eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🕊 همیشه تسبیح شاه مقصود(سبز رنگه)همراه داشته وقتی وسایلشُ بعد تحویل خانواده میدن،مادرش میگه این تسبیح قرمز رنگ،مال پسرم نیست! وقتی مهره های تسبیح رو دست میگیره متوجه میشه خون خشک شده پسرش دونه های تسبیحُ قرمزکرده... درهر پست و هرجایگاهی هستیم از دونه های این تسبیح خجالت بکشیم... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌹🌹🌹 حاج قاسم می‌گفتند : دنبال شهادت نرو که بهش نمیرسی؛ یه کاری کن ‎شهادت دنبال تو باشد(:💚 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_43179602.mp3
4.7M
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۱۷۵ 🎤 استاد 🔸«انتظار»🔸 🔺قسمت سوم 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
یاد میکنم از 🌷🕊 که سال ۱۳۹۴/۰۹/۱۲ در حلب به شهادت رسید و تنها فرزندش -حلما- ۱۷ روز بعد از شهادتش به دنیا اومد. کسی که برای دیدن دخترش لحظه‌شماری می‌کرد، در تماس آخر با همسرش وداع کرد و بهش گفت شما رو سپردم به خانم (سلام الله علیها) روحش شاد و یادش گرامی🌷🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
، علاقه زیادی به سردار سلیمانی داشت/ او صحبت‌های را پیگیری می‌کرد ، بزرگترین افتخاری است که نصیب نرجس شد ، مادر 🌷🕊، اولین شهید عرصه سلامت کشور: نرجس، نسبت به مسائل جامعه واقف بود. در آن زمان، خیلی‌ها سردار سلیمانی را نمی‌شناختند و خود من هم فقط نام ایشان را چند بار شنیده بودم، اما نرجس همواره کار‌ها و سخنرانی‌های شهید سلیمانی را دنبال می‌کرد و حرف‌های ایشان را دلگرم‌کننده می‌دانست. ثابت کرد زندگی فقط در مادیات خلاصه نمی‌شود. برخی از نزدیکان به ما گفتند خواب نرجس را دیدند که با یک دسته گل، سر مزار 🌷🕊 بوده است، در حالی‌که آنان اطلاعی از محبت و ارادت دخترم نسبت به سردار دل‌ها نداشتند. وقتی این چیز‌ها را می‌شنوم دلم آرام می‌گیرد و احساس می‌کنم شهادت واقعاً برازنده نرجس بود.🌷🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh ....🌹🍃
✿❀ ﷽ ❀✿ 🔔 بخشش اندک 🔶🔸 لاَ تَسْتَحِ مِنْ إِعْطَاءِ الْقَلِيلِ، فَإِنَّ الْحِرْمَانَ أَقَلُّ مِنْهُ. 🔷🔹 از بخشش كم حيا مكن، زيرا محروم كردن، از آن هم كمتر است. 📖 🔴 بسيارند كسانى كه معقتدند بايد بخشش به مقدار قابل ملاحظه باشد و اگر انسان توان آن را نداشت، ترك كند؛ در حالى كه بخشش كم هم حد اقل فايده را دارد و روح سخاوت را در انسان در تمام حالات پرورش مى دهد ┄┅┅┅✯✯┅┅┅┄ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام‌ دوستان مهمون امروزمون داداش مهدی هست🥰✋ *حضرت زهرایی*🕊️ *شهید مهدی صابری*🌹 تاریخ تولد: ۱۴ / ۱ / ۱۳۶۸ تاریخ شهادت: ۱۳ / ۱۲ / ۱۳۹۳ محل تولد: مشهد محل شهادت: سوریه مزار: قم *🌹مادرش← مهدی عاشق حضرت زهرا(س) بود💫 در روضه‌ها و مراسم‌ها که شرکت می‌کرد، سر و صورتش کبود بود🥀پدرش می‌گفت: «افراط و تفریط نکن.»🍂اما مهدی می‌گفت: «موقع روضه‌ها آنقدر درد این جریان برایم زیاد است🥀که اصلا متوجه نمی‌شوم که این کارها را کی انجام داده‌ام🥀اگر خودم را هم بکشم متوجه نمی‌شوم، از این غصه خالی نمی‌شوم.»🥀 برای حضرت زهرا خیلی محزون می‌شد🏴به تمام معنا عاشق حضرت زهرا بود💚همیشه و همه جا در مورد حضرت زهرا با مخالفان ایشان بحث داشت🍂من همیشه فکر می‌کردم که مهدی، روزی توسط دشمنان حضرت زهرا (س) کشته شود🍂یا بلایی سر او درآورند🥀اما فکر نمی‌کردم که برای دفاع از حرم بی بی زینب برود🕊️و به این زودی به شهادت برسد🕊️همرزم ← مهدی زخمی شده بود🥀فرمانده شهید مصطفی صدر زاده به او می‌گوید زود به عقب برگرد🍂اما مهدی تنها گذاشتن نیروها را خلاف مروت دانسته و از برگشتن امتناع می‌کند💫رفت که نیروها را جهت کمک به بالا بفرستد🕊️که در همین حین چند گلوله💥 به سینه و پهلو میخورد🥀و زهرا گونه در ایام فاطمیه🏴 ایام شهادت حضرت زهرا (س)🏴 شهید و به آرزویش می‌رسد*🕊️🕋 *شهید مهدی صابری* *شادی روحش صلوات💐
📓📕📗📘📙📔📒📕 روزگار من (۷۹) روز جمعه رسید ... صبح از مامان خواستم که باهم یه سری به خونه خودم بزنیم ... به کوچه که رسیدم خاطرات گذشته اومد جلوی چشمم ... یادش بخیر بعد تموم شدن عروسی مهمونا مارو تا خونمون همراهی کردن عباس چادرم و گرفته بود که خاکی نشه مامان تو هم اسپند دود میکردی.. فامیل با صلوات پشت سرمون میومدن زینب رو سرمون نقل میپاشید ... عجب روزی بود .... یاد هر خاطره ای که میوفتادم اه عمیقی از ته دلم میکشیدم درو بازکردم وارد حیاط شدیم ... رفتم سمت باغچه ...مامان نگاه کن گلا هنوز مثل اون روزن ... اروم دور خودم میچرخیدم مامان اون روز یادته هممون دست به دست هم داشتیم اینجارو تمیز میکردیم ... مامان فقط گوش میدادو من حرف میزدم اصلا مهلت نمیدادم مامان جواب بده ... با انگشتم به طرفه پنجره ها اشاره کردم 👈👈👈 وااای چقدر اون روز منو زینب خندیدیم داشتیم این پنجره رو رنگ میزدیم عباس از پشت پنجره اومد منو بترسونه از حولم قوطی رنگ و پاشیدم صورتش یه خنده ی تلخ و ظاهری کردم .... نشستم روی پله با گریه گفتم من خیلی خوش بودم همیشه با خودم میگفتم انگار به ارزوم رسیدم اخه عباس یه مرده همه چی تموم بود یه بارم نشد ناراحتم کنه همیشه تو ناراحتیام منو شادم میکرد اما افسوس که همه ی این روزای خوش با وزش یه باد ازم دور شدن ...😞😞😞😞 ناراحتی و غصه هام از اون شبی که عباس خبر اعزام و داد شروع شد😢😢😢 ماماااان ... جانم دخترم .... مامان راسته که میگن بعد هر خوشی غمی هست یا بعد هر غمی خوشی؟؟؟ اینطور میگن دخترم ولی راست و دروغشو نمیدونم چطور مگه؟؟؟ مامااان😭😭😭وقتی که من شاد بودم غم و غصه دوری عباس اومد سراغم خب من که زمان اعزامش کلی گریه کردمو ناراحتی کشیدم 😭😭 پس چرا بعد اینا شادی نیومد تو خونم چرا عباسم برای همیشه رفت 😭 چرا دیگه رنگ خوشی رو ندیدم و تنها شدم مگه من چند سالم بود ...😭 دخترم گریه نکن من مطمئنم اون روزم میرسه که تو همیشه لبات خندون بشه ... چیزی نمونده ... شاید همین بچه ی توی شکمت نور و چراغ زنگیته ... فرزانه منم باباتو از دست دادم با یه بچه تنها شدم ... اما باید صبور باشیم اونیکه رفته دیگه بر نمیگرده زندگی برای ما زنده ها ادامه داره... فرزانه جان تو با گریه هم خودتو اذیت میکنی هم بچت و پاشو دخترم بهتره بریم این خونه بدتر ناراحتت میکنه... بهتره بریم خونه من اونجا ارومتر میشی .... باید کارامونو انجام بدیم برای شب اماده باشیم ... بلند شدمو یه نگاه دیگه به دورو بره خونه انداختم و رفتیم .... شب شدو ما جلوتر رفتیم خونه زینب اینا که بهشون کمک کنیم ... ادامه دارد.... نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ سخنان دلنشین سࢪداࢪ شھید حاج‌قاسم سلیمانے دࢪباࢪۀ زنده بودن شھید🌹💠🌷✨ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 طلوع کن ای آفتاب عالم تاب ای نوربخش روزهای تاریک زمین ای آرام دلهای بی‌قرار ای امام مهربان طلوع کن و رخ بنما تا این روزهای سخت اندکی روی آرامش ببینیم و قرار گیرد زمین و زمان 🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
☆∞🦋∞☆ صبح است و‌ وصیت در راه : وصیـتـــــ من بہ تمام راهیان شهـادتـــــ، حفظ حرمتـــــ ولایتـــــ فقیہ و مبـارزه با مظاهر ڪفر تا اقامهٔ حق و ظهـور ولے خــــــــــدا امام زمان (عج) استـــــ... سلام صبحتون شهدایـے🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرازی از وصیت نامه شهید «شخصی هستم معتقد به انقلاب اسلامی و رهبری و ولایت امام خمینی(ره) در (عج) از مردم می خواهم باشند. راه شهیدان ما راه حق است. اول می خواهم که شهیدان مرا بخشیده و مرا در روز جزا کنند و از خدا می خواهم که ادامه دهنده راه آنان باشم دعای شهدا در حقتان ان شاء الله اجابت می شود 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💔 خبرنگار: اسرائیل شما رو تهدید به ترور کرده. سردار حاجی زاده: اونا دارن ماهی رو از آب میترسونن! ما ۴۰ ساله با غسل شهادت زندگی کردیم!! ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔴 ✍ به جوان پشت میز (مأمور الهی در برزخ) گفتم: چرا خداوند به بعضی از کسانی که دین و ایمان درست و حسابی ندارند، اینقدر مال و ثروت می‌دهد؟ این کار، اهل ایمان را در مورد راه درست، به شک و تردید می اندازد. او هم گفت: «خداوند برخی افراد که از مسیر او دور شده و غرق در دنیا شدند و برای دستورات پروردگار ارزشی قائل نیستند را به حال خود رها می کند تا در آن سوی هستی به حساب آن‌ها رسیدگی شود. برخی از این افراد، به محض اینکه از خداوند چیزی از مال دنیا بخواهند، سریع به آن‌ها داده می شود تا دیگر با خدا حرف نزنند. به تعبیر شما، سریع او را رد می کنند که صدای او را نشنوند! برخی از این افراد فکر می کنند که مقرب خدا هستند که هر چه می خواهند فراهم می شود، اما در واقع اینطور نیست. این ها به حال خود رها شده اند. می خواهند کار خوب کنند، اما توفیق نمی یابند. کار خیری هم اگر انجام دهند، یا باعث فساد می شود و یا آن را نابود می کنند.» 📚 کتاب سه دقیقه در قیامت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_43179819.mp3
4.06M
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۱۷۶ 🎤 استاد 🔸«انتظار»🔸 🔺قسمت چهارم 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 🌻🌹🍂🌿💐🪴🌾🌴🌺 🍁🌿🌸🪴🌾🌴 🌸🍁🍃🌹 🌾🌺 🌴 📝 🌹شهید مدافع وطن 🦋«۱_وصیت من به ملت شریف و عزیز ایران این است که پشت سر امام خمینی حرکت کنند امام را تنها نگذارید و همچنین راه شهدا ادامه دهید. ۲_ وصیت من به همسر و فرزندانم این است که نماز را اول وقت بخوانید و هرگز از خدا غافل نشوید ، پیرو خط امام خمینی باشی و از دستاوردهای امام حمایت و دفاع کنید. ۳_ با هم اتحاد داشته باشید چون رمز پیروزی مردم ایران در اتحاد و همبستگی بوده است. ☔️مردم ایران با اتحاد حکومت شاهنشاهی با دست خالی سرنگون کردند و حکومت جمهوری اسلامی به رهبری خمینی کبیر در سال ۱۳۵۷ به پیروزی رسید قدر خود را بدانید که چه دولتی دارید زندگی می کنید هرگز خود را فراموش نکنید. توصیه و سفارش آخرم این است فرزندانم خوش اخلاق و خوش رفتار و با مردم و مهربان باشند به فقرا و تهیدستان کمک کنند . 🦋دیگر عرضی ندارم در ضمن چون در منطقه عملیاتی هستم هم چون سالهای گذشته نتوانستم در ایام نوروز پیش خانواده ام بیایم مرا مورد عفو و بخشش قرار دهند . در پایان برای شادی روح شهدای صدر اسلام و شهدای ایران اسلامی صلوات می فرستم. به امید شهادت در راه خدا با احترام موسی باولگ زاده.» ☔️شهید موسی باولک زاده فرزند صفر در پانزدهم دی ماه ۱۳۲۶ در شهرستان ملکشاهی دیده به جهان گشود .وی در خانواده ای عشایری و کشاورز دوران کودکی را سپری نمود و خود نیز برای کمک به امرار معاش خانواده به فعالیتهای کشاورزی و دامداری می پرداخت. تا اینکه در سن جوانی وارد نیروی انتظامی شد و ازدواج نمود که حاصل این ازدواج ۵ فرزند دختر و ۵ فرزند پسر می باشد شهید موسی در ششمین روز از آبان ماه ۱۳۶۷ بر اثر ایست قلبی در حین مأموریت به شهادت رسید. مزار شهید در گلزار شهدای ارکواز ملکشاهی قرار دارد . روحشان شاد و یادشان گرامی باد. ✨شادی روح مطهرش صلوات✨ 💐الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
💔 چـه القـاب قشنگےست فـدآیۍ اهـݪ‌بیت شهیـد...✨🍃 میشود روزے قسمت ماهم بشود؟! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💌 🌹 شهید احمد علی نیری: چهل روز گناه نکنید مطمعن باشید چشم و گوش شما باز خواهد شد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📓📕📗📘📙📔📒📕 روزگار من (۸۰) مامان به معصومه خانم تو اماده کردن وسایل پذیرایی کمک میکرد منم تو اتاق زینب و اماده میکردم ... زینب لباسشو تنش کرد... کلی روسری ریخته بود زمین .. واای فرزانه کدومشونو سر کنم الان مهمونا میان... به نظر من یا این سفیده رو سر کن یا این نقره ای رو ... به غیر از اینا بقیه اصلا به رنگ لباست نمیخوره ... باشه بزار اول نقره ای رو سر کنم ... میگم فرزانه این یه خورده سره میترسم چادر سر کردنی از سرم عقب بره ... خب اون سفیده رو سرکن ... اهااان انگار این بهتره نگاه کن فرزانه خوب شد بهم میاد... اووو حرف نداره عالی شدی دختر ... خوشگل بودی خوشگل تر شدی 👌👌👌👌 زینب داشت جلو اینه خودشو برنداز میکرد منم نگاهش میکردم یا خودم افتادم که با چه ذوق و شوقی اماده میشدم تو این فکرا بودم که با صدای زنگ از جام پریدم ... معصومه خانم ـ دخترا مهمونا اومدن ... زینب اماده شدی؟؟ اره مامان الان میام ... زینب سریع چادرشو سر کرد یه چادر سفید با گلهای صورتیه کم رنگ ... زینب رفت تو اشپزخونه منم رفتم برای خوش امد گویی ... کنار در ایستاده بودم ... یه لحظه با دیدن محسن انگار عباس جلو چشمم اومد با تعجب نگاهش میکردم ماتم برده بود عمو اینا اومدن جلو منو که دیدن سلام فرزانه جان خوبی عمو جون اما من تو یه عالمه دیگه ای بودم مامان اومد جلو صدام زد فرزاانه فرزانه چته حواست کجاست؟؟ فرزانهـ جانم ... بله ... هیچی ببخشید سلام عمو جون خوبی شما دلم براتون تنگ شده بود عمو ـ قربون دختر خودم بشم رسیدن بخیر عمو جون ... ممنون عمو . شرمنده یه چند روزه فکرم خرابه گیج شدم ... با زن عمو هم حال احوال پرسی کردم نوبت رسید به محسن ، یه کت و شلوار سرمه ای رنگ با یه پیراهن سفیده یقه دیپلمات پوشیده بود با یه دسته گل رز که تو دستاش بود اومدم سمتم سلام دخترعمو .... سرمو انداختم پایین و اروم جواب سلامشو دادم... محسن گل و داد دست منو رفت... مهمونا رفتن تو پذیرایی منم گلارو بردم اشپزخونه ... بفرمایید زینب خانم اینا از طرف اقا داماد تقدیم به عروس خانم ... واای خدا جونم چه گلایه قشنگیه ... زینب گلا رو بو کرد و گذاشتشون تو گلدون ... فرزانه من عاشق گل رزم ... فرزانه ـ باریکلا به اقا محسن که از همین اول با سلیقه عروس خانم ما پیش میره ... معصومه خانم صدا زد دخترا چایی بیارین... زینب ـ خاک بر سرم من خجالت میکشم فرزانه تورو خدا تو چایی هارو ببر ...😰😰😰😰 عه دیوونه ای مگه عروس تویی رسمه که خودت چایی ببری برا مهمونا... اصلا خجالت نکش اول چای رو از بزرگترا بگیر تا کوچکترای مجلس بعد سینی رو بزار رو میزو بشین ... زینب با سلیقه چایی ها رو ریخت هردو وارد پذیرایی شدیم زن عمو با دیدن زینب از جاش بلند شد ... به به عروس گلمم اومد ... زینب سلام داد ... زن عمو اومد جلو و پیشونیه زینب و بوسید زینب بدجوری خجالت میکشید به توتیب چایی هارو به مهمونا تعارف میکرد نوبت به محسن رسید .... اما محسن بدون اینکه نگاهی به زینب بندازه چایی رو برداشت .... همه نشستیم و مراسم شروع شد بزرگترا حرف میزدن و ما کوچکترا فقط گوش میکردیم زن عمو ـ پدر و مادر عروس اگه موافقید بچه ها برن با هم صحبت کنن... تا بیشتر با علایق و رفتار هم اشنا بشن ... احمد اقا ـ نه مشکلی نیست میتونن برن ... زینب و محسن هردو رفتن تو حیاط از پنجره پذیرایی دیده میشدن منم هی زیر چشمی نگاهشون میکردم ... محسن و زینب روی تخت کنار باغچه نشسته بودن ... هردوشون ساکت بودن و زمین و نگاه میکردن ... محسن ـ زینب خانم شما شروع میکنید یا اینکه من رشته کلام و بدست بگیرم ... ادامه دارد... نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا