eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
26.7هزار عکس
5.5هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید امیررضا علیزاده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💫و سلامٌ لکَ منْ اَصحابِ الْیمین 🍃اصحابی که در دنیا حزب اللهی بودن را به معنای واقعیشان به تصویر کشاندند. و مصداق بارز اصحاب الیمین و اصحاب المیمنه شدند، همانانی که مقربانند و فی جنات نعیم، جاودان هستند✨ 🍃اصحابی که در دنیا به ریسمان الهی چنگ زدند و حزبشان، حق بود آنانی که هر کدام به نحوی راه حق را به زیبایی نقاشی کردند، و چه بسا اینکه خونشان را سرخابه ی این طریق کردند و نفَسشان را مایه زینت و جلای آن قرار دادند ♥️ 🍃؛ اهل میمنه‌ای بود که‌ در این وادی خاکی به ریسمان حزبِ الهی چنگ زد و زندگی خود را وار در دفتر روزگار به خط کشاند که اینگونه سابقون گون، در راه از حریم آل الله جان خود را فدا نمود 🕊 🍃یقینا درست است، اهل میمنه رهرویی مخبر و هوشیار چون امیر رضا ها میطلبد. همچون امیر رضا . مرد میدانی که الحق و الانصاف حتی میشود از وصیت نامه شان درس ها گرفت. 🍃و اینگونه میشود در ضمیر ناخودآگاهم این فراز از شهید حک میشود: "سعی کنید حزب الله باشید و باقی بمانید، نه حزب باد که در مواجهه با حزب دچار از هم گسیختگی روحی، روانی و فکری میشوند و در کلام و عمل همراه آنها میشوند." 🍃آری حتی میشود از وصیت نامه هایشان درسها گرفت، حقا که شما اصحاب المیمنه اید، گوارا باد منزلگاه ابدیتان. ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٢ مهر ۱٣۵۴ 📅تاریخ شهادت : ۱۰ اردیبهشت ۱٣٩۲ 🕊محل شهادت : حلب_سوریه 🥀مزار شهید : رشت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهیده راضیه کشاورز 🌷🍁 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃خوب درس خوند و معنای واقعی را خیلی زود پیدا کرد که در13 سالگی برای نوشت "نشانی گیرنده : نمی دانم کجایی یا مهدی ؟! شاید در دلم باشی، یا شاید من از تو دورم. کوچه ، پلاک یا مهدی. سلام من به یوسف گمگشته ی دل زهرا و گل خوشبوی گلستان انتظار ای دریای بیکران، آفتاب روشنی بخش زندگی من که از تلالو چشمانت که همانند خورشید صبح دم از درون پنجره های دلم عبور می کند و دل تاریک و سیاه مرا نورانی می کند. تو کلید درِ تنهایی من! من تورا محتاجم. بیا ای انتظار شبهای بی پایان و..."  🍃با سیمش وصل شده بود به خود خدا ! که عهد نامه می نوشت، " بی حساب پیش، انشا ا..  چهل روز تمام کارمو خالصانه انجام بدم تا خدای مهربون از سر تقصیرات ما بگذرد و گناهامو ببخشه. توی این چهل روز ان شاالله توفیق پیدا کنم مادام العمر و زیارت امین ا.. را بخوانم و..." 🍃 در ورزش پیشرفت های چشمگیری داشت و تونست در مبارزه با شیطان مدال شهادت را از آن خود کند. صحبت از غنچه نوشکفته ای است، راضیه نام که در ۱۱ شهریور ۱۳۷۱ همراه با صدای ملکوتی در مرودشت شیراز پا به زمین گذاشت ودرشامگاه بیست و چهارم فروردین ۱۳۸۷ در «حسینیه سیدالشهدا» شیراز زمانی که نغمه «بی تو ای صاحب زمان» مداح فضای را عطرآگین کرده بود در اثر انفجار به شدت زخمی شده و ۱۸ روز بعد زینت مسافران آسمانی شد🕊 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۱ شهریور ۱٣٧۱ 📅تاریخ شهادت : ۱۰ اردیبهشت ۱٣٨٧ 🕊محل شهادت : شیراز 🥀مزار شهید : بهشت زهرا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 🌻🌴🌹🌴 🌹🌴🌻 🌴 🌻 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 راوے: همسر شهید قسمت :۲۹ گمنام گمنام🕊 🍃ساختمانمان موش زياد داشت . شب ها از ترس موش ها نميتوانسم به آشپز خانه بروم . يك موكت زدم به آن جايي كه فكر ميكردم محل آمد و رفت موش هاست . 🍃 يك شب كه مهدی آمد گفت " خيلی تشنمه . آب خنكِ خنك ميخواهم ." گفتم " پارچ بغله دستته . " گفت " نه ، بايد بری واسم درست كنی . " رفتم با ترس و لرز آب يخ درست كردم . وقتی برگشتم ديدم دارد ميخندد . گفت " از همان اول كه موكت را آن جا ديدم ، فهميدم قضيه از چه قرار است . 🍃می خواستم سربه سرت بگذارم . " گفتم " آره تو رو خدا مهدی يك كاری بكن از شرّ اين راحت بشوم ." گفت " يك شرط داره ." من ساده هم منتظر بودم ببينم چه شرط ميگويد . گفت " شرطش اينه كه اگر موش ها رو گرفتم كبابشان كنی . " آن شب من ديگر اصلاً نتوانستم شام بخورم ! 🍃 ما هم آدم های معمولی بوديم . جوان بوديم . ميدانستيم خوش گذراندن يعنی چه . ميدانستيم كه زندگيمان عادی و امن نيست . ولی وقتی ميديدم آقا مهدی درست در ايام جوانی كه آدم ها وقت خوش گذشتنشان است ، دارد تير و گلوله ميخورد به خودم ميگفتم كه از خيلی چيزها ميشود گذشت . 🍃جای زخم هايش را من يك بار ديدم . تمام گوشت يك پايش سوخته بود . هر بار كه ليلا را بغل ميكرد ليلا تمام جيب هايش را ميكشيد بيرون و هرچی توی جيب هايش بود بر ميداشت توی دهنش ميكرد . ميگفتم " اين ها كثيفه ." ميگفت " اشكالی ندارد . " زن با خودش منتظر آمدن مرد نشسته بود تا اين روزِ به نظر او مهم را در كنار هم باشند. 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 🌻🌴🌹🌴 🌹🌴🌻 🌴 🌻 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 راوے: همسر شهید قسمت :۳۰ گمنام گمنام🕊 🍃سالگرد ازدواجشان بود . چيزی كه مرد روحش هم از آن خبر نداشت . خسته چشم هايش را باز كرد و همسر خوش حالش را ديد كه توی خانه مخصوصاً سر وصدا راه انداخته كه او بيدار شود . مرد دوباره چشم هايش را هم گذاشت . با زندگی معمولی آشتی كرده بود . 🍃حداقل تنش در خانه راحت بود . گلوله و جنگی در كار نبود . ولی پشت پلك هايش را هر بار روشنی انفجاری پر ميكرد . خوابيدن آرزويی قديمی شده بود . جنگ امان همه را ميبريد . 🍃 " زن توی حمام داشت بچه را ميشست . گرمای تن بچه اش را حس می كرد . زندگی همه ی لطفش را با دادن آن بچه به او نشان داده بود . او نقش خود را در دنيای زنده ها بازی كرده بود . بچه گريه اش بلند شد . حواسش نبود ، شامپو زياد زده بود . تا دو ساعت بعد ليلا همين جور يك ريز گريه ميكرد . 🍃 مجيد كه آمد به شوخی گفت " مجيد ما اصلاً اين بچه را نميخواهيم . باشه مال تو ." مجيد بغلش كرد و بردش بيرون . برگشتنی ساكت شده بود . حالا كه حرفی از مجيد زدم بايد از اين برادر بيش تر بگويم. 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ بیا که با تو بگویم غم ملالت دل💔 چرا که بی تو👤 ندارم گفت و شنید بهای تو💞 گر بود خریدارم که جنس خوب به هر چه دید خرید✅ 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
| کاش می دانستم به چه می اندیشی كه چنین گاه به گاه میسرانی بر چشم غزل داغ نگاه می سرایی از لب شعر مستانه آه كاش میدانستی به چه می اندیشم كه چنین مبهوتم من فقط جرعه ای از مهر شما نوشیدم با شما ترجمه عشق خدا را دیدم... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 | 🔻 خیره شده‌ام به أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ چشمهایش .... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز تولد شهید سجاد دهقان✨🌱 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃بی مقدمه می‌نویسم، از تویی که در آغوش متولد شدی در هیاهوی سال شصت و دو. شدی مخزن‌الاسرار مادر تا دلِ نگرانش از دوری فرزندش آرام بگیرد. 🍃او هم همه آن نگرانی ها را لالایی کرد و در گوشت ‌گفت، از رزم رزمنده ات‌گفت وَ تو به خواب رفتی. خلاصه اش کنم اینکه با همین لالایی ها قد کشیدی و شدی تخریب، سجاد دهقان. 🍃حال و هوای صاف و آبی آن روز های اردیبهشت با روحت عجین شده بود و نیتت را زلال و صاف ساخته بود، به قول همسرت همین اخلاص و نیت پاک‌ات تو را تا میان "ای کاش" هایت برد... 🍃آخر خواندم که گفته بودی ای کاش به تشت حامل سر مبارک می‌رسیدیم، ای کاش به سه ساله دلتنگ پدر می‌رسیدیم ای کاش...* 🍃و درست زمانی که اینها قرار بود دوباره تکرار شود و دنیا را باز به خود ببیند تو رسیدی! به جایی که میشد یک نفس تا عرش اعلا رفت، قطعه ای از را به غنیمت گرفت و پناهنده شد. 🍃و اکنون تو شش سال است که به خدا پناه بردی و در آسمان سکنی گزیدی وَ فرزندانت سی و هشتمین سالگرد میلادت را در زمین کنار مزارت جشن میگیرند. 💐 پ.ن* بخشی از وصیت نامه شهید ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۱ اردیبهشت ۱٣۶٢ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ بهمن ۱٣٩۵ 🕊محل شهادت : حلب 🥀مزار شهید : کازرون 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید علی حیدر حیدری🥀 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃میگفتند شهادت شوخی نیست. ما که لیاقت شهادت نداریم. پس آرزویش را هم نکنیم اما، مگر همه قصه ها از یک شروع نمی شوند؟ 🍃آری شهادت شوخی نیست، خاصِ خداست. قلبت را بو میکنند ، بوی دنیا که بدهد بوی ماند و حرص و طمع که داشته باشد رهایت میکنند. 🍃انگار او هم آرزوی شهادت داشت و آرزوهایش اورا به سوی معبود کشاند. تنها قطعه عکسی از او، نه خاطره ایی که بماند و نه سر سوزن حرفی فقط این نام اوست ک بر تاریخ حک شده است♥️ 🍃علی حیدر حیدری، ، نهم مرداد سال ۴۸ چشم ب جهان گشود و یازدهم اردیبهشت سال ۶۷ چشم از جهان فرو بست. تا ابتدایی بیشتر نخواند و بعد از آن به عنوان وظیفه کمیته در جبهه حضور پیدا کرد و در نهایت بر اثر برخورد گلوله هنگام آموزش نظامی باران رحمت الهی شامل حالش شد و به شهادت رسید🕊 ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٩ مرداد ۱٣۴٨ 📅تاریخ شهادت : ۱۱ اردیبهشت ۱٣۶٧ 🕊محل شهادت : سنندج 🥀مزار شهید : فیروز آباد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💔 رفیقش‌میگفت: یه‌شب‌توخواب‌دیدمش بهم‌گفت: به‌بچه‌هابگوحتے‌سمت‌گناه‌هم نرن🚫~ اینجاخیلے‌گیرمیدن... 🍃 •|شهیدحجت‌الله‌اسد
⚠️ 🔴حالا بذار یه کم بی نمازها،نماز بخونن! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون حاج حمید هست🥰✋ *خلاصه‌اے از زندگے شهیدے ڪه ۳۱ سال روزه بود*🌙 *شهید حاج حمید تقوی فر*🌹 تاریخ تولد: ۶ / ۱ / ۱۳۳۸ تاریخ شهادت: ۶ / ۱۰ / ۱۳۹۳ محل تولد: اهواز ، ابودبس محل شهادت: سامرا *🌹همسرش← حاج حمید در زمان جنگ از نیروهای اطلاعات و عملیات بود و با شهید حسن باقری همرزم بودند.🌙پس از اینکه جنگ به پایان رسید در سال 72 حاج حمید در پذیرایی منزلمان در اهواز خوابیده بود🍁که نیروهای نفوذی نارنجکی را به روی پتویی که او خوابیده بود انداختند.💥 آن زمان من و دخترانم در اتاقی بودیم چرا که فصل امتحانات ثلث اول بچه‌ها بود.⚡ناگهان صدای مهیبی در خانه پیچید.💥 شکر خدا با اینکه نارنجک بر روی پتوی حاج حمید افتاده بود و منفجر شده بود💥به او آسیب نرسید چرا که ترکش‌های نارنجک با زاویه از سطح زمین پراکنده شده بودند⚡و بیشترشان به دیوار و سقف اصابت کرده بودند.💥دلیل سوء قصد به جان حاج حمید این بود که او نقشه ترور صدام را طراحی و اجرا کرده بود💫 و در این ترور «عُدی» پسر صدام ۱۳ تیر خورده بود💥صدام برای سر حاج حمید جایزه تعیین کرده بود که به هدفش نرسید⭐...سالها بعد که داعشیان به وجود آمدند⚡حاج حمید باز هم داوطلبانه به جبهه جنگ در سوریه رفت🕊️حاج حمید ۳۱ سال به تمام روزه گرفت.🌙تمامی روزها را در این ۳۱ سال به جز روزهای حرام روزه بود،📿 عاقبت او در نبرد با داعش🥀در سامرا شربت شهادت را نوشید💫 و به دوستان شهیدش پیوست*🕊️🕋 *شهید حاج سید حمید تقوی فر* *شادی روحش صلوات*
‍ 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 🌻🌴🌹🌴 🌹🌴🌻 🌴 🌻 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 راوے: همسر شهید قسمت :۳۱ گمنام گمنام🕊 🍃مجيد پسر دوست داشتنی فاميل زين الدين بود . كوچك ترين بچه ی خانواده بود . قيافه نورانی داشت . مهدی پای مجيد را به منطقه باز كرده بود ، گردان تخريب . هر جا ميرفت مجيد را هم با خودش ميبرد . همديگر را خوب ميفهميدند . بعضی وقت ها ميشد مهدی هنوز حرفی را نگفته مجيد ميگفت " ميدونم چی ميخوای بگی ." و ميرفت تا كار را انجام دهد . 🍃در يكی از عملياتها مجيد مجبور شده بود دو سه روز در نيزارها قايم شود . وقتی آقا مهدی او را به خانه آورد . از شدت مسمويمت همه ی بدنش تاول زده بود . يك هفته ازش پرستاری كردم آن قدر سردی بهش بستم كه حالش خوب شد . همان جا او را خوب شناختم . با مهدی هم كه ديگر حسابی صميمی شده بودم ، ولی باز هم به روش خودمان . وسط اتاقمان رخت خوابها را چيده بودم و اتاق را دو قسمت كرده بودم . پشت رختخوابها اتاق مهدی بود . بعضی شب ها كه از منطقه بر ميگشت ، ميرفت می نشست توی قسمت خودش و بيدار ميماند . 🍃من هم سعی ميكردم وقتی او آن جا است زياد مزاحمش نشوم ، راحت باشد . زن خانه بودم و بايد به كارهايم ميرسيدم ، ولی گوشم پيش صدای دعا خواندن او بود . يك بار هم سعی كردم وقتی دعا ميخواند صدايش را ضبط كنم . فهميد گفت " اين كارها چيه ميكنی ؟" بعد از چند روز آقا مهدی تلفن زد گفت " آماده شويد ميخواهيم برويم مشهد . " گفتم " چه طور ؟ مگر شما كار نداريد ؟ " گفت " فعلاً عمليات نيست . دارند بچه ها را آموزش ميدهند . " برايم خيلي عجيب بود . هميشه فكر ميكردم اين ها آن قدر كار دارند كه سفر كردن خوش گذارنی ِ زيادی برايشان حساب ميشود. 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 🌻🌴🌹🌴 🌹🌴🌻 🌴 🌻 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 راوے: همسر شهید قسمت :۳۲ گمنام گمنام🕊 🍃" بعد از دو سال دوره كردن شب های تنهايی در گرما و غربت اهواز ، دوباره به قم برگشتم . دقيقاً روز عاشورا بود كه آمديم قم . مهدی فردای همان روز برگشت .آدم میگوید به دلم آمده بود كه آخرين باری است كه می بينمش . ولی من نمی دانستم . نمی دانستم كه ديگر نمی بينمش . آن روز خانه ی پدرشان يك مهمانی خانوادگی بود . من هم آن جا بودم . مهمان ها كه رفتند ، من آن جا ماندم . 🍃يك ساعت بعد مهدی آمد . من رفتم و در را برايش باز كردم . محرّم بودو لباس مشكی پوشيده بودم . آمدم داخل و تا مهدی با خواهر و مادر و پدرش از هر دری حرف ميزد ، از پيروزی ها ؛ از شكست ها . من تند تند انار دانه كردم . ظرف انار را بردمو توی اتاق و كنارش نشتم و ليلا را گذاشتم بينمان . دم غروب بود . چند دقيقه همه ساكت شدند . حرف نزدن او هم مرا اذيت كننده نبود . لبخند هميشگی اش را بر لب داشت . 🍃دوتايی ليلا را نگاه ميكرديم . بلاخره مادرش سكوت بينمان را شكست . به مهدی گفت " باز هم بگو ! تعريف كن ." مهدی با لحنی بغض آلود گفت " مادر ديگه خسته شده ام . ميخواهم شهيد شوم ." بعد رو كرد به من و لبخند زد . يعنی که اين هم ميداند . همه فكر كرديم خوب دلش گرفته خوب ميشود . 🍃فردا صبح دوتايی قبل از اذان بيدار شديم و رفتيم زيارت . خنكی هوای دم سحر و رفتن او هوای حرم را برايم غمگين كرده بود . وقتی داشتيم بر ميگشتيم ، توی يكی ازايوان های حرم دو تا بچه ی پنج شش ساله ی عبا به دوش ديدم كه با پدرشان نشسته بودند. مهدی رفت وبا پدر بچه ها صحبت كرد . بچه ها هم برايش از حفظ دو سه خط قرآن خواندند . بچه های جالبی بودند . مهدی آمد و مرا رساند دم خانه و رفت . اين آخرين باری بود كه دیدمش . 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
○•🌹 💚سلام امام زمانم💚 هر صبح، به شوق عهد دوباره با شما چشمم را باز میکنم🌿 ، هر روز که می‌گذرد، عاشقانه تر از قبل چشم به راهتان باشم...🧡 ✨السَّلاَمُ عليكَ يا وَعْدَ اللهِ الَّذِى ضَمِنَهُ✨ الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
شهدایے زندگے ڪردن به؛↓ ←پروفایل شهدایے نیست...‼️ اینڪه همون شهیدے ڪه من عڪسشو پروفایلم📲 گذاشتم↓ 🌹 چے میگه مهمه..! 🍃چے از من خواسته مهمه..! 🌹راهش چے بوده مهمه..! 🤞🏻 🍃چطورزندگےمیڪرده مهمه..! 🌹باڪے رفیق بوده مهمه..! 🍃دلش ڪجاگیربوده مهمه..! 🌹چطورحرف میزده مهمه..! 🍃چطورعبادت میڪرده مهمه..! صبح وعاقبتتون شهدایی✨ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh