🔺آخرین مجروح حمله تروریستی کرمان به شهادت رسید
🔹محمدمهدی ایرانمنش، نوجوانی که در حمله تروریستی ۱۳ دی ماه سال گذشته در مسیر گلزار شهدای کرمان مجروح و قطع نخاع شده بود، امروز دوم اردیبهشت به شهادت رسید.
🔹محمدمهدی از ناحیه گردن قطع نخاع شده بود و از روز حادثه تاکنون در بیمارستان بستری بود.
#وعده_صادق
#حاج_قاسم
#کرمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
حاجقاسم میگفت :
حتۍ اگہ یہ درصد احتمال بدۍ ڪہ یہ نفر یہ روزۍ برگرده و توبہ ڪنہ...
حق ندارۍ راجع بھش قضاوت ڪنۍ، قضاوت فقط ڪار خداست !
حواسمون باشہ:›
#سرداردلھاٰ ♥️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا شهید حججی به #سپاه رفت و پاسدار شد؟!
🔰 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی به مناسبت ۲ اردیبهشت، سالروز تأسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | نظر حاج قاسم در آخرین سخنرانی خود درباره هویت اصلی #سپاه در آغاز تاسیس چه بود؟
🔺️ انتشار بهمناسبت سالگرد تأسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این چند دقیقه را گوش بدهید
بسیار ارزشمنده
خصوصا......
التماس دعا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃🔹حضرت امام خمینى(ره):
♦️شما پاسداران مثل سربازان صدر اسلام (هستید) که با جان و دل و با عشق و علاقه به اسلام خدمت کردند، به اسلام خدمت کردید و مىکنید. من امیدوارم خداى تبارک و تعالى همان اجرى را که به پاسداران اسلام در صدر اسلام عنایت فرموده است، به شما برادران عزیز عنایت فرماید.
📚"صحیفه نور"، ج ۶، ص ۵
🍃💐🍃🇮🇷🍃💐🍃
🔷امام خمینی (ره) در تجلیل از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی فرمودند:
✍من از سپاه راضی هستم، و به هیچ وجه نظرم از شما برنمیگردد. اگر سپاه نبود، کشور هم نبود. من سپاه پاسداران را بسیار عزیز و گرامی میدارم. چشم من به شماست
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻مذهبیهایی که عاقبتبخیر نمیشن
🔻جمهوری اسلامی زمینهساز ظهور حضرت حجت
🔻دلایل غیبت چی بود؟
🔻همسران انبیاء هم برخی کافر شدند
🔻تضعیف نظام اسلامی یعنی تضعیف اون قدرتی که برای امام زمان ایجاد شده
استاد شجاعی
حتما ببینید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍂🍃🍂🍃
✅ شهادت از نگاه رهبر عزیزمان آیت الله خامنه ای:
👈 شهادت قله است و دامنه آن اخلاص است 👉
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیاد سردار بصیرت شهید🕊🌹
حاج #حسین_بصیر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همینطور یقه تومیگیره
تکون هم میده وحرف میزنه....
گفت فلانی همه رافرستادی
وخودت موندی
من
خیـــــــــــــــــــلی اتیش گرفتم
گفتم چیـــــــــــــــــــــــکار کنم..........
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔹در محضر استاد ....
🌺مقام معظم رهبرے :
شهیدِ شما ؛قدرتِ شفاعت شما را دارد...
شما خانواده شهید؛ برنده اید ...
شرح درعڪس
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️چه کار کنیم وقت و زمان ما برکت پیدا کند؟
⏳ توصیههایی از استاد میرباقری برای استفاده درست از زمان...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{ .. ویژگی های
عجیب آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه)..
استاد رائفی_پور
#حجاب غیبت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ_مهدوی
🔸توسل به آقا صاحب الزمان ارواحنا فداه
👌بسیار شنیدنی و تأثیر گذار
👈حتما بشنوید و نشردهید.
جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج #امام_زمان صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام خدابرشهیدان گلگون کفن
سلام برحاج حسین بصیر
لحظاتی با سردار شهید
شهیدحاج #حسین_بصیر🕊🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⤴️ طرحِ جالبِ شهید برای ترک گناه
🌷شهید #علی_اصغر_کلاته_سیفری🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
اصل فلسفے دنیا
اینہ کہ بندگان صالح خدا ،
راه صداقت ، راه نیکے، راه خوشبختے
را طے بڪنند و بہ دیگران یاد بدهند...
.یاران همه جمعند
چه خوش بودند عکسهایی که بوی شهادت میداد
شهید #احمد_کاظمی🕊🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
یاد خدا 55.mp3
9.62M
مجموعه #یاد_خدا ۵۵
#استاد_شجاعی | #دکتر_رفیعی
√ من میخوام نترسم ... نمیتونم !
من میخوام محکم باشم... نمیتونم!
من میخوام گناه نکنم .... نمیتونم!
من میخوام باحوصله و صبور باشم... نمیتونم!
من میخوام بانشاط و مسئولیتپذیر باشم ... نمیتونم!
من میخوام خواب نرم و اولویتهامو درست انتخاب کننم... نمیتونم!
چرا پس آدمایی هستن که میتونن؟ ایراد کجاست؟
@shahidNazarzadeh
@ostad_shojae | montazer.ir
یاد خدا ۵۶.mp3
12.12M
مجموعه #یاد_خدا ۵۶
#استاد_شجاعی | #استاد_پناهیان
√ مواقعی که اگر انسان در آن بزنگاه خود را به «یاد» نرسانده، و از ابزار «ذکر» کمک نگیرد «خطر از دست دادن ایمان» و «سقوط در ورطهی هلاکت» به شدت تهدیدش میکند، را در این پادکست میآموزیم!
@shahidNazarzadeh
@ostad_shojae | montazer.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوان سنی فلسطینی میگوید :
به ما میگویند شما شیعه اید
بله همه شیعه ایم.
هر کسی بویی از شرف برده است شیعه است.
♨️ کانال جهان خبر
📡 @jahan_khabar
@shahidNazarzadeh
#قسمت_صد_و_شانزده
#ناحله🌱✨
همش قیافه ی محمد جلوی چشمام بود.
نمیدونستم چرا داره خواستگاریِ من میاد!؟
واقعا این آدم همون آدمی بود که اولین دیدارم باهاش تو خیابون بود و برای دومین باری که دیدمش حالش بد شد؟
همون آدمی که از من بدش میومدو ازم فرار میکرد؟
همونی که یه مدت ازش بدم میومد؟
همونی که تا به خودم اومدم دیدم عاشقش شدم...!
خدایا داری با من چیکار میکنی ؟
اینا همه یه امتحانه؟!
چقدر دعا کردم و از خدا خواستم که مهرم و به دلش بندازه!یعنی الان دوستم داره؟
نه،نداره!!
مشغول گوش دادن به آهنگ شدم و سعی کردم به افکارم خاتمه بدم!
__
از شانس بدم دانشگاه پنجشنبه،کلاس جبرانی گذاشته بود.
تو راه برگشت از دانشگاه به خونه بودم.
دلم میخواست یه مقدار قدم بزنم.
از ماشین پیاده شدم و کرایش رو حساب کردم
مشغول قدم زدن بودم .از یه گل فروشی گذشتم.چند لحظه ایستادم.به فکرم رسید چندتا شاخه گل بخرم.
رفتم تو و سه تا شاخه رز آبی با ساقه های بلند انتخاب کردم.پولشو حساب کردم. تا خونه زیاد راه نبود.
قدم هام و تند تر کردم و بعد چند دقیقه به خونه رسیدم.
کلید انداختم ودر حیاط و باز کردم .
کسی تو حیاط نبود.
مامان به آذر خانم گفته بودبه کمکش بیاد.
در خونه رو باز کردم و وارد شدم.
آذر خانم پنجره ها رو تمیز میکرد.
مامانم به جارو برقی زدن مشغول بود.
یه لبخند زدم و بلند سلام کردم که صدام برسه.
مامان سلام کرد ولی آذرخانم نشنید.
بیخیال شدم.
رفتم تو اتاقم لباسام و در اوردم وبعد مستقیم به طرف حمام رفتم.
بعدِ حمام یه تیشرت مجلسی پوشیدم و جلوی آینه مشغول خشک کردن موهام با سشوار شدم .
بالاخره شونه کردنموهام بعدِ کلی جیغ و داد تموم شد. به سمت چپ فرق گرفتم و محکم بالا بستمش.به ساعت نگاه کردم. ۳ بعدازظهر بود.
خانواده ی محمد ساعت ۸ میومدن ...!
قلبم از شدت هیجان،محکم خودش رو به قفسه ی سینم میکوبید.
هنوزم از اومدنِ محمد به خونمون اطمینان نداشتم،ریحانه هم تو این مدت هیچی بهم نگفته بود.
با این حال خیلی استرس داشتم.
رفتم تو آشپزخونه یه چیزی بخورم .
خیلی شلوغ بود.کلی ظرفِ استکان و شکلات و چاقو ،دوتا ظرف گنده میوه ،یه ظرف پر از شیرینی..!
یه نفس عمیق از سر رضایت زدم و در یخچال و باز کردم.
یه سیب برداشتم و مشغول خوردنش شدم که مامان اومد
+تو چرا حاضر نمیشی دختررر؟؟والا من وقتی تو شرایط تو بودم از صبح حاضر شدم.
_وا خب لباسام کثیف میشه تازه از خشکشویی برش داشتم.میگم مامان!
+جانم
_تو مطمئنی؟
+ای باباااا! فاطمه یه بار دیگه این سوال و بپرسی زنگ میزنم میگم نیان.
_غلط کرردممم غلط!!!
پشت چشمی نازک کرد و از آشپزخونه خارج شد.
+طلاهات و یادت نره بزاری
دوباره تو اتاقم رفتم.
از کیف پشت کمدطلاهام و برداشتم.
گردنبندم و بستم و یکی از دستبند هام و دستم گذاشتم.
میخواستم انگشتر هم بزارم که به یاد ریحانه افتادم و با خودم گفتم شاید دلش بشکنه .
همشون و دوباره در اوردم.اینطوری بهتر بود.
محمد هم اینجوری دیگه نمیگفت اینا پولدارن و دختره توقعش بالاست و ...!
همه رو جمع کردم و تو کیف گذاشتم.
میخواستم استراحت کنم ولی نمیتونستم. سراغ لباس هام رفتم.
از کاور درش اوردم و با لبخند بهش خیره شدم.
لباسام و رو تخت انداختم.
جلو آینه نشستم تا یه دستی به سر و صورتم بکشم ...!
کرم پودر و برداشتم و به صورتم زدم.
میخواستم خط چشمم و بردارم که یاد محمد افتادم.
بعد یک سال ،بعد اینهمه گریه ،التماس و دعا ،معجزه شد و خاستگاریم قراره بیاد. غیرممکن ترین اتفاق زندگیم داشت ممکن میشد!
میترسیدم کوچکترین کار اشتباهم باعث شه همچی خراب شه.
بیخیال آرایش کردن شدم و به قیافه بی نقصم تو آینه زل زدم.
واسه هم شکل محمد شدن باید دور خیلی چیزا رو خط میکشیدم.
این محدودیت به طرز عجیبی برام شیرین و دوست داشتنی بود.
لباسام و پوشیدم و با ذوق به تصویرم تو آینه خیره شدم.یه دور چرخیدم و از ته دل خندیدم .
هیجانم خیلی زیاد شده بود!
شالم و گذاشتم که وقتی اومدن سرم کنم تا چروک نشه.از اتاقم بیرون رفتم .تو آشپزخونه دنبال مامانم گشتم.وقتی پیداش نکردم رفتم سمت اتاقشون که صدای پدرم باعث شد دستم رو دستگیره در بمونه.
بابا:چه غلطی کردم فاطمه رو باهاشون شلمچه فرستادم. چطور جرئت کردن همچین چیزی و به زبون بیارن آخه .یه نگا به خودشون ننداختن ؟من چجوری امشب آروم بمونم ؟ راستش و بگو تو چیو از من پنهون میکنی؟چرا انقدر اصرار کردی اجازه بدم اینا خونمون بیان ؟
مامان: احمدجان توروخدا دوباره شروع نکن . آخه چی و پنهون کنم!؟
بجای این حرف ها بیا این لباست و بپوش بیشتر بهت میاد.منم برم ببینم فاطمه چیکار میکنه!
از اتاق فاصله گرفتم و رو کاناپه نشستم. طوری رفتار کردم که نفهمه صداشون و شنیدم .