حضرت آقا:
دعای عرفهی امام حسین پُر از معارف است؛ یعنی واقعاً این را من با قاطعیّت به شما عزیزان عرض میکنم و بپذیرید که هر کسی مثلاً دعای عرفه را با توجّه به معنایش بخواند، از وقتی که این دعا را شروع میکند به خواندن تا به آخرش برسد، بکلّی تغییر میکند [نسبت] به آن آدمی که قبل از خواندن دعا بود؛ ولو دَهبار قبلاً خوانده باشد این دعا را؛ این جور معارفی در این دعاها هست.
۱۳۷۹/۱۰/۲۷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👓 مرحوم استاد فاطمینیا:
جملهای از دعای #عرفه که بزرگان خیلی با آن اشک میریختند!
ما که بدتر از آنها نیستیم...😞
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز عرفه و نماز عجیب استجابت دعا در کلام عارف فرزانه استاد فاطمی نیا !
#عرفه #شب_عرفه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️میشه یه سوالی کنم؟
امامتون الان کجاست؟😭
📌قرائت همگانی دعای #عرفه به نیت تعجیل در فرج مولا صاحب الزمان عجلالله تعالی فرجه الشریف
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سالروز عروج ملکوتی
شهیدمدافع حرم
محمدامین کریمیان
نام پدر :ولی الله
نام مادر:رقیه تیرگری
تاریخ تولد: 1373/7/1
تاریخ شهادت : 95/03/27
محل شهادت: سوریه
گلزار:حاجی کلا بهنمیر
🌹راه شهیدتان را فراموش نکنید و برای من زیارت عاشورا بخوانید که غوغا میکند.
سخنی پایان خطاب به خانواده و همه مردمی که به این وصیتنامه گوش میدهید.
به خداوندی خدا یقهتان را میگیرم اگر امام خامنهای را تنها بگذارید
من از این دنیا با همه زیباییاش میروم و همه آرزوهایم را رها میکنم اما به ولایت و حقانیت علی ابن ابیطالب و خداوندی خدا یقهتان را میگیرم اگر امام خامنهای را تنها بگذارید.
اگر از سرهای ما کوه درست کنند هرگز نخواهیم گذاشت روزی نسلهای بعدی در کتاب تاریخشان بخواندن امام خامنهای مثل جدش حسین(ع) تنها ماند.
سلام مرا به حضرت آقا برسانید و بگویید من اگر دوباره زنده شود از تکهتکه شدن در راه ایشان ابایی ندارم.
وصیت آخرم
مرا در قبرعموی شهیدم دفن کنید.
و در آخر زحمت را کم میکنم و از همه شما پوزش و حلالیت میطلبم.
آمریکا اگر «لا اله الا الله» بگویدما باور نمیکنیم. امام خمینی(ره)
العبد الحقیرمحمد امین کریمیان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بازشدن گره از کارهامون
👤 استاد قرائتی
جهت سلامتی و تعجیل در امر
فرج #امام_زمان صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀کیست مسلم
🖤پنج تن را نور عین
🥀مـورد تایید
🖤مولایش حسین(علیهالسلام)
🥀کیست مسلم
🖤یاور خون خــدا
🥀اوّلین پیغمبر خون خدا
🥀شهادت سفیرالحسین(علیهالسلام)
حضرت مسلم تسلیت باد🥀
#عرفه تسلیت #امام_زمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
یه بار وقتی اومد خونه،
داشت نفس نفس میزد
گفتم : چرا با آسانسور نیومدی؟!
گفت : وقتی رفتم سوار بشم دیدم
دو تا دختر جوون تو آسانسور هستن
و درست نیست که باهاشون سوار آسانسور بشم.
گفتم : خب صبر میکردی وقتی پیاده شدن
میومدی
گفت : بوی ادکلن این خانم ها تو فضای آسانسور پیچیده با پله راحت تر بودم و اذیت هم نمی شدم.🌿
#شهید_محمدمهدی_رضوان
راوی : مادر شهید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حکایات_از_شهدا
لحظه شهادت شهید حسن قاسمی دانا
به روایتگری شهیدمدافع حرم مصطفی صدرزاده..
#شهادت #شهید_جمهور #انتخابات
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
یه بار اومد پیشم گفت:
جایی کار سراغ نداری ؟
گفتم: اتفاقا این قنادی که کار میکنم نیرو میخواد...
نپرسید حقوقش چقده، بیمه میکنه. . .
یا نه یا حتی ساعت کاریش به چه شکله؛
اولین سوالش این بود:
موقع نماز میزاره برم نماز بخونم..؟
#شهید_محسن_حججی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹با سعی و تلاش همت و همکاری ، تولید وطن یک جهش میخواهد 🔹
✨جهش تولید
🔰به مناسبت سالروز تأسیس سازمان جهاد سازندگی به فرمان امام خمینی
🔸کاری از گروه سرود سراج المنیر
✍🏻شاعر: رسول چهارمحالی ، آزاده صابرنیا
🎹 آهنگسازی و میکس : ابراهیم یونسیان
🎧ضبط در استودیو بسیج جوانان تفت
💻تدوین: امیر علی دهقانی ، ابوالفضل سرسنگی ، احسان اسماعیلی
🔶به سفارش جامعه بسیج کشاورزی استان یزد
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#جهش_تولید
#جهاد_کشاورزی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خـداوندا روزی از تـو شهادت مـیـخواهم؛
که از همه چیز خبری هست الا «شهادت»
به یاد شهید #عـرفـه حاج احمد کاظمی
#شهیدانه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍁عاشقانهای_برای_تو🍁
قسمت_پانزدهم
توی این حال و هوا بودم که جلوی یه ساختمان بزرگ، با دیوارهای بلند نگه داشت ...
رفت زنگ در رو زد ...
یه خانم چادری اومد دم در ...
چند دقیقه با هم صحبت کردند ...
و بعد اون خانم برگشت داخل ... .
دل توی دلم نبود ...
داشتم به این فکر می کردم که چطور و از کدوم طرف فرار کنم ...
هیچ چیزی به نظرم آشنا نبود ...
توی این فکر بودم که یک خانم روگرفته با چادر مشکی زد به شیشه ماشین ... .
انگلیسی بلد بود ...
خیلی روان و راحت صحبت می کرد ...
بهم گفت: این ساختمان، مکتب نرجسه. محل تحصیل خیلی از طلبه های غیرایرانی ...
راننده هم چون جرات نمی کرده من غریب رو به جایی و کسی بسپاره آورده بوده اونجا ...
از خوشحالی گریه ام گرفته بود ...
چمدانم رو از ماشین بیرون گذاشت و بدون گرفتن پولی رفت ...
اونجا همه خانم بودند ...
هیچ آقایی اجازه ورود نداشت ...
همه راحت و بی حجاب تردد می کردند ...
اکثر اساتید و خیلی از طلبه های هندی و پاکستانی، انگلیسی بلد بودند ...
حس فوق العاده ای بود ...
مهمان نواز و خون گرم ...
طوری با من برخورد می کردند که انگار سال هاست من رو می شناسند ...
مسئولین مکتب هم پیگیر کارهای من شدند ... چند روزی رو مهمان شون بودم تا بالاخره به کشورم برگشتم ...
یکی از اساتید تا پای پرواز هم با من اومد ... حتی با وجود اینکه نماینده کشورم و چند نفر از امورخارجه و حراست بودند، اون تنهام نگذاشت...
سفر سخت و پر از ترس و اضطراب من با شیرینی بسیاری تموم شد که حتی توی پرواز هم با من بود ...
نرفته دلم برای همه شون تنگ شده بود ... علی الخصوص امیرحسین که دست خالی برمی گشتم ... .
اما هرگز فکرش رو هم نمی کردم بیشتر از هر چیز، تازه باید نگران برگشتم به کانادا باشم ...
🍁قسمت_شانزدهم
از هواپیما که پیاده شدم پدرم توی سالن منتظرم بود ...
صورت مملو از خشم ...
وقتی چشمش به من افتاد، عصبانیتش بیشتر شد ...
رنگ سفیدش سرخ سرخ شده بود ...
اولین بار بود که من رو با حجاب می دید ...
مادرم و بقیه توی خونه منتظر ما بودند ...
پدرم تا خونه ساکت بود ...
عادت نداشت جلوی راننده یا خدمتکارها خشمش رو نشون بده ...
وقتی رسیدیم همه متحیر بودند ...
هیچ کس حرفی نمی زد که یهو پدرم محکم زد توی گوشم ...
با عصبانیت تمام روسری رو از روی سرم چنگ زد ...
چنان چنگ زد که با روسری، موهام رو هم با ضرب، توی مشتش کشید ...
تعادلم رو از دست داد و پرت شدم ...
پوست سرم آتش گرفته بود ... .
هنوز به خودم نیومده بودم که کتک مفصلی خوردم ...
مادرم سعی کرد جلوی پدرم رو بگیره اما برادرم مانعش شد ...
اون قدر من رو زد که خودش خسته شد ...
به زحمت می تونستم نفس بکشم ...
دنده هام درد می کرد، می سوخت و تیر می کشید ...
تمام بدنم کبود شده بود ...
صدای نفس کشیدنم شبیه ناله و زوزه شده بود
حتی قدرت گریه کردن نداشتم ...
بیشتر از یک روز توی اون حالت، کف اتاقم افتاده بودم ...
کسی سراغم نمی اومد ...
خودم هم توان حرکت نداشتم ...
تا اینکه بالاخره مادرم به دادم رسید ...
چند تا از دنده ها و ساعد دست راستم شکسته بود ...
کتف چپم در رفته بود ...
ساق چپم ترک برداشته بود ...
چشم چپم از شدت ورم باز نمی شد و گوشه ابروم پاره شده بود ...
اما توی اون حال فقط می تونستم به یه چیز فکر کنم ...
امیرحسین، بارها، امروز من رو تجربه کرده بود ...
اسیر، کتک خورده، زخمی و تنها ...
چشم به دری که شاید باز بشه و کسی به دادت برسه ...
🍁شهید طاها ایمانی🍁
سلاممم😌
یهدعوتنامهآوردمواستون👇🏼💌
اینجامحفلرفقایداداشحسین
شهیدحسین رفقاشوخودشانتخابمیکنه😍
شهیدی که گفت هرجا گره به کارت افتادبگو الهی بالرقیه (س)✨
شــهیــدی کــه در روز تولدش شهادتش راجشن گرفتند💔😢
برای ملحق شدن به رفقای شهیدروی لینک زیرکلیک کنید😍👇
https://eitaa.com/Shahidhosseinmoezgholami