eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🕊 ● در وصيتنامه‌اش به همه تأكيد كرده است كه پشتيبان ولايت باشيد و از خط ولايت فاصله نگيريد. ● ايشان آرام و قرار نداشت و آن‌قدر از شهادتش مطمئن بود كه مي‌گفت در نماز شبت هر چي از خدا بخواهي، مي‌دهد. به خدا اطمینان داشت از ته دل شهادت می خواست با این که نه جنگی بود و نه به ظاهر شرایطی. برای باورش برنامه‌ریزی می‌کرد. ● می‌گفت را فقط برای خودش نمی‌خواهد، می‌خواهد شفیع ما باشد. ابراز محبت برایش مهم بود. هرشب بچه‌ها را می‌بوسید و می‌گفت: دوست‌تان دارم. پسرها هم باید می‌گفتند دوستت داریم تا دست از سرشان بردارد. نقل ازهمسر محترمه شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
همش میگفت: توکلم اول به خدا و بعد به بی بی جونم (س) ست. شب سوم محرم باهم حرم بی بی جان بودیم، روضه و عزاداری که تمام شد، گفت: عجب شبی بود امشب، انگار خود حضرت رقیه (س) بین بود... و تک بیت گر دخترکی پیش پدر ناز کند… را زمزمه میکرد و با خانم درد دل می کرد. الحمدلله نازدانه ارباب با همان دستان کوچک زخم خورده گره از کارش باز کرد و عاقبت بخیرشد.......🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیا‌ دُعا‌ کنیم‌ امام‌ غائبو بانی‌ روضه‌ی‌ ام‌ المُصائبو ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔴 دعای امام حسین علیه السلام برای تعجیل فرج در هنگام شهادت علی اصغر 🔵 ربِّ، إن تَكُن حَبَستَ عَنَّا النَّصرَ مِنَ السَّماءِ، فَاجعَل ذلِكَ لِما هُوَ خَيرٌ، وَانتَقِم لَنا مِن هؤُلاءِ القَومِ الظّالِمينَ. 🌕 خداوندا، اگر امروز یاری اهل آسمان را از ما دریغ کردی، آن را برای زمانی بهتر (یعنی روز ظهور) قرار بده، و انتقام ما را از این ظالمان بستان! 📚 الإرشاد ج ۲ ص ۱۰۸ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔴 هرکس عصر روز جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخواند خداوند به او هزار نسیم از رحمتش را عنایت میفرماید که خیر دنیا و آخرت است. 📚 امالی شیخ صدوق ص ۶۰۶ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌اتفاقی که باعث شد زن یهودی مسلمان شود! 🔹 برشی از سخنرانی به مناسبت هفته و ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا آخر محرم و صفر این سه ذکر کوتاه رو بگید ... دکتر علیه السلام🚩 🖤💔 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کجاست منتقم خون حسین(علیه‌السلام) اللهم عجل لولیک فرج❤️ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 | تمام سخنرانی های امام حسین(ع) بعد از نماز بود... ▫️استاد قرائتی ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آمــده جلــوه کنـد حیــدرِ در گهواره عرش را ریخت بهم خونِ گلوی پاره 💔🥀 💔🥀 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⭕️دعوت حبیب بن مظاهر از بنی اسد برای یاری امام حسین 🔻در شب ششم محرم جناب حبیب بن مظاهر اسدی با اذن امام حسین‌ علیه‌السلام براى آوردن یاور و کمک، به قبیله بنى‌اسد که نزدیک کربلا بودند رفت و به عنوان بزرگ آنان گفت: بهترین ارمغان را برایتان آورده‏ ام، شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت می‏کنم. 🔺اسدیان که تعدادشان به 90 نفر می‏ رسید برخاستند و برای یاری امام حسین علیه‏ السلام حرکت کردند. در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه کرد و او مردی بنام "ازْرَق" را با 400 سوار به سویشان فرستاد. 🔹آنان در میان راه با یکدیگر درگیر شدند، در حالی که فاصله چندانی با امام حسین ع نداشتند. در این میان جمعى از بنى‌اسد شهید و زخمى و بقیه ناگزیر به فرار شدند. سپس حبیب بن مظاهر خدمت امام حسین علیه‌السلام آمد و جریان را عرض کرد. امام علیه‏ السلام فرمودند: "لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّه " ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی عنایت ام ابیها(سلام الله علیها) 🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴 پیروزی چشمگیری نصیب بچه ها شده بود وقتی ما رسیدیم عقب بعضی انگشت به دهان شدند! خودمان هم باورمان نمی شد همه به عشق شهادت رفته بودیم که برنگردیم از قدرت خدا و لطف ائمه ولی تنها یکی دو شهید داده بودیم و یکی، دو تا هم مجروح! حجت الاسلام محمد رضا رضایی (این خاطره نقل است از شهید برونسی) هنوز عملیات درست و حسابی شروع نشده بود، کارگره خورد، گردان ما زمینگیر شد و حال و هوای بچه ها حال و هوای دیگری، تا حالا این طور وضعی برام سابقه نداشت نمی دانم چه شان شده.بود که حرف شنوی نداشتند همان بچه هایی که می گفتی برو تو آتش با جان و دل می رفتند به چهره ی بعضی ها دقیق نگاه می کردم جور خاصی شده بودند نه می شد بگویی ضعف دارند نه می شد بگویی ترسیدند، هیچ حدسی نمی شدبزنی هر چه براشان صحبت کردم فایده نداشت اصلا انگار چسبیده بودند به زمین و نمی خواستند جدا شوند هر کار کردم راضی شان کنم راه بیفتند نشد. اگر ما تو گود نمی رفتیم احتمال شکست محورهای دیگر هم زیادبود آن هم با کلی شهید،پاک درمانده شدم ناامیدی تو تمام وجودم ریشه دوانده بود با خودم گفتم:« چکار کنم؟» سرم را بلند کردم رو به آسمان و تو دلم نالیدم :«خدایا خودت کمک کن.» ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی عنایت ام ابیها( سلام الله علیها) 🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴 از بچه ها فاصله گرفتم اسم حضرت فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) را از ته دل صدا زدم و متوسل شدم به وجود شریفش، زمزمه کردم خانم خودتون کمک کنید، منوراهنمایی کنید تا بتونم این بچه ها رو حرکت بدم وضع ما رو خودتون بهتر می دونین چند لحظه ای راز و نیاز کردم و آمدم پیش نیروها یقین داشتم حضرت تنهام نمی گذارند، اصلاً منتظر عنایت بودم؛ تو آن تاریکی شب و تو آن بیچارگی محض، یکدفعه فکری توی ذهنم افتاد رو کردم به بچه ها محکم و قاطع گفتم:« دیگه به شما احتیاجی ندارم هیچ کدومتون رو نمی خوام فقط یک آر پی چی زن از تو شما بلند شه با من بیاد،دیگه هیچی نمی خوام» زل زدم به شان لحظه شماری می کردم یکی بلند شود شد. یکی از بچه های آر پی چی زن بود. بلند گفت: «من می آم.» نگاهش مصمم بود و جدی به چند لحظه نکشید یکی دیگر مصمم تر از او بلند شد. «منم می آم.» و پشت بندش یکی دیگر تا به خودم آمدم همه ی گردان بلند شده بودند سریع راه افتادم، بقیه هم پشت سرم. پیروزی مان تو آن عملیات، چشم همه را خیره کرد. اگر با همان وضع قبل می خواستیم برویم، کارمان این جور گل نمی کرد. عنایت ام ابیها (سلام الله علیها) باز هم به دادمان رسیده بود. حجت الاسلام محمد رضارضایی توجبهه ها توفیق نداشتم کنار او باشم من از قم اعزام می شدم او از مشهد مقدس فقط دو سه بار قسمت شد که تو خط مقدم و پشت خط ببینمش ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی صف غذا 🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴 یک بارش تو یکی از پادگان ها بود سر ظهر نماز را که خواندیم از مسجد آمدم بیرون راه افتادم طرف آسایشگاه بین راه چشمم افتاد به یک تویوتا داشتند غذا می دادند. چند بسیجی هم تو صف ایستاده بودند. ما بین آنها، یکدفعه چشمم افتاد به او، یک آن خیال کردم اشتباه دیدم دقیق تر نگاه کردم. «آقای برونسی!... صف غذا...» با خودم گفتم :«شاید من اشتباه شنیدم که فرمانده ی گردان شده!» رفتم جلو احوالش را پرسیدم و گفتم:«شما چرا ایستادی صف غذا؟! مگر فرمانده گردان....» بقیه ی حرفم را نتوانستم بگویم خنده از لب هاش رفت با ناراحتی گفت:« مگه فرماندهی گردان با بسیجی های دیگه فرق می کنه که غذا بدون صف بگیره.....» یاد حدیثی افتادم «مَن تَواضَعَ للّه ِ رَفَعَهُ اللّه»1 پیش خودم گفتم: «بیخود نیست آقای برونسی این قدر تو جبهه ها پر آوازه شده.» بعداً فهمیدم بسیجی ها خیلی مانع این کارش شده بودند ولی از پس او بر نیامده بودند. پاورقی ۱- هر کس به خاطر خدا تواضع ،کند خداوند او را رفعت می دهد ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا