eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
enc_17057439128957256296220.mp3
8.07M
نماهنگ قرار جمعه ها😔💔 آروم آروم داره مرگم میرسه... ولی من هنوز یک بار ندیدمت... 🎤 ------------------------------------------------ 🌸☘🌸☘ به ما بپیوندید 👇👇👇👇👇👇👇👇 eitaa.com/shahid_bahonarh2
♥بسم الله الرحمن الرحیم♥ قسمت سیزدهم رمان ناحله محسن صداش بلند شد : دیگه خبرے از لحن شیطونش نبود و خیلے جدے گفت +شما اشتباه فکر میکنید ما منظورے نداشیم! از اینکه نتونستم گریه امو کنترل کنم و براے دومین بار شاهد اشکام بودن از خودم کلافه بودم‌ گفتم _اینو نگین چے دارین بگین محسن با نگرانے ب محمد خیره شد و صداش زد +داداش خوبی؟؟ رفت سمتش نگاش کردم. نفساے عمیق میکشید و دستشو گذاشت رو قلبش. دوباره ادامه دادم _آره دیگه خوب بلدین نقش بازے کنین . هرچے میخواین میگین دل بقیه رو میشکونین مظلوم نماییے ... محسن نزاشت حرف بزنم و بلند گفت +اههه بسه دیگهههه اگه کارے کردیم یا چیزے گفتیم که ناراحت شدین معذرت میخوایمم منظورے نداشتیم لطفا بریدو نمونید اینجا. خواستم جوابش و بدم ڪ صداے مصطفے و از پشت سرم شنیدم +شما غلط کردے کارے کردے ! چ خبره اینجا ؟به چه جراتے سر یه خانوم هوار میکشے ؟ برگشتم عقب ڪ با چهره ے جدے و اخماے گره خورده مصطفے رو به روشدم با ترس گفتم:چیزے نشده بریم ... مصطفے طورے که انگار حرفم و نشنیده گفت :خب جوابے نشنیدم‌؟؟؟ محسن :چیکارشی؟ مصطفی:همه کارش.چ غلطے کردین که اشکش و درآوردین ؟ محسن ڪ جوش اورده بود ب مصطفے نزدیڪ شد و + همه کاره؟ جنابِ همه کاره بردار ببر این خانومو از این جا‌. محمد با صدایے که ب زور سعے داشت لرزشش و پنهون کنه بلندگفت +محسننن کافیهه ولے قبل اینکه کامل این جمله از دهنش خارج شه مصطفے با مشت زد تو دهن محسن محکم زدم رو صورتمو گفتم _تو رو خدا مصطفے ولش کن بیا بریم . شدت گریم بیشتر شد . مصطفے دوباره بدون توجه به من رو به محسن ادامه داد . +بگو چه غلطے کردین؟؟؟ دختر تڪ و تنها گیر میارے نکبت؟ مگه خودتون ناموس نداریین؟؟ ایندفعه محسن نزاشت مصطفے حرف بزنه . سرشو کرد سمت مصطفے وگفت +هوے ببین خوشگل پسر!!! دست این خانم و میگیرے و ازین جا میرین تا اون روے سگم بالا نیومده اینجا هیئته حرمت داره!! نگام رفت سمت محمد که با عجله قدماے بلند برمیداشت سمت خیابون هیئت! صداے نفساش خیلے بلند بود. رفتم سمت مصطفے کتشو محکم کشیدم تو چشام نگاه کرد گفتم : خواهش میکنم مصطفی.خواهش میکنم دیگه ادامه نده.بیا برو تو ماشین منم الان میام . کولمو انداختم رو زمینو دوییدم سمت محمد. بادستش اشاره زد بهش نزدیڪ نشم . یه لحظه ایستاد و صورتش جمع شد. محسن که دیگه متوجه حالِ محمد شده بود با عجله رفت سمتش . +محمد ؟؟ محمد داداش حالت خوبه ؟؟ محمد ببینمت !! چرا اینطورے شدے داداشم؟؟ نگاه کن منو نفس عمیق بکش . زل زدم تو صورت محمد که از درد قرمز شده بود. حتے نمیتونست حرف بزنه یخورده نزدیڪ تر شدم که محسن گف +میشه لطف کنید برید؟ دلم میخواست جیغ بکشم . محسن دستشو گذاشت پشت محمد و بردتش سمت حسینیه. از چشاش ترس میبارید کولمو از رو زمین برداشتمو بے اختیار دنبالشون میرفتم بردنش تو یه اتاق پراز باندومیکروفون و.. بیرون منتظر موندم که محسن داد زد +مجید ماشینتو آتیش کن محمد و ببریم بیمارستان حالش خوب نیست بعد رو ب محمد داد زد _اهههه محمددد!! تو تازه عمل کردے چرا حرص میخورے روانی!!!! دستشو گرفت و دوباره اومد بیرون. از دور نگاشون میکردم سوار ے ماشین شدن محسن پالتوے محمد و از تنش در اوردو پرت کرد تو همون اتاق. بعدش نشست کنارش و ماشین راه افتاد. ب رفتنشون نگاه کردم. خیالم که جمع شد ، خواستم برم که یه چیزے یادم اومد . زیپ کوله رو باز کردم و قرآنمو از توش در آوردم ‌و لاے پالتوے محمد گذاشتم. کولمو گذاشتم رو دوشم و آروم از اون جا دور شدم. بابت کار احمقانه اے که کرده بودم حالم از خودم بهم میخورد . نمیتونستم خودمو ببخشم .الان که بهش فکر کردم فهمیدم لازم نبود انقدر بزرگش کنم . دست و صورتم از ترس یخ کرده بودن. خبرے از مصطفے هم نبود . رفتم سمت خانوما و یه گوشه رو زمین نشستم . مداح شروع کرد به خوندن... ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥بسم الله الرحمن الرحیم♥ قسمت چهاردهم رمان ناحله با شنیدن صداے مداح اشکام رو گونم لیز خورد نمیدونم چم شده بود . دلم گرفته بود اسم حضرت زهرا رو که شنیدم گریم شدت گرفت . یه خورده که سبڪ شدم از جام بلند شدم‌ از نبود مصطفے که مطمئن شدم ،حرکت کردم سمت خونه . وسط راه یه دربست گرفتم‌که سریع تر برسم ... هول ولا داشتم که نکنه بابا برسه خونه و من نباشم . تو راه کلے دعا کردم و بلاخره رسیدم خونه . پول راننده رو حساب کردمو پیاده شدم نفسمو حبس کردمو کلید و انداختم تو در . در که باز شد و ماشین بابا رو ندیدم با عجله پریدم تو و درو بستم . سر سه سوت رفتم بالا و در اتاقمو بستم و با عجله لباسامو عوض کردم و همه چیو ب حالت عادے برگردوندم بعدش کتابامو پخش کردم رو زمین که بابام شڪ نکنه . بعدشم رفتم سمت دسشویے . به چشاے پف کردم نگاه کردم و زدم‌وسط پیشونیم . واے اگه بابا منو اینجورے ببینه کلے سوال سرم آوار میشه به ساعت نگاه کردم 10 بود دستم و پر آب سرد کردم و ریختم رو صورتم از سردیش به خودم لرزیدم‌و برگشتم ب اتاق کتاب و باز کردم و بے حوصله شروع کردم ب خوندش .... یه فصل که تموم‌شد از خستگے رو تختم ولو شدم ... ب سقف زل زده بودم و داشتم فکر میکردم که صداے قدمایے که از پله ها بالا میومد توجهم و جلب کرد. حدس زدم بابام باشه. چون حال و حوصله حرف زدن نداشتم چشمامو بستم و خودمو به خواب زدم دوبار به در اتاقم ضربه زد الان دیگه مطمئن شده بودم پدرمه جوابے ندادم. درو اروم باز کرد چشام بسته بود ولے حضورش و کنارم حس میکردم پتوم که تا شده روے تختم بود و پهن کرد روم دستش و کشید رو موهام و چند لحظه بعد از اتاقم بیرون رفت وقتے از رفتنش مطمئن شدم چشامو باز کردم از جام پا نشدم ڪ سر و صدا ایجاد شه و بابام برگرده گوشیم که روے میزم بود و ورداشتم تلگرام و باز کردم وقتے چشمم ب اسم مصطفے خورد فکرم دوباره مشغول شد میخواستم بهش پے ام بدم وحالشو بپرسم ولے غرورم بهم این اجازه رو نمیداد بیخیال شدم رفتم تو گالرے گوشیم هزار بار تا حالا عکسامو دیده بودم ولے هے از نو میدیدمشون هر کدوم از عکسامو چند ثانیه نگاه میکردم ومیرفتم عکس بعدے رسیدم ب عکسے که از بنره گرفته بودم و خیلے اتفاقے محسن و محمد توش افتادن با ناراحتے ب عکس خیره شدم چرا باهاشون اینجورے حرف زدم ؟ یخورده زیاده روے کرده بودم مثه اینکه ولے هرچے گفتم اونقدر وحشتناڪ نبود که حال محمد اینطور بد شد یهو یاد حرف محسن افتادم گفته بود تازه عمل کرده متوجه لینڪ هیاتشون رو بنر شدم . لینڪ و تو تلگرام زدم که فایل صوتے مراسم ودانلود کنم با خوشحالے از اینکه پیداش کردم زدم تا دانلود شه از قسمت اطلاعات کانال آے دے پیج اینستاشونو گرفتم و بازش کردم داشتم پستاشونو نگاه میکردم چشمم ب عکساے دسته جمعیشون خورد با چشام دنبال چهره هاے آشنا گشتم که قیافه محسن ب چشمم خورد رو عکس زدم تا ببینم کسے تگ شده یا ن ... که دیدم بله!! رو آے دیش زدمو وارد پیجش شدم با دیدن عکساش پوکر فیس شدم . چه شاخ پندار ! پسره ے از خود راضی! یه پستشو باز کردمو رفتم زیر کامنتاش و شروع کردم به خوندم . چقد زیاده . چرا اسم همشونم محمده . اصن طبق امارے ڪ گرفتن بین هر پنج تا پسر چهار تاشون محمدن که رفقاشون ممد صداشون میکنن دونه دونه داشتم میخوندم و میخندیدم که یه کامنت نظرمو جلب کرد . _چند بار بگم نزار عکساتو ملت غش میرن میمیرن خونشون میوفته گردن تو .اے بابا !!(چندتا اموجے خنده هم گذاشته بود ) محسنم اینجورے جوابشو داده بود + اوه حاجے خواهشا شما حرص نخور واس قلبت خوب نیسا . پس میوفتی. حدس زدم همین محمد باشه ... پیجشو باز کردم و یه لحظه با دیدن اخرین پستش چشام از کاسه زد بیرون .... وقتے مطمئن شدم عکس قرانیه که لاے پالتوش گذاشته ام با تعجب بیشتر رفتم کپشن وخوندم: شکستن دل به شکستن استخوان دنده مے ماند از بیرون همه چیز رو به راه است امـــا هر نفسے که مے کشی دردے ست که مے کشے . . . پ.ن:گاهے وقتا ناخواسته یه حرفایے و میزنیم که نباید بزنیم یه جمله ساده که واسه خودمون چندان مهم نیست گاهے اوقات میتونه قلب شیشه اے ادماے اطرافمونو بشکنه مراقب رفتارمون باشیم... دل شکستن تاوان داره مخصوصا اگه پیش مادرت ازت شکایتت و بکنن.... حال دلمون ناخوشه رفقا التماس دعاے زیاد یاحق چند بار این چند خط و خوندم پست و نیم ساعت پیش گذاشه بود یه لبخند شیرین نشست رو لبام نمیدونم چرا ولے خوشحال شده بودم با اینکه حس میکردم خیلے ازش بدم میاد شخصیت عجیبے داشت ازش سر در نمیاوردم ب وضوح ترس و تو چهره ش حس کردم وقتے که اونجورے باش حرف زدم ولے ترس از چے ؟ همچے عجیب بود برام‌ ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ دلم نموده دوباره هوای حضرت مهدی تمـام دار و ندارم فـدای حضرت مهدی اگر که‌دیده براهی بخوان دعای‌فرج را ظهور او برساند، خدای حضرت مهدی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نهج البلاغه حکمت 62 - روش پاسخ به نيكى‏ دیگران وَ قَالَ عليه‌السلام إِذَا حُيِّيتَ بِتَحِيَّةٍ فَحَيِّ بِأَحْسَنَ مِنْهَا و درود خدا بر او، فرمود: چون تو را ستودند، بهتر از آنان ستايش كن وَ إِذَا أُسْدِيَتْ إِلَيْكَ يَدٌ فَكَافِئْهَا بِمَا يُرْبِي عَلَيْهَا وَ اَلْفَضْلُ مَعَ ذَلِكَ لِلْبَادِئِ🌹🙏 و چون به تو احسان كردند، بيشتر از آن ببخش. به هر حال پاداش بيشتر از آن آغاز كننده است 🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
وقتی به مقر گردان برگشتم دیدم همه ناراحتند. پرسیدم: «چه اتفاقی افتاده؟» گفتند: «مجید بهرامجی شهید شده.» کوله‌پشتی شخصی مجید بهرامجی پیش من بود. رفتم دفتر یادداشت او را باز کردم. بالای دفتر نوشته بود مراقبه و محاسبه. او گفتار و کردار هر روزش را توی دفتر می‌نوشت و زیر خطاها و مکرو‌هات خود خط می‌کشید. جایی ‌نوشته بود دیشب نمازم با حضور قلب نبود، آن را اعاده کنم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
ماییکه ادعاۍ سربازی امام زمان (عج) را داریم باید حرکات و سکنات ما طورۍ باشد که آقا ما را به سربازۍ خویش قبول فرماید و ما افتخار بودن در لشکر امام زمان (عج) را داشته باشیم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘ الله اکبر از زیارت عاشورا 🖌 آثار عجیب 🎥 استاد موسوی مطلق 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید حاج قاسم سلیمانی : هیچ نمازی ندیدم، که احمد بخواند و در قنوت یا در پایان نماز گریه نکند وپیوسته این ذکر: «یا رب الشهدا، یا رب الحسین، یا رب المهدی » ورد زبان احمد بود و بعد گریه می کرد شهید حاج🕊🌹 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷به‌روایت‌خواهر شهید: داداش رضا وقتی که نامحرمی را می‌دید، همیشه سربه زیر بود. حتی برای ازدواجشان دنبال دختر نبود یا اینکه پیشنهادی بدهد، فقط می‌گفت: «ان‌شاءالله یک مورد خوب گیرم بیاید.» آخر سر هم خودم با همسرش در سرکار آشنا شدم و با مواردی که داداش پیشنهاد داده بود، دیدم مطابقت دارد. بعد ایشان را برای رضا خواستگاری کردیم زیارت قبور شهدا را دوست داشت و بیشتر وقت‌ها مزار شهدا می‌رفت. همیشه در صف اول و پشت سر پیش نماز مسجدمان نماز می‌خواند. همه اهالی داداش رضا را به عنوان می‌شناختند شهید از تیپ ۵۷ سپاه حضرت اباالفضل (ع) استان لرستان، روز ۳۰ مهر ۱۴۰۱ حین انجام مأموریت در شمال غرب کشور به شهادت رسید. 🌺 یاد شهـدا با ذکر صلوات 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
حنظله های امام خمینی ره سالروزشهادت شهیدمفقودالجسد فرزندحسینعلی عملیات خیبر،جزیره مجنون 🌹🌹🌹🌹🌹 چندین مرتبه راهی جبهه ها شده بود ولی بنا به پیشنهاد دوستان و پدر و مادر تصمیم به ازدواج نمود هنوز چند روزی ازدواجش نگذاشته بود که عملیات درحال اجرا بود و شهید عزیز در درونش انقلاب دگری رخ داده بود او که بارها طعم ولذت فداکاری در جبهه ها راکشیده بود طاقت ماندن نداشت حنظله گونه،عروسش رارها وبسوی دیار عاشقان شتافت انگار می‌دانست،سفری درپیش دارد که برگشتی ندارد پروازی عاشقانه،درجزیره مجنون به دوستان شهیدش پیوست ولی جنازه اش برنگشت این شهیدوالامقام فقط شش روزازعروسیش گذشته بود که راهی جبهه هاشد، هدیه کنیم صلواتی نثارهمه حنظله های زمان الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ ❣ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
همیشه در کار خیر پیش قدم بود. دوست داشت از صبح تا شب مشغول کار برای رضای خدا باشد. دفترچه ای داشت که برنامه ها و کارهایش را داخل آن‌ می نوشت. روزی که خیلی برای خدا کار انجام می داد، بیشتر از روزهای قبل خوشحال بود. یادم هست یکبار به من گفت: امروز بهترین روز من است، چون خدا توفیق داد گره از کار چندین بنده خدا وا کنم. به هیچ یک از تعلقات دنیا دل خوش نمی کرد. هیچ چیز او را راضی نمی کرد، مگر اینکه دل یک انسان را بخاطر خدا خوش کند. لباس نو نمی پوشید. می گفت: هر زمان تمام مردم توان پوشیدن لباس نو و زیبا داشتند، من هم می پوشم. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
●ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺑﺎﺭﻱ محمداسلامی نسب ديدم, از چهره‌اش پيدا بود كه حرفهاي زيادي دارد. بعد از نماز در گوشه‌اي نشستم و او شروع به صحبت كرد: «حاج حميد! به زودي عملياتي در پيش داريم. مي‌دانم كه ديگر بر نمي‌گردم. گفتم: «محمد جان! خاك خونين جبهه و بچه‌هاي بسيج به تو عادت كرده‌اند. انشاء الله به سلامت بر مي‌گردي.» اين جمله را در حالي گفتم كه خود نيز مي‌دانستم اين كبوتر هم پريدني است. ● ادامه داد: «حاج آقا من هيچ وقت دلم نمي‌خواست خانه‌اي داشته باشم، اما به خاطر خانواده، مجبور شدم ساختماني بسازم. حال شما دعا كن تا من وارد اين خانه نشوم.» از اين حر ف دلم گرفت اما هيچ نگفتم چند روز بعد استاد كار منزل «محمد» نزد من آمد و گفت: « به آقاي اسلامي نسب بگوئيد ساختمانشان آماده است. ○هنوز بنا، پيچ كوچه را طي نكرده بود كه زنگ منزل دوباره به صدا در آمد و پيكي سفر جاودانه محمد را خبر داد. آن روز دعايي را كه درخواست نكرده بودم، مستجاب مي‌ديدم و محمد را بر بال ملائك .. . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما‌با‌شھادت‌زنده‌ایم:)...♥️!'
🌹در محضر شهیدان: 🔹سفارشم به مادران و خواهران اين است كه حجاب روحي و جسمي خود را شديداً حفظ نمايند و براي خدا عفت و عصمت و پاكدامني خويش را پاك و محفوظ از هر گناه و زشتي نگاه دارند و اولاد و فرزندان پاك و آزاده تربيت نمايند كه اين همه انسان آزاده و بزرگوار از دامن مادران به وجود آمده اند و تربيت آن ها در سعادت و يا شقاوت انسان ها تأثير خواهد گذاشت. ان شاء الله خداوند به همة شما توفيق دهد با الگو قرار دادن اخلاق و رفتار حضرت فاطمة زهرا(سلام الله علیها) زناني نمونه در جامعة خود باشيد و به ديگر زنان دنيا بفهمانيد كه ارزنده ترين زينت زن حفظ حجاب است و در ساية حفظ حجاب و پاكدامني، كسب ايمان و تقوي و محافظت عفت و عصمت زن ميتواند به عالي ترين درجات انساني و اسلامي نائل آيد. 🌷فرازی از وصیتنامه شهید والامقام عزیز دشت بزرگ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امرت اجرا شد، تمام یا مهدی تو فقط بیا بگیم، سلام یا مهدی دنیا ایستاده به احترام یا مهدی می‌رسیم‌ به جمعه قیام یا مهدی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ درود الهی بر شهیدانی که خود را بر مین های مسیر انداختند و معبری برای دیگران باز کردند و بدا بحال آنانی که از این راه بر مسند نشستند و از همین معبرها پای دشمن را باز کردند اللهم اجعل عواقب اموراخیرا 🤲 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh