🍁رمان عاشقانه برای تو🍁
قسمت نهم
نزدیک زمان نهار بود ...
کلاس نداشتم و مهمتر از همه کل روز رو داشتم به این فکر می کردم که کجاست؟
به صورت کاملا اتفاقی، شروع کردم به دنبالش گشتن ...
زیر درخت نماز می خوند ...
بعد وسایلش رو جمع کرد و ظرف غذاش رو در آورد ...
یهو چشمش افتاد به من ...
مثل فنر از جاش پرید اومد سمتم ...
خواستم در برم اما خیلی مسخره می شد ...
داشتم رد می شدم اتفاقی دیدم اینجا نشستی ...
تا اینو گفتم با خوشحالی گفت: چه اتفاق خوبی. می خواستم نهار بخورم. می خوای با هم غذا بخوریم؟
ناخودآگاه و بی معطلی گفتم: نه، قراره با بچه ها، نهار بریم رستوران ... دروغ بود ...
خندید و گفت: بهتون خوش بگذره ...
اومدم فرار کنم که صدام کرد ...
رفت از توی کیفش یه جبعه کوچیک درآورد ... گرفت سمتم و گفت: امیدوارم خوشت بیاد.
می خواستم با هم بریم ولی ...
اگر دوست داشتی دستت کن ... .
جعبه رو گرفتم و سریع ازش دور شدم ...
از دور یه بار دیگه ایستادم نگاهش کردم ... تنها زیر درخت ...
شاید از دید خانوادگی و ثروت ما، اون حلقه بی ارزش بود اما با یه نگاه می تونستم بگم ... امیرحسین کلی پول پاش داده بود ...
شاید کل پس اندازش رو ..
🍁قسمت_دهم
گل خریدن تقریبا کار هر روزش بود ...
گاهی شکلات هم کنارش می گرفت ...
بدون بهانه و مناسبت، هر چند کوچیک، برام چیزی می خرید ...
زیاد دور و ورم نمیومد ...
اما کم کم چشم هام توی محوطه دانشگاه دنبالش می دوید ...
رفتارها و توجه کردن هاش به من، توجه همه رو به ما جلب کرده بود ...
من تنها کسی بودم که بهم نگاه می کرد ... پسری که به خنثی بودن مشهور شده بود حالا همه به شوخی رومئو صداش می کردن ... .
اون روز کلاس نداشتیم ...
بچه ها پیشنهاد دادن بریم استخر، سالن زیبایی و ... .
همه رفتن توی رختکن اما پاهای من خشک شده بود ...
برای اولین بار حس می کردم در برابر یه نفر تعهد دارم ...
کیفم رو برداشتم و اومدم بیرون ...
هر چقدر هم بچه ها صدام کردن، انگار کر شده بودم ...
چند ساعت توی خیابون ها بی هدف پرسه زدم . رفتم برای خودم چند دست بلوز و شلوار نو خریدم ...
عین همیشه، فقط مارکدار ...
یکیش رو همون جا پوشیدم و رفتم دانشگاه ...
همون جای همیشگی نشسته بود ... تنها ... بی هوا رفتم سمتش و بلند گفتم: هنوز که نهار نخوردی؟
امتحانات تموم شده بود ...
قرار بود بعد از تموم شدن امتحاناتم برگردم ... حلقه توی جعبه جلوی چشمم بود ...
دو ماه پیش قصد داشتم توی چنین روزی رهاش کنم و زیر قولم بزنم ...
اما الان، داشتم به امیرحسین فکر می کردم...
اصلا شبیه معیارهای من نبود ... .
وسایلم رو جمع کردم ...
بی خبر رفتم در خونه اش و زنگ زدم ...
در رو که باز کرد حسابی جا خورد ...
بدون سلام و معطلی، چمدونم رو هل دادم تو و گفتم: من میگم ماه عسل کجا میریم ... .
آغاز زندگی ما، با آغاز حسادت ها همراه شد
اونهایی که حسرت رومئوی من رو داشتند ...
و اونهایی که واقعا چشم شون دنبالش افتاده بود
مسخره کردن ها ...
تیکه انداختن ها ...
کم کم بین من و دوست هام فاصله می افتاد ... هر چقدر به امیرحسین نزدیک تر می شدم فاصله ام از بقیه بیشتر می شد ...
🍁شهید طاها ایمانی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
به نام آیہ ها؎ قرآن کہ آرامش دهنده قلب هاست
🌟 حضور شما مایه دل گرمی ماست
🌟 با خواندن حداقل یک آیه در ختم قرآن سهیم باشید
══🕊══════🦋══
🌟 لینک گروه ختم قرآن یا زینب 👇
https://eitaa.com/joinchat/393544127C19d3d51750
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🌸🌸
شہید امینی رو مۍشناسۍ؟😍
از اون شہیداست که دست رفیقشو محکم میگیره و هواشو حسابۍ داره🥰💖
آره ..
معرفتۍ که تو رفاقت داره
به همہ ثابت شده ست😌🪴
اگه میخواۍ بیشتر باهاش آشنا بشۍ حتما یہ سَر بہ کانالش بزن😃👌🏻
تو دعوت شده شہیدۍ😍🌈👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2527461398C9bbcf689ab
[کانالباحضورخانواده و دوستان شهیدمیباشد.]🌹
••{کانال شهید محمدهادی امینی}••💫
••{کانالی نذر شهدا}••🍃
|پر از دلنوشته های شهدایی|🕊
|پر شعر های دلبرونه|💕
|همشون در کانال زیر|🌿
https://eitaa.com/joinchat/2527461398C9bbcf689ab
لطفا با ذکر صلوات وارد شوید✨
#سلام_امام_زمانم❣
دل اگـر پاڪــ نباشد نمیـآید آقــا
نوع عابر بہ تمیزےِ گذر وابستہ اسٺ
گوشہ چشمے نڪند زندگےِ ما مرگ اسٺ
مثل طفلےڪہ بہ الطاف پدر وابستہ اسٺ
باید از دورے آقــا همگے دق بڪنیم
تابداند ڪہ دل ما چقدر وابستہ است
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نهج البلاغه
حکمت 165 - شناخت جایگاه عبادت
وَ قَالَ عليهالسلام لاَ طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ اَلْخَالِقِ🍃🌹
و درود خدا بر او، فرمود: هيچ اطاعتى از مخلوق، در نافرمانى پروردگار روا نيست
🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
بعد از شهادت، پیکرش چهار شبانهروز بر روی تپه باقی ماند و با وجود همراه داشتن مقداری ادوات شامل دو بیسیم، یک تبلت و موبایل و نزدیک بودن به سنگر تکفیریها به حکم الهی از دید دشمن مخفی ماند.
همرزمانش از دستیابی تکفیریها به پیکرش و لو رفتن اطلاعات بیمناک بودند
روز ۲۳ بهمن همرزمانش توانستند طی عملیاتی پیکر مطهرش را برگردانند.
هنگام پیدا کردن پیکرش متوجه میشوند که عطر خوشایندی از آن استشمام میشود.
این خیلی عجیب نبود چون دائم الوضو بود.
#شهید_علی_محمد_قربانی 🕊🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
گمنام زمین
نامدار آسمان
🥀سید طاهر مصطفوی خلبان نیروی هوایی ارتش ایران بود که در سانحه سقوط بالگرد حامل رئیس جمهور در کوههای ورزقان استان آذربایجان شرقی به شهادت رسید.
خلبان مهمترین پروازها و مقام های ارشد نظام ، در حالی که بعضی از اقوام بعد از شهادتش متوجه شدند که خلبان بوده ، چرا که همیشه میگفت من سربازم !
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت پنجمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت تسلیت و تعزیت
شهادت_امام_محمد__باقر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
▪️صلوات خاصه امام محمد باقر علیه السلام
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ بَاقِرِ الْعِلْمِ وَ إِمَامِ الْهُدَى وَ قَائِدِ أَهْلِ التَّقْوَى وَ الْمُنْتَجَبِ مِنْ عِبَادِك
َاللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلْتَهُ عَلَماً لِعِبَادِك َوَ مَنَاراً لِبِلاَدِكَ وَ مُسْتَوْدَعاً لِحِكْمَتِك َوَ مُتَرْجِماً لِوَحْيِكَ وَ أَمَرْتَ بِطَاعَتِهِ وَ حَذَّرْتَ مِنْ مَعْصِيَتِهِ فَصَلِّ عَلَيْهِ يَا رَبِّ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ ذُرِّيَّةِ أَنْبِيَائِكَ وَ أَصْفِيَائِكَ وَ رُسُلِكَ وَ أُمَنَائِكَ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ
🌹شهادت حضرت امام باقر (علیه السلام) تسلیت باد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌹کلام شهید سید عبدالرسول سجادیان:
تمام درخواستها و حرفها برمیگردد به اطاعت از ولایتفقیه، فقط همین. همین هم چیز کمی نیست، شاید به زبان ساده بیاید، ولی وقتی که امام میگوید فلان کار را بکنید و ما نمیکنیم، سختیاش آن موقع مشخص میشود. بههرحال همانطور که زمان صدر اسلام اگر پیغمبر کامل اطاعت شده بود اسلام مسیر دیگری داشت. اگر زمان علی بن ابیطالب در حکومت پنجسالهاش اطاعت شده بود مسیر اسلام چیز دیگری بود. مسلماً اگر الان هم ما از ولیفقیه اطلاعت کنیم، مسیر امام ما را به مسیر هدایت سوق میدهد و به آن مسیر هدایت میشویم. اگر هم اطاعت نکنیم باز همان آش و همان کاسه است. خدا هیچ تعارفی ندارد، اگر دین خدا را یاری بکنیم خدا ما را یاری میکند. اگر نه خدا همانطور که بدون تعارف در زمان علی بن ابیطالب (ع) که چون قدر امامشان را ندانستند امامشان را از آنها گرفت، حالا هم همینطور است، اگر امام یاری نشود ما از مسیر منحرف میشویم.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
▪️امام باقر علیه السلام فرمودند:
حضرت ظهور میکند؛ به خانة کعبه تکیه میدهد و اول سخن او آیه شریفه است: «بَقِیةُاللهِ خیرٌلکُم اِنْ کُنتُم مُؤمنین»
📚 بحارالانوار، ج ٥٢، ص ١٩٢
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌼#خادمِمادر|توی خونه کاری نبود که برام انجام نده. گاهی که دور برم بود، میشنیدم زیر لب میگه: اللهم ارزقنا توفیق الشهادة میگفتم: آخه میثم جان این چیه که میگی؟ مگه الان دوران جنگه؟ با خنده جواب میداد: مامان! خدا روزی منو میده...
🌼#نمازشب|بعضی نیمه شبها پا میشد تا نماز بخونه. چون نمیخواست برق اتاق ما رو اذیت کنه، می رفت رو ایون توی تاریکی نماز میخوند.
🌼#خاکپا|خیلی وقتا مخصوصاً ماهرمضونا با اینکه مسافت تا پایگاه بسیج خیلی زیاد بود، اول صبح پا میشد و میرفت اونجا. همسایمون میگفت: اونقدر دلم میخواد اول صبح بیام و خاک زیر پایش رو به عنوان تبرک بردارم، اما خجالت میکشم
🌼#کمک_به_دیگران|حقوقش زیاد نبود، اما دست خیلیها رو گرفت. خیلیها مییومدند در خونه و می گفتن: اومدیم قرضی که از سید میثم گرفتیم رو پس بدیم... حتی تا مدتها بعد از شهادتش هم مردم مییومدن و میگفتند: این پول رو از سید میثم امانت گرفته بودیم.
🌼#دنبالشهادت|میگفت: مامان من سنت پیامبر [ازدواج] رو هم انجام دادم. فکر نمیکنم واجبی به گردنم مونده باشه. خدا رو شکر ازدواج هم کردم... اینا رو میگفت که بگه آمادهی شهادتم.
🌼#شهادت|دو هفته بعد از عقدش عازم سیستان و بلوچستان شد. یک ماهی از مأموریتش گذشته بود و فقط سه روز مونده بود که تموم بشه که گروهک ریگی سید میثم منو شهیدکردند
● واژهیاب:
#شهیدتراهی #شهدای_گیلان #شهدای_امنیت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📎ڪلام شـهید
اگر عملے را انجام مےدهید، اول ببینید ڪہ رضایت خدا در آن است بعد انجام دهید، دستتان را از اهل بیت عصمت ڪوتاه نڪنید و بہ آنها متصل شوید.
🌷شهید ڪوروش جهانگیرے🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴
چـــشام پــر از اشـــکِ
دلـــــم مـــسافر شد
عـــــالم عــــــزادارِ
امـامِ باقـر شد
شهادت امام باقر(ع) تسلیت باد🖤
#شهادت_امام_محمد_باقر (ع)
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ امیرالمومنین امام علی(علیه السلام) :
سوگند به خدایی که هر صدایی را میشنود ، هر کس دلی را شاد کند ؛ خداوند از آن شادی برای او لطفی قرار می دهد که به هنگام مصیبت چون آب زلالی بر او باریدن گرفته و تلخی مصیبت را بزداید.
📒 نهج البلاغه ، حکمت ۲۵۷
🌴 #تبلیغ_غدیر_واجب_است ۰
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh