🌷شهید مهدی زین الدین:
هرگاه #شب_جمعه شهدا را یاد کنید
آنها شما را نزد اباعبدالله (ع) یاد می کنند🥀
یادکنیم شهدا را با ذکر صلوات و فاتحه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♦️حکم پروندۀ شهادت سردار سلیمانی صادر شد
🔹در پی دادخواهی ۳ هزار و ۳۱۸ از هموطنان، دادگاه رسیدگی به پروندۀ مطالبه خسارت مادی، معنوی و تنبیهی ناشی از شهادت سردار سلیمانی در دادگاه عمومی تهران مورد رسیدگی قرار گرفت و پس از برگزاری ۳ جلسه رسیدگی علنی، دادگاه رأی به محکومیت دولت آمریکا را صادر کرد.
🔹طبق حکم دولت آمریکا و ۴۱ شخص حقیقی و حقوقی دیگر در آمریکا بهدلیل جنایات صورت گرفته در به شهادت رساندن حاج قاسم سلیمانی به پرداخت ۴۹ میلیارد و ۷۷۰ میلیون دلار محکوم شدند.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞 #قسمت4⃣3⃣ همه چیز هیچ وقت همیشه خوب نمی ماند. همیشه کسی هست که با اعصا
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت5⃣3⃣
صدرا ادامه داد: چند تا مورد خوب اومدن برای خواستگاری که من بخاطر
تو دست به سرشون کردم. تصمیمت چیه؟ اگه میخوای، بسم الله. اگر هم نه، بگو که با سیدمحمد صحبت کنم که خواستگارها رو ببینه و اونوقت هر چی خیره!
احسان بلند شد. دستانش مشت شده و صورتش کبود بود: فردا میرم دفتر امیر، تا راجع به خواستگاری صحبت کنیم. قرار خواستگاری رو بذارید.
از خانه بیرون زد. دلش میخواست کمی قدم بزند اما بیشتر از همه دلش برای قرآن یادگاری ارمیا تنگ بود.
خود را به واحدش رساند و وارد شد. در را تازه بسته بود که در واحد بغلی باز شد. صدای آرام زینب سادات را شنید و گامهایی که روی پله برداشته شد.
زینب سادات: کجا میری ایلیا؟
ایلیا: صدای داد و فریاد مهدی بود. برم ببینم چی شده خب.
زینب سادات پر حرص گفت: مگه فوضولی؟
ایلیا دیگر جواب نداد و رفت.
در بسته شد.
احسان همانجا نشست. شاید گاهی ما نیاز به تلنگر داریم تا از قافله عقب نمانیم و این تلنگر برای احسان شبیه به مشتی بود که ناغافل خورد...
مقابل پدرش نشست. حرفهایش را بالا و پایین کرد: خیلی برای مقدمه چینی فکر کردم. اما دیدم فایده نداره. ما نه اونقدر صمیمی هستیم که حرف نگفته هم رو بفهمیم، نه اونقدر غریبه که مقدمه چینی لازم باشه.
میخوام ازدواج کنم و اومدم که یک بار هم شده برام پدری کنید. شنیدم شیدا هم ایران هست. فردا شب قرار خواستگاری گذاشتیم.
امیر به صندلی اش تکیه داد: مبارکه! باید با آزاده هماهنگ کنم که کاری نداشته باشه. با اینکه در شرایط خوبی نیست اما حتما سعی میکنیم بیایم.
احسان اخم کرد: اونم میخوای بیاری؟
امیر روی میز خم شد و آرنجش را به آن تکیه داد و با اخم گفت: اون نه و آزاده! و البته که میاد. من بدون آزاده جایی نمیرم. حالا کی هست عروس من؟
احسان مردد گفت: زینب سادات. دختر آیه خانم، دوست رهایی.
امیر خشمگین ایستاد و صندلی اش با شتاب عقب رفت: چی؟ دیوانه شدی؟ میفهمی چی میگی؟ اون صدرای احمق مغزتو شستشو داده!
دیوانه شدی! من هیچ وقت به خواستگاری اون نمیرم! شیدا هم نمیاد! تو عقل نداری؟ ازدواج باید چیزی به تو اضافه کنه احمق! توی این ازدواج چی به دست میاری؟ جز مثل صدرا پشت پا زدن به خانواده ات؟ جز عقب افتادگی و مسخره شدن؟
احسان هم ایستاد: تجددتون برای خودتون! من به عقب افتادگی علاقه
دارم. به زنی که زنانه باشه و زنیت بلد باشه. به مردی که غیرت داشته باشه. به خونه گرم و پر محبت. به اینکه خونه من گرم باشه مثل خونه همون صدرایی که مسخره میکنی! میدونی مهدی شب به شب با پدرمادرش میشینه و از کارهای روزانه اش میگه؟ میدونی مشکلاتشون رو با هم حل میکنن؟ میدونی با هم غذا میخورن و با هم خونه تمیز میکنن و
باهم میخندن؟ میدونی چقدر به هم وابسته هستن؟ میدونی خونه ای که مهمون میاد چه شکلیه؟ میدونی اونها خدایی دارن که هیچ وقت نمیذاره
کم بیارن؟ هیچ وقت پدر نبودی! وگرنه زینب سادات بهترین انتخاب برای همسری هست. کفش آهنی پوشیدم برای به دست آوردنش و هرگز نمیذارم جلوم رو بگیرید
🌷"نویسنده:سنیه_منصوری "
ادامه دارد ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت6⃣3⃣
زینب سادات مشغول مرتب کردن پرونده ها بود که سرپرستار پرسید: امروز دکتر زند دیر کرده! نگفته کی میاد؟
زینب سادات متعجب به او نگاه کرد.بعد با دست خودش را نشان داد و پرسید: به من؟
سرپرستار: آره دیگه. یک زنگ بهش بزن بپرس.خوشش نمیاد بهش زنگ بزنیم هی.من یک بار زنگ زدم جواب نداد.
زینب سادات:خب چرا من زنگ بزنم.
پوزخند سرپرستار برایش عجیب بود اما حرفی که زد، عجیب تر.
سرپرستار: آقای دکتر گفتن که پسرخاله دختر خاله هستین. حالا بهش زنگ بزن.
زینب سادات لب گزید و کمی بعد گفت: شماره ایشونو ندارم.
نگاه سرپرستار عجیب شد و بعد از داخل موبایلش شماره را خواند و زینب سادات با تلفن همراهش شماره گرفت و به بوق هایش گوش داد.
احسان که عصبی از دفتر امیر بیرون زده بود، با اوقات تلخی، تلفن را از جیب کتش بیرون آورد و شماره ناشناس را نگاه کرد. اول خواست جواب ندهد اما بعد تصمیمش عوض شد و عصبانیتش را سر کسی که نمیدانست کیست، خالی کرد: بله؟چیه هی زنگ میزنی؟
زینب سادات ترسید.لبش لرزید.صدایش آرام بود وقتی حرف زد: سلام آقای دکتر. ببخشید مزاحم شدم، کی بیمارستان تشریف میارید؟
اشک زینب سادات پشت پلکش بود. تمنای بارش داشت، اما جلوی همکارانش که نگاهشان میخ او بود، حفظ ظاهر کرد.
احسان با شنیدن صدای پشت خط،ایستاد. صدایی که حال خرابش
مرهم بود.
با شَک گفت: زینب؟ یعنی زینب خانم شمایید؟
زینب سادات: بله.
احسان لبخندی به پهنای صورت زد.پا تند کرد سمت اتومبیلش: ببخشید بد حرف زدم. دارم میام بیمارستان. به ترافیک نخورم، نیم ساعته میرسم.
زینب سادات نفس عمیقی کشید: باشه. ممنون. خدانگهدار
احسان ناراحتی زینب را حس میکرد. نمیخواست ناراحتش کند.پس تماس را ادامه داد: زینب خانم.
زینب سادات: بله؟
احسان:ببخشید.
زینب سادات سکوت کرد. احسان میدانست دل نازدانه ارمیا به سادگی صاف نمیشود. وای به حالش درخواستگاری امشب.
احسان: دارم میام.خداحافظ
تماس قطع شد. هر چند که دل زینب سادات گرفت، اما دل احسان آرام شده بود.
آنقدر آرام که با شیدا تماس بگیرد.
شیدا: سلام آقای دکتر! گوشیت راه گم کرده؟
احسان: سلام.وقت داری برای صحبت با پسرت؟
شیدا با همان لحن بی خیال همیشگی اش گفت: اگه درباره خواستگاری امشب هست که امیر گفت، نه وقت ندارم! امشب هم مهمونی دعوتم.
چند روز اومدم ایران خانواده و دوستام رو ببینم و برم. با این ازدواج هم مخالفم!
احسان: من جزء خانوادت هستم؟
شیدا: مسخره بازی در نیار!باید برم. خداحافظ.
احسان به تلفن نگاه کرد. حتی منتظر شنیدن جواب خداحافظی اش نبود. این هم از مادری به سبک شیدا!
احسان وارد بخش شد. نگاهش پی یافتن زینب سادات رفت، اما او را ندید. تا پایان ویزیت هایش هم ندید.
آنقدر واضح کلافه شده بود و نگاه می چرخاند که پرستاری که حتی اسمش را بخاطر نداشت،
گفت: دنبال خانم علوی می گردید؟
ادامه دارد...
"🌷نویسنده:سنیه_منصوری "
ادامه دارد....
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣سلام امام زمانم❣
#صبحتبخیرمولایمن♥️
🏝سلام مضطرِ غریب...
روزهای نیامدنت طولانی شد
رو به قبله
امن یجیب میخوانم و میگویم:
يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا ۖ إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ...🏝
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌴خصوصیات اخلاقی شهید عبدالصالح زارع🌷🌷
🍃شهید بسیار آرام وساده زیست وبا گذشت وشوخ طبع بودند 🌹
🍃پر تلاش واهل خدمت کردن به دیگران بودند ایشان اهل پیاده رویی آن هم در شب کنار دریا بودند🌹
🍃شاد بودند واز زیر کارهای سخت وسنگین هیچ گاه در نمیرفتند وتمام توانش را برای خدمت صادقانه وبی منت بکار میبرد 🌹
🍃به خانواده های شهدا علاقه ی خاصی داشت وهمیشه به آنها کمک میکرد عاشق شب عاشورا در فکه بودند .وهمیشه شب عاشورا خود رو به فکه میرساندند تا در خدمت شهدا وخانواده ی آنها باشد🌹
🍃عاشق ولایت فقیه ورهبر بودند 🌹🌹🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃معرفی نامه#شهیدمدافع_حرم_سجاد_زبرجدی
تاریخ تولد: 1370/11/19
محل تولد: تهران
تاریخ شهادت: 1395/7/7
محل شهادت: حلب سوریه
وضعیت تأهل: مجرد
تعداد فرزندان:
تحصیلات: کاردانی تربیت بدنی
زندگینامه و#خصوصیات_اخلاقی
شهید سجاد زبرجدی سهراب اهل تهران و محله خانیآبادنو بود. او متولد مهرماه 1370از بسیجیان دهه هفتادی که حالا خلف شایستهای برای رزمندگان دفاع مقدس شدهاند. از همان سربازان امام زمانی که با شنیدن صوت هل من معین امام زمانشان خود را به قافله زینبیون میرسانند.
سجاد در یک خانواده شهیدپرور رشد پیدا کرد. داییهایش داود و مرتضی کمانی هر دو از شهدای دفاع مقدس هستند. او دوست داشت سپاهی شود از خصوصیات بارز سجاد به محجوب بودن، داشتن ایمان قوی، حب رهبری، پاکدامنی، شجاعت، صداقت، مهربانی، احترام به بزرگترها، ساعی، ورزشکار و بسیار مسئولیتپذیر اشاره کنم. سجاد اهل صله رحم بود و تمامی خصوصیات خوب یک انسان واقعی را دارا بود. با ایمان قوی و علاقه شدید قلبی به اسلام و ائمه اطهار، از میهن و اسلام و کشورش دفاع میکرد و همواره گوش به فرمان رهبر بود. به نظرهمه این خوب بودنها و خالص بودنهایش، به خاطر علاقهاش به سرگذشت داییهای شهیدش داود و مرتضی کمانی بود. او مسیر شهادت رااز دایی هایش آموخته بود
سجاد در حلب سوریه شهید شد🥀🥀🥀🥀😔😢
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نهج البلاغه
حکمت 3 - نکوهش بخل و ترس و فقر
وَ اَلْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ
و ترس نقصان است🌹
وَ اَلْفَقْرُ يُخْرِسُ اَلْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ
و تهيدستى مرد زيرك را در برهان كند مىسازد🌹
وَ اَلْمُقِلُّ غَرِيبٌ فِي بَلْدَتِهِ🌹
و انسان تهيدست در شهر خويش نيز بيگانه است
🌼🍂🍁🌼🍂🍁🌼🍂🍁🌼🍂🍁🌼
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ زیبایی از شهیدنوید...
#فیلم_شهید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چهار گناه نابودکننده برکت از زندگی
🎙حجت_الاسلام_رفیعی
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهید #علی_انصاری که در لحظات آخر به همرزمانش گفت:
"دارند صدایم می کنند ..."
وسپس شهادتین را زمزمه کرد ...
▫️خوشابحال اختلاسگران و اقایانی که میتوانند این خونها را از یاد ببرند و باج به حرامیان بدهند...
خونشان دامنتان رامیگیرد.
دلتان شکست التماس دعا.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وعده حضرت زهرا(س) به شهید قربانخانی
مادر شهید مدافع حرم، #مجید_قربانخانی:
حضرت زهرا (س) به خواب مجید آمده بود و وعده داده بود که یک هفته پس از سفر به سوریه شهید میشوی.
مجید از وقتی که این خواب را دید بیتاب شده بود.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما را از جان دادن نترسانید
از جان عزیزتر داشتیم که رفت..
سردار دل ها حاج #قاسم_سلیمانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فرازی از وصیتنامه
شهید مدافعحرم #محسن_حججی
🦋از همهی خواهران عزیزم و از همهی زنان امت رسولاللهﷺ میخواهم روز به روز حجاب خود را تقویت کنید، مبادا تار مویی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب کند؛ مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود؛ مبادا چادر را کنار بگذارید... همیشه الگوی خود را حضرت زهرا و زنان اهل بیت قرار دهید!
🦋همیشه این بیت شعر را به یاد بیاورید، آن زمانی که حضرت رقیه سلامالله خطاب به پدرش فرمودند:
غصهی حجاب من را نخوری بابا جان
چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘ انتظار فرج
👈 انتظار فرج یعنی سختیها همه قابل برداشته شدن و برطرف شدن است.
👈 نه اینکه بنشینند انتظار بکشند؛ دل شما گوش به زنگ باشه...
🌺اللهم عجل لولیک الفرج🌺
ياد خدا آرامش قلبها
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔹شهیدی که مانند حضرت علی(ع) به شهادت رسید
🔹سردار شهید محرمعلی مرادخانی با اصابت ترکش به پشت گردن به حالت سجده درآمدند و به شهادت رسیدند
#شهیدمحرمعلےمرادخانی🌹
#یادشهداباصلوات📿🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خوابشرادیدمازشپرسیدم
راستہڪہمیگنموقعشهادت
امامحسین﴿؏﴾میادڪنارشهید؟
گفت:وقتےتیرخوردم…
قبلازاینڪہروےزمینبيوفتم
امامحسین﴿؏﴾منوگرفت...
همسر#شهیدمحمدتقیارغوانی🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما را از جان دادن نترسانید
از جان عزیزتر داشتیم که رفت..
سردار دل ها حاج #قاسم_سلیمانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✨🇮🇷
#کلام_شهید
«برادران و خواهران، این دنیا، دنیای آزمایش است و همه میدانید که هیچ کدام ماندگار نیستیم و همگی خواهیم رفت. فقط مواظب باشیم که پرونده ما سفید باشد و با روی سفید و پرونده کامل و با معدل ۲۰ خودمان را آماده کرده باشیم.»
#شهید_محمود_ستوده🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝با همه لحن خوش آواییم ...
مرحوم آقاسی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh