیدم فرزانه ـ چه برنامه ای؟؟. زینب ـ حالا بهت میگم ... فردای اون روز اماده شدیمو رفتیم به ادرس یه خونه وارد خونه شدیم یه خانم جوانی بود تو سن ما یا شایدم یکی دو سال بزرگتر ... ازمون پذرایی کردو نشست یه بچه ۱/۵ساله هم داشت خیلی شیرین بود... عکس شوهرشم زده بود به دیوار ... پرسیدم شوهرتونه ؟؟. گفت بله ...عمرشونو دادن به شما... اخی خدا رحمتشون کنه چقدر دخترتون شبیه باباشه اره خیلی شبیهه... علت فوتشون چی بود ... اهی کشیدو گفت : دفاع از حرم ... یعنی مدافع بودن شوهرتون ؟؟؟ بله عزیزم مدافع بودن ۷ماهی میشه که شهید شدن دقیقا یه هفته بعد اعزامش 😔😔 زینب ـ زهرا خانم میشه از زندگیتون بگین و لحظه شهادت همسرتون و اینکه چه حالی داشتین .... شروع کرد به حرف زدن و من هم با دقت گوش میکردم ... برام جالب بود حرفاش... از خونه خارج شدیم زینب گفت میبینی فرزانه با این حال که سنش پایینه و یه بچه هم داره اما بیوه شده ... اما خیلی صبوره... فقط این نیست جاهای دیگه هم هست اگه بخوای اونجا هم سر بزنیم ... با اشتیاق قبول کردم ... به خیلی جاها سرزدیم و پای حرفه همه خانمای مدافع نشستم این دیدارها حسابی ارومم کرد خیلی چیزا ازشون یاد گرفتم همشون تو حرفایی که میزدن یه وجه اشتراکی داشتن اونم حضرت زینب بود ... صبر زینبی رو الگوی زندگیشون قرار داده بودن ... تو خونه یاد خوابم افتادم برای زینب تعریفش کردم با گریه گفتم پس اون بانوی نورانی حضرت زینب بود😭 که تو خوابم اومده تا بهم کمک کنه درس صبرو شکیبایی بده 😭😭😭😭 واقعا بعد این دیدارها از این رو به اون رو شده بودم دیگه ناراحت نبودم بلکه حس غرور و افتخار داشتم که همسر یه مدافعم ... ادامه دارد.... نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 🌼دلخوش نڪن بہ«ندبہ ی جمعه»خودٺ بیا ✨بـا ایـن همہ«گناه»نگیـرد دعای شهـر 🌼اینجـا ڪسی برای تـو ڪاری نمی ڪند ✨فهمیده ام ڪہ خستہ ای از اِدعای شهـر 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
گام برداشتن در عشق هزینہ میخواهد! هزینہ هایے ڪہ انسان را عاشق... و بعد.. میڪند.. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید غلامحسین لطفی🌻 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♡وَلاَتَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتَا بَلْ أَحْيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون♡ "هرگز گمان مبر كساني كه در راه خدا كشته شدند، ! بلكه آنان و نزد پروردگارشان روزي داده ميشوند." 🍃به گمانم هم زنده اند؛ زنده اند و امروز برای حالمان به پهنای صورت میریزند. آخر خون بهای امروزمان را آنها پرداخته اند؛ آنهایی که نه تنها از خود بلکه از فرزندان عزیزتر از جان خود گذشتند تا بی دغدغه و بدون نگرانی و واهمه و ترس و وحشتی زندگی کنیم... 🍃مانند ؛ اویی که روزهای ناامیدی را به امید، غم را به شادی و اسارت را به هدیه کرد در حالی که تنها مدرک تحصیلی اش بود... نام آفرین شد و برای نجات وطنش خود را فدا کرد. جانش را به ما هدیه کرد و شهد شیرین را با حلاوت نوشید. 🍃 اوکه با چشمان گریان و دل منتظر پسر و دست های نگران همسرش خداحافظی کرد درحالی که میدانست شاید اینبار آخرین دیدارشان باشد. میدانست قرار است به آرامگاه اش کوچ کند، او برای ما و امروزی که در آن زندگی میکنیم از همه وجودش گذشت... 🍃حسین که به وسعت جهان بیکران داشت، مانند کبوتری سفید بال هایش را رو به گشود و برای همیشه میهمان سفره سید و شد... 🍃ای شهید دستی بر آر تا ما، ساکنان و نشینان عادات سخیف را، از این منجلاب بیرون بکشی... ✍نویسنده : 🍁به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۳ اردیبهشت ۱۳۳۷ 📅تاریخ شهادت : ۳۰ آبان ۱۳۶۳ 📅تاریخ انتشار : ۲۹ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا 🕊محل شهادت : شاخ شمیران 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌹 بخشی از وصیت‌نامه شهید عشوری مدافع امنیت می‌خوانیم: به هیچ وجه تا زمان پیدا شدن قبر مطهر حضرت زهرا (س) برای من سنگ قبری تهیه نکنید. در لحظه تدفین، تربت کربلا، کفن کربلا و پیشانی بند یا زهرا (س) فراموش نشود. مبلغ ۵۰۰ هزار تومان بابت سهل انگاری‌های من در استفاده از بیت المال به محل کارم پرداخت نمائید. به هیچ وجه در مراسم من هزینه‌های آنچنانی و اسرافی نشود. سهمیه و حقوق من پس از اینکه متأهل شدم و به همسرم و پدرم و مادرم رسید، مابقی به یتیمان کمیته امداد امام خمینی (ره) برسد. شهید عشوری در سال ۱۳۹۶ در جریان درگیری با گروهک تروریستی انصارالفرقان در چابهار به درجه رفیع شهادت نائل شد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
〖 ∞🍁〗 من وابستہ بہ چشم هاۍ توأم نگاهم ڪن .. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید میر احمد احمدی🌼 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
☆بسم ربّ الزهرا(س)☆ 🍃باران می‌زند؛ نرم و . سعی می‌کند گرد خاک را از صورت بشوید و امیدی از در دل مردم شهر بکارد، اما ما به خانه‌هایمان برده‌ایم. به چهار دیواری‌هایی که معتقدیم مختاریم در آن هرچه می‌خواهیم انجام دهیم. 🍃نمی‌دانم چرا فراموش کرده‌ایم که ما در هستیم، در محضر خدا و این آجرها نمی‌توانند سدی بشوند در برابر چشمان نافذ خدا. 🍃اما بعضی‌ها این اصل را از یاد نبردند. سعی کردند بسازند که به روحشان بزند و گل و لایش را بشوید و ببرد. نفْسشان را به بند کشیدند تا در محضر سرکشی نکند. 🍃و سرانجام عده‌ای از آنها به در رسیدند و سبکبال پر گشودند به سوی . همان‌هایی که از مزارشان بوی بلند می‌شود. بوی عطر مادری که هرشب فرزندانش است. ✍️نویسنده : 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد: ۴ فروردین ١٣۶٧ 📅تاریخ شهادت: ٣٠ آبان ١٣٩۴ 📅تاریخ انتشار: ٢٩ آبان ١۴٠٠ 🕊محل شهادت: خان طومان_سوریه 🥀مزار شهید: بهشت زهرا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۱۵۲ 🎤 حجت‌الاسلام 🔸«نامه امام زمان عج به شیخ مفید»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
د‌لـداده‌ ی اربـاب بـود درِ تابـوت را بـاز ڪردند ایـن آخـرین فرصـت بـود ... بـدن را برداشتنـد تا بگـذارند داخـل قبـر؛ بدنـم بی‌حـس شـده ‌بـود ، زانـو زدم ڪنار قبـر دو سـه تا ڪار دیگر مانـده‌ بـود . بایـد وصیـت‌های محمـدحسیـن را مـو به مـو انجـام می‌دادم. پیـراهـن مشڪی اش را از تـوی ڪیـف درآوردم. همـان که محـرم ها می ‌پوشیـد. یڪ چفیـه مشـکی هم بـود ، صـدایـم می‌لرزیـد . بہ آن آقـا گـفتـم ڪہ ایـن لبـاس و ایـن چـفیـه را قشنـگ بڪشد روی بدنـش ، خـدا خیـرش بـدهد توی آن قیـامت ؛ پیراهـن را با وسـواس ڪشیـد روی تنـش و چـفیـه را انـداخـت دور گردنـش ... جـز زیبـایی چیـزی نبـود بـرای دیـدن و خـواستـن ! به آن آقـا گفتـم:« می‌خواسـت بـراش سینـه بزنـم ؛ شـما می‌تونید؟ یا بیـاید بالا ، خـودم بـرم بـراش سینـه بـزنم » بغضـش ترڪید. دسـت و پایـش را گـم کـرد . نمی‌توانست حـرف بـزند چـند دفعـه زد رو سینـه محـمـدحسـیـن. بهـش گفتـم:« نوحـه هـم بخونیـد.» برگـشت نگاهـم کـرد. صورتـش خیـس خیـس بـود. نمی‌دانم اشـک بـود یـاآب باران. پرسیـد:« چی بخونـم؟» گفتـم :« هرچـی به زبونتـون اومد. » گفـت:«خودت بگـو » نفسـم بالا نمی‌آمد .... انگار یڪی چنـگ انداختـه‌ بود و گلـویم را فـشار می‌داد ، خیلی زور زدم تا نفـس عمیـق بکـشم گفتــم : از حـرم تـا قـتلگـاه زینـب صـدا می‌زد حسـیـن دسـت و پـا می‌زد حسـیـن ؛ زینـب صـدا می‌زد حسـیـن ... 🌹 (قسمتی ازخاطرات: شهید محمدحسین محمدخانی) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💖✨ ✅ شهید محسن حججی 🔹از بازار رد میشدیم. خانم بی حجابی را دید! سرش را پایین انداخت و گفت: خواهرم جلوی امام رضا حجابت رو رعایت کن❗️ 🔸با آرنج زدم به پهلویش: «ما رو میگیرن تا حد مرگ میزنن!» 🔹کوتاه بیا نبود: «آدم باید امر به معروف و نهی از منکرش سر جاش باشه؛ خون ما که رنگی تر از خون امام حسین نیست!» ❗️ [...]خودمانی تر که شدیم، گفت: «از خدا و امام رضا یک خواسته دارم، میخوام تو راه امام حسین شهید بشم.» مکثی کرد و سرش را انداخت پایین. 🔻گفتم: «حاضر نیستم زجری که امام حسین کشید، تو بکشی.» 🔺گفت: «به خدا حاضرم، نمیدونی چه کیفی داره!» ............................................... 📗منبع:سربلند | روایت هایی از زندگی شهید حججی 😔💔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
غَمَش را غیر دل سر منزلے نیست ولے آن هم نصیبِ هر دلے نیست ❤️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون حاج حسن هست🥰✋ *پدرِ موشکیِ ایران*🕊️ *شهید حسن طهرانی مقدم*🌹 تاریخ تولد: ۶ / ۸ / ۱۳۳۸ تاریخ شهادت: ۲۱ / ۸ / ۱۳۹۰ محل تولد: تهران محل شهادت: ملامرد تهران *🌹 فرمانده موشکی بود🚀 اصلاً موشک، عشقش بود، هر جا موشک بود، ایشان را میتوانستی پیدا کنی🍃همیشه می‌گفت باید بدنی قوی داشته باشیم. چون وقتی می خواهید یک کابل موشک را بالا بکشید، اگر توان نداشته باشید، مهره ها بلافاصله جابجا می شوند🍂چه بسا خیلی ها هم مهره‌هایشان جابه‌جا شد و زانودرد گرفتند🥀راوی← رفته بودیم برای بازدید از موشک های فوق پیشرفته ی روسی🚀 حسن رو کرد به کارشناس روسیه و گفت: اگه می شه فن آوری این موشک رو در اختیار ما قرار بدید!🍃ژنرال ها و کارشناسان روسی خندیدند و گفتند: امکان نداره این فن آوری فقط در اختیار کشور ماست.‼️حسن خیلی جدی و محکم گفت: ولی ما خودمون این موشک رو می سازیم"‼️و دوباره صدای خنده ی اونا بلند شد🍁وقتی برگشتیم ایران،خیلی تلاش کردیم نمونه شو بسازیم،ولی نشد🥀حسن رفت مشهد و به امام رضا متوسل شد💛 وقتی برگشت، دست به کار شدیم و موشک رو ساختیم🚀که به مراتب از مدل روسی،بهتر و پیشرفته تر بود.🍃با تلاش او و یارانش اکنون ایران جزو قدرت های اول موشکی جهان به حساب می آید🚀او بر اثر انفجار زاغه مهمات💥به همراه تعدادی از یارانش به شهادت رسید*🕊️🕋 *شهید حسن طهرانی مقدم* *شادی روحش صلوات 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
📓📕📗📘📙📔📒📕 روزگار من (۵۲) یه هفته گذشت عباس بهم زنگ زد برای یه سری اموزش ها تو نجف بودن ... شنیدن صداش ارومم کرد با خونسردی باهاش حرف زدم دیگه گریه ای نبود اخر حرفا بهش گفتم عباس خیالت راحت من بالاخره معنی صبرو فهمیدم ... زیاد نمیتونست حرف بزنه فقط یک کلام گفت احسنت خیلی خوشحالم کردی خانمی تقریبا یه ماهی از رفتنش میگذشت .... هوا ابری بود ... از پنجره بیرون و نگاه میکردم زینب بیا ببین اسمون چه جوری شده !!، زینب ـ اره خیلی گرفته است فرزانهـ دقیقا مثل من ...منم دلم یه جوری شده زینب ... تلفن خونه زنگ خورد گوشی رو برداشتم احمد اقا بود سلام باباجون ... خوب هستین ممنون شکر ماهم خوبیم ... چشم میایم ....خدانگدار ... زینب ـ بابا بود؟ چی میگفت؟ هیچی گفت برا شام بیاید اینجا زینب ـ باشه پس بیا اماده بشیم زود بریم به مامان هم کمک کنیم ... رفتیم خونه مامان و عمو اینا هم بودن محسنم که اونجا بود ... سلام چییی شددده ... محسن خوش اومدی ... کی اومدی عباس کجاست ... نکنه اون مونده .. امان از دسته عباس ... ترسید بیاد نزارم دیگه بره 😄😄😄 محسن ـ فرزانه ... عباس قراره فردا بیاد دیگه هم نمیره برای همیشه میاد ... همه ساکت بودن و اشفته چیییییی...وای خداجونم ..مامان شنیدی عباسم داره میاد پسر عمو با خبرت خیلی خوشحالم کردی ... پس طاقت دوری نداشت ... همه زدن زیر گریه ... اروم نگاهشون کردم ... مگه اومدن عباس گریه داره ... نکنه اشکه شوقه... محسن ـ فرزانه عباس شهید شده ...😢😢😢 چییی....عباس ... عباس من شهید شده ... تو که گفتی داره فردا میاد ؟؟؟ محسن ـ اره داره میاد اما میارنش دارن پیکر شهیدشو میارن 😭😭 شرمنده دختر عموو که زیر قولم زدم ...نتونستم مراقبش باشم ... واقعا شکه شده بودم نمیدونستم بخندم یا گریه کنم فقط ماتم برده بود که چجوری داشتن گریه میکردن ... خدایااا من چم شده چرا ناله و شیون نمیکنم چرااااا؟؟!!! بدونه اینکه چیزی بگم اروم از اتاق رفتم بیرون ... وضو گرفتم ... شروع کردم به نماز خوندن ... رو به قبله در حالی که تسبیح دستم بود زیر لب ذکر میگفتم همه نگرانم بودن از طرفیم تعجب کرده بودن که چرا چنین رفتاری از خودم نشون دادن ... چرا گریه نمیکردم .... انقدر رو به قبله ذکر گفتمو و نمازو قران خوندم که صبح شد ادامه دارد... نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موشن ب مثل بسیجی... بسیجی یعنی... هفته بسیج گرامی باد🌺 | عکس مذهبی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ا 🔘✿♥️🔘✿♥️🔘✿ ا ♥️🔘✿♥️🔘✿ ا 🔘✿♥️🔘✿ ا ♥️🔘✿ ا 🔘✿ ا ♥️ 🕊بسم رب الشهدا والصدیقین🕊 در عشق اگر چہ منزل آخر شہادت است تکلیف اول است شہیدانہ زیستن ... اینجا دعوتت کردن نمیخواے که بذارے ... نمیخواے که رد کنی شهدا منتظرن🌹🍃 یا زهرا (س)🌹🍃 کـانـال دوست شـ❤️ــهید من🌹🍃 👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2180644876Cae8d8eb780 ❤️ 🔘✿ ♥️🔘✿ 🔘✿♥️🔘✿ ♥️🔘✿♥️🔘✿ 🔘✿♥️🔘✿♥️🔘✿