eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
namaz.raefipor.mp3
2.46M
🎵 🎶 🔴 🔵 📌 قسمت ۲۳۰ 🎤 استاد 🔸«نماز»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
10.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 تیمساری که اجازه نداد ایران تحقیر شود ✍️بیداری ملت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
بدون شرح🌱 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش امیر هست🥰✋ *سربازے در خاک و خون...*🥀 *شهید امیر نعمتی*🌹 تاریخ تولد: ۱۸ / ۱ / ۱۳۶۷ تاریخ شهادت: ۴ / ۲ / ۱۳۸۸ محل تولد: کرم‌بست/کرمانشاه محل شهادت: پلیس‌راه روانسر *🌹مادرش← امیر سرباز بود و 40 روز به پایان خدمتش مانده بود.🍃آخرین مرخصی‌اش که به خانه آمد روز پنجشنبه بود.🌙 فردای آن روز به من گفت که مرخصی‌ام تمام شده، باید برگردم مادر.🍃می‌دانستم مرخصی‌اش هنوز تمام نشده🍂او رفت و گوشی و یک‌سری از وسایلش را در خانه جا گذاشته بود،‼️به سرعت به گوشی همسرم زنگ زدم و گفتم برگردید، امیر وسایلش را جا گذاشته‼️از آن طرف صدایش را شنیدم که گفت: «لازمشان ندارم دیگر مادر، یادگاری پیش شما باشد.»🕊️دلم شور زد،🥀آن شب نوبت گشت‌زدن امیر بود و نتوانستم با او صحبت کنم.🥀مدام به پاسگاه زنگ می‌زدم.📞 اما هیچ کس جواب درستی به من نمی‌داد.🥀چادرم را بر سرم کردم و به همراه دو فرزند دیگرم عازم پاسگاه روانسر شدیم.🍂 به آنجا که رسیدیم، همه گریه میکردند🥀گفتم امیرم کجاست ؟؟؟ او را به پزشک قانونی منتقل کرده بودند🥀وقتی به پزشک قانونی رفتیم پیکر امیرم را دیدم که غرق خاک و خون بود....🥀راوی← زمانی که به پلیس‌راه روانسر حمله کردند،💥 ماموریت امیر جای دیگری بود اما او رفت برای کمک به دوستانش 🍃و تا آخرین لحظه مقاومت کرد اما گلوله‌ای برایش نماند🥀گروهک پژاک به سمت تفنگ خالی‌اش شلیک کردند💥تفنگ منفجر شد🥀و به شهادت رسید*🕊️🕋 *سرباز شهید امیر نعمتی* *شادی روحش صلوات* 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🖤یافاطمه زهرا🖤: ‍ 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین ✨ به روایت همسر قسمت 2⃣ خرداد 59بود گمانم. روز اول،از راه رسید، خسته و کوفته بودیم،که آمدند خبر دادند مسئول روابط عمومی سپاه پاوه گفته : تمام خواهر ها و برادر های اعزامی باید بعد از نماز بیایند جلسه داریم. آن روز بهش می گفتن :" برادر همت. " فکر کردم باید از کردهای محلی باشد.با آن پیراهن چینی و شلوار کردی و گیوه ها و ریشی که بیش از حد بلند شده بود. اگر می دانستم تا چند دقیقه ی دیگر قرار است ازش توهین بشنوم یا ازش متنفر بشوم، شاید هرگز به دوستم نمی گفتم : "توی کرد ها هم انگار آدم خوب هم پیدا می شود. " آن روز آمد سر به زیر و آرام و گاهی عصبی، گفت : " منطقه حساس است و سنی نشین و ما بایدحواس مان باشد که با رفتار و کردارمان حق نداریم اختلافی بین سنی و شیعه بیندازیم. " گفت :" پس بین همه مان، خواهرها و برادرها، نباید هیچ حرفی از حضرت علی علیه السلام بشود. " همه با سکوت تاییدش کردیم. گفت :" مهمان هم داریم. او روحانی سنی بود. " حرف هایی گفته شد و بحث کرده شد. نتوانستم بعضی هاشان را هضم کنم. وارد بحث شدم، موضع گرفتم. مقبول نمی افتاد. ابراهیم عصبی شده بود. چاره نداشت، بهم برگردد. اما نمی شد، نمی توانست. من هم نمی توانستم. یعنی فکر می کردم نباید کوتاه بیایم. تا جایی که مجبور شدم برای اثبات حرفم قسم بخورم. به کی؟ به حضرت علی علیه السلام. مهمان بلند شد ناراحت رفت. ابراهیم خون خونش را می خورد. نتوانست خودش را کنترل کند. فکر کنم حتی سرم داد زد، وقتی گفت : " مگر من تاحالا یاسین توی گوش شما می خواندم؟ این چه وضع حرف زدن با مهمان ست؟ " من هم مهمان بودم. خبر نداشت خانواده ام راضی نبودند بیایم آنجا. و بیشتر از همه پدرم. که ارتشی بود و اصلا آبش با این چیزها توی یک جوی نمی رفت. خبر نداشت آمدنی راه مان را گم کرده بودیم و خسته بودیم و خستگی مان حتی با آن نان و ماست هم در نرفت. خبر نداشت توبه هام را کرده بودم و حتی وصیتنامه را هم نوشته بودم. آن وقت او داشت به خودش حق می داد، جلوی همه سر من داد بزند و یاسین را به سرم بکوبد. بلندشدم آمدم بیرون. یادم می آید، جنگ شروع شده بود،از طرف دانشگاه برامان اردو گذاشتند. قرار بود برویم مناطق مختلف با جهاد سازندگی و واحد های فرهنگی سپاه همکاری کنیم. ما را فرستادن کردستان. راننده خواب الود بود و راه را عوضی رفت. رسیدیم کرمانشاه. گفتند نیروها باید تخلیه شوند. سنندج شلوغ بود و پاوه تازه به دست دکتر چمران آزاد شده بود و همه چیز نا آرام. مرا با شش پسر و دختر دیگر فرستادند پاوه. همه مان دل مان کردستان بود. که ابراهیم آمد آن جور زد غرورم را شکست. همان جا قصد کردم سریع برگردم بروم اصفهان. نمی شد، نمی توانستم. غرورم اجازه نمی داد. سرم را گرم کردم به کارهایی که به خاطرش آمده بودم. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مۍنـــویــسم زتـوڪہ دار و نـدارم شـده اۍ بـیقرارتـــ شدم و صبـرو قــرارم شده اۍ مـن ڪہ بیتاب توأم اۍ همہ تاب وتبم تو همہ دلخوشۍ لیل ونهارم شده اۍ السلام علیک یا ابا صالح المهدی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
"به آسمان که رسیدند، رو به ما گفتند: زمین چقدر حقیر است، آی خاکی ها..." 🌷شهید حسن باقری 🔸سایز استوری 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•🖇♥️🌿• •, -اگر‌جنازه‌ای‌ازمن‌آوردند دوست‌دارم‌روی‌سنگ‌قبرم‌بنویسید؛ یازهـــــرا(س)...(:  🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✍ حاج قاسم سلیمانی: ⚡خداوندا! تو را سپاس که مرا از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهل بیت و پیوسته در مسیر پاکی، بهره‌مند نمودی. از تو عاجزانه می‌خواهم آن‌ها را در بهشتت و با اولیائت قرین کنی و مرا در عالم آخرت از درک محضرشان بهره‌مند فرمایی! 📚فرازی از وصیت نامه شهید سلیمانی🌹🍃🌹🍃 ❣❣❣❣❣ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh